تندی های نمکین طلبگی

تندی های نمکین طلبگی

‏چند مدتی که در خدمت حضرت امام بودیم از جهات اخلاقی و راه و روش تدریس و حرف زدن، یک چیزهایی به دست آوردیم. از جمله این‌که ایشان یک نوع تندی ذاتی یا به تعبیری یک نوع قاطعیت و صلابت ذاتی داشتند؛ اگر این‌گونه نبودند هرگز نمی توانستند تاج و تخت دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی را سرنگون کنند. در تدریس هم گاهی این بُعد از شخصیت ایشان آشکار می شد و یک تندی هایی داشتند، ولی چون ما از نزدیک با معظم‌له ارتباط داشتیم ـ که ایشان سطح معرفت و دیانتش بالا است ـ می‌دانستیم موضوع، خدای ناکرده اهانت به شاگرد نیست، بلکه حکایت از یک نوع قاطعیت و غیرت دینی دارد. ‏

‏ایشان در درس خیلی جدی و گرم و غرّا صحبت می کردند، هیچ وقت ما ندیدیم آرام آرام پیش بروند. اصلاً خوششان نمی آمد که در ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 174

‏درس شاگردان ساکت باشند و حرفی نزنند. گاهی چون نیم ساعتی می‌گذشت و کسی حرف نمی زد، متذکر می شدند که چه شده است، چرا کسی حرف نمی زند؟ بعضی-ها هم که حرف می زدند، مرتب اصرار به حرف های خودشان داشتند و آقا را قدری ناراحت و خسته می کردند. اشکال‌کنندگان در درس امام زیاد بودند ولی آن‌ها که خیلی معروف بودند، یکی آقای سبحانی (سلّمه الله) بود، یعنی مستشکل رسمی ایشان بود که هم اکنون نیز وجودی مفید، کم نظیر، بی‌هوا، خدمتگزار و بزرگوار در حوزه است. دیگری هم فرزندشان مرحوم حاج آقا مصطفی بود، پدر و پسر خیلی بلند با هم جر و بحث می‌کردند، گاهی حضرت امام به هر دوی این‌ها یک توپ و تشری می بستند. حاج آقا مصطفی چون پسرشان بود گاهی رعایت حال آقا را نمی کرد، ایشان مرد ملایی بود، جزء نخبگان از شاگردان امام بود، صاحب نظر بود، آن وقت حضرت امام بیشتر به آقا مصطفی می توپیدند، بعضی وقت ها چندین بار اشکال و جواب ها رد و بدل می شد، در نهایت آقا با یک حالت تندی طلبگی که خیلی هم شیرین و ملیح بود، می گفتند: اِ اِ اِ، چه خبره؟ بس است دیگر. در آن ایام امام کسالت «برونشیت» هم داشتند که یک نوع ناراحتی سینه بود و... بعد از پیروزی انقلاب بهتر شده بود. من در سخنرانی هایشان این را مشاهده نکردم، ولی وقتی که یک مقدار جر و بحث ها شدید می شد، خس خس سینه ایشان را اذیت می کرد.‏

‏یک روز در درس اصول مسجد سلماسی، با آقای موسوی همدانی کنار هم نشسته بودیم. ـ قبل از شروع درس با آقای موسوی به مسجد می آمدیم و با هم بحث می‌کردیم و اغلب در جلو می نشستیم. این دوره ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 175

‏اصول را با هم در درس امام بودیم ـ ناگهان جر و بحث طلبگی بین حضرت امام و یکی از این دو (آقای سبحانی یا حاج آقا مصطفی) شروع شد. حضرت امام عینک زده بودند و داشتند نوشته ای و یادداشتی را از روی کاغذ می‌خواندند، چون بحث ها خیلی داغ شد، ایشان عینک را از چشمانشان برداشتند و روی زانو گذاشتند، معمولاً هم چهار زانو می‌نشستند. همین‌طور بحث ها ادامه داشت، ناگهان ایشان دست ها را بلند کردند و با تندی می خواستند پایین بیاورند که دستشان محکم به عینک خورد و دو تکه شد.‏

‏بنابراین این حرکات تندی و عصبانیت نیست که عیب یا نقطه ضعف باشد، بلکه یک نوع قاطعیت و صلابت را می رساند و از کمالات به شمار می آید. به نظر من آدم قدری هم باید این‌گونه تند و تیز باشد، چون اگر شل شد، دیگر در مسائل اساسی اسلامی نمی تواند قاطع باشد و این خوب نیست. این تندی یا به تعبیر من این قاطعیت و صلابت، یک نوع امتیاز برای حضرت امام بود. حتی ایشان در صحبت هایی که بعد از پیروزی داشتند از قبیل این تندی ها را داشتند. مثلاً در سخنرانی معروفشان در بهشت زهرا فرمودند: «من دولت تعیین می کنم، من تو دهن این دولت می زنم» یا در سخنرانی دیگری در مورد آمریکا فرمودند: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.» پس این‌ها تندی، خدای نکرده بد اخلاقی و عصبانیت نیست، بلکه عین حکمت است که در ذات ایشان بود و خیلی هم لذت داشت و نه تنها انسان را ناراحت نمی کرد بلکه به نشاط می آورد.‏

‏در تمام مدتی که به درس امام می رفتم، شاید کمتر روزی اتفاق ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 176

‏می‌افتاد که ایشان از این‌گونه تندی ها نداشته باشند. وقتی ایشان تند می‌شدند درسشان گرم تر و پربارتر و مفیدتر می شد. خدا می داند، من حتی یک مورد را به یاد ندارم که ایشان در این‌گونه حالات از مرز عدالت خارج شده باشند و یا نعوذ بالله به کسی اهانت بکنند و یا شاگردان چنین احساسی داشته باشند و از تندی های ایشان ناراحت بشوند، اصلاً چنین چیزی سراغ ندارم. ما عدالت ایشان را ذاتی می‌دانستیم. حضرت امام بالاتر از این حرف ها بودند که از ایشان نعوذ بالله معصیتی سر بزند، نه این‌که بگوییم معصوم بودند، نعوذ بالله، خیر؛ ولی معصیت کوچک تر از این بود که اطراف معظم‌له بگردد، از جوانی همین حالت را داشتند.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 177