دایی عارف و زاهد
پدربزرگ مادری بنده، مرحوم حاج محمد عراقچی، از تجار معروف همدان بود که وضع اقتصادی خوبی هم داشت. او بسیار علاقهمند بود که یکی از فرزندانش روحانی شده و درس حوزوی تحصیل کند. از سوی دیگر آقا محمدعلی، یکی از پسرانش که دایی بنده نیز محسوب میشد، علاقه شدید به تحصیل علوم اسلامی داشت. بنابراین از جانب پدر، مورد تشویق قرار گرفت. درسهای ابتدایی و فارسی را در همان مکتبخانههای قدیمی آموخت؛ بعد درس طلبگی را نزد یکی از آقایان همدان به نام «شیخ قاسم» آغاز کرد و تا رسائل و مکاسب از محضر ایشان بهره گرفت. آقا شیخ قاسم، از ائمه جماعات همدان و مرد وارسته
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 2
و سخنران خوبی بود. من در نوجوانی او را دیده و پشت سرش نماز خوانده بودم.
داییام (آقا محمدعلی) پس از اتمام رسائل و مکاسب به قم آمد. پدربزرگم چون تمکن مالی داشت، او با خیال راحت به تحصیلات عالی خود ادامه میداد، حتی ایام تابستان هم به تحصیل علوم دینی مشغول میشد. او در درس خارج حاج شیخ عبدالکریم حائری رحمةالله و آقا سید محمدتقی خوانساری رحمةالله شرکت میکرد. ناگهان پدربزرگم در سن 63 سالگی مرحوم شد و داییام (آقا محمدعلی) مجبور شد به همدان بازگردد و کارهای پدرش را بر دوش بگیرد، به همین خاطر نتوانست به تحصیل خود در قم ادامه بدهد.
مرحوم داییام یک سری ویژگیهای اخلاقی داشت که در میان خانواده منحصر به فرد بود. از یک نوع زهدی برخوردار بود و دنیا در نظرش بسیار کمارزش جلوه مینمود، بسیار کمحرف بود، در سخن گفتن به حداقل بسنده میکرد، کم غذا میخورد، غذای غالب او مقداری نان و ماست بود و حداکثر گاهی اندکی اسفناج پخته به آن اضافه میکرد. از نظر استعداد هم در حد نبوغ بود.
پدربزرگم وقتی در قید حیات بود، داییام را از نظر مالی حمایت میکرد و اجازه نمیداد به بازار بیاید، بلکه تأکید داشت او تمام وقت به درس و بحث همت کند. من که در آن ایام بچه بودم، هرگز ندیدم که داییام برای خواب و استراحت، بالشی زیر سرش بگذارد و معمولاً دست راستش متکای او بود. یک کتاب رحلی قدیمی در مقابل داشت و مرتب مطالعه میکرد؛ اغلب به همان حالت نیز خوابش میبرد.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 3
در زمستان نیز یک پوستین داشت که آن را بر روی خود میکشید. حتی یک بار هم به یاد ندارم که تشک و رختخواب انداخته باشد.
زندگی زاهدانه داشت و کسی هم کاری به کارش نداشت. او پس از فوت پدرش در همان منزل پدری زندگی میکرد. در همان منزل جایگاه مخصوصی برای عبادت و ریاضت اختصاص داده بود. این منزل چون از معماری خاصی برخوردار است، اخیراً شنیدهام که از سوی سازمان میراث فرهنگی آن را حراست میکنند. اخوی بنده نقل میکرد، یک سال بخشی از این منزل خراب شده بود و نیاز به تعمیر داشت. بنّا و کارگر آوردند تا آن قسمت را تجدید بنا کنند. چون مقداری کندند، لانه مورچهای ظاهر شد. در این هنگام مرحوم آقا محمدعلی مانع از ادامه کار شد و دستمزد بنّا و کارگر را داد و گفت شما بروید، دیگر بنّایی تعطیل است؛ مورچهها نیز مثل ما انسانها موجودات خداوند هستند، نیاز به خانه و زندگی دارند و ما حق نداریم زندگی آنها را به هم بزنیم. او یک همچون انسانی بود.
رفت و آمد چندانی هم نداشت، البته به خانه خواهرش که مادر من بود، علاقه بیشتری داشت؛ چون هم خواهر بزرگشان بود و هم یکی از پسرانش که من باشم، درس طلبگی میخواند. هر کجا که میرفت، چیزی نمیخورد ولی در منزل ما گاهی اوقات میوه تناول میکرد. مثلاً اگر خوشه انگوری بود از دانههای نامرغوب آن شروع میکرد، میخورد و میگفت: اینها را نباید به دور انداخت. آدم بسیار قانعی بود. در پوشیدن لباس خیلی ساده و بیآلایش میپوشید.
نکته دیگری که در مورد آقا محمدعلی میخواهم بگویم این است که
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 4
اندکی پس از فوت پدرش، همه سهم الارث خود را در میان فقرای همدان تقسیم کرد. او همیشه به فکر مستمندان و بیچارگان بود. من در دوران کودکی گاهی برای انجام کاری به تجارتخانه او که در کاروانسرایی قرار داشت، میرفتم و مشاهده میکردم که افراد فقیر و محتاج آمدهاند و دور تا دور روی صندلی نشستهاند؛ در حالی که روی آن صندلیها معمولاً دلالها و مشتریهای معروف همدان مینشستند. او پس از فوت پدرش، با توجه به خصوصیات اخلاقی خاصی که داشت، نتوانست کار تجارت را ادامه بدهد و تجارت را ترک نمود. از طرفی چون سرمایهاش را هم به فقرا بخشیده بود، در تنگنا قرار گرفت؛ به همین دلیل شغل معلمی را انتخاب کرد و در همدان در مدرسه اسلامی که به بخش خصوصی تعلق داشت مشغول تدریس شد. در آنجا نیز نصف حقوق خود را هر ماه به معلمان و همکاران نیازمند میبخشید. چون کمغذا بود به ندرت بیمار میشد و اگر هم کسالتی داشت با مقداری جوشانده بنفشه و اندکی استراحت خودش را مداوا میکرد.
او از نظر علمی در حد اجتهاد بود ولی به دلیل فوت پدرش و سرپرستی خواهران و برادران، نتوانست آن را به فعلیت برساند. از شاگردان بارز مرحوم آخوند ملاعلی معصومی در همدان بود. اگرچه در درس حرفی نمیزد ولی اهل مطالعه و دقت بود. کتاب زیادی در منزل داشت و همه را پدرش برایش خریده بود. در مورد تدریسشان به من میگفت: از سیوطی تا کفایه هر کسی درخواست کند، تدریس میکنم ولی درس خارج نمیگویم.
به هر حال داییام، آدم خاصی بود. با همه این خصوصیات هرگز
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 5
ادعای کشف و کرامات نداشت و ما هم چیزی در این باره از ایشان ندیدیم. اگر هم در این مورد چیزی میپرسیدیم، ابروهایش را در هم میکشید و میگفت: شما سعی کنید مسأله شرعی خودتان را یاد بگیرید. البته کسانی هستند که به کشف و کراماتی از ایشان معتقدند و منزل و مقبرهاش را از اماکن متبرک میشمارند.
کتابپرتو آفتاب: خاطرات حضرت آیت الله حاج شیخ علی عراقچیصفحه 6