دستگیری امام و حمایت مجدّد علما

دستگیری امام و حمایت مجدّد علما

‏در پانزده خرداد 1342 که امام را شبانه دستگیر کرده و به تهران بردند‏‎ ‎‏ـ ‌این خودش یکی از الطاف خفیه الهی شد ـ وقتی مردم از ماجرا با خبر‏‎ ‎‏شدند، بی‌اختیار به خیابان‌ها ریختند و به دفاع از امام، فداکاری کردند،‏‎ ‎‏اعتراض کردند و حتی در این راه شهید هم شدند. وقتی ایشان را به‏‎ ‎‏تهران بردند، احتمال قوی بود که محاکمه شوند و به اعدام محکوم‏‎ ‎‏گردند. به همین خاطر مراجع و علمای بزرگ احساس خطر کردند و به‏‎ ‎‏عنوان وظیفه شرعی دوباره به میدان آمدند تا ایشان را از دست این‏‎ ‎‏جلادان رها سازند. همین امر بهترین دلیل بر آن است که این آقایان‏‎ ‎‏انسان‌هایی پاک، مهذب و متدین بودند و غرضی شخصی با حضرت امام‏‎ ‎‏نداشتند. همه به صحنه آمدند، اعلامیه دادند، به شاه و دولت نامه نوشتند‏‎ ‎‏و حضرت امام را به عنوان مرجع تقلید و فقیه معرفی کردند. به علاوه،‏‎ ‎‏همه آقایان از قم، مشهد، شیراز، اصفهان و تبریز به تهران مهاجرت‏‎ ‎‏نمودند. به هر حال دستگیری حضرت امام و مقاومت و شهادت مردم در‏‎ ‎‏قم، تهران و ورامین و بعضی جاهای دیگر،‌ اتّحاد و همبستگی را دوباره‏‎ ‎‏میان مراجع قم و سایر علمای شهرستان‌ها تقویت کرد. مثلاً از مشهد‏‎ ‎‏آقای میلانی به تهران آمد. از قم آقای مرعشی نجفی و آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری و از همدان آقای آخوند و آقای بنی‌صدر (پدر ابوالحسن‏‎ ‎‏بنی‌صدر) آمدند. از شیراز آقای محلاتی آمد که ایشان در آن وقت در‏‎ ‎‏شیراز مقلّد و رساله عملیه داشت. از نجف مرحوم آقای شاهرودی‏‎ ‎‏اعلامیه دادند. در تهران نیز آقای خوانساری تلاش‌هایی در این رابطه‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 239
‏کردند؛ چون عوامل رژیم به ایشان خوش‌بین بودند و از ایشان حرف‌شنوی‏‎ ‎‏داشتند.‏

‏پانزده خرداد مصادف با دهه اول محرم بود و من جهت تبلیغ به‏‎ ‎‏همدان رفته بودم، از این رو، من در ماجرای کشتار شهر تهران نبودم،‏‎ ‎‏ولی از بعضی دوستان که برای تبلیغ به تهران رفته بودند، شنیدم مراسم‏‎ ‎‏عزاداری حسینی و به خصوص تاسوعا و عاشورا، خیلی حماسی و‏‎ ‎‏انقلابی بود. تمام هیأت‌های عزاداری عکس حاج آقا روح الله را به‏‎ ‎‏پرچم‌های خود نصب کرده بودند. در لابه‌لای نوحه‌ها و سینه‌زنی‌ها،‏‎ ‎‏اشعاری در مورد نهضت و مدرسه فیضیه نیز می‌خواندند. در روز پانزده‏‎ ‎‏خرداد که درگیری و تیراندازی آغاز شد، شایع کردند که در قم، تهران و‏‎ ‎‏ورامین حدود پانزده هزار نفر از مردم را شهید کردند. روزهای نخست‏‎ ‎‏که امام را دستگیر کردند، ایشان در شرایط خیلی بدی قرار داشتند ولی‏‎ ‎‏در اثر مهاجرت و پشتیبانی علما و بزرگان،‌ رژیم شاه عقب‌نشینی کرد و‏‎ ‎‏ایشان را از زندان به منزل مناسبی منتقل نمود و لکن تحت نظر قرار داد.‏‎ ‎‏این یک پیروزی بزرگ بود، چون آن‌ها قصد محاکمه و اعدام ایشان را‏‎ ‎‏داشتند.‏

‏در همین ایام ماجرای دستگیری حاج طیب و حاج اسماعیل رضایی‏‎ ‎‏اتفاق افتاد. زمانی که آقای هاشمی رفسنجانی پس از مدت‌ها زندانی‏‎ ‎‏شدن آزاد شده بود ـ منزلی در یکی از کوچه‌های صفاییه داشتند ـ به‏‎ ‎‏دیدن ایشان رفتیم. ایشان خیلی از مسائل زندان‌ها را نقل می‌کرد،‏‎ ‎‏خودشان هم بسیار سخت شکنجه شده بود. مثلاً می‌گفت: نصف شب‏‎ ‎‏می‌آمدند و بیدار می‌کردند، به محل بازجویی می‌بردند و مرتب به سر و‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 240
‏صورت آدم سیلی و مشت می‌زدند، به‌طوری که سر و گوش و دماغش‏‎ ‎‏خون‌آلود می‌شد. با یک دستبندهای قپانی که به سینه می‌بستند،‏‎ ‎‏استخوان‌های سینه‌اش بیرون می‌آمد. این شکنجه اگر بیش از یکی دو‏‎ ‎‏ساعت می‌شد طرف از نفس می‌افتاد و فوت می‌کرد.‏

‏آقای هاشمی در آن جلسه نقل می‌کرد، این شکنجه را در مورد طیب‏‎ ‎‏نیز به کار گرفتند و یکی دو ساعت هم ادامه دادند ولی او همچنان‏‎ ‎‏مقاومت کرده بود تا این که در نهایت استخوان‌های سینه‌اش شکافته و‏‎ ‎‏بیرون زده بود. از او می‌خواستند اعتراف بکند که از امام پول گرفته‏‎ ‎‏است. آقای هاشمی می‌گفت؛ او در جواب گفته بود: من خیلی کارهای‏‎ ‎‏خلاف کردم، ولی از این سید یک ریال هم پول نگرفتم و این تهمت و‏‎ ‎‏دروغ بزرگ را به این سید و مرجع تقلید نمی‌توانم نسبت بدهم، در‏‎ ‎‏نهایت او را به همراه حاج اسماعیل به شهادت رساندند.‏

‏آن روزی که طیب را اعدام کردند، همان شب در نماز آقای اراکی در‏‎ ‎‏مدرسه فیضیه بودم. طلبه جوانی بین الصلاتین بلند شد و این خبر را‏‎ ‎‏اعلام کرد،‌ بعد فاتحه‌ای برایش قرائت و نماز لیله الدفن برایش خواندند.‏‎ ‎‏ما او را به حرّ بن یزید ریاحی تشبیه می‌کردیم که قبلاً در مسیر دیگری‏‎ ‎‏بود و ناگهان تغییر مسیر داد و متحوّل شد و به سعادت رسید.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 241