مسافرت های تابستانی امام

مسافرت های تابستانی امام 

‏امام در ایام تحصیلی در قم حضور داشتند و اصلاً به جایی مسافرت نمی کردند، چون کرسی تدریس داشتند و شاگردانشان هم نسبتاً زیاد بودند. به خصوص وقتی به تدریس فقه و اصول روی آوردند، تقریباً بعد از آقای بروجردی اولین درس را ایشان داشتند، لذا نمی توانستند از قم خارج شوند و مسافرتی داشته باشند. اما تابستان ها چون درس ها تعطیل می شد و هوای قم نیز آزار دهنده بود، جهت تغییر آب و هوا به بعضی شهرهای سردسیر یا مشهد و روستاهای اطراف قم مسافرت می کردند. یادم هست ایشان چند سالی به شهر محلات رفتند. برخی از علمای محلات مثل آقای توسلی و آقای رسولی ـ که بعداً از اعضای دفتر معظم‌له شدند ـ مقدمات این سفر را تدارک می کردند و هماهنگی لازم را انجام می‌دادند، پدر آقای رسولی، مرحوم سید حسین رسولی، سید بزرگواری بود و با حضرت امام خیلی انس و الفت داشت. ایشان مدتی در یکی از مساجد تهران (منطقه شمیرانات) امام جماعت بود. حضرت امام در محلات، جلسه اخلاق داشتند که فضلا و طلاب و مردم عادی در آن شرکت می کردند و در این شهر با مردم نیز مرتبط بودند.‏

‏همچنین ایشان بعضی تابستان ها به روستاهای اطراف قم می رفتند که من از جزئیاتش خبر ندارم. یک بار هم به همدان تشریف آوردند، من آن سال آن‌جا بودم و توفیق همراهی معظم‌له نصیبم شد. این مسافرت در ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 191

‏تابستان سال 1331 اتفاق افتاد. از طرف علما هم تجلیل خوبی از ایشان به عمل آمد. آن وقت هنوز مرجعیت نداشتند و در میان مردم شناخته شده نبودند، ولی علما و روحانیون ایشان را به عنوان یکی از شخصیت‌های برجسته حوزه علمیه قم قبول داشتند. ‏

‏مثلاً رئیس حوزه همدان (مرحوم آخوند) خیلی به امام علاقه داشت و ایشان را با سواد و متدین و در سطح بالایی می دانست. آن ایام شنیدم که آقای آخوند نامه ای به امام نوشته و ایشان را «ابوذر» خطاب کرده بود، امام نیز در جواب او را «سلمان» نامیده بودند.‏

‏در سفر همدان، حضرت امام را مرحوم آقای اشراقی و آقا مصطفی و خانواده‌هایشان همراهی می‌کردند ـ این‌که من از لفظ «آقا مصطفی» تعبیر می آورم به خاطر این است که ایشان آن زمان بیست و دو سال داشتند، و الا بعداً خیلی پیشرفت کردند و واقعاً «آیت‌الله» بودند و این حرف، تعارف نیست، همه موافق و مخالف این را می دانند و قبول دارند ـ پدر ما در اطراف همدان دارای باغی بود که امکانات خوبی داشت و علاوه بر درختان زیاد، آب قنات، استخر، اتاق های متعدد و اسباب و اثاثیه منزل هم داشت. این باغ در آن زمان حدود 4 ـ 5 کیلومتری همدان قرار داشت ولی الآن در اثر توسعه شهر در محدوده شهری واقع شده، قسمتی از آن به فضای سبز و بقیه اش هم به ساختمان مسکونی تبدیل شده است.‏

‏ایامی که حضرت امام در همدان بودند، یک روز آقای اشراقی به یکی از روحانیون ـ که با ما هم آشنا و همسایه بود ـ گفته بودند: ما می‌خواهیم اگر امکان دارد، به خارج شهر برویم و گردشی بکنیم. آن روحانی محترم هم به من گفت: اگر مشکلی نیست آقایان به باغ شما ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 192

‏تشریف ببرند. گفتم: نه، هیچ مشکلی نیست و ما افتخار می کنیم. آن وقت من هنوز معمم نبودم ولی حضرت امام مرا به خوبی می شناختند. با آن آقا به خدمت امام رفتیم تا ایشان و همراهان را به باغ پدرم ببریم. آن‌جا معلوم شد که حضرت امام نمی خواهند بیایند، فقط آقای اشراقی و بعضی دیگر بودند. آقا مصطفی هم که ماشاء الله به این چیزها قانع نبود؛ خودش می رفت تمام باغ، باغات و در و دیوارهای همدان را وجب می‌کرد. اگر هم به باغ  ما می آمد، لحظه ای می نشست، بعد بلند می شد و می رفت تا همه جای آن اطراف و حوالی را ببیند. خیلی کنجکاو و پرتحرک بود. ‏

‏وقتی امام گفتند که تشریف نمی آورند، من به خدمتشان عرض کردم: آقا! حضرت عالی هم تشریف بیاورید؛ فرمودند که نه، من حالش را ندارم. گفتم: جای دربست و خصوصی است، فقط خودمان هستیم، کسی مزاحم نیست، همه نوع وسائل هم دارد، اذیت نمی شوید. مقداری فکر کردند و فرمودند: من استخاره می کنم، یادم نیست که با قرآن استخاره کردند یا با تسبیح، به هر حال خوب آمد، ماشینی تهیه کردیم و همه را به باغ بردیم، آن روز از صبح تا عصر و نزدیک غروب در خدمتشان بودم و این از آن روزهایی است که هرگز فراموش نمی کنم. ‏

‏ابوی بنده هم حضور داشت؛ او مرد بازاری بود و خیلی به اهل علم و به خصوص سادات احترام می کرد و علاقمند این مسائل بود، می آمد در کنار امام می نشست و سؤال هایی می پرسید و داستان هایی از مسائل باغ و بازار می گفت. امام هم خیلی گرم می گرفت ـ قبلاً گفتم، امام هرگز خودشان را نمی گرفتند که مثلاً بگویند: ما کجا و او کجا، خیلی راحت ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 193

‏مأنوس می شدند ـ آن روز بنده هم یک سؤال از محضر امام کردم که جواب امام خیلی جالب بود. پرسیدم: آقا! فلسفه این همه روایاتی که در مورد یک معصیت آمده و این قدر عذاب های الیم و شدید برای آن قرار داده شده است، چیست؟ آخر یک گناه صغیره که این قدر عذاب نمی‌خواهد! ایشان در یک جمله فرمودند: حالا که می بینید این جور است! پس معصیت نکنید.‏

‏البته حضرت امام در آن روز نمی خواستند وارد این بحث ها بشود و مرا در حد این مسائل نمی دانستند، بنابراین همین یک جمله ایشان در آن ایام برای من قانع کننده بود. بعدها متوجه شدم و فهمیدم حتی اگر ایشان در آن روز، چند دلیل فلسفی هم می‌آوردند، معلوم نبود که آن‌ها را درک کنم و برایم قانع‌کننده باشند! آن تابستان، امام حدود دو ماه در همدان بودند. البته باید توجه داشت که مسافرت های تابستانی ایشان فقط هواخوری و تفریح نبود، بلکه یک سفر تحقیقی هم به حساب می آمد. ایشان کتاب های متعددی با خود می بردند و در آن‌جا پیرامون موضوعات مختلف مطالعه و تحقیق می کردند. یادم هست ایشان یک کتاب تحقیقی در مورد طلب و اراده که خیلی هم سنگین است، در همین سفر همدان نوشتند.‏

‏امام در آخر سال تحصیلی که برای طلاب و شاگردان صحبت می‌کردند، می‌فرمودند: وقتی در تابستان درس های حوزه تعطیل می شود، معنایش این نیست که بروید تنبلی و استراحت کنید و عمرتان را به هدر بدهید، بلکه معنایش این است هوای قم خیلی گرم است، این‌جا نمی‌شود مطالعه و تحقیق کرد، پس بروید در جاهای دیگر و به کارهای ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 194

‏خود ادامه بدهید. بعد می فرمودند: مرحوم حاج شیخ روزهای شنبه که به درس تشریف می آوردند در حالی که فقط دو روز فاصله شده بود، می‌فرمودند، یادمان رفت که چه شد؛ حالا شما که سه ماه تابستان را تعطیل می کنید حتماً فراموش خواهید کرد. پس هر کجا می روید و هر جا هستید مطالب را دنبال بکنید. ‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 195