فصل دوم: انسان در نظام هستی

نفس و بدن در عوالم پیشین

نفس و بدن در عوالم پیشین

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

بحث خلقت نفس پیش از بدن

نحوۀ تعلق نفس به بدن

ماده در منازل مختلف حرکت 

انواع تجرد نفوس انسانی

‏در روایات داریم «‏الأرواح جنود مجنّدة، فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر‎ ‎منها اختلف‎[1]‎‏».‏

‏مخفی نماند که این حدیث، برقدم نفس هیچ دلالت ندارد، بلکه‏‎ ‎‏مضمونش بیش از این نیست که ارواح جنود مجنّده هستند، قسمتی از‏‎ ‎‏آنها با یکدیگر آشنایی دارند و هم سنخ هستند، پس تآلف دارند،‏‎ ‎‏چنانکه می بینی آنهایی که در مدرسۀ فیضیه هستند با هم، هم مذاق‏‎ ‎‏هستند و قسمتی که در فلان مکتب خانه تربیت یافته اند با هم آشنا‏‎ ‎‏هستند؛ آنها متناکر از اینها و اینها متناکر از آنها می باشند.‏

‏و اما روایت «‏خلق الأرواح قبل الأبدان بألفی عام»‎[2]‎‏ به هر حال ما‏‎ ‎‏مجبوریم از ظهور آن دست برداریم؛ برای اینکه هم ارواح عام‏‎ ‎‏مجموعی است و هم ابدان، پس معنای روایت این می شود که روح‏‎ ‎‏هر بدنی را دو هزار سال قبل خلق کرده و آن بدنی که سه هزار سال بعد‏‎ ‎‏خواهد آمد، پس روح آن هنوز خلق نشده. و این منافی با قول به قدم‏‎ ‎‏ارواح است. و اگر بگوییم مراد این است که اولین بدنی که خلق شده،‏‎ ‎‏دو هزار سال قبل از آن، مجموع ارواح خلق گردیده است؛ این هم‏‎ ‎‏منافی با قدم است. و چون از ظاهر باید دست برداریم پس ما از ظهور‏‎ ‎‏«الفی عام» دست برمی داریم و می گوییم مراد از عام، عام رتبی است، و‏‎ ‎‏الفی عام به مراتب نفس اشاره است که برای نفس سه مرتبه است،‏‎ ‎‏مرتبۀ حس ظاهر، و مرتبۀ خیال و وهم، و مرتبۀ عقلانیت.‏

‏علاوه بر همۀ اینها: اگر بنابر قول حکما قائل شویم که نفوس‏‎ ‎‏مجرد است ـ و باید هم آن را بگوییم ـ پس معنی ندارد نفس، حادث‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 107
‏زمانی باشد و دو هزار سال قبل خلق شده باشد و قبل از آن سالها در‏‎ ‎‏بوتۀ عدم باشد؛ بلکه مجرد، قدیم زمانی و حادث ذاتی است، هذا کله‏‎ ‎‏بنا به عقیدۀ حکیم.‏

‏و اما بنابر ظاهر کلمات محدثین ما که ارواح، اجسام لطیف هستند،‏‎[3]‎‎ ‎‏می گوییم: معنای لطیف بودن چیست؟ اگر جسم لطیف باشد، مکان‏‎ ‎‏لازم دارد؛ آن مکانی که قبلاً در آنجا بوده کجاست؟ علاوه بر این،‏‎ ‎‏تداخل اجسام محال است، و علاوه بر همۀ اینها فساد اجسام مبرهن‏‎ ‎‏است و این منافی معاد و خلود است.‏

‏و بالجمله: با این اخبار، قول به قدم نفوس و اینکه نفوس‏‎ ‎‏قبل الابدان بوده اند، ثابت نمی شود؛ اضافه بر اینکه معلوم نیست خبر‏‎ ‎‏از چه کسی و سند آن چگونه باشد و آیا ظهور در این قسمت حجت‏‎ ‎‏است یا نه؟ البته بعد از آنکه با غمض عین ظهوری برای اخبار قائل‏‎ ‎‏باشیم و نظر را از آنچه در معنای اخبار گفتیم قطع کنیم.‏

‏آنچه که از افلاطون، در باب قدم نفس نقل شده ـ بنابر فرض‏‎ ‎‏واقعیت نقل ـ این است که گفته: اگر عقل مفارق بدون دخالت بدن،‏‎ ‎‏علت تامۀ نفس باشد، لازم می آید که نفس هم زمان با علتش باشد. و‏‎ ‎‏اگر عقل مفارق در علیت کافی نبوده و بلکه بدن شرطاً و یا به عنوان‏‎ ‎‏دیگری دخالت داشته باشد، پس علت تامه، مجموع عقل مفارق و‏‎ ‎‏بدن می باشد و لازم است بعد از تکوّنِ بدن، نفس موجود شود. و اگر‏‎ ‎‏چنین باشد که نفس جزء العله باشد، ممکن نیست بعد از زوال بدن،‏‎ ‎‏نفس زایل نشود، و چون براهین قائم شده بر اینکه نفس به زوال بدن‏‎ ‎‏مضمحل نمی شود ـ و اَدنی برهان این است که نفس در جسم منطبع‏‎ ‎‏نیست ـ پس معلوم می شود نفس قوۀ جسمانیه نیست و لذا بدن در‏‎ ‎‏موجودیت آن دخالتی ندارد، پس علت آن امری عقلی است و معلول‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 108

‏به بقای او باقی می باشد و معلوم می شود بدن به هیچ نحوی دخالت در‏‎ ‎‏نفس ندارد، بلکه عقل مفارق در علیت بدون احتیاج به جزء طبیعی‏‎ ‎‏کافی است، ولذا نفس باید به قوام علتش قائم و به بقای علتش باقی‏‎ ‎‏باشد و بدن فقط در تصرف نفس دخالت دارد و بین آنها جذب و‏‎ ‎‏انجذابی هست که یا جذب از نفس است و انجذاب از بدن و یا‏‎ ‎‏بالعکس؛ چنانکه بین آهن و مغناطیس یک جذب و انجذابی هست که‏‎ ‎‏آهن منجذب است ولیکن مغناطیس فقط در این تصرف جذبی دخیل‏‎ ‎‏است، نه در اصل وجود آهن، پس اگر به واسطۀ فسادی که به یکی از‏‎ ‎‏طرفین رخ دهد و آن را از بین ببرد، وجود آن دیگری از ناحیۀ تزلزل‏‎ ‎‏آن در بقا متزلزل نمی شود، بلی دیگر آن جذب و انجذاب از بین‏‎ ‎‏می رود؛ همچنین نفس هم با بدن همین نسبت را دارد که فقط نفس از‏‎ ‎‏حیث تصرف، محتاج بدن است و لاغیر.‏‎[4]‎

‏آخوند در جواب می گوید: این سخن ـ که یا عقل مفارق در وجود‏‎ ‎‏نفس کافی است و یا کافی نیست و محتاج ضمّ چیز دیگر است، پس‏‎ ‎‏چیز دیگر هم دخالت و علیت دارد، بنابراین وجود و عدمِ معلول دائر‏‎ ‎‏مدار وجود و عدم علت خواهد بود ـ در بسایط خیلی خوب است و‏‎ ‎‏اما در غیر بسایط و ما نحن فیه درست نیست و مثالی که برای نفس و‏‎ ‎‏بدن آورد و گفت که مثل آهن و مغناطیس می باشند، درست نیست؛‏‎ ‎‏بلکه تعلق نفس به بدن، تعلق ذاتی است و مادامی که در طبیعت است،‏‎ ‎‏نفس، صورت بدن است و بدن مادۀ او می باشد و نفس اسم است برای‏‎ ‎‏مرحله ای از یک امر سیّال که در آن حرکت جریان دارد، و از اولِ‏‎ ‎‏ظهورِ نفس و مرتبۀ ظهور تا فنای فی الله یک موجود است و این‏‎ ‎‏موجود، سعۀ وجودیش بسیار است؛ این موجود طبیعی تا در عالم‏‎ ‎‏طبیعت است، هم افق با موجودات دیگر عالم طبیعت و هم جنس با‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 109
‏آنهاست؛ گرچه این موجود، تبدلات جوهری مافوق تبدلات‏‎ ‎‏موجودات دیگر دارد و این هم قطار موجودات طبیعی، به ترقّیات‏‎ ‎‏آینده امید طبیعی دارد.‏

‏والحاصل: ماده و هیولای اُولی که در صورت حرکت کرده‏‎ ‎‏ـ صورت همان ما فیه الحرکه است، و خود ماده متحرک است ـ یک‏‎ ‎‏حقیقت است که از مرتبۀ نازله به سوی مراتب عالیه طی راه می کند و‏‎ ‎‏یک هویت است که آن هویت محفوظ است، تنها چیزی که هست این‏‎ ‎‏است که آن هویت در این سیر به عالم ماورای طبیعت، از ابتدای‏‎ ‎‏حرکت پیوسته حدود را رها کرده و از حدود می گذرد و آن چیز سیّال‏‎ ‎‏و هویت محفوظ که دائماً در حرکت است، مادامی که در عالم طبیعت‏‎ ‎‏است صاحب شؤون است؛ مثلاً علقه که خواص و آثار مختص به‏‎ ‎‏خود را داراست به واسطۀ اینکه ساکن نیست و رو به بالا می رود،‏‎ ‎‏وقتی به حدی رسید که حد علقه تمام شد، در آنجا همۀ آثار مختصه را‏‎ ‎‏رها کرده و از همه دست برداشته تا به منزل مضغه می رسد، و باز اگر‏‎ ‎‏مضغه هزار آثار داشته باشد، مادامی که در این حد است محدود به این‏‎ ‎‏حد شده و ملتزم به لوازم آثار این حد است و وقتی که مسافت این‏‎ ‎‏منزل طی شد، همۀ آثار مختصۀ آن حد را انداخته و به مرتبۀ دیگر وارد‏‎ ‎‏می شود.‏

‏و بالجمله: به همین نحو یک هویت واحده در همۀ مراحل طبیعت‏‎ ‎‏با ماده متحد است، تا می رسد به مرتبه ای که در آنجا، ماده اش بدن‏‎ ‎‏است و این با بدن یک هویت است و اسم آن حقیقت که از اقصی منزل‏‎ ‎‏عالم طبیعت رو به طرف ورای عالم طبیعت گذاشته بود مادامی که در‏‎ ‎‏منزل و مرتبه ای می باشد که صورت بدن است، نفس است و این‏‎ ‎‏تعلق، ذاتی و طبیعی اوست، چنانکه در موقع خروج از عالم طبیعت‏‎ ‎‏اسم آن عقل است.‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 110

‏و بالجمله: این یک حقیقت است که در هر مرحله اسمی دارد.‏‎ ‎‏ولیکن در هر مرتبه ای که هست مثلاً در مرتبۀ صورتیت بدن که در آن‏‎ ‎‏مرتبه، اسم نفس را دارد نه این است که فعلاً مرتبۀ بالا را که عقل است‏‎ ‎‏نداشته باشد، بلکه در عالم طبیعت، همان یک هویت، با بدن است و‏‎ ‎‏صورت اوست و هنوز از طبیعت جوهراً بیرون نرفته و فعلاً موجود‏‎ ‎‏طبیعی است، و ماده از اول منزل طبیعت حرکت کرده و ما فیه الحرکه‏‎ ‎‏که صورت بوده تا به مرتبه ای می آید که در آن مرتبه صورت که‏‎ ‎‏مصاحب با ماده است، اسم نفس را دارد، و چون این آخرین نقطۀ عالم‏‎ ‎‏طبیعت است، لذا ماده که حرکت می کند صورت را از طبیعت تخلص‏‎ ‎‏می دهد و ماده با تمام حقیقت و جوهر خودش حرکت می کند، ولیکن‏‎ ‎‏صورت وقتی که خلاص می شود، دیگر در آن حرکت نیست؛ چون‏‎ ‎‏ماده ندارد؛ ماده وقتی که حرکت کرد و جوهر خود را تمام کرد، دیگر‏‎ ‎‏می میرد و حرکت هم تا آنجا بود که ماده می توانست تا آنجا برود، و تا‏‎ ‎‏آخرین نقطۀ افق طبیعت که رفت، دیگر نمی تواند قدمی بالاتر از آن‏‎ ‎‏بگذارد، پس تا افق اعلای طبیعت که حرکت کرد، صورت را به‏‎ ‎‏ماورای طبیعت تحویل می دهد و صورت از ماده تخلص پیدا می کند‏‎ ‎‏و وقتی ماده تکلیف خود را ـ که تحویل دادن صورت به ماورای‏‎ ‎‏طبیعت در سرحدّ عالم طبیعت بود ـ انجام داد، در پست طبیعی خود‏‎ ‎‏می ایستد.‏

‏پس وقتی صورت در آن عالم قرار گرفت، دیگر واقف شده و‏‎ ‎‏حرکت ندارد؛ چون ماده ندارد، پس تا ماده هست، حرکت هست و‏‎ ‎‏چون ماده مُرد، حرکت هم می میرد و برای صورت، وقوف حاصل‏‎ ‎‏می شود، و در این مرحلۀ وقوف، آن حقیقتی که از عالم طبیعت آمده‏‎ ‎‏است اسمش عقل است و پایین تر از این درجه اسم نفس را داراست.‏‎[5]‎


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 111

‏سپس گفته شد: اگر بنا باشد که نفس با بدن یک هویت باشد و‏‎ ‎‏به واسطۀ حرکت جوهر از ماده تخلص پیدا کند و مجرد شود، اغلب‏‎ ‎‏اشخاص نفوسشان به فنای بدن فانی می شود، چون همه به تجرد‏‎ ‎‏نمی رسند.‏

‏آخوند در جواب این شبهه می گوید: لازم نیست به تجرد عقلانی‏‎ ‎‏برسد، اگر تجرد خیالی و مثالی هم باشد، کافی است در اینکه بعد از‏‎ ‎‏بدن باقی باشد؛ برای اینکه تجرد دو قسم است: یک قسم تجرد مثالی‏‎ ‎‏است و با حصول مرتبۀ وهم و خیال، این تجرد پیدا می شود؛ چنانکه‏‎ ‎‏اخبار هم مساعد این معنی است، کثیری از حیوانات هم که قوۀ خیال و‏‎ ‎‏واهمه دارند باطل نمی شوند، و نفوسشان به تجرد مثالی باقی است.‏‎ ‎‏بلی آن حیواناتی که به این حد نرسیده اند و فقط قوۀ لمس در آنها پیدا‏‎ ‎‏شده ـ مثل خراطین ـ باطل خواهند شد؛ چون لمس در مرتبۀ تجرد‏‎ ‎‏نیست و آن قوۀ جسمانی است که ممتد به امتداد جسم است.‏

‏و بالجمله: چیزهایی که تجرد خیالی و مثالی پیدا کرده باشند‏‎ ‎‏نفوسشان به تجرد مثالی باقی است و اگر جنینی مثلاً به این مرتبه‏‎ ‎‏نرسیده باشد، ما ملزم نیستیم که به حشر و بقای نفس او ملتزم باشیم؛‏‎ ‎‏چنانکه ممکن است از بعضی اخبار کافی این معنی استفاده شود که‏‎ ‎‏بعضی از نفوس باطل می شوند.‏‎[6]‎‏ و شاید آخوند هم در یک جایی از‏‎ ‎‏اسفار این را گفته و شاید به روایت هم تمسک کرده باشد.‏

‏و بالجمله: اکثر مردم در مرتبۀ تجرد مثالی خواهند بود و با این‏‎ ‎‏تجرد مثالی محشور می شوند. و قلیلی از برگزیدگان که تجرد عقلانی‏‎ ‎‏پیدا کردند، به آن مقام باقی خواهند بود.(68)‏

‏ ‏

*  *  *

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 112

  • . عوالی اللئالی؛ ج 1، ص 288، ح 142.
  • . روحها را دو هزار سال پیش از بدنها آفرید (معانی الاخبار؛ ص 108، ح 1).
  • . بحارالانوار؛ ج 58، ص 104.
  • . شرح حکمة الاشراق؛ ص 450.
  • . اسفار؛ ج 8، ص 375.
  • . رجوع کنید به: فروع کافی؛ ج 3، ص 237، ح 8.