حواشی بیت آیتالله بروجردی
همان طور که گفتم، در اوایل، اساتید بزرگ و شخصیت هایی مثل آقای داماد، آقای گلپایگانی و حاج آقا روح الله در بیت آقا حاضر می شدند و در درسشان هم شرکت می کردند. این هم به خاطر تقویت موقعیت و مرجعیت ایشان بود و هم با اینکه این بزرگان جزو اساتید سرشناس بودند ولی با حضور در درس با مبانی فقهی آقا آشنا میشدند و این خیلی مهم بود.
پس از چند سالی که بحمدالله مرجعیت آقای بروجردی سرتاسری و مطلق شد، بعضی افراد در بیت صاحب مسئولیت و اختیارات شدند و حضور بزرگان در آنجا کمرنگتر گردید. به طوری که یک وقت متوجه شدم، دیدم دیگر از آقای داماد، آقای گلپایگانی و حضرت امام در منزل آقا، خبری نیست.
حتی در روزهای پنجشنبه و جمعه که مجلس روضه در منزل برگزار می شد و آنها همیشه در رأس قرار داشتند، دیگر نمی آیند. البته باید تأکید کنم این بزرگان با خود مرحوم آقای بروجردی هیچ مشکلی نداشتند و مسأله قهر هم نبود، چون این امور با اخلاق مهذب امام و دیگران اصلاً سازگار نبود. بلکه یک نوع سردی حاصل شد؛ از طرفی هم دیدند الحمدلله مرجعیت ایشان تثبیت شده و دیگر نیازی به حضور پیدا کردن در آنجا نیست.
البته بعضی از اطرافیان بیت آقای بروجردی برخورد مناسبی نداشتند، یکی از آنها که الآن پیرمرد شده است به من میگفت که این حاج آقا روح الله می خواهد آقا را به زمین بزند و مرجعیت را به دست خودش
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 108
بگیرد! بعضی نیز برخوردهایی کردند و آقا را نسبت به بعضی از بزرگان بلاد بدبین نمودند. یک نمونه آن همین آقایی بود که من واسطه شدم و از طریق حاج آقا روح الله برایش اجازه نامه گرفتم. اینها افرادی را به همدان فرستادند و این اجازه نامه را از وی پس گرفتند.
می خواهم بگویم این حالت تنها برای حضرت امام نبود؛ افراد دیگری نیز در قم و در شهرستان ها، از بعضی نزدیکان و اطرافیان بیت آقا، دلسرد و آزردهخاطر شده بودند. مثلاً آیتالله آخوند ملا علی همدانی که در همدان از بزرگان بود، بهطور کلی میانه اش با آقای بروجردی به هم خورده بود. علتش هم اطرافیان بیت بودند که ذهنیت آقا را نسبت به آخوند مخدوش کرده بودند. آقای آخوند کسی بود که به اعلمیت آقای بروجردی اعتقاد داشت، حتی وقتی در زمان مرجعیت آقا سید ابوالحسن اصفهانی از ایشان سؤال کردم که احتیاطاتم را به چه کسی رجوع کنم؟ ایشان آقای بروجردی را که آن زمان در بروجرد بودند به من معرفی کردند، یعنی این قدر رابطه قوی بود.
به خاطر اینکه پدرم در بازار همدان مغازه داشت، من با بازاریان این شهر ارتباط داشتم و آنها مرا می شناختند. یک روز دیدم چند نفر از آنها به حجره من آمدند. بعد از احوالپرسی گفتند: می خواهیم با آیتالله بروجردی ملاقات و در مورد بعضی مسائل در همدان صحبت کنیم، شما ما را به پیش ایشان ببرید و معرفی کنید. گفتم: عرایض شما چی هست؟ گفتند: ما مقلد آقای بروجردی هستیم و این را هم از طریق آقای آخوند انجام دادیم. چون ما آقای بروجردی را اصلاً نمی شناختیم و به وسیله آخوند، آقای بروجردی را شناختیم و مقلد او شدیم. حالا شنیدیم آقای
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 109
بروجردی اجازه نمیدهند ما با ایشان حساب و کتاب داشته باشیم. در حالی که آقای آخوند، رئیس همدان است، مردی مهذب و مشهور به علم و تقوا می باشد. اکنون می-خواهیم از آقا درخواست کنیم، وجوه شرعیه را همچنان به ایشان بپردازیم. من گفتم، این کار من و امثال من و شما نیست که برای مرجع تقلیدمان تکلیف معین کنیم، باید از راهش وارد بشویم تا نتیجه مطلوب بگیریم.
آن وقت من با مرحوم آقای حاج میرزا ابوالفضل زاهدی (پدر آقای زاهدی که اکنون در مسجد امام عسکری علیه السلام به جای پدر نماز می خواند) ارتباط و آشنایی داشتم. ایشان هم در بیت آقای بروجردی حضور و نفوذ داشت. گفتم بهتر است پیش آقای زاهدی برویم و این مشکل را از طریق ایشان حل کنیم. وقتی ماجرا را خدمت ایشان عرض کردیم، آقای زاهدی مثل اینکه از ماجرا خبر داشت، گفت: من آقای آخوند را بهتر از شما می شناسم، در درس مرحوم حاج شیخ عبدالکریم همدوره بودیم. ایشان در آن زمان معروف به علم و تقوا بودند و الآن هم هستند، ولی بعضی از دستاندرکاران، کارهایی کرده ذهنیت آقا را نسبت به ایشان خراب کردهاند و آقای بروجردی بدجوری از آخوند ناراحت هستند. حتی یک وقتی، کسی اسم آقای آخوند را برد، آقای بروجردی بلند شدند و به اندرونی رفتند.
آقای زاهدی قول داد مشکل را حل بکند، تلاش نیز کرد ولی نتوانست. از طرفی بازاریان همدان از آقای بروجردی دلسرد شدند و آقای آخوند هم اصلاً عقبنشینی نکرد، چون خودش وزنه ای بود و مریدان بسیاری در همدان داشت. حتی یکی از بازاریان همدان به نام
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 110
حاج محمد منصور که خیلی ثروتمند بود و از بازاری های جسور و رودار بود، به قم آمده و با آقای بروجردی دیدار کرده و خیلی هم بیادبانه و بلند بلند به ایشان گفته بود: ما اصلاً شما را نمی شناختیم، شما را حاج آخوند به ما معرفی کرد.
میتوان گفت که امام هم دچار همین سرنوشت شد. با این تفاوت که امام صاحب مقام و دفتر و منصب نبود که آنها را از او بگیرند، ایشان یک مدرّس بود و کاری هم به این کارها نداشت. اگر هم به بیت آقای بروجردی می رفت برای این بود که خدمتی بکند، الآن دیگر لزومی نمیبیند برود، دیگران بیایند و خدمت بکنند، اینکه نیازی به دعوا ندارد. اتفاقاً از آن روزی که امام رفت و آمدشان را به بیت آقا کم کردند، به درس و بحث بیشتر اهتمام نشان دادند، به تدریس خارج فقه و اصول رو کردند و شدیداً مشغول این مسائل شدند.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 111