تحصیلات ابتدایی

تحصیلات ابتدایی 

‏در ایام نوجوانی حدود سه سال جهت یاد گرفتن خواندن و نوشتن، به مکتب‌خانه مرحوم میرزا غلامحسین رفتم. او شاگردان زیادی داشت و آدم پرکاری هم بود. یادم هست خودمان صندلی چهارپایه می بردیم و روی آن می نشستیم قرآن و فارسی یاد می گرفتیم. یک روز تمام وقت قرآن می خواندیم. روز دیگر هم کتاب هایی مانند تاریخ معجم و گلستان می خواندیم. آن ایام چون زمان رضاخان بود، با گشایش مدارس دولتی جدید مکتب‌خانه ها را بستند و مانع فعالیت آن‌ها شدند.‏

‏یک روز مرحوم میرزا غلامحسین، بچه ها را جمع کرد و گفت: امروز صندلی هایتان را با خود ببرید و دیگر نیایید تا این‌که خبرتان کنم. ما از مکتب‌خانه رفتیم، ولی هر چقدر منتظر شدیم که میرزا غلامحسین خبر کند تا دوباره به مکتب‌خانه برویم هرگز خبری نشد. ولی در همین مدت من سواد خواندن و نوشتن را خیلی خوب یاد گرفته بودم. بر روخوانی قرآن هم کاملاً آشنا بودم. بعد به مدرسه دولتی رفتم و چون خواندن و نوشتن را بلد بودم از کلاس دوم آغاز کردم. در مدرسه، فارسی، ریاضی، حساب و هندسه درس می دادند؛ هفته ای یک روز نیز درس قرآن بود، ولی در مدرسه هیچ کدام از معلمان قرآن بلد نبودند تا تدریس کنند. به ‏

‏ ‏


کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 6

‏جای آن‌ها من پای تخته می رفتم و کلاس قرآن را اداره می کردم. این مدرسه به نام مدرسه «تدین» معروف بود و مدیر آن هم آقای هادی سحابی نام داشت. ‏

‏تا کلاس ششم در این مدرسه ادامه تحصیل دادم و تصدیق ششم ابتدایی را از این مدرسه گرفتم. در آن وقت مدرک ششم ابتدایی ارزش بالایی داشت. یادم هست، پدر و مادرم آن را به دیوار اتاق زده بودند و به آن افتخار می کردند. ولی من بر خلاف میل باطنی خود، دیگر بیشتر از آن ادامه ندادم و به مغازه پدرم در بازار رفتم و در کسب و کار به پدرم کمک می کردم، اما چندان علاقه ای به کسب و تجارت نداشتم و بیشتر مشتاق تحصیل علم بودم. کتاب های گوناگونی که به دست می آوردم، مطالعه می کردم؛ اغلب به دنبال فرصتی بودم تا زمینه ای فراهم شود تا دوباره به تحصیلاتم ادامه بدهم. ‏

‏برای رسیدن به این آرزو، گاهی شب ها به اتاق تاریک می رفتم و با این‌که به سن تکلیف نرسیده بودم، به نماز و دعا می پرداختم، گریه می کردم و از خدا می خواستم به من علم بدهد و مقدمات ادامه تحصیلاتم را فراهم کند. البته این دعاها و راز و نیازها در حد همان دوران نوجوانی بود و تنها علاقه ام نیز ادامه تحصیل و کسب اطلاعات بیشتر بود و هیچ‌گونه اطلاعی از وضع حوزه و درس های حوزوی نداشتم. ‏

‎ ‎

کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 7