انجمن های ایالتی و ولایتی

انجمن های ایالتی و ولایتی

‏همان طور که در فصل قبلی گفتم با حضور آقای بروجردی، شاه قدرت اظهار وجود به خود نمی داد. اما بعد از رحلت ایشان ـ که هنوز مدت کوتاهی از چهلم ایشان نگذشته بود ـ زمزمه لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی در بعضی روزنامه ها مطرح شد. در همان ایام یک روز از صحن مسجد اعظم عبور می کردم، دو نفر (کراواتی) که معلوم بود مسافر هستند، آمدند به من سلام کردند و خیلی مؤدبانه گفتند: چند سؤال داریم. گفتم بفرمایید، گفتند: به نظر شما هم اکنون در حوزه علمیه قم چه کسانی به عنوان شخصیت بزرگ علمی مطرح هستند و در بین طلاب و فضلا موقعیت و نفوذ بیشتری دارند؟ من چند نفر از آقایان را که بیشتر برای مرجعیت مطرح می شدند، نام بردم. بعد گفتند: آخر بعضی ها می گویند به غیر از این آقایان، کسان دیگری هم هستند. گفتم: بلی! به نظر ما آقای دیگری هم به نام حاج آقا روح الله خمینی هستند که اگرچه اسم و رسمی در ظاهر ندارند ولی در واقع کمتر از این آقایان هم ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 207

‏نیستند، حتی شاید در بعضی جهات جلوتر هم باشند. گفتند که ما همین را می خواستیم بدانیم. ایشان که هستند، چه کار می کنند و کجا هستند؟ من هم به‌طور کامل برای آن‌ها توضیح دادم و ایشان را معرفی کردم. بعد از رفتن آن‌ها، متوجه شدم این‌ها مأمورهای شاه و دولت بودند و برای تحقیق آمده بودند تا ببینند در حوزه چه خبر است؟ و آیا کسی هست در مقابل کارهای خلاف شرع آن‌ها مانع‌تراشی بکند؟‏

‏حضرت امام بر علیه لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی قیام کردند. البته در این مرحله سایر مراجع نیز اعلامیه داشتند و اعتراض هایی را به شاه و دولت انجام دادند؛ ولی فرق مبارزه امام با سایر آقایان در این بود که آقایان موضوع را یک مقدار سطحی گرفته بودند و بیشتر در همان مخالفت با حق رأی داشتن به زنان و امثال آن متمرکز شده بودند که می‌توانست مورد سوء استفاده رژیم قرار بگیرد، در حالی که موضع‌گیری حضرت امام عمیق تر و اساسی تر به نظر می رسید. امام می فرمود: این‌ها ظاهر قضیه است، در پشت پرده هدف اصلی این است که اساس اسلام در این کشور از میان برداشته شود، بنابراین ما نباید مبارزه را فقط به مسأله ایالتی و ولایتی محدود بکنیم.‏

‏البته من این را می دانستم. امام از چند سال پیش از کانال های مختلف و با افراد مختلف ارتباط داشتند و مسائل سیاسی و اجتماعی کشور را دنبال می کردند. بعضی افراد در ارتش و دولت بودند که اخبار را به ایشان می رساندند و امام به‌طور دقیق می‌دانستند که حکومت چه کارهایی در آینده می خواهد انجام بدهد.‏

‏آن ایامی که حضرت امام در همدان بودند، یک روز در خدمتشان ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 208

‏بودم. من تنها بودم و کس دیگری در آن‌جا نبود. ناگهان در زدند، رفتم در را باز کردم، دیدم یک نفر پشت در است، گفت: ارتشی هستم، به زیارت حاج آقا آمده ام. اولین بار بود که او را می دیدم، وقتی داخل شد، امام خیلی تحویل گرفتند و معلوم شد از قبل با هم آشنایی و رفت و آمد داشته‌اند. امام کاملاً او را می شناخت و او هم از ارادتمندان آقا بود ـ این قضیه مربوط به اوایل دهه سی بود ـ بعد صحبت هایی بین آن دو رد و بدل شد. یکی از بحث ها پیرامون نفوذ آمریکایی ها و انگلیسی ها در ایران بود. او گفت: از تمام نقاط ایران خبر دارند و می دانند ایران چه چیزهایی در کجا دارد و چه چیزهایی ندارد. آن وقت حضرت امام در جواب فرمود: بله، درست است! شاید یک سری اطلاعاتی داشته باشند اما نه به حدی که شما می فرمایید؛ خیلی چیزها هم در ایران هست که از آن‌ها اطلاع ندارند. بعد ایشان شروع کردند به توضیح دادن بعضی از اهداف شیطانی آن‌ها و گفتند که این‌ها در آینده چه نقشه‌ها و خیالاتی دارند؛ آن موارد دقیقاً همان چیزهایی بود که بعد از هشت، نه سال به مرحله عمل رساندند.‏

‏آن زمان در خیابان ارم (قم)، آقایی به نام آقا اسدالله طباطبایی بود که از دوستان صمیمی و نزدیک آقا مصطفی به شمار می رفت، به امام نیز خیلی علاقه و ارادت داشت، بسیار هم شوخ و شنگ بود. او در خیابان ارم مغازه داشت که گاهی من به آن‌جا می رفتم. وقتی از همدان برگشتم، روزی در مغازه اش بودم، صحبت از همدان و مسافرت امام به آن‌جا شد، به او گفتم که یکی از افسران ارشد ارتش با امام دیدار داشت و این حرف ها مطرح شد. او گفت: بله، امام صحیح فرمودند: آن‌ها خیلی چیزها ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 209

‏را نمی دانند، آن‌ها هنوز خبر ندارند که در محله یخچال قاضی قم، سیدی است که در آینده بزرگ خواهد شد و تاج و تخت آن‌ها را به باد خواهد داد. این عین جمله آقای طباطبایی بود، او در خیابان ارم مغازه کتابفروشی دارد و به کتابفروشی طباطبایی هم معروف است.‏

‏بنابراین، وقتی حضرت امام در مسأله انجمن های ایالتی و ولایتی، مبارزه خود را آغاز کرد، کاملاً به اوضاع و شرایط کشور آگاهی داشت و می دانست چه کار می کند. اطلاعات ایشان در حد روزنامه ها و مجلات نبود، بلکه افراد موثقی در جاهای مختلف داشتند و اخبار سرّی و طبقه‌بندی شده را از آن‌ها می گرفتند، در حالی که سایر آقایان اطلاعاتشان در حد معمول بود. به این خاطر حضرت امام سعی و تلاش پی‌گیر داشتند که آقایان را بیشتر در جریان امور قرار بدهند. من بارها ایشان را می دیدم که در آخر شب از منزل آقای حائری برمی گشت، گاهی می‌دیدم به تنهایی به منزل آقای گلپایگانی می رود، در حالی که کاغذ و یادداشت‌هایی هم در دست داشت. ایشان همانند مادرشان حضرت زهرا‏‎‎‏ ـ که در ماجرای سقیفه به در خانه مهاجرین و انصار می رفتند و از آن‌ها استمداد می طلبیدند ـ به در خانه بزرگان و اساتید می رفت و به آن‌ها هشدار می‌داد که اسلام در خطر است، باید همه حرکت بکنیم، اعتراض بکنیم. در اثر این تلاش‌ها، تا حدودی در این مرحله موفق شدند و اغلب آقایان به میدان آمدند و اعلامیه دادند.‏

‏در عین حال، در مورد مواد و عبارت بعضی اعلامیه ها اختلاف نظر پیش می آمد. چون لحن امام یک مقدار تند بود، ولی آقایان دیگر کند می آمدند، ـ چون اغلب از شاگردان مرحوم حاج شیخ بودند ـ می گفتند ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 210

‏این تندی به صلاح نیست و بر خلاف روش و سیره حاج شیخ است. ایشان با تندروی مخالف بودند ـ با این‌که خود امام هم از شاگردان حاج شیخ به شمار می آمد. گاهی می-فرمودند و قسم می خوردند که اگر امروز حاج شیخ زنده می شد، همین کار مبارزه را برمی-گزیدند و چاره ای به جز این نداشتند ـ  آن‌ها معتقد بودند همان طوری که حاج شیخ در مقابل رضاخان تقیه و سکوت اختیار کرد و با همین ملایمت حوزه را از شر او نجات داد ما هم در برابر محمدرضا شاه همین وظیفه را داریم.‏

‏این جلسات اکثراً در منزل حاج شیخ مرتضی حائری برگزار می شد و این بحث ها هم در آن‌جا رد و بدل می شد. بعد این جلسات هم تعطیل شد و امام از این آقایان جدا شدند و خودشان مستقلاً وارد میدان مبارزه شدند. یک بار هم ـ یادم نیست که از خودشان شنیدم و یا یکی از نزدیکانش ـ امام فرموده بود: من از این‌که بتوانم با این آقایان کار را پیش ببرم مأیوسم. بنابراین، بر خود وظیفه می دانم این کار را خودم پیگیری بکنم، ولو بلغ ما بلغ، حتی اگر به سر حد مرگ و شهادت هم برسد.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 211