فصل دوم: انسان در نظام هستی

کیفیت تحول نفس مادی به مجرد

کیفیت تحول نفس مادی به مجرد

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

وجهۀ مادی و تجرّدی نفس

معنی «ذومراتب» در نفس

نسبت نقص و کمال برای نفس

‏نفس سابقاً مادی و طبیعی بوده، ولی لاحقاً مجرد و غیر مادی است و‏‎ ‎‏آنچه قوه بوده به فعلیت رسیده و نفس مستقل شده است، یعنی هرچه‏‎ ‎‏بالقوه بود بالفعل شده است و این چنین چیزی، بدن و ماده ندارد؛ نه‏‎ ‎‏سابقاً و نه لاحقاً. بدن، ماده بود و امکان وجود طرف مادیت را داشت و‏‎ ‎‏لذا موجود هم شد و امکان عدم آن را هم داشت و معدوم هم شد، اما‏‎ ‎‏جهت تجرد را نه حدوثاً داشت و نه بقاءً.‏

‏به عبارت دیگر: نفس موجودی است که مادامی که درعالم‏‎ ‎‏طبیعت است، یک جهت و وجهۀ مادی دارد که به آن جهت محکوم به‏‎ ‎‏مادیت است، و یک وجهه و جهت تجردی و روحانی دارد که به آن‏‎ ‎‏جهت محکوم به حکم روحانیت و تجرد است، پس به یک ملاحظه‏‎ ‎‏مادی است و به یک ملاحظه مجرد است و به یک ملاحظه نه مادی و‏‎ ‎‏نه مجرد است؛ بلکه چون در حرکت است و بین مادیت محض و‏‎ ‎‏تجرد محض قرار دارد، مادامی که در حرکت است و در جایی واقف‏‎ ‎‏نیست نمی شود به آن گفت که این چه چیز است؛ مثل خود حرکت، و‏‎ ‎‏نفس در این مرحله با سیر، استکمال پیدا می کند، یعنی از‏‎ ‎‏محض الطبیعه رو به محض التجرد می رود و کم کم کمال پیدا کرده و‏‎ ‎‏از نقص بیرون می رود. نه مثل مادیت محض است تا حکم خالص‏‎ ‎‏مادیت را داشته باشد و نه مثل مجرد محض است تا حکم طلق مجرد‏‎ ‎‏را دارا باشد؛ و نه تماماً ذو الوضع است و نه تماماً مفارق است.‏

‏اینکه گفته اند: النفس مفارق فی ذاته و ذو وضع فی فعله، از اغلاط‏‎ ‎‏است. بلکه نفس در بین این دو مبدأ و معاد، صاحب مراتب است، اما‏‎ ‎‏نه اینکه یک مرتبه اش در یک حال، مثلاً مرتبۀ عقلانی است و مرتبۀ‏‎ ‎‏دیگرش در همان حال و زمان، مادی است؛ که فعلاً دو مرتبه داشته‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 104

‏باشد و با مرتبۀ عقلانی اش درک معقولات کند و با مرتبۀ مادیش،‏‎ ‎‏مادیات را درک کند. اگر این طور بود، محال بود آن مادیتی را که انسان‏‎ ‎‏با عقل درک می کند، با حکم عقلی بر آن حکم کند.‏

‏بلکه معنای اینکه نفس ذو مراتب است مثل ذو مراتب بودن وجود‏‎ ‎‏است که هر وجودی حدی دارد، نفس هم هر روز با سیر کمالی، به‏‎ ‎‏کمالی نایل می شود و از جلوات طبیعت تا اندازه ای بیرون می رود،‏‎ ‎‏ولی در هر حدی از کمال، دارای هویتی است که واجد مرتبه ای از‏‎ ‎‏کمال می باشد و تا در دار طبیعت است، موجود برزخی است و دارای‏‎ ‎‏هویتی است که همان هویت، چنانکه درک معقولات می کند، همان‏‎ ‎‏هم می بیند، می شنود و درک محسوسات هم می کند.‏

‏بالجمله: مجرد محض نیست؛ چون اگر مجرد محض بود، باید‏‎ ‎‏انشائیاتش به وجود خارجی می آمد، و مادیت و طبیعت محض هم‏‎ ‎‏نیست که کاملاً صاحب وضع و زمان و مکان باشد، بلکه یک هویت‏‎ ‎‏است که روز به روز در صدد خلع لباس مادیت که نقصان است‏‎ ‎‏می باشد، ولی نه به کلی این لباس را بیرون نموده و نه اینکه همه اش در‏‎ ‎‏این لباس است؛ به چنین شیئی نه عریان گفته می شود و نه ملبّس، با‏‎ ‎‏اینکه عریان و ملبّس هم به یک معنی به آن گفته می شود.‏

‏البته طوری نیست که دو جهت آن در عین غیریت، منضم به‏‎ ‎‏یکدیگر باشند؛ بلکه یک هویتی است که بین محوضة المادیه و مجرد‏‎ ‎‏محض قرار دارد و لذا فعلاً نمی توان گفت محض کدام است، بلکه‏‎ ‎‏برزخ است و حکم آن در این است و حکم این هم در آن است، منتها نه‏‎ ‎‏اینکه به تمام المعنی و تمام الاحکام حکم دیگری را داشته باشد. این‏‎ ‎‏حقیقت واحده از نقص رو به کمال می رود و به حرکت جوهریه،‏‎ ‎‏پیوسته ما هو القوه متبدل به فعلیت می شود، نه اینکه حقیقتی معدوم‏‎ ‎‏می شود و حقیقتی دیگر از نو موجود می گردد، بلکه یک هویت است‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 105

‏که اشتداد وجود در آن حاصل می گردد و رفع نواقص از آن می شود.‏

‏و به عبارت دیگر: یک موجود به سمت کمال وجودی می رود و از‏‎ ‎‏ابتدای عالم طبیعت که عالم نقص محض است، به عالم کمال محض‏‎ ‎‏می رود و به چنین موجودی که بین نقص و کمال است، نه کامل اطلاق‏‎ ‎‏می شود و نه ناقص؛ و در عین حال، هم نقص و هم کمال دارد.‏

‏ولی طوری نیست که بتوان گفت که نقصش از کمالش جداست و‏‎ ‎‏دوموجود جداگانه هستند. می شود گفت که نسبت نقص و کمال به‏‎ ‎‏این موجود، مساوی است و می توان به جهت کمال و نور، به آن مجرد‏‎ ‎‏گفت. و این نور و کمال، به اشتداد بالا رفته تا هرچه از ماده و قوه در آن‏‎ ‎‏امکان دارد نور شود؛ وقتی که نور محض شده و در نوریت مستقل‏‎ ‎‏شد و ماده تمام گردید، دیگر این موجود به ماده ارتباط نداشته و‏‎ ‎‏بی ماده و صرف است و دیگر ماده ای نداریم که حامل وجود، یا عدم‏‎ ‎‏این موجود باشد...‏

‏نفس مادامی که در طبیعت است، حامل قوۀ حدوث خود در عالم‏‎ ‎‏عقل است و به محض اتحاد با عقل فعّال، فعلیت آن را دارا می شود.‏

‏ناگفته نماند: به واسطۀ حدوث نفس و اتصال آن، در عالم عقل‏‎ ‎‏تغییر و تبدیلی رخ نمی دهد، چنانکه به واسطۀ صدور آن از عالم عقل،‏‎ ‎‏تغییر و تبدلی در آن حاصل نمی شود. و هر کسی معنی و کیفیت فنای‏‎ ‎‏معلول در علت را بداند، خواهد دانست که به واسطۀ صدور معلول،‏‎ ‎‏نقصانی در علت و یا به واسطۀ فنای آن، زیادتی در علت پیدا نمی شود.‏

‏و چنانکه بر ذات احدیت به واسطۀ صدور عقل اول، سنوح و‏‎ ‎‏تغییری رخ نداده، به فنای آن هم سنوح و تبدلی واقع نمی گردد.(67)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 106