دلایل عدم همراهی در نهضت

دلایل عدم همراهی در نهضت

‏همان طور که قبلاً گفتم، در جریان انجمن های ایالتی و ولایتی که همه مراجع متحداً به میدان آمدند و شاه و دولت هم به حسب ظاهر عقب‌نشینی کردند، اغلب آقایان گفتند دیگر بس است. برای این‌که ما یک تو دهنی به شاه زدیم، او هم قبول کرد و عقب نشست و تمام شد، دیگر لزومی ندارد مسأله دنبال بشود. ‏

‏مثلاً می گفتند وقتی ناصرالدین شاه امتیاز تنباکو را به انگلستان داد، میرزای شیرازی قیام کرد و با یک فتوای کوتاه، شاه را سرجایش نشاند و همان‌جا مسأله خاتمه یافت. حالا خود ناصرالدین شاه در دربارش چه خبر است؛ چه فجایعی دارد انجام می دهد یا عوامل او و پسرش ظل السلطان در اصفهان و شیراز چه جنایت هایی می کنند، کاری نداشتند! البته ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 230

‏این‌ها را ظلم و ستم می دانستند، ولی به خاطر ترس از هرج و مرج و نفوذ دشمن خارجی، با شاه و اطرافیانش کنار می آمدند.‏

‏ضمناً این آقایان ذهنیتی از تاریخ صدر اسلام داشتند و می‌گفتند همان طوری که امیرالمؤمنین علیه السلام به خاطر ترس از دخالت اجنبی و کفار که در آن روز کشورهای روم و ایران بودند، دست از استیفای حق خود برداشت و خانه نشین شد و با خلفا به مبارزه برنخاست و سکوت اختیار کرد، ما هم امروز باید از همین سیره امام علی علیه السلام پیروی بکنیم. چون اگر شاه برود، کشور کمونیستی می شود و شوروی حاکم می شود، شاه هر چه باشد باز شیعه و مسلمان است. این‌ها با استناد به آیه مبارکه لَنْ یَجْعَلَ اللهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤمِنِینَ سَبِیلاً  دخالت و تسلط کفار و اجانب را مهم می-دانستند و می گفتند: مهم این است که پای اجنبی به داخل کشور باز نشود؛ حالا در داخل، این آقای خلیفه یا شاه کارهای زشتی می کنند، خیلی مهم نیست، بالاخره با یک تذکر و نصیحتی درست می-شود. ‏

‏من خودم گاهی این حرف ها را می شنیدم که می گفتند: دیگر بس است؛ قیام میرزای شیرازی نیز در همین حد بود و ما بیشتر از این وظیفه نداریم. اگر بیش از این دنبال بشود به جاهای باریکی منتهی می شود که نمی توانیم از عهده پیامدهای ناگوار آن برآییم.‏

‏بعضی از آقایان دیگر که از خونریزی و کشتار می ترسیدند، می گفتند: خون مؤمن و مسلمان حرمت دارد. ما اگر قیام کنیم و مسائل را دنبال کنیم، آن‌ها با زور و اسلحه‌ای که دارند، دریای خون به راه می اندازند و ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 231

‏حوزه و روحانیت را از بیخ و بن نابود می‌کنند.‏

‏روزی در خدمت یکی از همین آقایان که مرد باصفا و باسوادی هم بود، صحبت از این مسائل شد، ایشان گفت: من یقین یا ظن قریب به یقین دارم که اگر ما حرکت بکنیم آن‌ها همین کار را می کنند و داستان ترکیه و آتاتورک در ایران تکرار می شود. گفتم: داستان ترکیه و آتاتورک دیگر چیست؟‏

‏گفت: وقتی آتاتورک بر سر کار آمد، تعدادی از علما به بعضی کارهای او ایراد و اشکال داشتند. دستور داد، یک شب همه را گرفتند و سوار کامیون کردند، بعد آن‌ها را بردند کنار دریا سوار کشتی نمودند و در وسط دریا همه را به دریا ریختند. مخصوصاً بعد از ماجرای فیضیه و سربازگیری از طلاب این ترس بیشتر شده بود، البته این آقایان برای خودشان نمی-ترسیدند، بلکه ترسشان از انهدام حوزه، روحانیت، اسلام و تشیع بود.‏

‏روزی در محضر مرحوم آقای شیخ عباس تهرانی ـ که خیلی با او مأنوس بودم، نجف رفته بود و با حضرت امام خیلی رفیق بود و اعتقاد داشت که امام یک چیزهایی دارد ـ صحبت از انقلاب شد؛ به من گفت: دیروز نامه ای به حاج آقا روح الله نوشتم و چون به ایشان عقیده دارم با عنوان «آیت الله العظمی» هم نوشتم و به ایشان یادآوری کردم، شما الحمدلله قبلاً تعلیم و تربیت هایی داشتید و افرادی را به کمال رساندید، این روش خوبی بود، چرا آن را رها کردید و به کارهای سیاسی روی آوردید؟ بعد به من گفت: آقای خمینی را می بینید چقدر شجاع و نترس است، به همان اندازه من ترسو هستم و می ترسم همان طور که آتاتورک ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 232

‏بر سر علمای ترکیه آورد و آن‌ها را با هواپیما به دریا ریخت، بعید نیست شاه ما را جمع کند و همه را به دریاچه ساوه بریزد.‏

‏آقای تهرانی با این‌که در علم و اخلاق و عرفان اعتقاد عجیبی به امام داشت اما کارهای سیاسی ایشان را صد در صد باطل می  دانست. انسان پاک و منزهی بود و استاد اخلاق در حوزه بود. منظورم این است با این‌که آدم دوست داشتنی بود ولی افکار این‌چنینی داشت؛ خودش کامل بود ولی فکرش ناقص. خداوند بعضی از افراد را دوست دارد ولی کارهایشان را نمی پسندد، برعکسش را هم داریم. مثلاً حاج میرزا حسین نوری با آن همه عظمتش، کتابی در تحریف قرآن نوشته است، در حالی که مرحوم شهید مطهری، مدح و ثنایی که از کتاب لؤلؤ و مرجان او می‌کند از هیچ کتابی نمی کند.‏

‏بعضی از آقایان هم بودند که همه مسائل انقلاب را زیر سر انگلستان می دیدند، حتی حرکت امام را به انگلستان نسبت می دادند و می گفتند: این سید خودش متوجه نیست، در پشت پرده، دولت انگلیس این‌ها را تحریک می کند و معلوم نیست چه سیاستی در پیش دارد.‏

‏بنده در آن زمان سفرهایی به همدان داشتم، از باب این‌که از نزدیکان و شاگردان امام به حساب می آمدم، بعضی مواقع پیام هایی را از ایشان به آقایان می رساندم. گاهی نیز اعلامیه امام و آقایان دیگر را داخل قوطی سوهان می کردم و برای آقایان در همدان می-فرستادم.‏

‏در این مرحله خودم حضوری رفته بودم و با یکی از آقایان که در همدان شخصیت بارزی هم داشت (غیر از مرحوم آخوند بود) صحبت کردم. چند نفر دیگر هم بودند. ایشان مرا کنار کشید و به جای خلوتی ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 233

‏برد و گفت: علی آقا! شما جوانید، عقلتان نمی‌رسد ما در دوران مشروطه دیدیم که چگونه انگلستان بعضی ها را تحریک می کرد و به میدان می‌آورد. البته حاج آقا روح الله مرد مهذب و متدین و کم‌نظیری است و از نظر علمی در مقام بالایی قرار دارد، ولی یک عده از صداقت و پاکی او سوء استفاده می کنند و نمی گذارند کارش را پیش ببرد. او را تحریک می-کنند، او هم چون آدم تندی است فوری به جوش می آید واین حرکات را انجام می دهد، به نظر من تمام این‌ها سیاست انگلستان است. بعد شروع کرد به توضیح دسیسه ها و توطئه-های دولت انگلستان در طول تاریخ و  گفت: این‌ها معمولاً آنهایی را که یک مقدار رگ مذهبی و غیرت دینی بیشتر دارند، پیدا می کنند و به جلو می اندازند؛ ما آخوندها هم ساده هستیم و فوری گول این‌ها را می خوریم. بعد اشاره به کشتار خونین 15 خرداد کرد و گفت: بالاخره جواب این خون های به ناحق ریخته شده را چه کسی باید بدهد؟‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 234