نفس و بدن در عوالم پیشین
بحث خلقت نفس پیش از بدن
نحوۀ تعلق نفس به بدن
ماده در منازل مختلف حرکت
انواع تجرد نفوس انسانی
در روایات داریم «الأرواح جنود مجنّدة، فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف».
مخفی نماند که این حدیث، برقدم نفس هیچ دلالت ندارد، بلکه مضمونش بیش از این نیست که ارواح جنود مجنّده هستند، قسمتی از آنها با یکدیگر آشنایی دارند و هم سنخ هستند، پس تآلف دارند، چنانکه می بینی آنهایی که در مدرسۀ فیضیه هستند با هم، هم مذاق هستند و قسمتی که در فلان مکتب خانه تربیت یافته اند با هم آشنا هستند؛ آنها متناکر از اینها و اینها متناکر از آنها می باشند.
و اما روایت «خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام» به هر حال ما مجبوریم از ظهور آن دست برداریم؛ برای اینکه هم ارواح عام مجموعی است و هم ابدان، پس معنای روایت این می شود که روح هر بدنی را دو هزار سال قبل خلق کرده و آن بدنی که سه هزار سال بعد خواهد آمد، پس روح آن هنوز خلق نشده. و این منافی با قول به قدم ارواح است. و اگر بگوییم مراد این است که اولین بدنی که خلق شده، دو هزار سال قبل از آن، مجموع ارواح خلق گردیده است؛ این هم منافی با قدم است. و چون از ظاهر باید دست برداریم پس ما از ظهور «الفی عام» دست برمی داریم و می گوییم مراد از عام، عام رتبی است، و الفی عام به مراتب نفس اشاره است که برای نفس سه مرتبه است، مرتبۀ حس ظاهر، و مرتبۀ خیال و وهم، و مرتبۀ عقلانیت.
علاوه بر همۀ اینها: اگر بنابر قول حکما قائل شویم که نفوس مجرد است ـ و باید هم آن را بگوییم ـ پس معنی ندارد نفس، حادث
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 107
زمانی باشد و دو هزار سال قبل خلق شده باشد و قبل از آن سالها در بوتۀ عدم باشد؛ بلکه مجرد، قدیم زمانی و حادث ذاتی است، هذا کله بنا به عقیدۀ حکیم.
و اما بنابر ظاهر کلمات محدثین ما که ارواح، اجسام لطیف هستند، می گوییم: معنای لطیف بودن چیست؟ اگر جسم لطیف باشد، مکان لازم دارد؛ آن مکانی که قبلاً در آنجا بوده کجاست؟ علاوه بر این، تداخل اجسام محال است، و علاوه بر همۀ اینها فساد اجسام مبرهن است و این منافی معاد و خلود است.
و بالجمله: با این اخبار، قول به قدم نفوس و اینکه نفوس قبل الابدان بوده اند، ثابت نمی شود؛ اضافه بر اینکه معلوم نیست خبر از چه کسی و سند آن چگونه باشد و آیا ظهور در این قسمت حجت است یا نه؟ البته بعد از آنکه با غمض عین ظهوری برای اخبار قائل باشیم و نظر را از آنچه در معنای اخبار گفتیم قطع کنیم.
آنچه که از افلاطون، در باب قدم نفس نقل شده ـ بنابر فرض واقعیت نقل ـ این است که گفته: اگر عقل مفارق بدون دخالت بدن، علت تامۀ نفس باشد، لازم می آید که نفس هم زمان با علتش باشد. و اگر عقل مفارق در علیت کافی نبوده و بلکه بدن شرطاً و یا به عنوان دیگری دخالت داشته باشد، پس علت تامه، مجموع عقل مفارق و بدن می باشد و لازم است بعد از تکوّنِ بدن، نفس موجود شود. و اگر چنین باشد که نفس جزء العله باشد، ممکن نیست بعد از زوال بدن، نفس زایل نشود، و چون براهین قائم شده بر اینکه نفس به زوال بدن مضمحل نمی شود ـ و اَدنی برهان این است که نفس در جسم منطبع نیست ـ پس معلوم می شود نفس قوۀ جسمانیه نیست و لذا بدن در موجودیت آن دخالتی ندارد، پس علت آن امری عقلی است و معلول
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 108
به بقای او باقی می باشد و معلوم می شود بدن به هیچ نحوی دخالت در نفس ندارد، بلکه عقل مفارق در علیت بدون احتیاج به جزء طبیعی کافی است، ولذا نفس باید به قوام علتش قائم و به بقای علتش باقی باشد و بدن فقط در تصرف نفس دخالت دارد و بین آنها جذب و انجذابی هست که یا جذب از نفس است و انجذاب از بدن و یا بالعکس؛ چنانکه بین آهن و مغناطیس یک جذب و انجذابی هست که آهن منجذب است ولیکن مغناطیس فقط در این تصرف جذبی دخیل است، نه در اصل وجود آهن، پس اگر به واسطۀ فسادی که به یکی از طرفین رخ دهد و آن را از بین ببرد، وجود آن دیگری از ناحیۀ تزلزل آن در بقا متزلزل نمی شود، بلی دیگر آن جذب و انجذاب از بین می رود؛ همچنین نفس هم با بدن همین نسبت را دارد که فقط نفس از حیث تصرف، محتاج بدن است و لاغیر.
آخوند در جواب می گوید: این سخن ـ که یا عقل مفارق در وجود نفس کافی است و یا کافی نیست و محتاج ضمّ چیز دیگر است، پس چیز دیگر هم دخالت و علیت دارد، بنابراین وجود و عدمِ معلول دائر مدار وجود و عدم علت خواهد بود ـ در بسایط خیلی خوب است و اما در غیر بسایط و ما نحن فیه درست نیست و مثالی که برای نفس و بدن آورد و گفت که مثل آهن و مغناطیس می باشند، درست نیست؛ بلکه تعلق نفس به بدن، تعلق ذاتی است و مادامی که در طبیعت است، نفس، صورت بدن است و بدن مادۀ او می باشد و نفس اسم است برای مرحله ای از یک امر سیّال که در آن حرکت جریان دارد، و از اولِ ظهورِ نفس و مرتبۀ ظهور تا فنای فی الله یک موجود است و این موجود، سعۀ وجودیش بسیار است؛ این موجود طبیعی تا در عالم طبیعت است، هم افق با موجودات دیگر عالم طبیعت و هم جنس با
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 109
آنهاست؛ گرچه این موجود، تبدلات جوهری مافوق تبدلات موجودات دیگر دارد و این هم قطار موجودات طبیعی، به ترقّیات آینده امید طبیعی دارد.
والحاصل: ماده و هیولای اُولی که در صورت حرکت کرده ـ صورت همان ما فیه الحرکه است، و خود ماده متحرک است ـ یک حقیقت است که از مرتبۀ نازله به سوی مراتب عالیه طی راه می کند و یک هویت است که آن هویت محفوظ است، تنها چیزی که هست این است که آن هویت در این سیر به عالم ماورای طبیعت، از ابتدای حرکت پیوسته حدود را رها کرده و از حدود می گذرد و آن چیز سیّال و هویت محفوظ که دائماً در حرکت است، مادامی که در عالم طبیعت است صاحب شؤون است؛ مثلاً علقه که خواص و آثار مختص به خود را داراست به واسطۀ اینکه ساکن نیست و رو به بالا می رود، وقتی به حدی رسید که حد علقه تمام شد، در آنجا همۀ آثار مختصه را رها کرده و از همه دست برداشته تا به منزل مضغه می رسد، و باز اگر مضغه هزار آثار داشته باشد، مادامی که در این حد است محدود به این حد شده و ملتزم به لوازم آثار این حد است و وقتی که مسافت این منزل طی شد، همۀ آثار مختصۀ آن حد را انداخته و به مرتبۀ دیگر وارد می شود.
و بالجمله: به همین نحو یک هویت واحده در همۀ مراحل طبیعت با ماده متحد است، تا می رسد به مرتبه ای که در آنجا، ماده اش بدن است و این با بدن یک هویت است و اسم آن حقیقت که از اقصی منزل عالم طبیعت رو به طرف ورای عالم طبیعت گذاشته بود مادامی که در منزل و مرتبه ای می باشد که صورت بدن است، نفس است و این تعلق، ذاتی و طبیعی اوست، چنانکه در موقع خروج از عالم طبیعت اسم آن عقل است.
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 110
و بالجمله: این یک حقیقت است که در هر مرحله اسمی دارد. ولیکن در هر مرتبه ای که هست مثلاً در مرتبۀ صورتیت بدن که در آن مرتبه، اسم نفس را دارد نه این است که فعلاً مرتبۀ بالا را که عقل است نداشته باشد، بلکه در عالم طبیعت، همان یک هویت، با بدن است و صورت اوست و هنوز از طبیعت جوهراً بیرون نرفته و فعلاً موجود طبیعی است، و ماده از اول منزل طبیعت حرکت کرده و ما فیه الحرکه که صورت بوده تا به مرتبه ای می آید که در آن مرتبه صورت که مصاحب با ماده است، اسم نفس را دارد، و چون این آخرین نقطۀ عالم طبیعت است، لذا ماده که حرکت می کند صورت را از طبیعت تخلص می دهد و ماده با تمام حقیقت و جوهر خودش حرکت می کند، ولیکن صورت وقتی که خلاص می شود، دیگر در آن حرکت نیست؛ چون ماده ندارد؛ ماده وقتی که حرکت کرد و جوهر خود را تمام کرد، دیگر می میرد و حرکت هم تا آنجا بود که ماده می توانست تا آنجا برود، و تا آخرین نقطۀ افق طبیعت که رفت، دیگر نمی تواند قدمی بالاتر از آن بگذارد، پس تا افق اعلای طبیعت که حرکت کرد، صورت را به ماورای طبیعت تحویل می دهد و صورت از ماده تخلص پیدا می کند و وقتی ماده تکلیف خود را ـ که تحویل دادن صورت به ماورای طبیعت در سرحدّ عالم طبیعت بود ـ انجام داد، در پست طبیعی خود می ایستد.
پس وقتی صورت در آن عالم قرار گرفت، دیگر واقف شده و حرکت ندارد؛ چون ماده ندارد، پس تا ماده هست، حرکت هست و چون ماده مُرد، حرکت هم می میرد و برای صورت، وقوف حاصل می شود، و در این مرحلۀ وقوف، آن حقیقتی که از عالم طبیعت آمده است اسمش عقل است و پایین تر از این درجه اسم نفس را داراست.
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 111
سپس گفته شد: اگر بنا باشد که نفس با بدن یک هویت باشد و به واسطۀ حرکت جوهر از ماده تخلص پیدا کند و مجرد شود، اغلب اشخاص نفوسشان به فنای بدن فانی می شود، چون همه به تجرد نمی رسند.
آخوند در جواب این شبهه می گوید: لازم نیست به تجرد عقلانی برسد، اگر تجرد خیالی و مثالی هم باشد، کافی است در اینکه بعد از بدن باقی باشد؛ برای اینکه تجرد دو قسم است: یک قسم تجرد مثالی است و با حصول مرتبۀ وهم و خیال، این تجرد پیدا می شود؛ چنانکه اخبار هم مساعد این معنی است، کثیری از حیوانات هم که قوۀ خیال و واهمه دارند باطل نمی شوند، و نفوسشان به تجرد مثالی باقی است. بلی آن حیواناتی که به این حد نرسیده اند و فقط قوۀ لمس در آنها پیدا شده ـ مثل خراطین ـ باطل خواهند شد؛ چون لمس در مرتبۀ تجرد نیست و آن قوۀ جسمانی است که ممتد به امتداد جسم است.
و بالجمله: چیزهایی که تجرد خیالی و مثالی پیدا کرده باشند نفوسشان به تجرد مثالی باقی است و اگر جنینی مثلاً به این مرتبه نرسیده باشد، ما ملزم نیستیم که به حشر و بقای نفس او ملتزم باشیم؛ چنانکه ممکن است از بعضی اخبار کافی این معنی استفاده شود که بعضی از نفوس باطل می شوند. و شاید آخوند هم در یک جایی از اسفار این را گفته و شاید به روایت هم تمسک کرده باشد.
و بالجمله: اکثر مردم در مرتبۀ تجرد مثالی خواهند بود و با این تجرد مثالی محشور می شوند. و قلیلی از برگزیدگان که تجرد عقلانی پیدا کردند، به آن مقام باقی خواهند بود.(68)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 112