درس فلسفه امام

درس فلسفه امام 

‏حضرت امام قبل از ورود آقای بروجردی به قم جزء اساتید سطح عالی حوزه بودند؛ تدریس فقه و اصول هم داشتند اما عمده تدریس ایشان فلسفه بود؛ یعنی بیشتر به این نام معروف بودند. البته از ایشان تعبیر به فیلسوف نمی شد. در آن وقت «حکیم» به کار می بردند و وقتی می گفتند ایشان حکیم است، یعنی استاد فلسفه است و فلسفه و عرفان و حکمت تدریس می کند. ما چون در سن پایین بودیم از نظر درسی در آن حدی نبودیم که بتوانیم در این درس شرکت بکنیم، ولی می دیدم و می شنیدم که می گفتند درس فلسفه ایشان عمومی نیست و هر کسی را راه نمی‌دهند. اول امتحان می گرفتند، اگر معلومات و ظرفیت لازم را داشت اجازه حضور می دادند. به علاوه هر چند روز یا چند هفته ‌ای جای درس را عوض می کردند، برای این‌که هر کس خبردار شد، نیاید شرکت کند؛ چون [مقارن با] ایامی بود که آقای سید ابوالحسن اصفهانی، فلسفه را در حوزه نجف تحریم کرده بودند. قبلاً هم گفتم این تحریم مصلحتی بود ولی بعضی بدخواهانِ فلسفه و مقدسین شایع کرده بودند که فلسفه آدم را منحرف می کند و انحراف می آورد. البته این حرف مقداری درست بود؛ زیرا کسانی که بدون زمینه و داشتن پایه های لازم علمی به سراغ ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 162

‏فلسفه می رفتند، زمینه انحراف داشتند ولی آن‌ها در این مورد مبالغه می‌کردند، به همین خاطر هم حضرت امام امتحان می گرفتند و هر کسی را راه نمی دادند و مرتب جا عوض می-کردند.‏

‏یک روز در چهارمردان از کوچه مرحوم آیت‌الله بروجردی ـ که هم اکنون به کوچه آیت‌الله گلپایگانی معروف است ـ داشتم عبور می کردم. روبروی منزل ایشان مسجد کوچکی بود، دیدم حاج آقا روح الله در آن‌جا فلسفه تدریس می کنند. گاهی تدریس عرفان هم داشتند و همه این‌ها خصوصی بود و شاگردانش از پنج نفر یا ده نفر بیشتر نبودند. بعد که مرحوم آقای بروجردی به قم آمدند و بعضی از مقدسین سر و صدا راه انداختند و آن ماجرای آب کشیدن استکان آقا مصطفی پیش آمد، حضرت امام علاوه بر درس اخلاق، فلسفه را هم تعطیل کردند و فقط به تدریس فقه و اصول روی آوردند. اتفاقاً این به نفع معظم‌له شد و زمینه مرجعیت و رهبریت ایشان را فراهم آورد که بعداً به این موضوع اشاره خواهم کرد.‏

‏ایشان چنان فلسفه و عرفان را کنار گذاشتند که حتی اگر به‌طور متفرقه هم از این مسائل سؤال می‌شد، جواب نمی دادند و وارد بحث نمی شدند، البته تحقیقات عرفانی و فلسفی خودشان را داشتند ولی تدریس و بحث نمی کردند. یادم هست حضرت امام یک سال، تعطیلات تابستان به همدان آمده بودند. من در آن‌جا گاهی در خدمتشان بودم، برای این‌که هم تنها نباشند و هم از محضرشان استفاده کنم. در آن وقت من رسائل و مکاسب می خواندم ولی هنوز معمم نشده بودم. حضرت امام کتابی به نام طلب و اراده دارند ـ که بعداً چاپ شد ولی من همان ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 163

‏جزوه اش را دارم، یک کتاب کوچک و در عین حال عمیقی است ـ که آن را در همدان نوشتند. از این رو معلوم بود که این مسائل را دنبال می‌کنند ولی دیگر تدریس و بحث نمی-کردند. حتی زمانی که من به درس اصول ایشان می رفتم گاهی بعضی شاگردان از این مسائل می‌پرسیدند، به‌طور دقیق به یاد دارم که فرمودند: یک وقتی از مرحوم حاج شیخ این حرف ها را سؤال کردند، ایشان می فرمود: «ما در این مسائل فقهی که جلوی دست و پایمان است هنوز مانده‌ایم، تو می خواهی ما را بفرستی به عرش، تا ببینیم آن‌جا چه خبر است؟ من چه می دانم آن‌جا چه خبر است. حالا شما بگذارید ببینیم ما از پس همین مسائل فرشی و معمولی می توانیم بر بیاییم که بالاخره تسبیحات اربعه را سه دفعه بگوییم یا کمتر و یک دفعه کافی است؟» آری! گاهی حضرت امام این‌گونه جواب می دادند و رد می شدند؛ یعنی از جواب دادن طفره می‌رفتند. ‏

‏البته خیلی به ندرت به سؤال بعضی ها که مستعد می دیدند، جواب می دادند، مثل آقای جوادی آملی و آقای سید جلال الدین آشتیانی، چون می دانستند این‌ها فلسفه را می-فهمند و زحمت می کشند. آن‌ها  هم انصافاً در مسائل عرفانی و فلسفی قوی بودند؛ با این‌که آقای آشتیانی آن وقت کت و شلواری بود و هنوز ملبس نشده بود. ولی اگر من و امثال من چیزهایی می پرسیدیم، می فرمودند: حالا برو درس های خودت را بخوان! با این چیزها کاری نداشته باش. ‏

‏یک روز در منزل حضرت امام بودم، جمعیت زیادی هم حضور داشتند. یک نفر به ملاصدرا اشکال کرد و مطلبی را به او نسبت  داد و ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 164

‏خیلی هم بر حرفش اصرار داشت. حضرت امام می فرمود: ملاصدرا این حرف را نمی‌زند، آنچه شما می گویید، چیز دیگری است، ولی او قبول نمی کرد. آقا مصطفی هم آن‌جا بود، تا این‌که حضرت امام به او فرمود: مصطفی! برو آن اسفار را با انبر بگیر بیاور این‌جا ببینم. ـ ایشان گاهی از این‌گونه مزاح ها هم می کردند ـ چند نفر از مقدسین هم آن‌جا نشسته بودند، آقا مصطفی فوری رفت و کتاب اسفار را آورد. بعد ایشان مطلب ملاصدرا را به آن آقا نشان دادند و او را قانع کردند که حرف ملاصدرا این است و شما خلط کردید.‏

‏به هر حال حضرت امام با فراست و تیزهوشی خاصی که داشتند، مراقب بودند که مبادا حرف ها و لکه هایی به ایشان ببندند که دیگر به این آسانی پاک نشود، چون معروف بود بعضی مقدسین از این کارها می‌کردند و باز معروف بود که می گفتند: مواظب باشید در حوزه لکه ای به شما نبندند، و الا تا آخر عمر سرتان را نمی توانید بالا بگیرید. به همین سبب ایشان دیگر فلسفه و عرفان و اخلاق را کنار گذاشتند و ممحض در فقه و اصول شدند.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 165