فصل دوم: انسان در نظام هستی

تکامل و وابستگی نفس و بدن

تکامل و وابستگی نفس و بدن

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

نحوۀ تعلق نفس و بدن

پیدایش نفس

‏و یک نحوه ای از تعلق هست که در عالم طبیعت می باشد و آن تعلق‏‎ ‎‏صورت به ماده است، صورت به نحو اطلاق ـ هر صورتی باشد اگرچه‏‎ ‎‏آن صورت اوّلیِ اضعف باشد ـ به مادۀ علی الاطلاق احتیاج دارد، مثل‏‎ ‎‏احتیاج خیمه به ستون و عمود، ولیکن نه عمود خاص بلکه هر‏‎ ‎‏عمودی باشد؛ چون بنا به قول حق، نفس با سیر تکاملی از همین‏‎ ‎‏موجودات عالم طبیعت است و همین صورتهاست که در آخر به‏‎ ‎‏مرتبۀ تجرد می رسند.‏

‏بلی اگر آن اولین صورت ضعیفه ای را که بر هیولای اُولی وارد‏‎ ‎‏شده، با این نفس فعلی ملاحظه و مقایسه کنیم به ناچار آن خلیقۀ‏‎ ‎‏ضعیفۀ اوّلی، با این لطیفۀ شریفۀ آخری، کمال غیریت و بینونت را در‏‎ ‎‏نظر انسان جلوه خواهد داد و بین آن وجود عَفِن، و بین این شی ء معطّر‏‎ ‎‏و لطیف تفاوت زیادی خواهد بود، ما للتراب و ربّ الارباب؟ ولیکن‏‎ ‎‏اگر با در نظر گرفتن مراحل و منازل متوسطه ملاحظه شود بین آن‏‎ ‎‏خلیقۀ ضعیفه و این لطیفه، کمال ارتباط را ملاحظه می کند.‏

‏اگر درخت تنومندی که عرض و طول آن چندین متر می باشد و‏‎ ‎‏سر به فلک کشیده و ضخامت دارد، و آن هیکل بسیار تنومند دارای‏‎ ‎‏شاخ و برگ و ریشه های فراوان را با یک تخم ملاحظه کنیم و آن زمانی‏‎ ‎‏که از هستۀ پوسیده یک ریشۀ لطیفِ سبزِ کوچکی سر درآورده‏‎ ‎‏ملاحظه نماییم، چگونه می توان باور کرد که آن سبزۀ لطیفه، همین‏‎ ‎‏درخت غول پیکر است. ولی اگر آن مراحل را در نظر بیاوریم، هیچ‏‎ ‎‏جای استبعادی نمی ماند.‏

‏و به همین مقیاس اگر اولین صورت را با نفس ملاحظه کرده و با‏‎ ‎‏ملاحظۀ متوسطات، همین صوری که در قرآن فرموده به انضمام‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 90
‏ملاحظۀ صوری که متدرّجاً قبل از انعقاد نطفه بوده است به ترتیب و با‏‎ ‎‏ترقیِ سیر جوهری در نظر آوریم، می رسیم به آنجایی که الطف‏‎ ‎‏موجودات طبیعی و معتدل ترین آنها، یعنی مغز انسانی پیدا شود و این‏‎ ‎‏جسمی است که الطف و اعدل از آن، زیر قبۀ کبود عالم، جسمی نیست‏‎ ‎‏و این عرش بدن انسانی است.‏

‏و این عرش بدن که پیدا شد، اولین مرتبۀ تجرد که لمس باشد با‏‎ ‎‏حرکت جوهری از مغز پیدا می شود و کم کم به جایی می رسد که نفس‏‎ ‎‏تولید می شود. پس نفس، ولیدۀ عالم طبیعت است، البته نه اینکه‏‎ ‎‏انباری را از روح پر کرده باشند و وقتی که در اینجا اسکلتی از انسان‏‎ ‎‏درست کردند به انباردار بگویند: یکی از آن ارواح را از انبار بیرون‏‎ ‎‏آور، تا در این اسکلت داخل کنیم. بلکه نفس جسمانی الحدوث بوده‏‎ ‎‏و چنانکه گفتیم کیفیت تعلق آن در مرحلۀ اول، تعلق صورت به ماده‏‎ ‎‏بوده و کم کم به هر اندازه از تجرد که حاصل نمود، به همان اندازه‏‎ ‎‏مستقل می گردد. و آن وجهۀ تجردی همانند احتیاج صورت به ماده،‏‎ ‎‏به ماده احتیاج ندارد ولیکن وجهۀ طبیعی آن، سنخ احتیاجش همان‏‎ ‎‏سنخ احتیاج صورت به ماده است، چنانکه در مرحلۀ اول به صورتی‏‎ ‎‏احتیاج داشت و این تعلق قهری بوده و این تطورات و سیر جوهری‏‎ ‎‏هم طبیعی می باشد. البته نه اینکه تعلقش برای استکمال فضایل باشد،‏‎ ‎‏بلکه این گونه تعلق، تعلق طبیعی است که نحوۀ وجود آن از اول از‏‎ ‎‏صورت ضعیفه ای که در عالم بوده شروع می شود و کم کم به سیر‏‎ ‎‏طبیعی قهری سیر کرده تا می رسد به صورتی که آن صورت اگر ترقی‏‎ ‎‏کند وجهۀ تجردی پیدا می کند و نفس می شود.‏

‏بلی، در این سیر جوهری قهری طبیعی می تواند با فضایل و یا‏‎ ‎‏رذایل، استکمال نماید و وقتی وجهۀ تجردی تمام شد و وجهۀ طبیعی‏‎ ‎‏به جهت سیر جوهری آن باقی نماند، این نفس که در اول امر‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 91

‏احتیاجش همانند احتیاج صورت به ماده بود و به بدن احتیاج داشت‏‎ ‎‏بعد از اینکه سیر طبیعی خود را تمام کرد مطلب عکس می شود، یعنی‏‎ ‎‏از بدن مستقل شده و بدن به او محتاج می شود و در نتیجه نفس‏‎ ‎‏می تواند بدن را خلق کند و در نشئۀ دیگر سِمَت علّیت نسبت به بدن‏‎ ‎‏پیدا کند و در نشئۀ دیگر همین بدن طبیعی را ایجاد کرده و بر او‏‎ ‎‏قیّومیت داشته باشد.(63)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

‏ ‏

تحقق فردیت انسان

سیر حرکت جوهری موجودات 

سیر بذر عالم غیب در طبیعت 

معنای استقلال نفس انسانی

سیر قهری انسان

تجرد عقلانی و شیطانی

تفاوت سیر برزخی افراد

سیر ماده به سوی تجرّد

فیض الهی تحرّک ماده

‏گفتیم نحوۀ تعلق نفس در ابتدای امر، این نحوه تعلق است، منتها آن‏‎ ‎‏صورتی که در مجرایش واقع شده باشد و حد وقوف نداشته باشد،‏‎ ‎‏البته نه مثل صورتی که در مجرایی واقع شده باشد که در این عالم‏‎ ‎‏طبیعت وقوف دارد و در یک مرتبه از مراتب عالم طبیعت متوقف‏‎ ‎‏می گردد و نه آن صورتی که در عالم غیب است، بلکه فقط آن صورتی‏‎ ‎‏که در مجرایی باشد که با ترقی و سیر تکاملی، صورت انسانی گردد و‏‎ ‎‏مادامی که این صورت از این عالم طبیعت نگذشته باشد نمی توان‏‎ ‎‏گفت: فردیت آن برای انسانیت درست شده است؛ زیرا مادامی که‏‎ ‎‏شی ء در حرکت است ـ که بین صرافت قوه و محوضت فعلیت قرار‏‎ ‎‏دارد و بدون سکون سیر می کند و لا بشرط و در ابهام است ـ نمی شود‏‎ ‎‏تعیین کرد که فرد برای یک نوعی است؛ چون صورت نوعیه فعلاً‏‎ ‎‏ـ یعنی مادامی که در حرکت است ـ تمام نیست و این عدم تعیین‏‎ ‎‏فردیت، در آن صورتی متحقق است که توقف نداشته باشد، نه در آن‏‎ ‎‏صورتی که در این عالم طبیعت حد وقوف دارد...‏

‏بعضی اشیاء در حرکت جوهریه تا حد مخصوصی در حرکت‏‎ ‎‏هستند، مثلاً درخت که حرکت جوهریه دارد، لایزال از صرافت قوه‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 92

‏به محوضت فعلیت در حرکت است و چون به حدی رسید که در آن‏‎ ‎‏توقف کرد و ایستاد، حرکت آن، جوهراً در نباتیت تمام می شود، اگر‏‎ ‎‏دوباره بخواهد حرکت کند دیگر حرکت جوهریه ندارد. بلی اگر‏‎ ‎‏بخواهد ترقی کند باید این صورت نباتی از او محو شود و پوسیده‏‎ ‎‏گردد و به اصلش برگردد، و دوباره از مجرایی دیگر شروع به حرکت‏‎ ‎‏کند، و اگر در آن مجرا از باب تصادف، محل سیر نباتی شد، حرکتش‏‎ ‎‏ادامه دارد تا به آن حد وقوفی برسد که درخت در آن حد متوقف‏‎ ‎‏است، و اگر بختش یاری کرد و از مجرای دیگر وارد شد، مثلاً مجرایی‏‎ ‎‏که آخرش حیوانیت است، به حرکت جوهریه سیر می کند و به مرتبۀ‏‎ ‎‏حیوانیت می رسد. اگر در حیوانیت، جهت تجردی نباشد باز از‏‎ ‎‏طبیعت نگذشته و اگر حیوانی مثل فرس شد، چون قوۀ خیالیۀ تجرد‏‎ ‎‏دارد، از طبیعت می گذرد و به تجرد خیالی می رسد، واگر بختش بیشتر‏‎ ‎‏یاری کرد و در مجرای انسانی افتاد و در میان راه و منازل نباتیت و‏‎ ‎‏حیوانیت از آسیب و آفت محفوظ ماند و در مجرای سیر انسانی قرار‏‎ ‎‏گرفت، چون در بین صرافت قوه و محوضت فعلیت است و طی‏‎ ‎‏مسافت می کند، هر قدر در حرکت باشد نمی تواند در فردیت‏‎ ‎‏متمحّض گردد. برای همین جهت است که ما بالفعل انسان نیستیم و‏‎ ‎‏در حقیقت نمی توان ما را فرد انسان شمرد، چون تعین نداریم و در‏‎ ‎‏جوهر خودمان متحرک هستیم، و صورت نوعیۀ انسانیۀ ما تکمیل‏‎ ‎‏نشده و در سیر قهری طبیعی هستیم، و یگانه بذر عالم غیبیم که در‏‎ ‎‏همین عالم سیر می نماییم.‏

‏منتها اگر این بذر در طریق و مجرای مخصوصی قرار گیرد و مانع‏‎ ‎‏و قاسر و اشراری جلوی او را نگیرد و بدون مانع با سیر طبیعی در این‏‎ ‎‏مجرا سیر کند، به عالم غیب می رسد و ممکن است در این عالم،‏‎ ‎‏مجرای او طوری باشد که متوقف نشود تا به آخرین نقطۀ مرز امکان و‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 93

‏وجوب برسد و آن دار و منزلی در جوار واجب مطلق است که در‏‎ ‎‏جوار رحمت حق برقرار می شود، نعم الجار و قرّة اعین.‏

‏و بالجمله: این بذر مثلاً از صورت منویه وقتی شروع کرد‏‎ ‎‏ـ چنانکه حضرت حق می فرماید: (‏إنَّا خَلَقْنَا الْاءنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ‎ ‎فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً)‎[1]‎‏ـ همین نطفه است که در جوهر حرکت می کند و‏‎ ‎‏مدام متبدل می شود تا صورت، به نفس متبدل گردد و این نفس هم به‏‎ ‎‏سیر طبیعی خود سیر کرده و به یک مرتبه ای از تجرد می رسد؛ گرچه‏‎ ‎‏در مرتبۀ دیگر، موجود طبیعی است اما پیوسته تجردش به همان‏‎ ‎‏حرکت جوهریه زیاد شده و وجهۀ طبیعی آن کم می شود تا با حرکت‏‎ ‎‏جوهریه به تدریج خود را از طبیعت بیرون می برد و وقتی مرتبه به‏‎ ‎‏مرتبه خود را از طبیعت بیرون نمود، همان صورت طبیعی صرف بوده‏‎ ‎‏است که به حرکت جوهریه بالا رفته است و در هر قدم، یک مرتبه‏‎ ‎‏خود را از طبیعت رها کرده، گرچه در مرتبۀ دیگر، عین موجود و‏‎ ‎‏صورت طبیعی است، و چون همۀ خودش را از طبیعت خارج کرد،‏‎ ‎‏مستقل می شود و استقلالش به همان است که خود را از آخرین مرتبۀ‏‎ ‎‏طبیعت برهاند، و این معنای استقلال اوست و مستقل شدن همان و از‏‎ ‎‏طبیعت بیرون رفتن همان.‏

‏و موت انسان به دنبال استقلال نفس است، نه اینکه موت اتفاق‏‎ ‎‏می افتد و از طبیعت بیرون می رود، بلکه وقتی استقلال محقق شد، این‏‎ ‎‏همان از طبیعت بیرون شدن است و از طبیعت بیرون شدن، مردن‏‎ ‎‏است. و چون از طبیعت بیرون شد مجرد است، و در این موقع است‏‎ ‎‏که فردیت او درست می شود؛ زیرا از حرکت جوهریه در طبیعت‏‎ ‎‏فارغ شده است. البته در عالم مجردات هم، نوع منحصر در فرد است.‏‎ ‎‏این است که در آن عالم هر کس فرد مجردی است و نوعش منحصر‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 94

‏در آن فرد است. و لذا انتسابات قطع می شود و این است معنای آیۀ‏‎ ‎‏شریفۀ (‏فَإذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أنْسَابَ بَیْنَهُمْ)‎[2]‎‏ و این قطع نسب قهری و‏‎ ‎‏طبیعی بوده و رسیدن به عالم تجرد، برای ماده ای که در مجرای‏‎ ‎‏انسانیت افتاده، قهری و طبیعی این طریقۀ حقه و ذاتی این راه و صراط‏‎ ‎‏است.‏

‏چنانکه اگر یک خط مستقیم بین دو نقطه باشد و کسی از نقطۀ اوّلی‏‎ ‎‏حرکت کند و در این خط و راه بیفتد و حرکت کند، بالاخره قدمش به‏‎ ‎‏نقطۀ آخری می رسد. همچنین است حرکت انسانی از اولین صورتی‏‎ ‎‏که در مادۀ اُولی بوده و پیوسته می آید تا افق طبیعت عوض شود، و‏‎ ‎‏وقتی ورق عالم طبیعت را برگرداند به ورق عالم تجرد می رسد. البته‏‎ ‎‏در این خط و حرکت جوهریه که به طرف تجرد می رود ممکن است‏‎ ‎‏انسان کسب فضایل هم بنماید، نه اینکه نفس به این دار طبیعت آمده و‏‎ ‎‏توقف کرده تا کسب فضایل کند بلکه در این سیر قهری که دارد ممکن‏‎ ‎‏است کسب فضایل و یا رذایل نماید. چنانکه شخصی که راهی را طی‏‎ ‎‏می کند ممکن است ضمن مسافرت، چیزی هم کسب کند و از گلها و‏‎ ‎‏ریاحین طریق بچیند، یا اینکه خاری را جمع کند.‏

‏انسان وقتی که از طبیعت بیرون می رود، ممکن است موقع بیرون‏‎ ‎‏شدن، مجرد عقلانی ویا مجرد شیطانی باشد. درنتیجه انسان یا‏‎ ‎‏مجردی سعید می شود یا مجردی شقی می گردد. بلی، رفتن به عالم‏‎ ‎‏تجرد، قهری است، منتها در این مسافرت غیر اختیاری، ممکن است‏‎ ‎‏کسی بالاختیار سود یا ضرر کند. این است که یا شیطان مجرد و یا‏‎ ‎‏انسان مجرد می شود.‏

‏و معنای آیۀ شریفۀ (‏إنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إمَّا شَاکِراً وَ إمَّا کَفُوراً)‎[3]‎‏ این است،‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 95

‏یعنی ما به راه قهری تجردی به حرکت جوهریه هدایتشان کردیم، یا‏‎ ‎‏کفوراً و شیطاناً می آیند و یا انساناً و شکوراً و مؤمناً راه را طی می کنند.‏

‏ناگفته نماند: در کسب فضایل این طور نیست که فرقی بین انسانها‏‎ ‎‏نباشد؛ چون به محض بیرون رفتن از دار طبیعت، تجرد عقلانی کامل‏‎ ‎‏نیست، بلکه برزخ هم هست که باید از آن برزخ هم به حرکت‏‎ ‎‏جوهریه گذشت تا به تجرد عقلانی صرف وارد شد. پس برزخ برای‏‎ ‎‏همه هست و اهل برزخ، وجودِ برزخی ـ بین وجود تجردی عقلانی و‏‎ ‎‏وجود جسمانی طبیعی ـ دارند. لذا بهشت سعدا، بهشت برزخی و‏‎ ‎‏جهنم اشقیا، دوزخ برزخی خواهد بود.‏

‏وعالم برزخ هم یک مرحلۀ قهری از مراتب وجود است، لذا برای‏‎ ‎‏همه قهری است. منتها کسانی که در این عالم مطالب عقلانی و فضایل‏‎ ‎‏کسب کردند، راه برزخیشان کوتاه است و زود به عالم تجرد عقلانی‏‎ ‎‏می رسند و سیر برزخی آنها کمتر می باشد و حرکت جوهری برزخیه‏‎ ‎‏تندتر و سریع تر صورت می گیرد؛ چون به معاونت کسب فضایل‏‎ ‎‏عقلانی برای نیل به خلعت تجرد عقلانی مستعدتر هستند. و همچنین‏‎ ‎‏آنهایی که کسب رذایل کرده اند، دوزخ تجردی کامل، زودتر نصیبشان‏‎ ‎‏می شود، و در دوزخ برزخی آن قدر معطلی ندارند و برای همین‏‎ ‎‏جهت است که آن مرد گفت: از نردبان که افتادم به جهنم افتادم ـ نعوذ‏‎ ‎‏بالله ...‏

‏و لذا می گوییم و به کرّات هم گفته ایم: نفس، از همین طبیعت و‏‎ ‎‏ولیدۀ همین عناصر طبیعت است.‏

‏چنانکه کلام حضرت حق به این معنی اشاره، بلکه بر آن دلالت‏‎ ‎‏دارد، و چه بسا آیۀ شریفۀ (‏ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً)‎[4]‎‏ و‏‎ ‎‏آیات دیگر به این مضمون، مرادشان این نیست که مضغه جای دیگر‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 96

‏بود و آوردیم روی علقه قرار دادیم، بلکه همین علقه، تتحرّک بحرکة‏‎ ‎‏فی جوهرها و صارت مضغه، و هکذا المضغة تتحرّک و صارت لحماً،‏‎ ‎‏و به همین نحو تا آنجا که جنین می شود و این جنین همان است که در‏‎ ‎‏سابق بوده و حرکت کرده تا مغز که معتدل ترین جسم از اجسام است‏‎ ‎‏در جنین ایجاد می شود و چنان در حد اعتدال و لطافت است که عرشِ‏‎ ‎‏اجسام طبیعت و آخرین جسمِ معتدل طبیعت است و همین آخرین‏‎ ‎‏مرتبۀ جسم است که در جوهر خود حرکت کرده و به اول درجۀ‏‎ ‎‏احساس که لمس باشد متبدل می گردد...‏

‏وقتی معتدل ترین اجسام، یعنی مغز در جنین پیدا می شود این،‏‎ ‎‏آخرین درجۀ جسم و عرشِ جسم است و وقتی مغز حرکت می کند،‏‎ ‎‏اول مرتبۀ احساس تولید می شود. چون جسم بجوهره به واسطۀ‏‎ ‎‏حرکت به حس لمس منقلب می شود و چون این حس به جسم‏‎ ‎‏نزدیک است و آخرین مرتبۀ جسم، اولین مرتبۀ حس است لذا حالّ در‏‎ ‎‏جسم است و به تدریج حرکت کرده و مشاعر و احساسات دیگر پیدا‏‎ ‎‏می شود و قوۀ خیالیه به وجود می آید.‏

‏بعد که این حس رو به ترقی گذاشت به آخرین مرتبۀ عالم طبیعت‏‎ ‎‏می رسد که اول مرتبۀ تجرد است. و به تدریج این قوا که تکمیل‏‎ ‎‏می شوند و رو به عالم غیب می گذارند وحدتی به دنبال اینها حاصل‏‎ ‎‏می آید که نفس است. و نفس بوحدتها جامع و حاوی این کثرات‏‎ ‎‏است، که به تدریج حرکت می کند و مادامی که در طبیعت است مرتبه‏‎ ‎‏به مرتبه به حرکت جوهریه، خود را از طبیعت بیرون می کشد، در عین‏‎ ‎‏حال که مرتبه ای از آن، تجرد پیدا کرده، مرتبۀ دیگرش طبیعی است و‏‎ ‎‏در حقیقت اختلاط عالم غیب و شهود، اختلاط طبیعت و تجرد و‏‎ ‎‏اختلاط کثیف با لطیف است. تا اینکه با سیر و ترقی خود را از طبیعت‏‎ ‎‏بیرون کشیده واز انسلاک طبیعت بیرون می رود، و با کاروان قافلۀ‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 97

‏مجردات منسلک می شود. در حقیقت این سواری است که از اول‏‎ ‎‏نقطۀ طبیعت و عالم هیولی برخاسته و با قافلۀ موجودات عالم طبیعی،‏‎ ‎‏هم قافله بوده ولی از طبیعت جلو افتاده تا به مرز طبیعت و تجرد‏‎ ‎‏رسیده و از آخرین مرتبۀ طبیعت که قدم برداشته به اولین درجۀ عالم‏‎ ‎‏تجرد قدم می گذارد و از عالم شهادت گذشته به عالم غیب می رسد. و‏‎ ‎‏اینکه از مرز طبیعت و تجرد می گذرد، با قافلۀ طبیعت وداع می کند؛ و‏‎ ‎‏این فراق است که آن را موت می نامیم. وقتی از نقطۀ بالای عالم‏‎ ‎‏طبیعت و از افق این عالم بگذرد، وداع قهری از طبیعت است. و این‏‎ ‎‏فراق، قهری و طبیعی و این وداع، وداع اجباری و این مسافرت جبلّی‏‎ ‎‏است. (‏فَإذَا جَاءَ أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ)‎[5]‎‏...‏

‏البته چون این حرکت جوهری طبیعی است تحرک متحرک، فی‏‎ ‎‏ذاته بذاته نیست، بلکه باید یک دستی آن را بگیرد و حرکت دهد و آن‏‎ ‎‏دست، فیض الهی است، البته نه اینکه فیضهای متعدد باشد و آن‏‎ ‎‏صورت اوّلی که روی هیولای اُولی، اول مرتبه آمده، صورت دیگری‏‎ ‎‏را از جای دیگر می آورند و روی آن می گذارند، مثلاً عنصر، معدن‏‎ ‎‏می شود ومعدن، نبات می شود وبه روی صورت نباتی یک صورت‏‎ ‎‏حیوانی دیگری که در جای دیگری قرار داشته می آورند، بلکه یک‏‎ ‎‏فیض است که نحوۀ آن به گونه ای است که به تدریج در جوهر حرکت‏‎ ‎‏و ترقی می کند، یعنی آن صورت اوّلی است که در جوهرش ترقی‏‎ ‎‏کرده و حرکت نموده و به صورت دیگری تبدیل می شود.(64)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

سیر تدریجی ایجاد و تکامل نفس

علت ضعف قوا در پیری

سیر به سوی «وهم الکل» یا «عقل الکل»

‏نفس از اول که شروع به تدبیر بدن می کند و مشغول اوست، به جبلّۀ‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 98

‏فطری کم کم که بزرگ می شود، بعد از چهل سالگی علاقۀ خود را از‏‎ ‎‏بدن کم می کند، چنانکه آیات و اخبار هم به این معنی شاهد است که‏‎ ‎‏این مرحلۀ آغاز رشد عقل و نفس است و وقتی که به اربعین رسید،‏‎ ‎‏رشید می شود.‏‎[6]‎‏ اگرچه بعد از اربعین کم کم میل طبیعی عقل از بدن به‏‎ ‎‏واسطۀ رشدی که پیدا می کند، کم می گردد در صورتی که بالاجبار آن‏‎ ‎‏را متوجه طبیعت نکند، که در آن صورت نفس مجبور است طبعاً‏‎ ‎‏مزاج را ترمیم کند و به آن جهتی بپردازد که علاوه بر انعزال طبیعی‏‎ ‎‏نفس، ناخوشی و آفت و دردی را که از خارج رسیده و بدن را تهدید‏‎ ‎‏می کند، دفع کند. و هر اندازه تحلیلی که به بدن روی می دهد، قوا و‏‎ ‎‏آلت عمّالۀ خود را مهیّا کند تا مدافعه به عمل آید. ولیکن به آن اندازه‏‎ ‎‏که عنایت خود را طبعاً از بدن کم می کند، از آن جهت دائماً به واسطۀ‏‎ ‎‏استکمالی که در جوهرش پیدا می شود رو به عالم غیب دارد و از‏‎ ‎‏طبیعت روگردان است.‏

‏زیرا این طور نیست که نفس بعد از اکمال بدن از جای دیگر آمده و‏‎ ‎‏متعلق به بدن شود، بلکه خود این اجسام و عناصر طبیعی وقتی که در‏‎ ‎‏سیر تکاملی و ترقی افتاد و در راههای ترقی واقع گردید، مثلاً نباتات‏‎ ‎‏طعمۀ حیوانات شدند و آنها طعمۀ بشر شدند و در آن دستگاه هاضمۀ‏‎ ‎‏پیچیدۀ مستعده افتاده و تصفیه شده و قسمت تصفیه شدۀ آن نطفه‏‎ ‎‏شده و آن هم در صورتی که در رحمِ قابل و معتدل و بی آفت بیفتد، در‏‎ ‎‏جوهرۀ آن نطفه، حرکت واقع می شود تا آنکه یک تکه گوشت‏‎ ‎‏می گردد. و چون حرکت در جوهر است، جوهر که از قوه به فعلیت‏‎ ‎‏می آید، به تدریج قوۀ نامیه که مرتبه ای از کمال است از جوهرۀ آنچه‏‎ ‎‏در سیر ترقی افتاده است از سه طرف شروع به بزرگ شدن می کند و‏‎ ‎‏طوری می شود که در رحم از افق منویت بیرون می آید که آخر افق آن،‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 99

‏اول افق ـ مثلاً ـ علقه است و آخر مرتبۀ آن، اول مرتبۀ مضغه است.‏‎ ‎‏همان جوهر ترقی می کند و به یک افق دیگری وارد می شود که افق‏‎ ‎‏لمس است که اگر در آنجا به او دست بزنی، خودش را جمع می کند. و‏‎ ‎‏به تدریج در این لمس ترقی می کند، و مدام ازدیاد را در این موجود‏‎ ‎‏مشاهده می نمایی؛ از قبیل چشم و سمع و هکذا، که در نفس تولید‏‎ ‎‏می شود. و به عبارت دیگر: افق نباتی که کامل شد و از آن مرحله که‏‎ ‎‏گذشت، مرحلۀ حیوانی با نفس ضعیف تولید می شود که لمس‏‎ ‎‏ضعیفی دارد و کم کم قوی می شود و تمامی قوای نفسیه تکمیل‏‎ ‎‏می گردد.‏

‏ولی چون جوهرۀ همان عناصر، ترقی کرده این است که همین‏‎ ‎‏طبیعت است که رو به بالا می رود و روز به روز بزرگ می شود. البته‏‎ ‎‏خودش چون ولیدۀ طبیعت است تعلق فطری به آن دارد و مدام‏‎ ‎‏به تدریج صفا پیدا می کند و بزرگ می شود و در جوهرش سیر می کند‏‎ ‎‏و هرچه سیرش بالا می رود، از طبیعت بالاتر رفته و از افق طبیعت‏‎ ‎‏به تدریج ارتقا پیدا می کند و به تدریج که از طبیعت بالاتر می رود،‏‎ ‎‏طبیعت را کنار زده و پرده های آن را می شکافد و اعتنا به جسمانیت‏‎ ‎‏نمی کند. و چون صفا می یابد، تعلق فطری کم می شود و در حقیقت‏‎ ‎‏مغزِ طبیعت است و هر قدر مغز رو به صفا می رود، قشر، نازک‏‎ ‎‏می شود و جوهر مغزی قوّت می گیرد. و لذا از آن طرف که ترقی در‏‎ ‎‏قوه زیاد می شود، توجه به عالم غیب نسبت به توجه فطری و جبلّی‏‎ ‎‏بیشتر می گردد. فلذا نفس، آلاتی را که در جهت تقویت جسمانیت و‏‎ ‎‏طبیعت است، کمتر استعمال می کند و آلات به تدریج ضعیف می شود‏‎ ‎‏وجسم هم ضعیف می شود، تا آنجا که کم کم می بینی قوا تعطیل‏‎ ‎‏می گردد؛ سامعه ثقل پیدا می کند، باصره ضعیف و کم نور می گردد و‏‎ ‎‏هرچه اینها از این طرف ضعیف می شوند، از آن طرف قوۀ عقلانی‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 100

‏زیاد می گردد.‏

‏اگر به میزان شرع رفتار کرده و عملش طبق آن باشد، قوۀ عقلیه در‏‎ ‎‏تجرد زیاد می گردد. و اگر به میزان شرع رفتار نکرده، قوۀ واهمه‏‎ ‎‏زیادتر می گردد و به طرف شیطان الکلّ که وهم الکلّ است نزدیک‏‎ ‎‏می شود.‏

‏از این رو می بینی شخصی که شرور است، نفسش مادامی که جوان‏‎ ‎‏است، چون آلات قوای شیطنت جوان است با غضب و شهوت و زور‏‎ ‎‏و زدن و کشتن و تعدیات همراه است. و وقتی آلت غضب که آلت زدن‏‎ ‎‏و حمله است به تدریج سست شده وآلت شهوت ضعیف می گردد‏‎ ‎‏ومی بیند از این راهها دیگر نمی شود آن شیطنت و قوۀ وهمیه کار کند،‏‎ ‎‏همین قوه به آن طرفی می رود که ممکن است با آن قوه اظهار شیطنت‏‎ ‎‏بشود؛ نفس که از اینها توجهش را کم کرد، لابد توجه به آنچه که‏‎ ‎‏ممکن است، زیاد می شود. و می بینی قوۀ واهمه قوی می گردد و لذا‏‎ ‎‏می بینی که شیخ، حریص شده و حب ریاستش زیادتر گشته و تمام آن‏‎ ‎‏توجهات و عنایات که بر همۀ قوای شیطنت پخش شده بود، در این‏‎ ‎‏قوه که اکنون با آن می تواند کار کند جمع می شود، و تا می بیند در بدن‏‎ ‎‏قوۀ حمله و قوۀ شهوت رانی نیست، حب مال و حب ریاستش زیادتر‏‎ ‎‏می شود، تا بالاخره قوۀ واهمه بزرگ تر می شود و به شیطان الکلّ که‏‎ ‎‏وهم الکلّ است نزدیک می گردد. چنانکه از آن طرف اگر آدمی شد که‏‎ ‎‏عقلش بیشتر بوده و کسب رضای الهی می کرده، قوه عاقله اش بیشتر‏‎ ‎‏می شود و توجه نفس به آن طرف می شود، این هم به عقل الکل و ملک‏‎ ‎‏و جبرئیل نزدیک تر می شود.(65)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 101

حفظ وحدت در تمامی مراحل استکمال 

‏نفس، موجودی صاحب اطوار و شؤون بوده و ذو مراتب است و‏‎ ‎‏مادامی که در طبیعت است یک شأن طبیعی دارد که به جهت این شأن،‏‎ ‎‏همان موجود طبیعی است؛ جسم است، نامی است، حیوان است، و‏‎ ‎‏هر قدر جنبۀ تجردی پیدا کند، دیگر به آن جهت تجردی؛ مادی،‏‎ ‎‏طبیعی، جسم، نامی و حیوان نیست.‏

‏... همان موجود طبیعی است که یک مرتبه اش بالا رفته و به حس‏‎ ‎‏لمسی متبدل شده است، البته حس لمسی در عین حال که جنبۀ مادیت‏‎ ‎‏دارد، جهت تجردی هم دارد، تا به تدریج قوای دیگر ـ مثل وهم و‏‎ ‎‏خیال ـ که پیدا شد به تجرد خیالی می رسد و باز بالاتر که رفت، تجرد‏‎ ‎‏عقلانی حاصل می شود. البته نه اینکه تمام نفس مجرد عقلی باشد،‏‎ ‎‏بلکه یک حقیقت ذو مراتب است که در یک مرتبه، مجرد عقلانی‏‎ ‎‏است و در یک مرتبه، خیال است، و در یک مرتبه، قوۀ واهمه، و در‏‎ ‎‏مرتبۀ دیگر سامعه، باصره، ذائقه و لامسه، و در مرتبۀ دیگر جسم، نامی‏‎ ‎‏و حیوان است.‏

‏البته نه اینکه قوا طوری باشند که از هم منعزل باشند؛ مثلاً لمس،‏‎ ‎‏چیزی باشد که در کنار افتاده و ممتاز و منفک از باصره، و باصره ممتاز‏‎ ‎‏از آن باشد و برای اینها یک ترکیب اعتباری قائل باشیم، قضیه‏‎ ‎‏این طور نیست، بلکه یک هویت است که همۀ اینها از شؤون آن‏‎ ‎‏می باشند. در لمس، مدرِک همان است که در ذوق است؛ لذا می گویی:‏‎ ‎‏من چشیدم، من لمس کردم، پس لامس و باصر یکی است، و سامع‏‎ ‎‏همان است، و مدرک عقلیات نیز همان است. پس این شی ء عجیب در‏‎ ‎‏عین حال که یک هویت است، در بعضی مراحل لامس است، در‏‎ ‎‏بعضی مراحل باصر است، در بعضی مراحل سامع است، در بعضی‏‎ ‎‏مراحل متخیل است، در بعضی مراحل مجرد است، در بعضی مراحل‏‎ ‎‏جسم است، در بعضی مراحل حیوان است، در بعضی مراحل نامی‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 102
‏است و در بعضی مراحل هیولی است.‏

‏از هیولای اُولی تا مرتبۀ عقلانیت یک هویت است که دارای‏‎ ‎‏شؤون و مراتب است و مادامی که در طبیعت است و تجرد پیدا کرده،‏‎ ‎‏اگر انسان فقط آن مرتبه را لحاظ کند، ممکن نیست حیوان و جسم بر‏‎ ‎‏آن حمل شود، و آن وجهۀ طبیعی که از شؤون طبیعی آن است، جسم و‏‎ ‎‏نامی است و تمام اجناسی که در طبیعت است بر او صدق می کند.‏

‏آن وقتی که محمولی را بر این هویت حمل می کنیم این طور‏‎ ‎‏نیست که بعض مراتبش را علی حده ببینیم؛ زیرا مراتب از هم جدا‏‎ ‎‏نیستند و چون جدا نیستند، وقتی که دیدن و شنیدن محقق شد‏‎ ‎‏می گویی: من دیدم، من شنیدم، البته نه چنین است که یک قسمت از‏‎ ‎‏نفس شنیده است و یک گوشه از نفس دیده است و مجازاً به نفس‏‎ ‎‏نسبت دهی.‏

‏بالجمله: بنا به عقیدۀ آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ هیچ اشکالی ندارد مادامی که نفس‏‎ ‎‏در طبیعت است، جسم، نامی و حیوان باشد، ولی بعد از آنکه تجرد‏‎ ‎‏پیدا کرد و مستقل شد و از طبیعت بیرون رفت و در آن افقی که هیچ‏‎ ‎‏مادیت در او نیست قرار گرفت، دیگر جسم و حیوان نیست، صورت‏‎ ‎‏این بدن هم نیست؛ چون که ارتباط قطع می شود، نه این بدن، مادۀ‏‎ ‎‏اوست، و نه آن مجرد، صورت این بدن است. آنهایی که بر خلاف قول‏‎ ‎‏آخوند گفته اند دچار اشکال شده اند و متحیّرند که چه بگویند، این‏‎ ‎‏است که بعضی آمده و تجرد نفس را منکر شده اند. و بعضی به عدم‏‎ ‎‏بقای نفس بعد از بدن قائل شده اند. و بعضی در حمل صورت بر ماده و‏‎ ‎‏حمل ماده بر صورت گرفتار شده اند. بلی همۀ این حیرتها، برای این‏‎ ‎‏است که نفس را آن طوری که هست نتوانسته اند صاحب شؤون و‏‎ ‎‏اطوار تشخیص بدهند.(66)‏

*  *  *

‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 103

  • . ما انسان را از نطفۀ به هم آمیخته آفریدیم و او را بیازماییم پس او را شنوا و بینا قرار دادیم (دهر  /  2).
  • . پس هنگامی که در صور دمیده شود دیگر خویشاوندی میان آنها باقی نماند (مؤمنون  /  101).
  • . ما به راستی راه را به او نشان دادیم، خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس (دهر  /  3).
  • . پس نطفه را خونی بسته، و آنگاه خون بسته را گوشت پاره آفریدیم (مؤمنون  /  14).
  • . [هر امتی دوره و زمانی دارد] چون زمان آنها فرا رسد دیگر نه ساعتی پس روند و نه پیش افتند (اعراف  /  34).
  • . نگاه کنید به: تفسیر نورالثقلین؛ ج 5، ص 14.