تکامل و وابستگی نفس و بدن
نحوۀ تعلق نفس و بدن
پیدایش نفس
و یک نحوه ای از تعلق هست که در عالم طبیعت می باشد و آن تعلق صورت به ماده است، صورت به نحو اطلاق ـ هر صورتی باشد اگرچه آن صورت اوّلیِ اضعف باشد ـ به مادۀ علی الاطلاق احتیاج دارد، مثل احتیاج خیمه به ستون و عمود، ولیکن نه عمود خاص بلکه هر عمودی باشد؛ چون بنا به قول حق، نفس با سیر تکاملی از همین موجودات عالم طبیعت است و همین صورتهاست که در آخر به مرتبۀ تجرد می رسند.
بلی اگر آن اولین صورت ضعیفه ای را که بر هیولای اُولی وارد شده، با این نفس فعلی ملاحظه و مقایسه کنیم به ناچار آن خلیقۀ ضعیفۀ اوّلی، با این لطیفۀ شریفۀ آخری، کمال غیریت و بینونت را در نظر انسان جلوه خواهد داد و بین آن وجود عَفِن، و بین این شی ء معطّر و لطیف تفاوت زیادی خواهد بود، ما للتراب و ربّ الارباب؟ ولیکن اگر با در نظر گرفتن مراحل و منازل متوسطه ملاحظه شود بین آن خلیقۀ ضعیفه و این لطیفه، کمال ارتباط را ملاحظه می کند.
اگر درخت تنومندی که عرض و طول آن چندین متر می باشد و سر به فلک کشیده و ضخامت دارد، و آن هیکل بسیار تنومند دارای شاخ و برگ و ریشه های فراوان را با یک تخم ملاحظه کنیم و آن زمانی که از هستۀ پوسیده یک ریشۀ لطیفِ سبزِ کوچکی سر درآورده ملاحظه نماییم، چگونه می توان باور کرد که آن سبزۀ لطیفه، همین درخت غول پیکر است. ولی اگر آن مراحل را در نظر بیاوریم، هیچ جای استبعادی نمی ماند.
و به همین مقیاس اگر اولین صورت را با نفس ملاحظه کرده و با ملاحظۀ متوسطات، همین صوری که در قرآن فرموده به انضمام
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 90
ملاحظۀ صوری که متدرّجاً قبل از انعقاد نطفه بوده است به ترتیب و با ترقیِ سیر جوهری در نظر آوریم، می رسیم به آنجایی که الطف موجودات طبیعی و معتدل ترین آنها، یعنی مغز انسانی پیدا شود و این جسمی است که الطف و اعدل از آن، زیر قبۀ کبود عالم، جسمی نیست و این عرش بدن انسانی است.
و این عرش بدن که پیدا شد، اولین مرتبۀ تجرد که لمس باشد با حرکت جوهری از مغز پیدا می شود و کم کم به جایی می رسد که نفس تولید می شود. پس نفس، ولیدۀ عالم طبیعت است، البته نه اینکه انباری را از روح پر کرده باشند و وقتی که در اینجا اسکلتی از انسان درست کردند به انباردار بگویند: یکی از آن ارواح را از انبار بیرون آور، تا در این اسکلت داخل کنیم. بلکه نفس جسمانی الحدوث بوده و چنانکه گفتیم کیفیت تعلق آن در مرحلۀ اول، تعلق صورت به ماده بوده و کم کم به هر اندازه از تجرد که حاصل نمود، به همان اندازه مستقل می گردد. و آن وجهۀ تجردی همانند احتیاج صورت به ماده، به ماده احتیاج ندارد ولیکن وجهۀ طبیعی آن، سنخ احتیاجش همان سنخ احتیاج صورت به ماده است، چنانکه در مرحلۀ اول به صورتی احتیاج داشت و این تعلق قهری بوده و این تطورات و سیر جوهری هم طبیعی می باشد. البته نه اینکه تعلقش برای استکمال فضایل باشد، بلکه این گونه تعلق، تعلق طبیعی است که نحوۀ وجود آن از اول از صورت ضعیفه ای که در عالم بوده شروع می شود و کم کم به سیر طبیعی قهری سیر کرده تا می رسد به صورتی که آن صورت اگر ترقی کند وجهۀ تجردی پیدا می کند و نفس می شود.
بلی، در این سیر جوهری قهری طبیعی می تواند با فضایل و یا رذایل، استکمال نماید و وقتی وجهۀ تجردی تمام شد و وجهۀ طبیعی به جهت سیر جوهری آن باقی نماند، این نفس که در اول امر
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 91
احتیاجش همانند احتیاج صورت به ماده بود و به بدن احتیاج داشت بعد از اینکه سیر طبیعی خود را تمام کرد مطلب عکس می شود، یعنی از بدن مستقل شده و بدن به او محتاج می شود و در نتیجه نفس می تواند بدن را خلق کند و در نشئۀ دیگر سِمَت علّیت نسبت به بدن پیدا کند و در نشئۀ دیگر همین بدن طبیعی را ایجاد کرده و بر او قیّومیت داشته باشد.(63)
* * *
تحقق فردیت انسان
سیر حرکت جوهری موجودات
سیر بذر عالم غیب در طبیعت
معنای استقلال نفس انسانی
سیر قهری انسان
تجرد عقلانی و شیطانی
تفاوت سیر برزخی افراد
سیر ماده به سوی تجرّد
فیض الهی تحرّک ماده
گفتیم نحوۀ تعلق نفس در ابتدای امر، این نحوه تعلق است، منتها آن صورتی که در مجرایش واقع شده باشد و حد وقوف نداشته باشد، البته نه مثل صورتی که در مجرایی واقع شده باشد که در این عالم طبیعت وقوف دارد و در یک مرتبه از مراتب عالم طبیعت متوقف می گردد و نه آن صورتی که در عالم غیب است، بلکه فقط آن صورتی که در مجرایی باشد که با ترقی و سیر تکاملی، صورت انسانی گردد و مادامی که این صورت از این عالم طبیعت نگذشته باشد نمی توان گفت: فردیت آن برای انسانیت درست شده است؛ زیرا مادامی که شی ء در حرکت است ـ که بین صرافت قوه و محوضت فعلیت قرار دارد و بدون سکون سیر می کند و لا بشرط و در ابهام است ـ نمی شود تعیین کرد که فرد برای یک نوعی است؛ چون صورت نوعیه فعلاً ـ یعنی مادامی که در حرکت است ـ تمام نیست و این عدم تعیین فردیت، در آن صورتی متحقق است که توقف نداشته باشد، نه در آن صورتی که در این عالم طبیعت حد وقوف دارد...
بعضی اشیاء در حرکت جوهریه تا حد مخصوصی در حرکت هستند، مثلاً درخت که حرکت جوهریه دارد، لایزال از صرافت قوه
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 92
به محوضت فعلیت در حرکت است و چون به حدی رسید که در آن توقف کرد و ایستاد، حرکت آن، جوهراً در نباتیت تمام می شود، اگر دوباره بخواهد حرکت کند دیگر حرکت جوهریه ندارد. بلی اگر بخواهد ترقی کند باید این صورت نباتی از او محو شود و پوسیده گردد و به اصلش برگردد، و دوباره از مجرایی دیگر شروع به حرکت کند، و اگر در آن مجرا از باب تصادف، محل سیر نباتی شد، حرکتش ادامه دارد تا به آن حد وقوفی برسد که درخت در آن حد متوقف است، و اگر بختش یاری کرد و از مجرای دیگر وارد شد، مثلاً مجرایی که آخرش حیوانیت است، به حرکت جوهریه سیر می کند و به مرتبۀ حیوانیت می رسد. اگر در حیوانیت، جهت تجردی نباشد باز از طبیعت نگذشته و اگر حیوانی مثل فرس شد، چون قوۀ خیالیۀ تجرد دارد، از طبیعت می گذرد و به تجرد خیالی می رسد، واگر بختش بیشتر یاری کرد و در مجرای انسانی افتاد و در میان راه و منازل نباتیت و حیوانیت از آسیب و آفت محفوظ ماند و در مجرای سیر انسانی قرار گرفت، چون در بین صرافت قوه و محوضت فعلیت است و طی مسافت می کند، هر قدر در حرکت باشد نمی تواند در فردیت متمحّض گردد. برای همین جهت است که ما بالفعل انسان نیستیم و در حقیقت نمی توان ما را فرد انسان شمرد، چون تعین نداریم و در جوهر خودمان متحرک هستیم، و صورت نوعیۀ انسانیۀ ما تکمیل نشده و در سیر قهری طبیعی هستیم، و یگانه بذر عالم غیبیم که در همین عالم سیر می نماییم.
منتها اگر این بذر در طریق و مجرای مخصوصی قرار گیرد و مانع و قاسر و اشراری جلوی او را نگیرد و بدون مانع با سیر طبیعی در این مجرا سیر کند، به عالم غیب می رسد و ممکن است در این عالم، مجرای او طوری باشد که متوقف نشود تا به آخرین نقطۀ مرز امکان و
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 93
وجوب برسد و آن دار و منزلی در جوار واجب مطلق است که در جوار رحمت حق برقرار می شود، نعم الجار و قرّة اعین.
و بالجمله: این بذر مثلاً از صورت منویه وقتی شروع کرد ـ چنانکه حضرت حق می فرماید: (إنَّا خَلَقْنَا الْاءنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعاً بَصِیراً)ـ همین نطفه است که در جوهر حرکت می کند و مدام متبدل می شود تا صورت، به نفس متبدل گردد و این نفس هم به سیر طبیعی خود سیر کرده و به یک مرتبه ای از تجرد می رسد؛ گرچه در مرتبۀ دیگر، موجود طبیعی است اما پیوسته تجردش به همان حرکت جوهریه زیاد شده و وجهۀ طبیعی آن کم می شود تا با حرکت جوهریه به تدریج خود را از طبیعت بیرون می برد و وقتی مرتبه به مرتبه خود را از طبیعت بیرون نمود، همان صورت طبیعی صرف بوده است که به حرکت جوهریه بالا رفته است و در هر قدم، یک مرتبه خود را از طبیعت رها کرده، گرچه در مرتبۀ دیگر، عین موجود و صورت طبیعی است، و چون همۀ خودش را از طبیعت خارج کرد، مستقل می شود و استقلالش به همان است که خود را از آخرین مرتبۀ طبیعت برهاند، و این معنای استقلال اوست و مستقل شدن همان و از طبیعت بیرون رفتن همان.
و موت انسان به دنبال استقلال نفس است، نه اینکه موت اتفاق می افتد و از طبیعت بیرون می رود، بلکه وقتی استقلال محقق شد، این همان از طبیعت بیرون شدن است و از طبیعت بیرون شدن، مردن است. و چون از طبیعت بیرون شد مجرد است، و در این موقع است که فردیت او درست می شود؛ زیرا از حرکت جوهریه در طبیعت فارغ شده است. البته در عالم مجردات هم، نوع منحصر در فرد است. این است که در آن عالم هر کس فرد مجردی است و نوعش منحصر
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 94
در آن فرد است. و لذا انتسابات قطع می شود و این است معنای آیۀ شریفۀ (فَإذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أنْسَابَ بَیْنَهُمْ) و این قطع نسب قهری و طبیعی بوده و رسیدن به عالم تجرد، برای ماده ای که در مجرای انسانیت افتاده، قهری و طبیعی این طریقۀ حقه و ذاتی این راه و صراط است.
چنانکه اگر یک خط مستقیم بین دو نقطه باشد و کسی از نقطۀ اوّلی حرکت کند و در این خط و راه بیفتد و حرکت کند، بالاخره قدمش به نقطۀ آخری می رسد. همچنین است حرکت انسانی از اولین صورتی که در مادۀ اُولی بوده و پیوسته می آید تا افق طبیعت عوض شود، و وقتی ورق عالم طبیعت را برگرداند به ورق عالم تجرد می رسد. البته در این خط و حرکت جوهریه که به طرف تجرد می رود ممکن است انسان کسب فضایل هم بنماید، نه اینکه نفس به این دار طبیعت آمده و توقف کرده تا کسب فضایل کند بلکه در این سیر قهری که دارد ممکن است کسب فضایل و یا رذایل نماید. چنانکه شخصی که راهی را طی می کند ممکن است ضمن مسافرت، چیزی هم کسب کند و از گلها و ریاحین طریق بچیند، یا اینکه خاری را جمع کند.
انسان وقتی که از طبیعت بیرون می رود، ممکن است موقع بیرون شدن، مجرد عقلانی ویا مجرد شیطانی باشد. درنتیجه انسان یا مجردی سعید می شود یا مجردی شقی می گردد. بلی، رفتن به عالم تجرد، قهری است، منتها در این مسافرت غیر اختیاری، ممکن است کسی بالاختیار سود یا ضرر کند. این است که یا شیطان مجرد و یا انسان مجرد می شود.
و معنای آیۀ شریفۀ (إنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إمَّا شَاکِراً وَ إمَّا کَفُوراً) این است،
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 95
یعنی ما به راه قهری تجردی به حرکت جوهریه هدایتشان کردیم، یا کفوراً و شیطاناً می آیند و یا انساناً و شکوراً و مؤمناً راه را طی می کنند.
ناگفته نماند: در کسب فضایل این طور نیست که فرقی بین انسانها نباشد؛ چون به محض بیرون رفتن از دار طبیعت، تجرد عقلانی کامل نیست، بلکه برزخ هم هست که باید از آن برزخ هم به حرکت جوهریه گذشت تا به تجرد عقلانی صرف وارد شد. پس برزخ برای همه هست و اهل برزخ، وجودِ برزخی ـ بین وجود تجردی عقلانی و وجود جسمانی طبیعی ـ دارند. لذا بهشت سعدا، بهشت برزخی و جهنم اشقیا، دوزخ برزخی خواهد بود.
وعالم برزخ هم یک مرحلۀ قهری از مراتب وجود است، لذا برای همه قهری است. منتها کسانی که در این عالم مطالب عقلانی و فضایل کسب کردند، راه برزخیشان کوتاه است و زود به عالم تجرد عقلانی می رسند و سیر برزخی آنها کمتر می باشد و حرکت جوهری برزخیه تندتر و سریع تر صورت می گیرد؛ چون به معاونت کسب فضایل عقلانی برای نیل به خلعت تجرد عقلانی مستعدتر هستند. و همچنین آنهایی که کسب رذایل کرده اند، دوزخ تجردی کامل، زودتر نصیبشان می شود، و در دوزخ برزخی آن قدر معطلی ندارند و برای همین جهت است که آن مرد گفت: از نردبان که افتادم به جهنم افتادم ـ نعوذ بالله ...
و لذا می گوییم و به کرّات هم گفته ایم: نفس، از همین طبیعت و ولیدۀ همین عناصر طبیعت است.
چنانکه کلام حضرت حق به این معنی اشاره، بلکه بر آن دلالت دارد، و چه بسا آیۀ شریفۀ (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً) و آیات دیگر به این مضمون، مرادشان این نیست که مضغه جای دیگر
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 96
بود و آوردیم روی علقه قرار دادیم، بلکه همین علقه، تتحرّک بحرکة فی جوهرها و صارت مضغه، و هکذا المضغة تتحرّک و صارت لحماً، و به همین نحو تا آنجا که جنین می شود و این جنین همان است که در سابق بوده و حرکت کرده تا مغز که معتدل ترین جسم از اجسام است در جنین ایجاد می شود و چنان در حد اعتدال و لطافت است که عرشِ اجسام طبیعت و آخرین جسمِ معتدل طبیعت است و همین آخرین مرتبۀ جسم است که در جوهر خود حرکت کرده و به اول درجۀ احساس که لمس باشد متبدل می گردد...
وقتی معتدل ترین اجسام، یعنی مغز در جنین پیدا می شود این، آخرین درجۀ جسم و عرشِ جسم است و وقتی مغز حرکت می کند، اول مرتبۀ احساس تولید می شود. چون جسم بجوهره به واسطۀ حرکت به حس لمس منقلب می شود و چون این حس به جسم نزدیک است و آخرین مرتبۀ جسم، اولین مرتبۀ حس است لذا حالّ در جسم است و به تدریج حرکت کرده و مشاعر و احساسات دیگر پیدا می شود و قوۀ خیالیه به وجود می آید.
بعد که این حس رو به ترقی گذاشت به آخرین مرتبۀ عالم طبیعت می رسد که اول مرتبۀ تجرد است. و به تدریج این قوا که تکمیل می شوند و رو به عالم غیب می گذارند وحدتی به دنبال اینها حاصل می آید که نفس است. و نفس بوحدتها جامع و حاوی این کثرات است، که به تدریج حرکت می کند و مادامی که در طبیعت است مرتبه به مرتبه به حرکت جوهریه، خود را از طبیعت بیرون می کشد، در عین حال که مرتبه ای از آن، تجرد پیدا کرده، مرتبۀ دیگرش طبیعی است و در حقیقت اختلاط عالم غیب و شهود، اختلاط طبیعت و تجرد و اختلاط کثیف با لطیف است. تا اینکه با سیر و ترقی خود را از طبیعت بیرون کشیده واز انسلاک طبیعت بیرون می رود، و با کاروان قافلۀ
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 97
مجردات منسلک می شود. در حقیقت این سواری است که از اول نقطۀ طبیعت و عالم هیولی برخاسته و با قافلۀ موجودات عالم طبیعی، هم قافله بوده ولی از طبیعت جلو افتاده تا به مرز طبیعت و تجرد رسیده و از آخرین مرتبۀ طبیعت که قدم برداشته به اولین درجۀ عالم تجرد قدم می گذارد و از عالم شهادت گذشته به عالم غیب می رسد. و اینکه از مرز طبیعت و تجرد می گذرد، با قافلۀ طبیعت وداع می کند؛ و این فراق است که آن را موت می نامیم. وقتی از نقطۀ بالای عالم طبیعت و از افق این عالم بگذرد، وداع قهری از طبیعت است. و این فراق، قهری و طبیعی و این وداع، وداع اجباری و این مسافرت جبلّی است. (فَإذَا جَاءَ أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ)...
البته چون این حرکت جوهری طبیعی است تحرک متحرک، فی ذاته بذاته نیست، بلکه باید یک دستی آن را بگیرد و حرکت دهد و آن دست، فیض الهی است، البته نه اینکه فیضهای متعدد باشد و آن صورت اوّلی که روی هیولای اُولی، اول مرتبه آمده، صورت دیگری را از جای دیگر می آورند و روی آن می گذارند، مثلاً عنصر، معدن می شود ومعدن، نبات می شود وبه روی صورت نباتی یک صورت حیوانی دیگری که در جای دیگری قرار داشته می آورند، بلکه یک فیض است که نحوۀ آن به گونه ای است که به تدریج در جوهر حرکت و ترقی می کند، یعنی آن صورت اوّلی است که در جوهرش ترقی کرده و حرکت نموده و به صورت دیگری تبدیل می شود.(64)
* * *
سیر تدریجی ایجاد و تکامل نفس
علت ضعف قوا در پیری
سیر به سوی «وهم الکل» یا «عقل الکل»
نفس از اول که شروع به تدبیر بدن می کند و مشغول اوست، به جبلّۀ
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 98
فطری کم کم که بزرگ می شود، بعد از چهل سالگی علاقۀ خود را از بدن کم می کند، چنانکه آیات و اخبار هم به این معنی شاهد است که این مرحلۀ آغاز رشد عقل و نفس است و وقتی که به اربعین رسید، رشید می شود. اگرچه بعد از اربعین کم کم میل طبیعی عقل از بدن به واسطۀ رشدی که پیدا می کند، کم می گردد در صورتی که بالاجبار آن را متوجه طبیعت نکند، که در آن صورت نفس مجبور است طبعاً مزاج را ترمیم کند و به آن جهتی بپردازد که علاوه بر انعزال طبیعی نفس، ناخوشی و آفت و دردی را که از خارج رسیده و بدن را تهدید می کند، دفع کند. و هر اندازه تحلیلی که به بدن روی می دهد، قوا و آلت عمّالۀ خود را مهیّا کند تا مدافعه به عمل آید. ولیکن به آن اندازه که عنایت خود را طبعاً از بدن کم می کند، از آن جهت دائماً به واسطۀ استکمالی که در جوهرش پیدا می شود رو به عالم غیب دارد و از طبیعت روگردان است.
زیرا این طور نیست که نفس بعد از اکمال بدن از جای دیگر آمده و متعلق به بدن شود، بلکه خود این اجسام و عناصر طبیعی وقتی که در سیر تکاملی و ترقی افتاد و در راههای ترقی واقع گردید، مثلاً نباتات طعمۀ حیوانات شدند و آنها طعمۀ بشر شدند و در آن دستگاه هاضمۀ پیچیدۀ مستعده افتاده و تصفیه شده و قسمت تصفیه شدۀ آن نطفه شده و آن هم در صورتی که در رحمِ قابل و معتدل و بی آفت بیفتد، در جوهرۀ آن نطفه، حرکت واقع می شود تا آنکه یک تکه گوشت می گردد. و چون حرکت در جوهر است، جوهر که از قوه به فعلیت می آید، به تدریج قوۀ نامیه که مرتبه ای از کمال است از جوهرۀ آنچه در سیر ترقی افتاده است از سه طرف شروع به بزرگ شدن می کند و طوری می شود که در رحم از افق منویت بیرون می آید که آخر افق آن،
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 99
اول افق ـ مثلاً ـ علقه است و آخر مرتبۀ آن، اول مرتبۀ مضغه است. همان جوهر ترقی می کند و به یک افق دیگری وارد می شود که افق لمس است که اگر در آنجا به او دست بزنی، خودش را جمع می کند. و به تدریج در این لمس ترقی می کند، و مدام ازدیاد را در این موجود مشاهده می نمایی؛ از قبیل چشم و سمع و هکذا، که در نفس تولید می شود. و به عبارت دیگر: افق نباتی که کامل شد و از آن مرحله که گذشت، مرحلۀ حیوانی با نفس ضعیف تولید می شود که لمس ضعیفی دارد و کم کم قوی می شود و تمامی قوای نفسیه تکمیل می گردد.
ولی چون جوهرۀ همان عناصر، ترقی کرده این است که همین طبیعت است که رو به بالا می رود و روز به روز بزرگ می شود. البته خودش چون ولیدۀ طبیعت است تعلق فطری به آن دارد و مدام به تدریج صفا پیدا می کند و بزرگ می شود و در جوهرش سیر می کند و هرچه سیرش بالا می رود، از طبیعت بالاتر رفته و از افق طبیعت به تدریج ارتقا پیدا می کند و به تدریج که از طبیعت بالاتر می رود، طبیعت را کنار زده و پرده های آن را می شکافد و اعتنا به جسمانیت نمی کند. و چون صفا می یابد، تعلق فطری کم می شود و در حقیقت مغزِ طبیعت است و هر قدر مغز رو به صفا می رود، قشر، نازک می شود و جوهر مغزی قوّت می گیرد. و لذا از آن طرف که ترقی در قوه زیاد می شود، توجه به عالم غیب نسبت به توجه فطری و جبلّی بیشتر می گردد. فلذا نفس، آلاتی را که در جهت تقویت جسمانیت و طبیعت است، کمتر استعمال می کند و آلات به تدریج ضعیف می شود وجسم هم ضعیف می شود، تا آنجا که کم کم می بینی قوا تعطیل می گردد؛ سامعه ثقل پیدا می کند، باصره ضعیف و کم نور می گردد و هرچه اینها از این طرف ضعیف می شوند، از آن طرف قوۀ عقلانی
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 100
زیاد می گردد.
اگر به میزان شرع رفتار کرده و عملش طبق آن باشد، قوۀ عقلیه در تجرد زیاد می گردد. و اگر به میزان شرع رفتار نکرده، قوۀ واهمه زیادتر می گردد و به طرف شیطان الکلّ که وهم الکلّ است نزدیک می شود.
از این رو می بینی شخصی که شرور است، نفسش مادامی که جوان است، چون آلات قوای شیطنت جوان است با غضب و شهوت و زور و زدن و کشتن و تعدیات همراه است. و وقتی آلت غضب که آلت زدن و حمله است به تدریج سست شده وآلت شهوت ضعیف می گردد ومی بیند از این راهها دیگر نمی شود آن شیطنت و قوۀ وهمیه کار کند، همین قوه به آن طرفی می رود که ممکن است با آن قوه اظهار شیطنت بشود؛ نفس که از اینها توجهش را کم کرد، لابد توجه به آنچه که ممکن است، زیاد می شود. و می بینی قوۀ واهمه قوی می گردد و لذا می بینی که شیخ، حریص شده و حب ریاستش زیادتر گشته و تمام آن توجهات و عنایات که بر همۀ قوای شیطنت پخش شده بود، در این قوه که اکنون با آن می تواند کار کند جمع می شود، و تا می بیند در بدن قوۀ حمله و قوۀ شهوت رانی نیست، حب مال و حب ریاستش زیادتر می شود، تا بالاخره قوۀ واهمه بزرگ تر می شود و به شیطان الکلّ که وهم الکلّ است نزدیک می گردد. چنانکه از آن طرف اگر آدمی شد که عقلش بیشتر بوده و کسب رضای الهی می کرده، قوه عاقله اش بیشتر می شود و توجه نفس به آن طرف می شود، این هم به عقل الکل و ملک و جبرئیل نزدیک تر می شود.(65)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 101
حفظ وحدت در تمامی مراحل استکمال
نفس، موجودی صاحب اطوار و شؤون بوده و ذو مراتب است و مادامی که در طبیعت است یک شأن طبیعی دارد که به جهت این شأن، همان موجود طبیعی است؛ جسم است، نامی است، حیوان است، و هر قدر جنبۀ تجردی پیدا کند، دیگر به آن جهت تجردی؛ مادی، طبیعی، جسم، نامی و حیوان نیست.
... همان موجود طبیعی است که یک مرتبه اش بالا رفته و به حس لمسی متبدل شده است، البته حس لمسی در عین حال که جنبۀ مادیت دارد، جهت تجردی هم دارد، تا به تدریج قوای دیگر ـ مثل وهم و خیال ـ که پیدا شد به تجرد خیالی می رسد و باز بالاتر که رفت، تجرد عقلانی حاصل می شود. البته نه اینکه تمام نفس مجرد عقلی باشد، بلکه یک حقیقت ذو مراتب است که در یک مرتبه، مجرد عقلانی است و در یک مرتبه، خیال است، و در یک مرتبه، قوۀ واهمه، و در مرتبۀ دیگر سامعه، باصره، ذائقه و لامسه، و در مرتبۀ دیگر جسم، نامی و حیوان است.
البته نه اینکه قوا طوری باشند که از هم منعزل باشند؛ مثلاً لمس، چیزی باشد که در کنار افتاده و ممتاز و منفک از باصره، و باصره ممتاز از آن باشد و برای اینها یک ترکیب اعتباری قائل باشیم، قضیه این طور نیست، بلکه یک هویت است که همۀ اینها از شؤون آن می باشند. در لمس، مدرِک همان است که در ذوق است؛ لذا می گویی: من چشیدم، من لمس کردم، پس لامس و باصر یکی است، و سامع همان است، و مدرک عقلیات نیز همان است. پس این شی ء عجیب در عین حال که یک هویت است، در بعضی مراحل لامس است، در بعضی مراحل باصر است، در بعضی مراحل سامع است، در بعضی مراحل متخیل است، در بعضی مراحل مجرد است، در بعضی مراحل جسم است، در بعضی مراحل حیوان است، در بعضی مراحل نامی
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 102
است و در بعضی مراحل هیولی است.
از هیولای اُولی تا مرتبۀ عقلانیت یک هویت است که دارای شؤون و مراتب است و مادامی که در طبیعت است و تجرد پیدا کرده، اگر انسان فقط آن مرتبه را لحاظ کند، ممکن نیست حیوان و جسم بر آن حمل شود، و آن وجهۀ طبیعی که از شؤون طبیعی آن است، جسم و نامی است و تمام اجناسی که در طبیعت است بر او صدق می کند.
آن وقتی که محمولی را بر این هویت حمل می کنیم این طور نیست که بعض مراتبش را علی حده ببینیم؛ زیرا مراتب از هم جدا نیستند و چون جدا نیستند، وقتی که دیدن و شنیدن محقق شد می گویی: من دیدم، من شنیدم، البته نه چنین است که یک قسمت از نفس شنیده است و یک گوشه از نفس دیده است و مجازاً به نفس نسبت دهی.
بالجمله: بنا به عقیدۀ آخوند رحمه الله هیچ اشکالی ندارد مادامی که نفس در طبیعت است، جسم، نامی و حیوان باشد، ولی بعد از آنکه تجرد پیدا کرد و مستقل شد و از طبیعت بیرون رفت و در آن افقی که هیچ مادیت در او نیست قرار گرفت، دیگر جسم و حیوان نیست، صورت این بدن هم نیست؛ چون که ارتباط قطع می شود، نه این بدن، مادۀ اوست، و نه آن مجرد، صورت این بدن است. آنهایی که بر خلاف قول آخوند گفته اند دچار اشکال شده اند و متحیّرند که چه بگویند، این است که بعضی آمده و تجرد نفس را منکر شده اند. و بعضی به عدم بقای نفس بعد از بدن قائل شده اند. و بعضی در حمل صورت بر ماده و حمل ماده بر صورت گرفتار شده اند. بلی همۀ این حیرتها، برای این است که نفس را آن طوری که هست نتوانسته اند صاحب شؤون و اطوار تشخیص بدهند.(66)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 103