کشف حجاب رضاخانی

کشف حجاب رضاخانی

‏بنده حدود پنج سال بعد از آغاز حکومت رضاخان، متولد شدم. در‏‎ ‎‏کودکی و نوجوانی از پدر و مادرم و بزرگان دیگر می‌شنیدم که رضاخان‏‎ ‎‏در اوایل سلطنت، خودش را فردی مذهبی، حامی دین و دوستدار اهل‏‎ ‎‏بیت معرفی می‌کرد. در جلسات مذهبی حاضر می‌شد، خودش مجالس‏‎ ‎‏روضه برگزار می‌کرد. حتی در ایام محرم با پای برهنه به دنبال دسته‌جات‏‎ ‎‏عزاداری و سینه‌زنان و زنجیر‌زنان راه می‌افتاد، ولی بعد که سلطنتش را‏‎ ‎‏محکم کرد، ناگهان چهره‌اش عوض شد و فعالیت‌های ضددینی‌اش را به‏‎ ‎‏طور آشکار شروع کرد. هدف اصلی و یا به تعبیری مأموریت اصلی او‏‎ ‎‏ریشه‌کن کردن دین و مذهب و روحانیت در این کشور بود. چنان‌که‏‎ ‎‏سال‌های کشف حجاب رضاخانی را که مصادف با ایام نوجوانی بنده بود‏‎ ‎‏به خوبی به یاد دارم و صحنه‌های زیادی را از آن به چشم خود دیدم.‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 66
‏در آن زمان من اول دبستان بودم. پیش از آن همه زنان و دختران‏‎ ‎‏چادر داشتند و پوشیه به صورت می‌زدند و با حجاب کامل و سراپای‏‎ ‎‏پوشیده از منزل بیرون می‌آمدند، حتی وقتی دختربچه‌ها به کوچه‏‎ ‎‏می‌آمدند حجابشان کامل بود. معروف بود که می‌گفتند: کلاغ سیاه‌ها‏‎ ‎‏آمدند. علاوه بر مسلمان‌ها، زنان و دختران اهل کتاب، مانند زنان و‏‎ ‎‏دختران یهود و نصارا و زرتشت نیز چادر به سر می‌کردند.‏

‏علاوه بر قلدری و زور و اجبار رضاخان، تبلیغات وسیع فرهنگی بر‏‎ ‎‏ضد حجاب، دین و روحانیت هم وجود داشت. آدم‌های بی‌هویتی مثل‏‎ ‎‏تقی‌زاده که در ظاهر روشنفکر مطرح می‌شدند در خدمت ترویج‏‎ ‎‏سیاست‌های ضد دینی رضاخان بودند. در آن زمان اشخاص تحصیل‌کرده‏‎ ‎‏و باسواد تنها پنج درصد و در نهایت ده درصد مردم ایران را تشکیل‏‎ ‎‏می‌دادند. بنابراین آدم‌هایی مثل تقی‌زاده و دیگران، خیلی زود شهرت پیدا‏‎ ‎‏می‌کردند. او هم سخنرانی می‌کرد و هم در روزنامه‌ها مقاله می‌نوشت و‏‎ ‎‏در همه آنها، منشأ اصلی عقب‌ماندگی ملت ایران را به دین و روحانیت‏‎ ‎‏نسبت می‌داد و می‌گفت: «تمام بدبختی‌های این مملکت از این بازی‌هایی‏‎ ‎‏است که آخوندها بر سر ما آوردند. آخر مگر چه شده است که زن یک‏‎ ‎‏عمر باید در کنج خانه زندانی بشود؟!».‏

‏طبیعی بود، وقتی این‌گونه صحبت‌ها و نوشته‌ها با آن تبلیغات و‏‎ ‎‏شعارهای قوی و اجبار و قلدری رضاخانی هماهنگ می‌شد، تأثیر عمیق‏‎ ‎‏خود را نشان دهد. آن‌ها که به دنبال هوا و هوس بودند نیز ناخودآگاه با‏‎ ‎‏اجرای این سیاست همراهی، حتی استقبال می‌کردند. از این رو، می‌توان‏‎ ‎‏گفت حکومت رضاخانی در پیاده کردن برنامه کشف حجاب تا حدودی‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 67
‏موفق شد، اگرچه این را هم باید گفت که قشر مذهبی و متدین در مقابل‏‎ ‎‏آن ایستادگی می‌کردند.‏

‏به بهانه متحدالشکل کردن لباس‌ها، چادرهای زنان را در کوچه و‏‎ ‎‏بازار از سرشان برمی‌داشتند، کلاه مردان را می‌گرفتند و می‌گفتند همه‏‎ ‎‏باید کلاه پهلوی بر سر گذارند. عبا، عمامه و قبای آخوندها را مانع‏‎ ‎‏می‌شدند. همه این موارد به وسیله پاسبان‌ها عملی می‌شد. با توجه به فقر‏‎ ‎‏و فلاکتی که در کشور حاکم بود اگر کسی پاسبان می‌شد یا به او شغل‏‎ ‎‏ژاندارمری و امنیه پیشنهاد می‌شد، خیلی شانس آورده بود. به این خاطر‏‎ ‎‏هر دستوری به پاسبان‌ها و امنیه‌ها داده می‌شد، انجام می‌دادند. چون‏‎ ‎‏مزدور و نان‌خور حکومت بودند. از طرفی پاسبان و ژاندارم شدن هم که‏‎ ‎‏سواد و مدرک لازم نداشت. خود رضاخان که رئیسشان بود، سواد‏‎ ‎‏نداشت، تا چه برسد به عمال و کارگزارانش.‏

‏پاسبان‌ها تنها یک چوب قانون (به اصطلاح) به دست می‌گرفتند و‏‎ ‎‏دیگر هیچ خدایی را بندگی نمی‌کردند. یادم هست بیشتر پاسبان‌های‏‎ ‎‏همدان، خودشان آدم‌های فقیر و بیچاره‌ای بودند. وارد منزلشان که‏‎ ‎‏می‌شدی و لحاف‌ کرسی‌شان را بالا می‌زدی، می‌دیدی بیش‌تر همان‏‎ ‎‏چادرها و روسری‌های زنان را که غارت کرده‌اند به هم وصل نموده‌ و از‏‎ ‎‏آن لحاف کرسی دوخته‌اند.‏

‏یک بار خودم در میدان اصلی همدان دیدم که شخصی عبایی قیمتی‏‎ ‎‏را زیر بغل زده و از خیابان عبور می‌کرد. آن موقع عبا ممنوع بود.‏‎ ‎‏پاسبانی متوجه شد، به سویش هجوم آورد و عبا را گرفت و چند باتوم‏‎ ‎‏نیز به وی زد، او هم فریاد می‌کشید ولی هیچ فایده‌ای نداشت.‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 68
‏فقر و فلاکت پاسبان‌ها باعث می‌شد که حتی آن‌ها به کوچک‌ترها نیز‏‎ ‎‏رحم نکنند. یک روز شنبه‌ای من و برادر کوچک‌ترم به سمت دبستان‏‎ ‎‏روانه بودیم، چون در آن روزها به دستور رضاخان مکتب‌خانه‌ها را بسته‏‎ ‎‏بودند، فقط مدارس دولتی فعال بود. درآن روز، هر دو کلاه کاسگه یا‏‎ ‎‏کلاه پهلوی بر سر داشتیم که خود رضاخان هم آن را می‌گذاشت، ولی‏‎ ‎‏اخیراً آن هم ممنوع شده و به جایش کلاه شابگا اجباری شده بود. وقتی‏‎ ‎‏آمدیم از جلوی کلانتری عبور کنیم، ناگهان پاسبان‌ها متوجه شدند و‏‎ ‎‏آمدند کلاه‌های ما را از سرمان برداشتند.‏

‏آن موقع رسم بود، بچه‌های مدرسه موهای سرشان را از ته می‌زدند و‏‎ ‎‏کسی فکل نمی‌گذاشت و همچنین بی‌کلاهی عیب شمرده می‌شد، مثل الآن‏‎ ‎‏که اگر کلاه بگذاری همه با تعجب به آدم نگاه می‌کنند، آن ایام برعکس‏‎ ‎‏بود. ما که کلاه نداشتیم آمدیم وارد دبستان شدیم، سر ما هم تراشیده بود،‏‎ ‎‏تا معلم ما را دید، گفت که چرا بی‌کلاه به مدرسه آمدید؟ ما نیز جریان را‏‎ ‎‏گفتیم، دیگر چیزی نگفت. یادم هست وقتی سر ظهر به منزل بازگشتیم،‏‎ ‎‏پدرم فوری برایمان کلاه شابگا خرید تا بی‌کلاه نباشیم. منظورم این است‏‎ ‎‏که پاسبان‌ها حتی به بچه‌ها نیز رحم نمی‌کردند، از طرفی چون از رضاخان‏‎ ‎‏می‌ترسیدند ناچار بودند قانون متحدالشکل بودن را به اجرا بگذارند.‏

‏در ادامه تکمیل برنامه کشف حجاب، رضاخان نقشه‌های گوناگونی‏‎ ‎‏بخش‌نامه و اعمال می‌کرد. برای نمونه، کسانی که کارمند ادارات مختلف‏‎ ‎‏دولتی بودند، موظف می‌شدند هر کدام در یک روز معین به همراه‏‎ ‎‏خانواده‌هایشان در همان اداره اجتماع بکنند. رئیس هر اداره کارمندان‏‎ ‎‏خود را از قبل توجیه می‌کرد و برای مراسم ویژه این جلسه آماده‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 69
‏می‌نمود، آنان به همراه خانواده در حالی که زنانشان حجاب داشتند در‏‎ ‎‏این جلسه حضور پیدا می‌کردند و طی مراسم ویژه‌ای خانم‌ها چادرهای‏‎ ‎‏خودشان را برمی‌داشتند که این کار از خانم رئیس اداره آغاز می‌شد.‏

‏این برنامه بعداً به سایر اصناف و طبقات هم توسعه پیدا کرده بود. مثلاً‏‎ ‎‏رئیس و مسئول هر صنف موظف بود این مجلس را برای اعضای صنف‏‎ ‎‏خودش برگزار بکند. پدر من در ردیف صنف توتون‌فروشان بود، رئیس‏‎ ‎‏این صنف فردی به نام حاج حسن، آدم متدین و مقدس‌مآبی هم بود. به او‏‎ ‎‏هم دستور آمده بود که چنین مجلسی را برگزار کند، اگر هم مخالفتی‏‎ ‎‏می‌شد گرفتاری‌های سختی مانند زندان، تبعید و اعدام در پی داشت.‏‎ ‎‏این‌طور نبود که شخصی را به دادگاه ببرند و محاکمه‌اش بکنند، نه، با‏‎ ‎‏دستور رضاخان یک آمپول به او تزریق می‌کردند و دیگر راحت می‌شد.‏

‏در دوران کشف حجاب، زنان مجبور بودند بدون چادر و روسری به‏‎ ‎‏بیرون بیایند، استثنایی هم در کار نبود. یک بار من و برادر کوچکم حاج‏‎ ‎‏مهدی در کوچه ایستاده بودیم، زن جوانی از نزدیکی منزلمان عبور‏‎ ‎‏می‌کرد، پاسبانی که در آن اطراف بود به طرف او دوید و روسری‌‌اش را‏‎ ‎‏برداشت. زن بیچاره که وامانده بود، فریاد کشید و چون کاری‏‎ ‎‏نمی‌توانست بکند به ناچار دستش را روی سرش گذاشت، به طرف‏‎ ‎‏خانه‌اش دوید. من با برادرم که شاهد این صحنه بودیم پاسبان را هو‏‎ ‎‏کردیم، او ما را دنبال کرد و ما فرار کردیم و داخل خانه شدیم و در را‏‎ ‎‏هم از پشت بستیم، چون بچه و نوجوان بودیم، خیلی جدی نگرفت. اگر‏‎ ‎‏بزرگسال بودیم، حتماً برایمان پرونده تشکیل می‌دادند.‏

‏در کنار این فشارها برای مبارزه با حجاب، مراکز فرهنگی و‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 70
‏روزنامه‌های آن دوره وارد معرکه شده بودند. هر روز تصاویر و‏‎ ‎‏عکس‌هایی از زنان برهنه اروپایی و آمریکایی چاپ می‌کردند و‏‎ ‎‏می‌نوشتند: نگاه کنید! این‌ها هستند که صنعت دارند، اسلحه دارند،‏‎ ‎‏هواپیما می‌سازند. این کشورها در اوایل مثل ما هیچ چیز نداشتند، اما‏‎ ‎‏وقتی از لحاظ فرهنگی رشد کردند، آن وقت توسعه یافتند. بعد یکی از‏‎ ‎‏عوامل رشد را بی‌حجابی معرفی می‌نمودند.‏

‏ به علاوه بعضی شاعران در این جبهه حضور یافته و بر ضد حجاب‏‎ ‎‏شعر می‌سرودند؛ سخنرانان، مطالب عجیب و غریب در این مورد برای‏‎ ‎‏مردم می‌گفتند. چنان‌که کار اصلیِ آقای عشقی، شاعر معروف که در‏‎ ‎‏مجله‌ای به نام ‏‏شفق سرخ‏‏ منتشر می‌شد، مبارزه با دین، مذهب و حجاب‏‎ ‎‏بود. او نمایشنامه‌ای تهیه کرده بود که در آن چادر سیاه را به کفن سیاه‏‎ ‎‏تشبیه کرده و خودش هم کارگردانی آن را بر عهده داشت. ‏

‏یکی از اشعارش در این نمایشنامه با این بیت آغاز می‌شد که:‏

‏تا کـه زن سـر بـه کـفـن بـرده‏ ‏نـیـمـی از مـلـت ایـران مـرده‏

‏عشقی، خودش سردبیری ‏‏شفق سرخ‏‏ را داشت و مقالات زیادی علیه‏‎ ‎‏اسلام و حجاب می‌نوشت. او منکر خدا و دین بود و در لابه‌لای‏‎ ‎‏اشعارش این مطلب را به وضوح مطرح می‌کند. وقتی علمای کرمانشاه‏‎ ‎‏در این مورد به وی اعتراض کردند، او با کمال پررویی در جوابی که با‏‎ ‎‏شعر به آن‌ها پاسخ داده بود، از عقاید خود دفاع نموده بود. سرانجام به‏‎ ‎‏دلایل نامعلومی به دستور رضاخان ترور شد.‏

‏در مسأله کشف حجاب، زنان باحجابی که عِرق دینی داشتند، مجبور‏‎ ‎‏بودند در کنج خانه محبوس شوند و از خانه بیرون نمی‌آمدند. یادم‏‎ ‎


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 71
‏هست آن شبی که قرار بود فردایش همه زنان اعضای صنف‏‎ ‎‏توتون‌فروشان در مجلسی جمع شوند و طی مراسمی خود را مکشفه‏‎ ‎‏نمایند، شب خیلی سردی بود. پدرم نصف شب بلند شد و مادرم را‏‎ ‎‏برداشت و با درشکه فردی به نام مشهدی حسین به منزل حاج حسن،‏‎ ‎‏رئیس صنف توتون فروشان که از دوستان نزدیک پدرم بود، رفتند. مادرم‏‎ ‎‏تا شب آن روز در خانه حاج حسن ماند و در این مراسم شرکت نکرد،‏‎ ‎‏ولی هیچ‌گاه نمی‌توانست از منزل بیرون بیاید.‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 72