فصل سوم: قوای نفس انسان

حدود و روابط قوای نفس

حدود و روابط قوای نفس

‎ ‎

‏ ‏

وحدت و کثرت قوا

ردّ کثرت در قوای نفس

‏وقتی وجود انسان را ملاحظه کنیم، خواهیم دید که عقل دارد، خیال‏‎ ‎‏دارد، وهم دارد، لمس دارد، حس بصر دارد، حس سمع دارد و طول و‏‎ ‎‏عرض و عمق دارد، و غلط است بگوییم: خیال، عقل است یا عقل،‏‎ ‎‏خیال است، و غلط است بگوییم: حس لمس، خیال و قوۀ واهمه‏‎ ‎‏است، و غلط است بگوییم: حس سمع، حس بصر است، بلکه بصر‏‎ ‎‏حکمی و خاصیتی دارد و محال است این حکم و خاصیت از سمع‏‎ ‎‏ظاهر شود و ممکن نیست آن خاصیتی که خیال دارد، قوۀ سامعه داشته‏‎ ‎‏باشد، پس این قوا را در عین اینکه متکثر می بینیم ولی چنان نیست که‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 123
‏تشخصات متعدده و وجودات متکثره باشد، بلکه یک تشخص‏‎ ‎‏ذومراتب است و هویت بسیطۀ واحدۀ شخصیه با عرض عریض‏‎ ‎‏است که گویا یک شجر است که صاحب تنه و ریشه و شاخه و گل و‏‎ ‎‏برگ است، و یک حقیقت صاحب شؤون و مراتب است؛ در عین‏‎ ‎‏اینکه قوا متکثرند و درحقیقت برای هر یک از آنها اثری است که در‏‎ ‎‏دیگری نیست، لیکن با این حال وحدت شخصیه و وجود واحد بسیط‏‎ ‎‏است. بلی، حیثیت قوه ای، غیر از حیثیت قوۀ دیگر است بدون اینکه‏‎ ‎‏حیثیت قوۀ سامعه، حیثیت قوۀ عاقله باشد و یا حیثیت باصره، حیثیت‏‎ ‎‏لامسه باشد. و این چنین توحید و تکثیر و وحدت و کثرت عیبی‏‎ ‎‏ندارد؛ برای اینکه این گونه تکثر، مقابل توحید نیست، بلکه این کثرت‏‎ ‎‏در مراتب است و آن وحدت در تشخص است، و کثرت مراتب،‏‎ ‎‏تنافی با وحدت تشخص ندارد، و وحدت و کثرت، آن وقت با هم‏‎ ‎‏تنافی دارند که هر دو به یک چیز وارد شوند، پس برای ماهیت انسان‏‎ ‎‏ـ مثلاً ـ بیش از یک وجود و تشخص نمی باشد...‏

‏مثلاً وجود طفل که ماهیت انسان با آن وجود موجود است، وجود‏‎ ‎‏متعدد نیست ولی صاحب عرض عریض است که آنچه از آن بالحسّ‏‎ ‎‏برای ما مشهود است از مرتبۀ طفولیت تا مرتبۀ کهولت است، و اگر‏‎ ‎‏عقل و وهم و حس و سایر قوا را دارد، این طور نیست که وهم، عین‏‎ ‎‏عقل باشد؛ زیرا شغل و اثر و خاصیت وهم، چیزی است و شغل و اثر‏‎ ‎‏عقل چیز دیگر.‏

‏البته چنین نیست که هر یک از اینها وجود منحازی داشته باشند،‏‎ ‎‏بلکه همۀ این قوا بیش از یک وجود و هویت شخصیۀ بسیطۀ دارای‏‎ ‎‏مراتب و حیثیات، مثل حیثیت قوۀ لمس و حیثیت قوۀ سمع و حیثیت‏‎ ‎‏قوۀ عاقله و حیثیت قوۀ شهوت و حیثیت قوۀ غضب، و حیثیت طول و‏‎ ‎‏عمق و عرض، و حیثیت علم و قدرت، و دیگر حیثیات و قوایی که در‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 124

‏انسان است نیست، بدون اینکه حیثیتی، عین حیثیت دیگر باشد، ولی‏‎ ‎‏در عین حال، بیش از یک وجود نیست و یک هویت شخصیه است و‏‎ ‎‏ماهیت با این هویت شخصیه موجود است و آنچه از اعراض که در‏‎ ‎‏وجود انسان می بینیم و هر کدام را تحت مقوله ای می دانیم ـ مثلاً‏‎ ‎‏علمش را تحت مقولۀ کیف و قد و قامتش را تحت مقولۀ کمّ و هکذا‏‎ ‎‏سایر اعراضی را که داخل در مقولات دیگر می دانیم ـ چنین نیست که‏‎ ‎‏این اعراض، وجودات و تشخصات داشته باشند و موضوع و‏‎ ‎‏معروض هم، وجود و تشخص منحازی داشته باشد و وجودات اینها‏‎ ‎‏را پهلوی هم گذاشته باشند که ترکیب انضمامی و اعتباری باشد.‏

‏البته فضاحت این قول عیان تر از آن است که بیان کنیم؛ گرچه‏‎ ‎‏معظم از حکما و مثل شیخ الرئیس هم به این معنی از باب لاعلاجی‏‎ ‎‏قائل شده اند، چون از یک طرف اصل مسلّم گرفته اند که حرکت در‏‎ ‎‏جوهر شی ء واقع نمی شود، و از طرفی دیده اند که اعراض آنها در‏‎ ‎‏حرکتند؛ لذا گفته اند: اعراض، وجودات و تشخصات دارند و در‏‎ ‎‏حرکتند و وجود معروض و اصل جوهر ثابت و مستقر است.‏‎[1]‎

‏ولی ما گفتیم: این معنی غیر ممکن است و لازمۀ این حرف این‏‎ ‎‏است که انسان عبارت باشد از انبان ملا قطب که در آن خیلی چیزها‏‎ ‎‏هست؛ مثل آن است که به سر انسانی عمامه گذاشته؛ قبا به تنش و عبا‏‎ ‎‏به دوشش انداخته اند و با کفش و جوراب باشد که وجودات مختلف‏‎ ‎‏ـ عبا و عمامه و کفش و جوراب و اصل جوهر انسانی که متلبس به‏‎ ‎‏اینهاست ـ از هم منحاز و جدا هستند و مَثل اعراض بعینه همین کفش‏‎ ‎‏و جوراب و عمامه و عبا می باشد که اصل جوهر ثابت است و طول و‏‎ ‎‏عمق و عرض را ـ که وجودش مثل وجود عباست ـ آورده و به سرش‏‎ ‎‏انداخته باشیم و همین طور اعراض دیگر را آورده و کنار این اصل‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 125

‏جوهر گذاشته باشیم.‏

‏اگر این طور باشد قضیۀ انسان چیزی شبیه این می شود که چند‏‎ ‎‏شی ء ـ مثلاً مقداری گوشت، پوست، استخوان و لون و رنگ ـ را جمع‏‎ ‎‏کنند و مجموع آن را انسان بگویند؛ چنانکه کتاب، قلم، کاغذ، فرش و‏‎ ‎‏پارچه را در یک بقچه جمع کنند و بگویند برای این، ماهیتی اعتبار‏‎ ‎‏کرده ایم، البته در چنین موقعی به هیچ وجه حمل درست نمی شود؛‏‎ ‎‏زیرا در حمل، اتحاد حقیقی لازم است.‏

‏و نمی توان گفت که وجود عرض در معروض حلول کرده است؛‏‎ ‎‏چون معنای حلول، غیر معنای اتحاد است و در حمل، اتحاد شرط‏‎ ‎‏است؛ لذا ما گفتیم: یک وجود و تشخص صاحب مراتب و یک هویت‏‎ ‎‏صاحب مراتب است که از هر مرتبه و حیثیتی، مفهومی انتزاع‏‎ ‎‏می شود؛ مثلاً مرتبۀ شهادت و جسمش که طول و عرض و عمق دارد،‏‎ ‎‏همان هویت است و عرضی است که ماهیت دارد و تحت مقولۀ کمّ‏‎ ‎‏است، ولی طوری نیست که وجود منحاز و تشخصی جداگانه داشته‏‎ ‎‏باشد غیر آن تشخصی که این از مراتب اوست، بلکه تشخص و‏‎ ‎‏وجود، یک تشخص و وجود است؛ این وجود عرض عین همان‏‎ ‎‏وجود معروض است، منتها نه در تمام مراتب بلکه در این مرتبه، و‏‎ ‎‏هکذا چیزهای دیگر.(77)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

قوا، شئون نفس انسانی

‏این طور نیست که این قوا ـ بصر و سمع و غیره ـ آلاتی برای نفس‏‎ ‎‏باشند، مثل آلت نجّاری برای نجّار، یا اینکه نفس مثل یک سلطانی، و‏‎ ‎‏قوۀ بصر مثل یک حاکم نشینی باشد که از طرف او در ولایت عبّادان‏‎ ‎‏منصوب شده باشد، و سمع مأمور دیگری باشد که در ولایت دیگر‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 126

‏منصوب گردیده باشد. بلکه اینها در مرتبۀ طبیعت، عین نفس هستند و‏‎ ‎‏در این مرتبه، از شؤون نفس می باشند و ظهور نفس و ظاهر نفس‏‎ ‎‏هستند. البته ظاهر شی ء غیر از خود شی ء نیست، ظهور الشی ء همان‏‎ ‎‏عین الشی ء است منتها نه در مرتبۀ خفا، بلکه در مرتبۀ بسط ذات و‏‎ ‎‏جلوۀ آن.‏

‏والحاصل: ظاهر شی ء غیر بطون شی ء نیست، همان حقیقت‏‎ ‎‏صاحب مراتب است.(78)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

کیفیت پیدایش قوا در انسان

‏قوایی که انسان دارد، به ترتیب در انسان حاصل می شود؛ جلوتر از‏‎ ‎‏همه، قوۀ شهوت حاصل می گردد؛ مثلاً بچه ای که متولد شد، شهوت‏‎ ‎‏در او جلوتر از قوای سه گانۀ دیگر است و لذا بالطبع مایل به باطل‏‎ ‎‏است، و شاید در این مرتبه، قوۀ غضب هم حاصل شود، ولی خیلی‏‎ ‎‏ضعیف است؛ چون اگر او را از اکل و پستان مادر منع کنند، در مقام دفع‏‎ ‎‏برمی آید؛ ولو به اظهار انزجار باشد، و به تدریج این قوه قدرت‏‎ ‎‏می گیرد و یا اینکه حتی مرتبۀ ضعیفه اش هم بعد از مدتی حاصل‏‎ ‎‏می گردد، سپس قوۀ واهمه حاصل می شود که گاهی از آن به قوۀ‏‎ ‎‏شیطنت تعبیر می شود.‏

‏البته همۀ این قوا، شریف و لازم هستند؛ مثلاً اگر قوۀ شهوت‏‎ ‎‏نباشد، بقای نوع، ممکن نمی گردد و استبقاء نوع منوط به این قوه است‏‎ ‎‏و بلکه بقای شخصی هم، به قوۀ شهوت محتاج می باشد، حتی قوۀ‏‎ ‎‏واهمه هم بسیار قوۀ شریفی است؛ زیرا اگر انسان تدبیر نداشته باشد و‏‎ ‎‏در کارهای خود بدون قوۀ تدبیر اقدام کند، نمی تواند زندگی خود را‏‎ ‎‏ادامه دهد و امور معاش خود را اصلاح نماید، ولی اگر قوا، خودسر‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 127
‏باشند و مجال آزادی داشته باشند و بدون قیدی از قیود کار کنند، فساد‏‎ ‎‏به دنبال دارند، پس لازم است تحت یک میزان صحیح وارد شوند و‏‎ ‎‏در هر اقتضائی که دارند و به هر چیزی که مایلند با اجازه و رخصت‏‎ ‎‏وارد شوند؛ چون اینها قدرت تمییز ندارند که بفهمند از مقتضیاتشان‏‎ ‎‏در بعضی از موارد، ترتب فساد و اختلال نظام و اقتحام در مهلکه‏‎ ‎‏است.‏

‏در نتیجه، قوۀ دیگری لازم است که قوۀ ناصحه و عاقله و ممیزه‏‎ ‎‏است و این قوه در مملکت بدن، بعد از اینها حاصل می شود و چون‏‎ ‎‏بعد حاصل می شود غلبه اش بر این قوا سخت است، به جهت اینکه او‏‎ ‎‏باید قلعه گیری کند و طوری مستقر شود که اینها را تحت تسخیر‏‎ ‎‏حکومت خود بیاورد و حال آنکه اینها قبلاً مستقر شده اند و خودشان‏‎ ‎‏را در صفحۀ قلب با تمام توابع گسترده اند، پس غلبه بر اینها مشکل‏‎ ‎‏است و تسلط بر اینها بدون ارتیاض نفس ـ که در حقیقت همان به‏‎ ‎‏تضعیف کشاندن اینها است ـ کار دشواری است، و اگر اینها به هرچه‏‎ ‎‏مایل شدند، عنانشان را شل نگه داریم، قوی می شوند؛ چون اینها‏‎ ‎‏سابقۀ تصرف در قلب دارند و خارج کردن ریشه های واردۀ اینها از‏‎ ‎‏قلب، امر مشکلی است.‏

‏بنابراین: قوۀ تمییز و عقل به تنهایی کافی نیست، لذا‏‎ ‎‏حضرت احدیت، انبیا و مرسلین و اولیاء الله و علماء بالله را‏‎ ‎‏برای اعتضاد این قوه فرستاده تا بتوانند آنها را لجام کنند و تحت‏‎ ‎‏فرمان عقل، بلکه عقل کل و دستور شرع درآورند و آنها را رام‏‎ ‎‏کرده و توابع رذیله را از صفحۀ دل بردارند، و به همین معنی‏‎ ‎‏از حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمّد ‏‏علیه السلام‏‏ در اول کافی روایت شده‏‎ ‎‏و از اینها به جهل تعبیر آورده شده که جنودش را قریب هفتاد و‏‎ ‎‏پنج شمرده اند و جنود عقل را هم قریب به هفتاد و پنج تا‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 128

‏فرموده است.‏‎[2]‎‏(79)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

وجه تمایز قوا در نظر ملاصدرا

بیان اختلاط عالم غیب و شهود

خروج از اختلاط عالم طبیعت 

حکمت تمایز قوا در نظر امام(س)

‏مرحوم آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ فرموده است: این قوا را که گذاشته اند، محل هر‏‎ ‎‏کدام از هم جداست تا اختلاط و امتزاج لازم نیاید و انسان بتواند هر‏‎ ‎‏چیزی را بفهمد بدون اینکه خلط و مزج حاصل آید،‏‎[3]‎‏ البته این طور‏‎ ‎‏نیست و لذا می گوییم و به کرّات هم گفته ایم: نفس، از همین طبیعت و‏‎ ‎‏ولیدۀ همین عناصر طبیعت است.‏

‏چنانکه کلام حضرت حق به این معنی اشاره، بلکه بر آن دلالت‏‎ ‎‏دارد، و چه بسا آیۀ شریفۀ (‏ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً)‎[4]‎‏ و‏‎ ‎‏آیات دیگر به این مضمون، مرادشان این نیست که مضغه جای دیگر‏‎ ‎‏بود و آوردیم روی علقه قرار دادیم، بلکه همین علقه، تتحرّک بحرکة‏‎ ‎‏فی جوهرها و صارت مضغه، و هکذا المضغة تتحرّک و صارت لحماً،‏‎ ‎‏و به همین نحو تا آنجا که جنین می شود و این جنین همان است که در‏‎ ‎‏سابق بوده و حرکت کرده تا مغز که معتدل ترین جسم از اجسام است‏‎ ‎‏در جنین ایجاد می شود و چنان در حد اعتدال و لطافت است که عرشِ‏‎ ‎‏اجسام طبیعت و آخرین جسمِ معتدل طبیعت است و همین آخرین‏‎ ‎‏مرتبۀ جسم است که در جوهر خود حرکت کرده و به اول درجۀ‏‎ ‎‏احساس که لمس باشد متبدل می گردد.‏

‏و برای همین است اول حسی که در جنین موجود می شود همان‏‎ ‎‏حس لمسی ضعیف است. و همین قوۀ لمس، حرکت کرده و قوّت پیدا‏‎ ‎‏می کند تا به تدریج احساسهای دیگر مانند قوۀ باصره و سامعه پیدا‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 129

‏می شود و به تدریج سیر را ادامه داده تا به قوۀ خیالیۀ ضعیفی می رسد.‏‎ ‎‏لذا طفل در اول، قوۀ خیالیه ندارد، بعد که قوۀ خیال تولید می شود به‏‎ ‎‏یک درجۀ ضعفی است که می بینی در خواب، خیال دیگری که غیر‏‎ ‎‏پستان باشد ندارد. لذا بعد از چند روزی که می گذرد می بینی مثل‏‎ ‎‏اینکه در خواب پستان می مکد، دهنش را حرکت می دهد...‏

‏والحاصل: وقتی معتدل ترین اجسام، یعنی مغز در جنین پیدا‏‎ ‎‏می شود این، آخرین درجۀ جسم و عرشِ جسم است و وقتی مغز‏‎ ‎‏حرکت می کند، اول مرتبۀ احساس تولید می شود. چون جسم‏‎ ‎‏بجوهره به واسطۀ حرکت به حس لمس منقلب می شود و چون این‏‎ ‎‏حس به جسم نزدیک است و آخرین مرتبۀ جسم، اولین مرتبۀ حس‏‎ ‎‏است لذا حالّ در جسم است و به تدریج حرکت کرده و مشاعر و‏‎ ‎‏احساسات دیگر پیدا می شود و قوۀ خیالیه به وجود می آید.‏

‏بعد که این حس رو به ترقی گذاشت به آخرین مرتبۀ عالم طبیعت‏‎ ‎‏می رسد که اول مرتبۀ تجرد است. و به تدریج این قوا که تکمیل‏‎ ‎‏می شوند و رو به عالم غیب می گذارند وحدتی به دنبال اینها حاصل‏‎ ‎‏می آید که نفس است. و نفس بوحدتها جامع و حاوی این کثرات‏‎ ‎‏است، که به تدریج حرکت می کند و مادامی که در طبیعت است مرتبه‏‎ ‎‏به مرتبه به حرکت جوهریه، خود را از طبیعت بیرون می کشد، در عین‏‎ ‎‏حال که مرتبه ای از آن، تجرد پیدا کرده، مرتبۀ دیگرش طبیعی است و‏‎ ‎‏در حقیقت اختلاط عالم غیب و شهود، اختلاط طبیعت و تجرد و‏‎ ‎‏اختلاط کثیف با لطیف است. تا اینکه با سیر و ترقی خود را از طبیعت‏‎ ‎‏بیرون کشیده واز انسلاک طبیعت بیرون می رود، و با کاروان قافلۀ‏‎ ‎‏مجردات منسلک می شود. در حقیقت این سواری است که از اول‏‎ ‎‏نقطۀ طبیعت و عالم هیولی برخاسته و با قافلۀ موجودات عالم طبیعی،‏‎ ‎‏هم قافله بوده ولی از طبیعت جلو افتاده تا به مرز طبیعت و تجرد‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 130

‏رسیده و از آخرین مرتبۀ طبیعت که قدم برداشته به اولین درجۀ عالم‏‎ ‎‏تجرد قدم می گذارد و از عالم شهادت گذشته به عالم غیب می رسد. و‏‎ ‎‏اینکه از مرز طبیعت و تجرد می گذرد، با قافلۀ طبیعت وداع می کند؛ و‏‎ ‎‏این فراق است که آن را موت می نامیم. وقتی از نقطۀ بالای عالم‏‎ ‎‏طبیعت و از افق این عالم بگذرد، وداع قهری از طبیعت است. و این‏‎ ‎‏فراق، قهری و طبیعی و این وداع، وداع اجباری و این مسافرت جبلّی‏‎ ‎‏است. (‏فَإذَا جَاءَ أجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ‏).‏‎[5]‎

‏بالجمله: از اختلاط عالم طبیعت بیرون شدن همان، استقلال پیدا‏‎ ‎‏کردن همان، و موت و فراق حاصل شدن همان، البته چون این حرکت‏‎ ‎‏جوهری طبیعی است تحرک متحرک، فی ذاته بذاته نیست، بلکه باید‏‎ ‎‏یک دستی آن را بگیرد و حرکت دهد و آن دست، فیض الهی است،‏‎ ‎‏البته نه اینکه فیضهای متعدد باشد و آن صورت اوّلی که روی هیولای‏‎ ‎‏اُولی، اول مرتبه آمده، صورت دیگری را از جای دیگر می آورند و‏‎ ‎‏روی آن می گذارند، مثلاً عنصر، معدن می شود ومعدن، نبات می شود‏‎ ‎‏وبه روی صورت نباتی یک صورت حیوانی دیگری که در جای‏‎ ‎‏دیگری قرار داشته می آورند، بلکه یک فیض است که نحوۀ آن‏‎ ‎‏به گونه ای است که به تدریج در جوهر حرکت و ترقی می کند، یعنی‏‎ ‎‏آن صورت اوّلی است که در جوهرش ترقی کرده و حرکت نموده و به‏‎ ‎‏صورت دیگری تبدیل می شود.‏

‏بالجمله: همان هیولای اُولی است که تا آخرین مرتبۀ طبیعت سیر‏‎ ‎‏نموده و یک موجود مجرد می شود و از طبیعت بیرون می رود و با‏‎ ‎‏طایفۀ اعلی منسلک می شود. پس در حقیقت آن آخرین صورت‏‎ ‎‏طبیعی، نسبت به عالم تجرد، ماده و هیولی می باشد؛ چنانکه هر‏‎ ‎‏صورت پایینی که در طبیعت است نسبت به صورت مافوق خود، ماده‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 131

‏و هیولی است. منتها مادۀ اُولی و هیولای اُولی همان مادة المواد است،‏‎ ‎‏و چون معنای ماده و قوه بودن شی ء این است که شی ء قابلیت دارد أن‏‎ ‎‏یصیر فلاناً، پس هیولای اُولی قابلیت دارد أن یصیر جسماً مطلقاً، و‏‎ ‎‏جسم مطلق قابلیت دارد أن یصیر معدناً، و هکذا.‏

‏بالجمله: مرتبۀ پایینی وجود، نسبت به مرتبۀ بالاتر قوه است و‏‎ ‎‏مرتبۀ بالاتر نسبت به آن قوه که در مرتبۀ پایین تر است فعلیت است و‏‎ ‎‏هکذا تا برسد به آنجایی که موجود از طبیعت بگذرد و به عالم تجرد‏‎ ‎‏برسد. پس آخرین صورت طبیعی، قوه دارد که فعلیت مرتبۀ بالا باشد‏‎ ‎‏و صورت مرتبۀ بالا به آن افاضه شود. ولیکن نه اینکه صورت منحاز و‏‎ ‎‏مستقل در جای دیگر موجود بوده و روی آن آمده باشد، بلکه همان‏‎ ‎‏صورت اوّلی است که به حرکت جوهریه حرکت نموده است و همین‏‎ ‎‏طور این مراتب نازله هر یک مادۀ مرتبۀ فوق است.‏

‏آخوند ‏‏رحمه الله‏‏ در اینجا تسامح کرده و گفته است: علت اینکه قوای‏‎ ‎‏سامعه و باصره و غیره در این عالم، هر یک در جای مخصوصی‏‎ ‎‏گذاشته شده این است که اینکه اختلاط لازم نیاید؛ چنانکه اگر دو شی ء‏‎ ‎‏که با هم در طعم مختلف می باشند انسان در یک لقمه بخورد،‏‎ ‎‏نمی تواند طعم هر یک را از دیگری تشخیص دهد، همچنین است اگر‏‎ ‎‏اختلاط قوا می بود.‏

‏و ما گفتیم: قضیه این طور نیست و حکمت تمایز، این نیست،‏‎ ‎‏بلکه عالم طبیعت استعداد وحدت نداشته است و این عالم طبیعت‏‎ ‎‏است که کثرات و تفارقات، طبیعی اوست به طوری که اصلاً نمی شود‏‎ ‎‏وحدت در اینجا صورت پذیرد. اینکه گفته اند: «النفس فی وحدتها‏‎ ‎‏کلّ القوی» معنای آن این نیست که اول نفس تولید شده، بعد شعبات‏‎ ‎‏تشکیل داده می شود، پس این شعبات اول وحدت داشته بعد انشعاب‏‎ ‎‏پیدا شده است، بلکه این معنی در سیر نزولی است، ولی در سیر‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 132
‏صعودی، این حواس در ابتدا کم کم پیدا شده و بعد وقتی که رو به عالم‏‎ ‎‏تجرد می گذارند بعد از مدتی، مرتبه ای از تجرد را پیدا می نمایند که در‏‎ ‎‏وحدت، به تدریج شدت حاصل می شود تا بالاخره وقتی که وحدت‏‎ ‎‏کامل می گردد تجرد کامل می شود و کامل شدن تجرد، همان بیرون‏‎ ‎‏رفتن از این عالم است.‏

‏نظیر این تسامح را آنجایی که عقل را به عقل هیولانی و غیره‏‎ ‎‏تقسیم نموده اند مرتکب شده اند. و معنای این تقسیم این نیست که‏‎ ‎‏عقل یک مجرد دیگری بوده است، بلکه همین جوهر که از اول رو به‏‎ ‎‏نورانیت گذاشته مرتبه به مرتبه نورانی تر می شود؛ وقتی که به‏‎ ‎‏نورانیت خیالی رسید، ماده عقل است و هیولای عقل، قابل این است‏‎ ‎‏که أن یصیر عقلاً. البته عقل هم مراتبی دارد که طبق این مراتب تقسیم‏‎ ‎‏می شود، ولیکن این تقسیم، تقسیم مراتب جوهری عقل است نه‏‎ ‎‏اینکه از حیث عوارض آن باشد.‏

‏بالجمله: عقلی که اوایل در انسان تولید می شود، ضعیف است؛‏‎ ‎‏مثل اینکه شمع پنج درجه باشد، این مرتبه، ماده و هیولای مرتبۀ ده‏‎ ‎‏درجه است و در این مراتب، عقل به غیر اختلاط دارد و وجود عقلانی‏‎ ‎‏صرف نشده، بلکه اختلاط است، تا به تدریج انسان که سیر می کند، اگر‏‎ ‎‏تحت تربیت رحمانی قرار گرفت، این جوهر عقلی، رحمانی بوده و‏‎ ‎‏وقتی که از اختلاط خارج می شود یک موجود عقلانی رحمانی‏‎ ‎‏می شود، و اگر تحت تربیت شیطانی قرار گرفته باشد یک موجود‏‎ ‎‏عقلانی شیطانی می گردد.(80)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 133

  • . شفا؛ بخش طبیعیات، ص 43ـ 48.
  • . اصول کافی؛ «کتاب العقل و الجهل»، ص 20ـ23، ح 14.
  • . اسفار؛ ج 8، ص 327.
  • . مؤمنون  /  14.
  • . اعراف  /  34.