درس اخلاق امام
از طریق آقای موسوی و دوستان دیگر مطلع شدم که حاج آقا روح الله خمینی روزهای پنجشنبه و جمعه، جلسه درس اخلاق هم دارند. من به همراه آقای حسینیان موضوع را دنبال کردیم تا زمان و مکان این جلسه را به دست بیاورم. بالاخره معلوم شد این جلسه روزهای یاد شده، یک ساعت مانده به غروب، زیر کتابخانه مدرسه فیضیه برگزار میشود. ما در همان اولین جمعه در این جلسه حاضر شدیم. ایشان روی منبر نمیرفتند، همینطور روی زمین می نشستند. اغلب حاضران از طلاب و
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 156
فضلا بودند و اندکی از بازاریان و متدینین هم می آمدند. ایشان خیلی ساده صحبت می-کردند، چنانکه تا اواخر عمرشان، این سادهگویی را داشتند، در عین حال گاهی مسائل علمی و اخلاقی سطح بالایی هم میفرمودند، اما همین مطالب عمیق و سطح بالا را با بیانی مطرح میکردند که همه طبقات می فهمیدند. آنچه که من از محضر پرفیض ایشان به دست آوردم نهایت خلوص ایشان بود. همیشه این حالت را در حد اعلا داشتند و حفظ می کردند. دایم خدا و فعالیت برای خدا را در نظر داشتند؛ به همین سبب کلامشان تا عمق جان آدم نفوذ می کرد. ایشان مسیرشان یک مسیر مخصوصی بود. ما حدود یک سال و نیم در درس اخلاق حضرت امام شرکت می کردیم و به این بهانه به خدمتشان میرسیدیم تا اینکه آقای بروجردی به قم تشریففرما شدند، بعد از این هم مدت کوتاهی درس اخلاق حضرت امام ادامه داشت، ولی ناگهان تعطیل شد و دیگر نیامدند.
طلبه ها خیلی ناراحت شدند، مرتب دنبال علت تعطیلی بودند. من چون جوان بودم ـ هجده، نوزده سال داشتم ـ و حضرت امام در آن وقت حدود چهل و پنج ساله بودند، جرأت نمی کردم خدمت ایشان بروم و از خودشان علت را بپرسم. ولی تلاش می کردم از افراد مختلف و اساتید گوناگون موضوع را پیگیری کنم. البته تنها من نبودم، همه پیگیر موضوع بودند تا اینکه خبر به خود آقای بروجردی رسید. طلبه ها رفتند به ایشان شکایت کردند که چرا باید درس اخلاق ایشان تعطیل شود و از معظمله درخواست نمودند به حاج آقا روح الله دستور بدهند تا درس ادامه داشته باشد.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 157
از سوی دیگر وقتی حضرت امام فهمیدند که خبر به محضر آقای بروجردی رسیده است ـ ایشان انصافاً خیلی مؤدب بودند و حریم آقای بروجردی را خیلی نگه میداشتند و واقعاً ایشان را رئیس حوزه میدانستند و مطیع ایشان هم بودند ـ جواب داده بودند، حالا که اینطور شد من خود به خدمت آقا می رسم و صحبت می کنم. بعد هم شنیدیم که خدمت آقا رفتند و با ایشان صحبت کردند و آقا را هم قانع کردند که دیگر لزومی ندارد من درس اخلاق بگویم. همینطور نیز شد؛ دیگر از آن تاریخ ما درس اخلاقی از ایشان ندیدیم.
وقتی ما پیگیری کردیم؛ معلوم شد بعضی از این مقدس ها که ضد فلسفه و عرفان بودند حرف ها و نسبت های ناروایی به ایشان زده بودند. این همان زمانی بود که وقتی حاج آقا مصطفی جوان بود ـ او تقریباً سه سال از من کوچکتر بود، با هم در درس رسائل آقای مشکینی شرکت می کردیم، طلبه خیلی شوخ و در عین حال با استعداد و با کفایتی بود ـ و در مدرسه فیضیه از حجره ای آب گرفته و خورده بود، آقای مقدسی که در حجره دیگری ساکن بود به صاحب آن حجره گفته بود استکان آقا مصطفی را آب بکشد، به خاطر اینکه پدرش درس فلسفه می گوید. حتی گفته بودند، درس اخلاقش هم اخلاق نیست بلکه درس فلسفه و عرفان است. در حالی که اینگونه نبود، چون من خودم شرکت می کردم، اصلاً مطالب مشوب به عرفان نداشت و خیلی ساده و روان مطالب را بیان میفرمودند، اما در عین حال درس اخلاق ایشان، در نظر بسیاری از مقدسین مذموم شده بود. وقتی حضرت امام این مسائل را شنیدند، خیلی ناراحت شدند و درس اخلاق را بهطور کلی تعطیل کردند. من از فراست
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 158
و دوراندیشی امام در تعجبم که آن زمان ـ در سن 46 یا 47 سالگی ـ چطور فهمیدند این مسألهای است که در حوزه بین یک عده مقدس هرگز جا نمی افتد و بنابراین فوری تعطیل کردند.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 159