اساتید در قم
در قم که ساکن شدم، ادامه همان جامع المقدمات و منطق را بیشتر در خدمت مرحوم آقای حاج سیدحسن شیرازی خواندم. این بزرگوار لطف و محبت زیادی به من داشتند؛ بعد بعضی کتب درسی دیگر را بهطور متفرقه نزد آقایان دیگر خواندم. کتاب معالم را در محضر جناب آقای
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 10
حاج شیخ باقر رفیعی اراکی، که فعلاً امام جمعه شهر ری هستند، فرا گرفتم. ایشان هم مرد اخلاقی، فاضل و متدین بودند و هستند. یک مقدار از معالم را نزد امام موسی صدر فرا گرفتم. قسمتی از شرح لمعه را خدمت شهید محراب آیتالله صدوقی یزدی استفاده کردم که شخصیت ایشان بینیاز از تعریف و توصیف است. کتاب رسائل را به مدت سه سال از محضر آیتالله حاج میرزا علی مشکینی استفاده کردم. این بزرگوار حق استادی بسیاری نسبت به حقیر دارند؛ علاوه بر استادی، سرپرستی بنده را می فرمودند و پدری برای بنده می کردند. گاهی به منزل خود می بردند و با ناهار و شام طلبگی از من پذیرایی می نمودند. بعد درس مکاسب و کفایه را هم به مدت سه سال از محضر مرحوم آیتالله میرزا محمد مجاهدی تبریزی فرا گرفتم. ایشان هم مردی مجتهد و از بندگان صالح خداوند و اهل ذکر و فکر بودند.
بعد مدتی در درس خارج مرحوم آیتالله بروجردی شرکت کردم، البته این خیلی ادامه پیدا نکرد. بیشتر به درس خارج اصول حضرت امام حاضر شدم تا اینکه ایشان به ترکیه و نجف تبعید شدند. پس از آن، مدت زیادی در درس فقه مرحوم آیتالله گلپایگانی حاضر شدم و به درس های سایر آقایان هم رفتم که در ضمن خاطرات به آنان اشاره خواهد شد.
در طول تحصیلاتم، همبحثیهای متعددی داشتم که از جمله آنها آقایان حاج شیخ محمد حسینیان، میرزا علی ثابتی، سید ابوالحسن موسوی همدانی، سید مصطفی کاشانی، شیخ محمدعلی عالمی سمنانی (پدرزن آقای موسوی لاری، وزیر کشور سابق در دولت آقای خاتمی)
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 11
بودند. با اینکه به درس خارج می رفتم ولی هنوز معمم نشده بودم، در این مورد چندان هم عجله ای نداشتم؛ ولی چون با مرحوم حاج شیخ عباس تهرانی در ارتباط بودم ـ ایشان از شاگردان مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و از همدرس های حضرت امام به شمار می آمد و در حوزه به عنوان استاد اخلاق محسوب می شد ـ ایشان خیلی به بنده اصرار داشتند که معمم بشوم. بالاخره روزی مرا به منزل خویش فرا خواندند و خودشان مجلسی برگزار کردند و شیرینی دادند و عمامه را به سر بنده گذاشتند و من دیگر از آن وقت معمم هستم و یادم نمی آید لباسم را درآورده باشم.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 12