بخش اول: مباحث کلامی پیرامون عدل

بیان حقیقت سعادت و شقاوت

بیان حقیقت سعادت و شقاوت

‏ ‏

امکان، مناط نیاز به علّت

‏فی بیان حقیقةِ السعادة و الشقاوة و توضیحِ بعضِ الاشتباهات‏‎ ‎‏الواقعة من بعض المحقّقین و یَتمُّ ذلک بأمور الاول:‏

‏     انّ الذاتی الّذی یقالُ انّه یُعَلّل هوما اصطلح علیه فی باب البُرهان‏‎ ‎‏و هو أعمُّ من الذاتی فی باب ایساغوجی لاختصاصِه بالمفارقات و‏‎ ‎‏سرّ عدم مُعَلَّلِیّةِ الذاتی وَ مُعَلَّلِیّة العَرَض أنّ مناطَ الإفْتقارِ الی العِلّةِ‏‎ ‎‏هُوَ الْامکان کما انّ مناطَ الإستِغْناء عنها هو الوجوبُ فَأیُّ مَحْمُول‏‎ ‎‏یلاحَظُ و یُقاسُ الی موضوعهِ فلا یخلُو من احدی الجهات الثلاث‏‎ ‎‏الامکان و الوجوب والامتناع.‏

‏     ‏‏فان کانت نسبته الیه بالامکان ففی اتّصافِهِ به یحتاجُ الی العِلّة لِأن ما‏‎ ‎‏یُمکن أن یَتَّصِفَ بشئٍ وَ أن لایَتَّصِفَ لا یُمکنُ أن یَتَّصِفَ به بلاعِلّةٍ‏‎ ‎‏لِلُزومِ الترجیح بلا مرجّحٍ و هو یَرجِعُ الی اجْتماع النقیضَیْن فَالإنسانُ‏‎ ‎‏لمّا کان مُمْکِنَ الوجودِ واجِبَ الحیوانِیّة مُمتَنِعُ الحَجَریّة یکون فی‏‎ ‎‏وجوده مُفْتَقِراً إلی العلّة دونَ حیوانِیَّتِةِ وَ حَجَریَّتِهِ لِتَحقُّق مناط الإفتقارِ‏‎ ‎‏فی الأوّلِ و مناطِ الاستغناء و هو الوجوب فی الأخیرَیْن ان أرجَعْنا‏‎ ‎‏الْإمتناعَ الی الوجوب و الاّ فَالإمتناعُ ایضاً مناطُ عدم المَجْعولیة بذاته.‏

‏     ‏‏والاربعة ممکنة الوجود واجبة الزوجیّة واللافردیّة ممتنعة‏‎ ‎

کتابعدل الهی از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 67
‏الفردیة فتعلّلَ فی الأوّل دون الأخیرتین.‏

‏     والجسم مُمْکِنُ الوجود والْأبیضیّة والْاسودیّة فیُعَلَّلُ فیها و‏‎ ‎‏هکذا.‏

‏     ثُمَّ إنَّ عدمَ معلّلیة المُمْکِن فی ذاتِهِ و لوازمِهِا لایُخْرجُهُ عن‏‎ ‎‏الْامکان لأِّ الماهیّةِ و لوازمَها اعتباریّةٌ لا حقیقةَ لها فهی بلوازمِها‏‎ ‎‏دونَ الجَعْلِ و لایمْکِنُ تَعلُّقَ الجَعْلِ بالذاتِ بها کما هُو المقرّر فی‏‎ ‎‏مَحَلِهِ.‏‎[1]‎‏(45)‏

*  *  *

‏ ‏

نیاز ممکنات به علّت در اتصاف به وجود

‏الثانی انّ الوجودَ و عوارِضَهُ وَ لوازِمَهُ لیست ذاتیّة شئٍ مِن الماهیّات‏‎ ‎

کتابعدل الهی از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 68

‏الْامکانیة و إلاّ لانقَلَبَ الممکنُ بالذات الی واجب بالذاتَ‏‎ ‎‏واللاّمقتضی بالذات الی المقتضِیْ بالذات فالماهیّات الْإمْکانیّة فی‏‎ ‎‏اتّصافها بالوجودِ و عوارضهِ مفتقرة الی العلة کما انّ فی مراتبِ‏‎ ‎‏الوجودِ ما کانَ مُسْتَغْنیاً عن الْعلّةِ هو الوجودُ القیّومُ بالذات ـ تعالی‏‎ ‎‏شأنه ـ و سائر الوجودات مفتقرة الیه تعالی بل نفس الفقر والربط الیهِ‏‎ ‎‏بلاوَسْطٍ أومعهُ فالماهیّات الْإمکانیّة فی موجودیّتها تحتاج الی‏‎ ‎‏حیثیّةٍ تعلیلیّة و تقییدیّةِ لأنّها مجعولةٌ و مَوجودة بالعَرَضِ و‏‎ ‎‏الوجودات الْإمکانیّة مُسْتَغْنِیَةٌ عن التقییدیّة دون التعلیلیّة لأنّها‏‎ ‎‏مجعولات بالذات لابالعَرض وَ مُفْتَقِرات الی العِلَّةِ بذاتِها فَنَفْسُ‏‎ ‎‏ذاتِها مُعلَّلَةٌ مفتقرة و ذاتیّتها الْإفتقار والتعلّق فلم یکن شئ متّصفاً‏‎ ‎‏بالوجود فی نظام التحقّق و کیان التقرّر بلاجهة تعلیلیّة الا الواجب‏‎ ‎‏ـ تعالی شأنه ـ فمالواجب تعالی، ذاتُهُ الوجوب والوجود. فلم یَکُنْ‏‎ ‎‏مفتقراً ولا مُعَلّلاً والوجودات الْإمکانیّة ذاتها التعلّق الْإفتقار فلم تکن‏‎ ‎‏معلّلةً فی افْتقارِها بان یکون افتِقارُها لأجل شئٍ آخرَ وراء ذاتِها فهی‏‎ ‎‏معلَّلة بالذات غیر معلّلة فی المعلّلیّة‏

‏     والماهیّات غیرمعلّلة فی ذاتها و ذاتیّاتها معلّلة فی تحقّقِها‏

‏     و لوازُم الوجود معلّلة فی تحقّقها فالمعلول بالذات لازم ذات‏‎ ‎‏العّلة التامّة بالذات لزوماً بالعّلیة و التأثیر فلزوم المعلول لِعِلّتِه عِینُ‏‎ ‎‏معلولیتهَ وَ مُعلَّیِتِه وَ لَم تَکُنْ معلّلة فی هذه بمُعَلّلیّةٍ اُخری غیر‏‎ ‎‏ذاتِها.‏‎[2]‎‏(46)‏


کتابعدل الهی از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 69

خلوّ ماهیّت از هرگونه خیر و سعادت

‏الثالث: انّ الماهیات الْإمکانیّة بما انّها امورٌ اعتباریةٌ لاحقیقة لها تکن‏‎ ‎‏ذاتُ اثرٍ و اقتضاء بالذات و لزوم اللوازم لها لَیْسَ بمعنی اقْتضائِها لها‏‎ ‎‏بَلْ بِمَعنی عدمِ انفِکاکها عنْها من غیر تأثیر و تأثّرٍ کیف و ما لیس‏‎ ‎‏بموجود لم یثبت له ذاته و ذاتیاته فضلاً عن ثبوت اقتضاء و تأثیر و‏‎ ‎‏تأثّر لَهُ ممّا هو من الحیثیّات الوجودیّة فالماهیات خِلْوٌ عن کل کمالٍ‏‎ ‎‏و جمال و خیرٍ و سعادة.‏

‏     فماهیّة العلم لاتکشف من الواقع و لم تکن کمالاً و کذا ماهیّات‏‎ ‎‏القدرة و الحیوة و غیرها و انما الکمال و الخیر و الجمال و السعادة‏‎ ‎‏کلّها فی الوجود و بالوجود، و هو مبداء کلِّ خیر و کمال و شرف و‏‎ ‎‏العِلْمُ بوجودِهِ شرف و شریف و کذا سائرُ الکمالات و الفضائل کلّها‏‎ ‎‏ترجع الی الوجودِ و مبداء الوجودِ و صرفُهُ مبداء کلِّ کمالٍ وَ صِرْفُهُ‏‎ ‎‏والموجودات الخاصّة الْإمکانّیة لها آثار و خواصّ و کمال و شرف‏‎ ‎‏بقدر حِظّها من الوجودِ و لِماهیّاتِها آثارٌ و خواصٌ و کمال بالْعَرَضِ و‏‎ ‎‏بِتَبَعِ وجوداتِها.‏‎[3]‎‏(47)‏

‎ ‎

کتابعدل الهی از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 70

  • . در بیان حقیقت سعادت و شقاوت و توضیح پاره ای از اشتباهها که برخی محققین در این مورد نموده اند، دست یابی به آن با بیان مسائلی چند صورت می پذیرد:     1. ذاتی ای که گفته می شود امری است تعلیل ناپذیر، مقصود ذاتی باب «برهان» است، و این ذاتی اعم از ذاتی باب (کلیّات خمس) است، زیرا اجزاء و لوازم ماهیّت را در بر می گیرد. و در برابر آن عرضی این باب است که اخصّ از عرضی باب کلیّات خمس است، چون ویژۀ مفارقات می باشد. و رمز تعلیل ناپذیری ذاتی و معلل بودن عرضی ملاک نیاز به علّت است که امکان می باشد، همچنان که ملاک بی نیازی از علّت وجوب است، بنابر این هر محمولی در مقایسه با موضوعش خارج از سه حالت؛ امکان و وجوب و امتناع نیست.     اگر نسبت میان محمول و موضوع امکان باشد موضوع در اتصاف به چنین محمولی نیازمند علّت است ، بنابراین آنچه اتصاف و عدم اتصافش به چیزی ممکن باشد محال است که بدون سبب و علّت به آن چیز موصوف گردد، زیرا در آن صورت ترجیح بدون مرجّح لازم می آید که بازگشت آن به اجتماع نقیضین است. بنابراین انسان چون ممکن الوجود است، حیوانیّت آن واجب و سنگ بودن آن ممتنع می باشد، لذا در وجود خود محتاج به علّت است ولی در حیوان بودن و سنگ نبودن خود نیازمند به علّت نیست. زیرا ملاک که نیاز است در وجود انسان است، و در دو مورد دیگر ملاک بی نیازی که وجوب باشد محقق است. البته این در صورتی است که امتناع را به وجوب ارجاع داده باشیم وگرنه خود امتناع نیز عدم مجعولیّت بودن آن ذاتی است. (مثال دیگر) عدد چهار ممکن الوجود است و زوجیّت و فرد نبودنش واجب و فرد بودنش ممتنع . بنابراین در مورد اوّل نیازمند علّت است و حال آن که در دو مورد دیگر نیازمند به علّت نیست. و (مثال دیگر) جسم وجودش و سفید و سیاه بودنش ممکن است، بنابراین در تمام این موارد نیازمند به علّت است. و همچنین موارد دیگر.     (در پایان اضافه می نمایم)، این که ممکن در ذات و لوازم ذات خود نیازمند به علّت نیست آن را از دایرۀ امکان خارج نمی سازد؛ زیرا ماهیّت و لوازم آن اعتباری بوده و حقیقتی ندارد، و از این رو متعلّق جعل قرار نمی گیرند. و چنانچه در محل خودش بیان گردیده جعل به استقلال و به ذات ماهیت و لوازم آن تعلّق نمی گیرد.
  • . وجود و عوارض و لوازم آن، ذاتی هیچ یک از ماهیات ممکنه نیست و اگر چنین بود ممکن بالذات به واجب بالذات، و آنچه در ذات خواهان چیزی نیست به چیزی که خواستن جزء ذاتش باشد تبدیل می شد. بنابراین ماهیات امکانی در اتصاف خود به وجود و عوارض آن نیازمند به علتند، همچنان که در مراتب وجود آنچه بی نیاز از علّت است فقط وجود قیوم بالذات ـ تعالی شأنه ـ است، و دیگر موجودات نیازمند به آن هستند؛ بلکه عین فقر و رابط به اویند خواه با واسطه یا بدون واسطه. پس ماهیات امکانی در موجودیّت خود محتاج به حیثیّت تعلیلی و تقییدی هستند زیرا که مجعول و موجود بالعرض هستند. وجودات امکانی نیازمند حیثیّت تعلیلی هستند و بی نیاز از حیثیّت تقییدی زیرا که بالذات مجعولند نه بالعرض، و در ذات خود نیازمند علتند، پس ذات آنهاست که معلّل و نیازمند است و ذاتیّت آنها نیاز و تعلّق است. بنابراین در نظام وجود و هستی، هیچ وجودی که جهت تعلیلی نداشته باشد جز ذات مقدّس واجب تعالی نیست، پس واجب تعالی است که ذاتش وجوب و وجود است و نیازمند و معلّل نبوده است. و وجودهای امکانی ذاتشان تعلّق و فقر است در نیاز خود ، محتاج به علّت نیستند به طوری که این نیاز به دلیل چیزی غیر از ذاتشان باشد، بنابراین آنها بالذات علّت پذیرند و در علّت پذیری نیازی به علّت ندارند.     و ماهیّات در ذات و ذاتیات خود علّت ناپذیر و در تحقق خود خواهان علّت هستند، و لوازم ماهیّات در لزوم خود علّت ناپذیر و در تحقق محتاج به علّت می باشند. و لوازم وجود در تحقق حق علّت پذیرند. بنابراین معلول بالذات لازمۀ ذات علّت تامۀ بالذات است و این لزوم از ناحیۀ علیّت و تأثیر نمودن (علّت در معلول) تحقق یافته است. از این رو لزوم معلول برای علّت خود، عین همان معلول بودن و معلّل بودن آن است و در این معلّل بودن به جز از ناحیه ذات خود، معلّل به علّت دیگری نیست.
  • . از آن جا که ماهیات ممکنه اموری اعتباری اند لذا هیچ حقیقتی ندارند که دارای اثر و اقتضای ذاتی باشد، و لزوم لوازم ماهیّات برای آنها به معنای اقتضای ماهیّت آن لوازم را نیست، بلکه به معنای عدم انفکاک لوازم از ماهیّت است بدون آن که اثرگذاری و اثرپذیری در میان باشد. چگونه؛ چیزی که موجود نیست ذات و ذاتیاتی هم برایش قابل اثبات نمی باشد، چه رسد به ثبوت اقتضا و اثرگذاری و اثرپذیری که همه از حیثیّات وجودی به شمار می روند.     پس ماهیات از هر کمال و جمال و سعادت و شقاوتی خالی هستند. مثلاً ماهیّت علم نه کاشف از واقع است و نه کمالی محسوب می شود. به همین ترتیب ماهیّت قدرت و حیات و غیر آن؛ و کمال و خیر و جمال و سعادت، همه در وجود و از وجود است و وجود مبدأ هر خیر و کمال و شرافتی است و شرافت علم به دلیل وجود آن است و سایر کمالات و فضایل نیز همگی به وجود و مبدأ وجود باز می گردند. و صرف الوجود مبدأ هر کمالی است. و موجودات خاص امکانی (هر یک )به اندازۀ بهره ای که از وجود برده اند، دارای آثار و خواص و کمال و شرفند و ماهیات آنها (نیز) بالعرض و به پیرو وجودشان، آثار و خواص و کمالاتی دارند.