حدود و روابط قوای نفس
وحدت و کثرت قوا
ردّ کثرت در قوای نفس
وقتی وجود انسان را ملاحظه کنیم، خواهیم دید که عقل دارد، خیال دارد، وهم دارد، لمس دارد، حس بصر دارد، حس سمع دارد و طول و عرض و عمق دارد، و غلط است بگوییم: خیال، عقل است یا عقل، خیال است، و غلط است بگوییم: حس لمس، خیال و قوۀ واهمه است، و غلط است بگوییم: حس سمع، حس بصر است، بلکه بصر حکمی و خاصیتی دارد و محال است این حکم و خاصیت از سمع ظاهر شود و ممکن نیست آن خاصیتی که خیال دارد، قوۀ سامعه داشته باشد، پس این قوا را در عین اینکه متکثر می بینیم ولی چنان نیست که
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 123
تشخصات متعدده و وجودات متکثره باشد، بلکه یک تشخص ذومراتب است و هویت بسیطۀ واحدۀ شخصیه با عرض عریض است که گویا یک شجر است که صاحب تنه و ریشه و شاخه و گل و برگ است، و یک حقیقت صاحب شؤون و مراتب است؛ در عین اینکه قوا متکثرند و درحقیقت برای هر یک از آنها اثری است که در دیگری نیست، لیکن با این حال وحدت شخصیه و وجود واحد بسیط است. بلی، حیثیت قوه ای، غیر از حیثیت قوۀ دیگر است بدون اینکه حیثیت قوۀ سامعه، حیثیت قوۀ عاقله باشد و یا حیثیت باصره، حیثیت لامسه باشد. و این چنین توحید و تکثیر و وحدت و کثرت عیبی ندارد؛ برای اینکه این گونه تکثر، مقابل توحید نیست، بلکه این کثرت در مراتب است و آن وحدت در تشخص است، و کثرت مراتب، تنافی با وحدت تشخص ندارد، و وحدت و کثرت، آن وقت با هم تنافی دارند که هر دو به یک چیز وارد شوند، پس برای ماهیت انسان ـ مثلاً ـ بیش از یک وجود و تشخص نمی باشد...
مثلاً وجود طفل که ماهیت انسان با آن وجود موجود است، وجود متعدد نیست ولی صاحب عرض عریض است که آنچه از آن بالحسّ برای ما مشهود است از مرتبۀ طفولیت تا مرتبۀ کهولت است، و اگر عقل و وهم و حس و سایر قوا را دارد، این طور نیست که وهم، عین عقل باشد؛ زیرا شغل و اثر و خاصیت وهم، چیزی است و شغل و اثر عقل چیز دیگر.
البته چنین نیست که هر یک از اینها وجود منحازی داشته باشند، بلکه همۀ این قوا بیش از یک وجود و هویت شخصیۀ بسیطۀ دارای مراتب و حیثیات، مثل حیثیت قوۀ لمس و حیثیت قوۀ سمع و حیثیت قوۀ عاقله و حیثیت قوۀ شهوت و حیثیت قوۀ غضب، و حیثیت طول و عمق و عرض، و حیثیت علم و قدرت، و دیگر حیثیات و قوایی که در
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 124
انسان است نیست، بدون اینکه حیثیتی، عین حیثیت دیگر باشد، ولی در عین حال، بیش از یک وجود نیست و یک هویت شخصیه است و ماهیت با این هویت شخصیه موجود است و آنچه از اعراض که در وجود انسان می بینیم و هر کدام را تحت مقوله ای می دانیم ـ مثلاً علمش را تحت مقولۀ کیف و قد و قامتش را تحت مقولۀ کمّ و هکذا سایر اعراضی را که داخل در مقولات دیگر می دانیم ـ چنین نیست که این اعراض، وجودات و تشخصات داشته باشند و موضوع و معروض هم، وجود و تشخص منحازی داشته باشد و وجودات اینها را پهلوی هم گذاشته باشند که ترکیب انضمامی و اعتباری باشد.
البته فضاحت این قول عیان تر از آن است که بیان کنیم؛ گرچه معظم از حکما و مثل شیخ الرئیس هم به این معنی از باب لاعلاجی قائل شده اند، چون از یک طرف اصل مسلّم گرفته اند که حرکت در جوهر شی ء واقع نمی شود، و از طرفی دیده اند که اعراض آنها در حرکتند؛ لذا گفته اند: اعراض، وجودات و تشخصات دارند و در حرکتند و وجود معروض و اصل جوهر ثابت و مستقر است.
ولی ما گفتیم: این معنی غیر ممکن است و لازمۀ این حرف این است که انسان عبارت باشد از انبان ملا قطب که در آن خیلی چیزها هست؛ مثل آن است که به سر انسانی عمامه گذاشته؛ قبا به تنش و عبا به دوشش انداخته اند و با کفش و جوراب باشد که وجودات مختلف ـ عبا و عمامه و کفش و جوراب و اصل جوهر انسانی که متلبس به اینهاست ـ از هم منحاز و جدا هستند و مَثل اعراض بعینه همین کفش و جوراب و عمامه و عبا می باشد که اصل جوهر ثابت است و طول و عمق و عرض را ـ که وجودش مثل وجود عباست ـ آورده و به سرش انداخته باشیم و همین طور اعراض دیگر را آورده و کنار این اصل
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 125
جوهر گذاشته باشیم.
اگر این طور باشد قضیۀ انسان چیزی شبیه این می شود که چند شی ء ـ مثلاً مقداری گوشت، پوست، استخوان و لون و رنگ ـ را جمع کنند و مجموع آن را انسان بگویند؛ چنانکه کتاب، قلم، کاغذ، فرش و پارچه را در یک بقچه جمع کنند و بگویند برای این، ماهیتی اعتبار کرده ایم، البته در چنین موقعی به هیچ وجه حمل درست نمی شود؛ زیرا در حمل، اتحاد حقیقی لازم است.
و نمی توان گفت که وجود عرض در معروض حلول کرده است؛ چون معنای حلول، غیر معنای اتحاد است و در حمل، اتحاد شرط است؛ لذا ما گفتیم: یک وجود و تشخص صاحب مراتب و یک هویت صاحب مراتب است که از هر مرتبه و حیثیتی، مفهومی انتزاع می شود؛ مثلاً مرتبۀ شهادت و جسمش که طول و عرض و عمق دارد، همان هویت است و عرضی است که ماهیت دارد و تحت مقولۀ کمّ است، ولی طوری نیست که وجود منحاز و تشخصی جداگانه داشته باشد غیر آن تشخصی که این از مراتب اوست، بلکه تشخص و وجود، یک تشخص و وجود است؛ این وجود عرض عین همان وجود معروض است، منتها نه در تمام مراتب بلکه در این مرتبه، و هکذا چیزهای دیگر.(77)
* * *
قوا، شئون نفس انسانی
این طور نیست که این قوا ـ بصر و سمع و غیره ـ آلاتی برای نفس باشند، مثل آلت نجّاری برای نجّار، یا اینکه نفس مثل یک سلطانی، و قوۀ بصر مثل یک حاکم نشینی باشد که از طرف او در ولایت عبّادان منصوب شده باشد، و سمع مأمور دیگری باشد که در ولایت دیگر
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 126
منصوب گردیده باشد. بلکه اینها در مرتبۀ طبیعت، عین نفس هستند و در این مرتبه، از شؤون نفس می باشند و ظهور نفس و ظاهر نفس هستند. البته ظاهر شی ء غیر از خود شی ء نیست، ظهور الشی ء همان عین الشی ء است منتها نه در مرتبۀ خفا، بلکه در مرتبۀ بسط ذات و جلوۀ آن.
والحاصل: ظاهر شی ء غیر بطون شی ء نیست، همان حقیقت صاحب مراتب است.(78)
* * *
کیفیت پیدایش قوا در انسان
قوایی که انسان دارد، به ترتیب در انسان حاصل می شود؛ جلوتر از همه، قوۀ شهوت حاصل می گردد؛ مثلاً بچه ای که متولد شد، شهوت در او جلوتر از قوای سه گانۀ دیگر است و لذا بالطبع مایل به باطل است، و شاید در این مرتبه، قوۀ غضب هم حاصل شود، ولی خیلی ضعیف است؛ چون اگر او را از اکل و پستان مادر منع کنند، در مقام دفع برمی آید؛ ولو به اظهار انزجار باشد، و به تدریج این قوه قدرت می گیرد و یا اینکه حتی مرتبۀ ضعیفه اش هم بعد از مدتی حاصل می گردد، سپس قوۀ واهمه حاصل می شود که گاهی از آن به قوۀ شیطنت تعبیر می شود.
البته همۀ این قوا، شریف و لازم هستند؛ مثلاً اگر قوۀ شهوت نباشد، بقای نوع، ممکن نمی گردد و استبقاء نوع منوط به این قوه است و بلکه بقای شخصی هم، به قوۀ شهوت محتاج می باشد، حتی قوۀ واهمه هم بسیار قوۀ شریفی است؛ زیرا اگر انسان تدبیر نداشته باشد و در کارهای خود بدون قوۀ تدبیر اقدام کند، نمی تواند زندگی خود را ادامه دهد و امور معاش خود را اصلاح نماید، ولی اگر قوا، خودسر
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 127
باشند و مجال آزادی داشته باشند و بدون قیدی از قیود کار کنند، فساد به دنبال دارند، پس لازم است تحت یک میزان صحیح وارد شوند و در هر اقتضائی که دارند و به هر چیزی که مایلند با اجازه و رخصت وارد شوند؛ چون اینها قدرت تمییز ندارند که بفهمند از مقتضیاتشان در بعضی از موارد، ترتب فساد و اختلال نظام و اقتحام در مهلکه است.
در نتیجه، قوۀ دیگری لازم است که قوۀ ناصحه و عاقله و ممیزه است و این قوه در مملکت بدن، بعد از اینها حاصل می شود و چون بعد حاصل می شود غلبه اش بر این قوا سخت است، به جهت اینکه او باید قلعه گیری کند و طوری مستقر شود که اینها را تحت تسخیر حکومت خود بیاورد و حال آنکه اینها قبلاً مستقر شده اند و خودشان را در صفحۀ قلب با تمام توابع گسترده اند، پس غلبه بر اینها مشکل است و تسلط بر اینها بدون ارتیاض نفس ـ که در حقیقت همان به تضعیف کشاندن اینها است ـ کار دشواری است، و اگر اینها به هرچه مایل شدند، عنانشان را شل نگه داریم، قوی می شوند؛ چون اینها سابقۀ تصرف در قلب دارند و خارج کردن ریشه های واردۀ اینها از قلب، امر مشکلی است.
بنابراین: قوۀ تمییز و عقل به تنهایی کافی نیست، لذا حضرت احدیت، انبیا و مرسلین و اولیاء الله و علماء بالله را برای اعتضاد این قوه فرستاده تا بتوانند آنها را لجام کنند و تحت فرمان عقل، بلکه عقل کل و دستور شرع درآورند و آنها را رام کرده و توابع رذیله را از صفحۀ دل بردارند، و به همین معنی از حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمّد علیه السلام در اول کافی روایت شده و از اینها به جهل تعبیر آورده شده که جنودش را قریب هفتاد و پنج شمرده اند و جنود عقل را هم قریب به هفتاد و پنج تا
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 128
فرموده است.(79)
* * *
وجه تمایز قوا در نظر ملاصدرا
بیان اختلاط عالم غیب و شهود
خروج از اختلاط عالم طبیعت
حکمت تمایز قوا در نظر امام(س)
مرحوم آخوند رحمه الله فرموده است: این قوا را که گذاشته اند، محل هر کدام از هم جداست تا اختلاط و امتزاج لازم نیاید و انسان بتواند هر چیزی را بفهمد بدون اینکه خلط و مزج حاصل آید، البته این طور نیست و لذا می گوییم و به کرّات هم گفته ایم: نفس، از همین طبیعت و ولیدۀ همین عناصر طبیعت است.
چنانکه کلام حضرت حق به این معنی اشاره، بلکه بر آن دلالت دارد، و چه بسا آیۀ شریفۀ (ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً) و آیات دیگر به این مضمون، مرادشان این نیست که مضغه جای دیگر بود و آوردیم روی علقه قرار دادیم، بلکه همین علقه، تتحرّک بحرکة فی جوهرها و صارت مضغه، و هکذا المضغة تتحرّک و صارت لحماً، و به همین نحو تا آنجا که جنین می شود و این جنین همان است که در سابق بوده و حرکت کرده تا مغز که معتدل ترین جسم از اجسام است در جنین ایجاد می شود و چنان در حد اعتدال و لطافت است که عرشِ اجسام طبیعت و آخرین جسمِ معتدل طبیعت است و همین آخرین مرتبۀ جسم است که در جوهر خود حرکت کرده و به اول درجۀ احساس که لمس باشد متبدل می گردد.
و برای همین است اول حسی که در جنین موجود می شود همان حس لمسی ضعیف است. و همین قوۀ لمس، حرکت کرده و قوّت پیدا می کند تا به تدریج احساسهای دیگر مانند قوۀ باصره و سامعه پیدا
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 129
می شود و به تدریج سیر را ادامه داده تا به قوۀ خیالیۀ ضعیفی می رسد. لذا طفل در اول، قوۀ خیالیه ندارد، بعد که قوۀ خیال تولید می شود به یک درجۀ ضعفی است که می بینی در خواب، خیال دیگری که غیر پستان باشد ندارد. لذا بعد از چند روزی که می گذرد می بینی مثل اینکه در خواب پستان می مکد، دهنش را حرکت می دهد...
والحاصل: وقتی معتدل ترین اجسام، یعنی مغز در جنین پیدا می شود این، آخرین درجۀ جسم و عرشِ جسم است و وقتی مغز حرکت می کند، اول مرتبۀ احساس تولید می شود. چون جسم بجوهره به واسطۀ حرکت به حس لمس منقلب می شود و چون این حس به جسم نزدیک است و آخرین مرتبۀ جسم، اولین مرتبۀ حس است لذا حالّ در جسم است و به تدریج حرکت کرده و مشاعر و احساسات دیگر پیدا می شود و قوۀ خیالیه به وجود می آید.
بعد که این حس رو به ترقی گذاشت به آخرین مرتبۀ عالم طبیعت می رسد که اول مرتبۀ تجرد است. و به تدریج این قوا که تکمیل می شوند و رو به عالم غیب می گذارند وحدتی به دنبال اینها حاصل می آید که نفس است. و نفس بوحدتها جامع و حاوی این کثرات است، که به تدریج حرکت می کند و مادامی که در طبیعت است مرتبه به مرتبه به حرکت جوهریه، خود را از طبیعت بیرون می کشد، در عین حال که مرتبه ای از آن، تجرد پیدا کرده، مرتبۀ دیگرش طبیعی است و در حقیقت اختلاط عالم غیب و شهود، اختلاط طبیعت و تجرد و اختلاط کثیف با لطیف است. تا اینکه با سیر و ترقی خود را از طبیعت بیرون کشیده واز انسلاک طبیعت بیرون می رود، و با کاروان قافلۀ مجردات منسلک می شود. در حقیقت این سواری است که از اول نقطۀ طبیعت و عالم هیولی برخاسته و با قافلۀ موجودات عالم طبیعی، هم قافله بوده ولی از طبیعت جلو افتاده تا به مرز طبیعت و تجرد
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 130
رسیده و از آخرین مرتبۀ طبیعت که قدم برداشته به اولین درجۀ عالم تجرد قدم می گذارد و از عالم شهادت گذشته به عالم غیب می رسد. و اینکه از مرز طبیعت و تجرد می گذرد، با قافلۀ طبیعت وداع می کند؛ و این فراق است که آن را موت می نامیم. وقتی از نقطۀ بالای عالم طبیعت و از افق این عالم بگذرد، وداع قهری از طبیعت است. و این فراق، قهری و طبیعی و این وداع، وداع اجباری و این مسافرت جبلّی است. (فَإذَا جَاءَ أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ).
بالجمله: از اختلاط عالم طبیعت بیرون شدن همان، استقلال پیدا کردن همان، و موت و فراق حاصل شدن همان، البته چون این حرکت جوهری طبیعی است تحرک متحرک، فی ذاته بذاته نیست، بلکه باید یک دستی آن را بگیرد و حرکت دهد و آن دست، فیض الهی است، البته نه اینکه فیضهای متعدد باشد و آن صورت اوّلی که روی هیولای اُولی، اول مرتبه آمده، صورت دیگری را از جای دیگر می آورند و روی آن می گذارند، مثلاً عنصر، معدن می شود ومعدن، نبات می شود وبه روی صورت نباتی یک صورت حیوانی دیگری که در جای دیگری قرار داشته می آورند، بلکه یک فیض است که نحوۀ آن به گونه ای است که به تدریج در جوهر حرکت و ترقی می کند، یعنی آن صورت اوّلی است که در جوهرش ترقی کرده و حرکت نموده و به صورت دیگری تبدیل می شود.
بالجمله: همان هیولای اُولی است که تا آخرین مرتبۀ طبیعت سیر نموده و یک موجود مجرد می شود و از طبیعت بیرون می رود و با طایفۀ اعلی منسلک می شود. پس در حقیقت آن آخرین صورت طبیعی، نسبت به عالم تجرد، ماده و هیولی می باشد؛ چنانکه هر صورت پایینی که در طبیعت است نسبت به صورت مافوق خود، ماده
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 131
و هیولی است. منتها مادۀ اُولی و هیولای اُولی همان مادة المواد است، و چون معنای ماده و قوه بودن شی ء این است که شی ء قابلیت دارد أن یصیر فلاناً، پس هیولای اُولی قابلیت دارد أن یصیر جسماً مطلقاً، و جسم مطلق قابلیت دارد أن یصیر معدناً، و هکذا.
بالجمله: مرتبۀ پایینی وجود، نسبت به مرتبۀ بالاتر قوه است و مرتبۀ بالاتر نسبت به آن قوه که در مرتبۀ پایین تر است فعلیت است و هکذا تا برسد به آنجایی که موجود از طبیعت بگذرد و به عالم تجرد برسد. پس آخرین صورت طبیعی، قوه دارد که فعلیت مرتبۀ بالا باشد و صورت مرتبۀ بالا به آن افاضه شود. ولیکن نه اینکه صورت منحاز و مستقل در جای دیگر موجود بوده و روی آن آمده باشد، بلکه همان صورت اوّلی است که به حرکت جوهریه حرکت نموده است و همین طور این مراتب نازله هر یک مادۀ مرتبۀ فوق است.
آخوند رحمه الله در اینجا تسامح کرده و گفته است: علت اینکه قوای سامعه و باصره و غیره در این عالم، هر یک در جای مخصوصی گذاشته شده این است که اینکه اختلاط لازم نیاید؛ چنانکه اگر دو شی ء که با هم در طعم مختلف می باشند انسان در یک لقمه بخورد، نمی تواند طعم هر یک را از دیگری تشخیص دهد، همچنین است اگر اختلاط قوا می بود.
و ما گفتیم: قضیه این طور نیست و حکمت تمایز، این نیست، بلکه عالم طبیعت استعداد وحدت نداشته است و این عالم طبیعت است که کثرات و تفارقات، طبیعی اوست به طوری که اصلاً نمی شود وحدت در اینجا صورت پذیرد. اینکه گفته اند: «النفس فی وحدتها کلّ القوی» معنای آن این نیست که اول نفس تولید شده، بعد شعبات تشکیل داده می شود، پس این شعبات اول وحدت داشته بعد انشعاب پیدا شده است، بلکه این معنی در سیر نزولی است، ولی در سیر
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 132
صعودی، این حواس در ابتدا کم کم پیدا شده و بعد وقتی که رو به عالم تجرد می گذارند بعد از مدتی، مرتبه ای از تجرد را پیدا می نمایند که در وحدت، به تدریج شدت حاصل می شود تا بالاخره وقتی که وحدت کامل می گردد تجرد کامل می شود و کامل شدن تجرد، همان بیرون رفتن از این عالم است.
نظیر این تسامح را آنجایی که عقل را به عقل هیولانی و غیره تقسیم نموده اند مرتکب شده اند. و معنای این تقسیم این نیست که عقل یک مجرد دیگری بوده است، بلکه همین جوهر که از اول رو به نورانیت گذاشته مرتبه به مرتبه نورانی تر می شود؛ وقتی که به نورانیت خیالی رسید، ماده عقل است و هیولای عقل، قابل این است که أن یصیر عقلاً. البته عقل هم مراتبی دارد که طبق این مراتب تقسیم می شود، ولیکن این تقسیم، تقسیم مراتب جوهری عقل است نه اینکه از حیث عوارض آن باشد.
بالجمله: عقلی که اوایل در انسان تولید می شود، ضعیف است؛ مثل اینکه شمع پنج درجه باشد، این مرتبه، ماده و هیولای مرتبۀ ده درجه است و در این مراتب، عقل به غیر اختلاط دارد و وجود عقلانی صرف نشده، بلکه اختلاط است، تا به تدریج انسان که سیر می کند، اگر تحت تربیت رحمانی قرار گرفت، این جوهر عقلی، رحمانی بوده و وقتی که از اختلاط خارج می شود یک موجود عقلانی رحمانی می شود، و اگر تحت تربیت شیطانی قرار گرفته باشد یک موجود عقلانی شیطانی می گردد.(80)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 133