خاطره دیگر

خاطره دیگر

‏اوایلی که آقای بروجردی به قم وارد شدند در منزلی جنب مسجد فاطمیه ـ که امروز آیت‌الله بهجت در آن‌جا نماز می خوانند، ساکن شدند ـ از سکونت ایشان در قم دو، سه ماهی بیشتر نگذشته بود. من گاهی به ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 102

‏منزل ایشان رفت و آمد می کردم، البته نه به عنوان این‌که ما هم کسی بودیم، نه، بلکه چون جوان و کنجکاو بودیم، می خواستیم ببینیم چه خبر تازه‌ا ی هست. روزی منزل آقای بروجردی بودم، دیدم تعدادی از اهالی و ریش سفیدان بروجرد آمدند و خیلی اصرار دارند و از آقای بروجردی درخواست می کنند که در قم نمانند و به بروجرد برگردند، معلوم بود که اغلب آدم های ظاهر الصلاحی بودند. به ریش هایشان هم حنا گذاشته بودند؛ چون خود آقا به محاسنشان حنا می بستند و محاسنشان همیشه قرمز بود، مثل این‌که مردم بروجرد در این مورد نیز از آقا تقلید می‌کردند.‏

‏یادم هست این‌ها خیلی جدی درصدد بودند آقا را با خود ببرند، چون گوش های ایشان از همان اوایلی که به قم تشریف آوردند، سنگین بود، این‌ها خیلی بلند بلند حرف می زدند. آقای بروجردی نیز در جواب گاهی تبسمی می‌کردند و جملاتی می‌گفتند تا آن‌ها مقداری دلخوش شوند. البته از فرمایشات آقا برمی آمد که خودشان هم چندان مایل نبودند در قم بمانند، بلکه این مسئولیت را آقایان بر دوش ایشان گذاشته بودند. ‏

‏بالاخره ایشان فرمودند، اختیار دست خودم نیست. بعد به یکی از آقایان فرمودند: شما زحمت بکشید آقای سید صدرالدین صدر را دعوت کنید به این‌جا تشریف بیاورند تا در این مورد میان ما قضاوت کنند، هر چه ایشان فرمودند همان باشد. من همان جا نشسته بودم، رفتند آقای صدر را آوردند. ‏

‏آقای صدر انسانی بسیار دوست‌داشتنی و شیرین بود و خیلی هم با اخلاق و متواضع بودند. خصوصاً از جهت اصالت خانوادگی خیلی بزرگوارند. اجدادشان پشت در پشت همه عالم، مجتهد و فقیه بودند، ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 103

‏پدرشان مرحوم آیت‌الله آقا سید اسماعیل صدر از مراجع معروف بودند. اندکی بعد دیدم آقای صدر تشریف آوردند؛ خیلی راحت، آرام و با کمال تواضع نشستند. آقای بروجردی هم از ایشان تجلیل به عمل آوردند و فوری با تمام قد بلند شدند و در کنار خویش به ایشان جای دادند. بعد آقای بروجردی موضوع را مطرح کردند و فرمودند: آقایان آمدند مرا به بروجرد باز گردانند، شما چه می‌فرمایید؟‏

‏آقای صدر مقداری تأمل کردند، ایشان خیلی متین و ملایم بودند، گویا اصلاً بلد نبودند که تند و تیز حرف بزنند. پس از تأمل از طرفین سؤال کردند که حکم و قضاوت او را خواهند پذیرفت؟ هر دو طرف گفتند که راضی به قضاوت ایشان هستند. بعد ایشان با کمال ادب و احترام با آن آقایانی که از بروجرد آمده بودند، حرف زدند. اول از شخصیت و مقام علمی آقای بروجردی گفتند، بعد فرمودند آقای بروجردی اختصاص به حوزه بروجرد ندارند، حوزه علمیه قم به وجود ایشان نیاز دارد و بایستی همه از وجود ایشان بهره مند شوند. بنابراین دیگر ایشان بروجردی نیستند، مال همه شیعیان و مال همه شهر ها هستند و لازم است در قم بمانند. بعد فرمودند: لکن می توانم از ایشان خواهش کنم، برای این‌که ارتباط آقا با شما و شهر بروجرد به‌طور کلی قطع نشود، ایام تابستان که درس‌ها و حوزه تعطیل می شود، گاهی جهت هواخوری و استراحت به بروجرد تشریف ببرند و بعد از اتمام تعطیلات دوباره به قم بازگردند. ‏

‏من خود از نزدیک شاهد و ناظر این ماجرا بودم. آقای صدر به گونه‌ای قضیه را تمام کرد و بالاخره همه آن آقایان راضی و قانع شدند و ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 104

‏به شهر خود بازگشتند. البته تابستان سال اول آقای بروجردی به مشهد مقدس مشرف شدند. در آن‌جا هم خیلی از ایشان تجلیل شد، همه بزرگان حوزه مشهد به خدمت ایشان رسیده بودند. بعد که در قم استقرار کامل یافتند، تابستان ها اغلب به روستای «وشنوه» می رفتند، ما هم گاهی می‌رفتیم و در آن‌جا به خدمتشان می رسیدیم. این اواخر هم مسافرت های ایشان خیلی کم شده بود، حتی به مشهد هم مشرف نمی شدند. منظورم از نقل این قضیه این است که می خواهم بگویم روابط آقای بروجردی با سایر آقایان و بزرگان بسیار صمیمی و عاطفی بود و هیچ مشکلی با همدیگر نداشتند و خیلی راحت در کنار هم بودند. ‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 105