فصل اول: حقیقت و ماهیت انسان

کیفیت صعود نفس از مرتبۀ طبیعت

کیفیت صعود نفس از مرتبۀ طبیعت

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

نحوۀ حصول تجرّد برای نفس

‏عقیدۀ ما ـ که گفتیم: نفس جسمانیة الحدوث بوده و بعد از آنکه‏‎ ‎‏موجودی طبیعی بوده کم کم از مرتبۀ طبیعت رو به بالا رفته و تجرد‏‎ ‎‏پیدا می کند ـ اشکال انقلاب ماهیت شده است و ممکن است در هر دو‏‎ ‎‏طرف به این عقیدۀ ما برخورد داشته باشد؛ لذا مرحوم آخوند متعرض‏‎ ‎‏هر دو جهت شده است و جهت اخیری را به طور صریح و با قاعدۀ‏‎ ‎‏مستقیم جواب داده و آن طرف دیگر را بعد از آنکه ظواهر کلمات‏‎ ‎‏حکما مثل افلاطون را بر گفتۀ خود ـ یعنی کینونت عقلی ـ تأویل کرده،‏‎ ‎‏جواب می دهد.‏

‏اما جواب از این طرف که موجود طبیعی چگونه مجرد شد در‏‎ ‎‏صورتی که این حرکت است و حرکت ماده لازم دارد، ماده از صورتی‏‎ ‎‏به صورتی متبدل می شود و حافظ این است که این، آن بشود، و اگر‏‎ ‎‏ماده بین الصورتین محفوظ نباشد، انقلاب ماهیت است و انقلاب‏‎ ‎


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 57

‏ماهیت مستحیل است.‏

‏آخوند می فرماید: البته در صورتی که دو صورت، مادی بوده و‏‎ ‎‏مادۀ مشترکه نداشته باشند، محال است که بگوییم چیزی، چیز دیگر‏‎ ‎‏شده است؛ زیرا آنچه که فعلیت است، ابا دارد از اینکه به همان فعلیت‏‎ ‎‏برگردد و فعلیت دیگر شود؛ برای اینکه فعلیت به معنای ابای از غیر و‏‎ ‎‏استقلال داشتن است، پس آنچه ابا ندارد، چیزی است که از خود‏‎ ‎‏فعلیت نداشته باشد، بلکه به وسیلۀ صورت، تحصل پیدا کند، برای‏‎ ‎‏چنین شیئی جایز است صورتی که داشته آن را از دست داده و به شیئی‏‎ ‎‏دیگر متبدل شود.‏

‏سرّ مسألۀ مجرد شدن نفس بعد از مادی بودنش این است که یک‏‎ ‎‏مادۀ لایقه در مرحلۀ اول ـ مثلاً در نطفۀ انسانی ـ بوده که قابلیت داشته‏‎ ‎‏حائز کمالات شود، آن صورت آخری که حاصل آمد و مجرد شد‏‎ ‎‏ـ یعنی شی ء بعد از آنکه ماده داشت به حرکت جوهریه حرکت کرد تا‏‎ ‎‏به آخرین مرتبۀ کمال رسید؛ یعنی اول مرتبۀ تجرد را حاصل نمود ـ‏‎ ‎‏دیگر در این حال تجرد حرکت واقع نمی شود.‏

‏به عبارت دیگر: حرکت که در این ماده حاصل آمد، مدام صورت‏‎ ‎‏خود را از ماده استخلاص می کند و خود را از ماده بیرون می کشد. ولی‏‎ ‎‏وقتی که از ماده بیرون آمد، دیگر در آن حرکت نیست، و حرکت فقط‏‎ ‎‏در ذی الماده است؛ هر اندازه که تجرد حاصل شود، از ماده تخلص‏‎ ‎‏حاصل شده و در آن حرکت نیست، پس چیزی که صاحب حرکت‏‎ ‎‏است، هنوز مجرد نیست و ماده دارد و آنچه مجرد است، حرکت در‏‎ ‎‏آن نیست و این حرکت تا آن جایی که صورت به طور کلی از ماده‏‎ ‎‏خلاص نشده، جریان دارد و بعد از تخلص تمام، ماده تمام شده و فانی‏‎ ‎‏می گردد و آنچه که قابل قبول کمالات بوده ـ یعنی قوه ـ با قبول فعلیت‏‎ ‎‏اشباع و پر می شود. و البته بعد از قبول آنچه که امکان قبول آن را‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 58

‏داشت دیگر جهت ماده باقی نیست؛ زیرا معنای ماده این است که لایق‏‎ ‎‏و قابل قبول کردن قسمتی از کمالات است و بعد از آنکه این لایق،‏‎ ‎‏آنچه قبول کردنی بود قبول کرد، قابلیت قبول نمانده تا ماده بقا داشته‏‎ ‎‏باشد. و معنای حاصل شدن آنچه امکان داشت، تمام شدن ماده است،‏‎ ‎‏پس حرکت در آن چیزی است که ماده دارد و آنچه حرکت ندارد، ماده‏‎ ‎‏هم ندارد، همۀ اینها در این طرف مسأله است.(37)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

توضیحی پیرامون بدن مثالی

‏بدن مثالی که در روایات داریم که نفس بعد از مردن با آن بدن مثالی‏‎ ‎‏است،‏‎[1]‎‏ معنایش این نیست که یک کالبد و قالب خالی دیگری ساخته اند‏‎ ‎‏و روح از اینجا منتقل شده و وارد آن می شود، بلکه همان مثال قالبی در‏‎ ‎‏باطن خود انسان فعلاً هست، منتها به عقیدۀ آخوند همان صورت‏‎ ‎‏خیالی است و به عقیدۀ دیگران همان قوۀ لامسه است که فعلاً هست و‏‎ ‎‏در تمام مراحل بدن بر او منطبق می باشد؛ به این معنی که اگر آن را بر‏‎ ‎‏انسان بکشند و پهن کنند، به شکل انسان درمی آید. چنانکه فعلاً‏‎ ‎‏محسوس است که در هر عضوی به شکل آن عضو است در تمام‏‎ ‎‏اجزاء و استخوان و مغز و رگ می باشد آن پوست را به این نحو اخراج‏‎ ‎‏کنند که در جمجمۀ سر شی ء گردی به اندازۀ مغز، هم شکل مغز فعلی‏‎ ‎‏در آن حس لمسی باشد و به اندازۀ استخوان هم، شکل مجوّفی باشد.‏

‏والحاصل: چنانکه اگر پوست حیوانی را بکَنند، تمام شکل آن‏‎ ‎‏حیوان محفوظ است، مثل اینکه این دندان و گوش و بینی، نسبت به‏‎ ‎‏بدنِ لامسه ای همانند پوست، نسبت به گوشت و بدن فعلی است،‏‎ ‎‏چنانکه پوستِ فعلی نسبت به گوشت، پوست است؛ اعضا و جوارح‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 59

‏هم نسبت به آن قوۀ لامسه ای مثل پوست است، چنانکه فعلاً در باطن‏‎ ‎‏بدن ـ یعنی ورای پوست ـ گوشت و بدنِ گوشتی است، همچنین در‏‎ ‎‏باطن گوشت و رگ هم بدنی است که به نام بدن لمسی می باشد.‏

‏و معنای مرگ، کندن پوست از گوشت و رگ و استخوان است.‏‎ ‎‏پس آن بدن لامسه ای برای روح مجرد، قالب مثالی است که فعلاً در‏‎ ‎‏باطن ذات است. ولذا در اخبار وارد شده که زمان مرگ چنانکه پوست‏‎ ‎‏گوسفند را قصابها می کنند، همین طور در قبض روح، پوست انسان را‏‎ ‎‏می کنند. و این از باب تمثیل است، نه اینکه معنای مرگ همان پوست‏‎ ‎‏کندن گوسفند باشد. و این مرتبه، مرتبۀ برزخی است و تجرد عقلانی‏‎ ‎‏نیست؛ چون بدن لامسه ای، مجرد از شکل و مقدار نیست و در روز‏‎ ‎‏قیامت تجرد عقلانی حاصل می شود، که در آن روز، عالم برزخ مثل‏‎ ‎‏خوابی می نماید و این عالم طبیعت خواب اندر خواب می باشد کأنّه‏‎ ‎‏انسان در خواب، خواب دیده است، چنانکه انسان گاهی در خواب،‏‎ ‎‏خواب می بیند.(38)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

بقای نفس در تجرّد مثالی

‏چیزهایی که تجرد خیالی و مثالی پیدا کرده باشند نفوسشان به تجرد‏‎ ‎‏مثالی باقی است و اگر جنینی مثلاً به این مرتبه نرسیده باشد، ما ملزم‏‎ ‎‏نیستیم که به حشر و بقای نفس او ملتزم باشیم؛ چنانکه ممکن است از‏‎ ‎‏بعضی اخبار کافی این معنی استفاده شود که بعضی از نفوس باطل‏‎ ‎‏می شوند.‏‎[2]‎‏ و شاید آخوند هم در یک جایی از اسفار این را گفته و شاید‏‎ ‎‏به روایت هم تمسک کرده باشد.‏

‏و بالجمله: اکثر مردم در مرتبۀ تجرد مثالی خواهند بود و با این‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 60

‏تجرد مثالی محشور می شوند. و قلیلی از برگزیدگان که تجرد عقلانی‏‎ ‎‏پیدا کردند، به آن مقام باقی خواهند بود.(39)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

تحصیل بدن مثالی در سیر صعودی

‏بدن مثالی در سیر صعودی مکتسب می شود و نفس، بدن مثالی را از‏‎ ‎‏همین دار طبیعت کسب می نماید و این از مرابحات دار طبیعت است.‏‎ ‎‏چنانکه در سابق به این معنی اشاره شد که بدن مثالی در آغاز نبوده،‏‎ ‎‏سپس بعد از اینکه مادۀ متحصّصه در سیر به راهی افتاد که به طور‏‎ ‎‏لابشرط از مواقف جمادی و نباتی و حیوانی به درجۀ انسانی می رسد‏‎ ‎‏و از علقه به مضغه، و از آن به مراتب دیگر تا اول درجۀ احساس‏‎ ‎‏لمسی، و بعد قوای دیگر، و بعد خیال، و بعد تجرد عقلانی پیدا‏‎ ‎‏می شود؛ بدن مثالی بنا به عقیدۀ جمعی، همان احساس لمسی است و‏‎ ‎‏به عقیدۀ آخوند قوۀ خیالی می باشد، البته اینها از ثمرات شجرۀ‏‎ ‎‏طبیعت است و قبل از این عالم، وحدت در مراحل سیر نزولی دست‏‎ ‎‏نخورده است.(40)‏

‏ ‏

*  *  *

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 61

  • . فروع کافی؛ ج 3، ص 245، ح 6.
  • . همان؛ ص 237، ح 8.