تأکید امام به ادامه حرکت
پس از ماجرای فیضیه و سربازگیری از طلاب، یک نوع خوف و هراس در فضای حوزه و اذهان علما به وجود آمد. هدف رژیم شاه نیز همین بود که آقایان مراجع و اساتید را به عقبنشینی وا دارد و بدین ترتیب بر اوضاع مسلط شود، چنانکه تا حدودی هم اینطور شده بود. در میان طلاب و فضلا شوقی برای درس و بحث دیده نمی شد و درس ها نیز تقریباً تعطیل شده بود، ولی در این میان تنها کسی که حواسش کاملاً جمع بود و می گفتند مثل هر روز دیگر به مطالعاتش می پردازد، امام بود.
ایشان علاوه بر اینکه موضوع سربازگیری را وسیله ای برای نفوذ روحانیت در ارتش تبدیل کرد، با درایت و هوشیاری تمام از فاجعه مدرسه فیضیه به نفع تداوم نهضت بهرهبرداری نمود. مرتب در منزل، سخنرانی عمومی و خصوصی برقرار میکردند، فضلا و طلاب را به ادامه نهضت فرا میخواندند و تأکید می کردند که آنها با این جنایت گور خودشان را کندهاند، و از این قبیل تعبیرات که در روحیه مردم و روحانیون بسیار مؤثر بود.
به هر حال با درایت و رهبری حضرت امام، فاجعه مدرسه فیضیه
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 228
نماد مظلومیت حوزه و روحانیت شد. از ماه شوال تا محرم و صفر، آقایان هر کجا برای تبلیغ و منبر می رفتند، روضه مدرسه فیضیه را هم می خواندند. یادم هست در آن زمان یک نوار سخنرانی از آقای دستغیب در شیراز آورده بودند و من گوش دادم، ایشان بهطور مفصل این روضه را می خواند و مردم به شدت و با احساسات گریه می کردند. همه جا همینطور بود، وقتی طلبه ای به روستاهای دوردست می رفت و ماجرا را نقل می کرد و از جنایت های مأموران شاه می گفت، مردم فوری در اطرافش جمع می شدند و از اوضاع و احوال کشور سؤال می کردند و با آقایان مراجع و علما ابراز همدردی میکردند.
در ماه محرم و صفر حضرت امام بیشترین بهره برداری را به عمل آوردند. آن زمان برای اعزام مبلغان مرکزی مثل دفتر تبلیغات یا سازمان تبلیغات نبود و طلاب و فضلا از طریق بیوت مراجع به شهرستان ها اعزام میشدند. در این مرحله تعدادی از آقایان از طریق بیت امام به شهر ها و روستاهای کشور اعزام شدند. بدینگونه که از سوی دفتر امام نامه هایی به علمای بلاد می نوشتند و طلاب اعزامی را به آنان معرفی می کردند، حتی در موردی بنده را به حضور طلبیدند و فرمودند که باید به شهر محلات بروم.
ماه محرم آن سال خیلی پرشور و حماسی انجام گرفت، گویا مثل زمان امام حسین(ع) شده بود. منتهی در کنار روضه امام حسین و عاشورا، روضه فیضیه و طلاب هم خوانده می-شد. من خودم اگرچه چندان صدایی نداشتم، ولی ماجرا را تصویر میکردم و به عنوان شاهد عینی، حادثه را برای مردم بازگو می نمودم. البته من نه خیلی جرأت
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 229
داشتم و نه از مقربین و بستگان و شاگردان نزدیک امام به حساب میآمدم بلکه از شاگردان دست دوم امام بودم، با این حال بعضی چیزها را می گفتم. در مجلسی که صحبت می کردم، یک مأمور اداره آگاهی نیز می آمد، من با اینکه او را می شناختم ولی باز بعضی مسائل را می گفتم. روزی به من گفت: تو بعضی مسائل را کپسول می کنی و به مردم میخورانی (تعبیرش این بود) ولی از شاگردان دست اول امام، خیلی ها بودند که تند و تیز صحبت می کردند و مثل خود امام از هیچ چیز ترس و هراسی نداشتند، با اینکه ما جزء ترسوها بودیم ولی نفس امام بر ما هم تأثیر می گذاشت و گاهی مثل آدمهای نترس حرف می زدیم، چون جوان بودیم و آدم جوان هم غرورهای خاصی دارد.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 230