فصل سوم: قوای نفس انسان

چگونگی بازگشت عقل نظری به عملی

چگونگی بازگشت عقل نظری به عملی

‎ ‎

‏ ‏

فرق علم و ایمان

تبدیل علم به ایمان

روش انبیا برای حصول ایمان

تأثیر ملکات نفسانی بر قوا

کوشش انبیا برای تحقق عقاید الهیّه

‏گفته اند: برای انسان یک عقل نظری است که آن ادراک است، و یک‏‎ ‎‏عقل عملی است که کارهای معقوله را عملی می کند.‏‎[1]‎

‏ولی ما می گوییم: در هر دو، عمل لازم است و عقل نظری به عقل‏‎ ‎‏عملی برمی گردد؛ چنانکه عقل عملی هم به عقل نظری برمی گردد، و‏‎ ‎‏در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است. آنچه در قرآن از آن‏‎ ‎‏به ایمان تعبیر شده غیر علم است؛ علم به مبدأ و معاد و غیر آنها، ایمان‏‎ ‎‏نیست وگرنه ایمان شیطان می بایست بهتر باشد و حال آنکه کافر‏‎ ‎‏است؛ چون خدا می فرماید: (‏وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ‏)،‏‎[2]‎‏ پس در هر جایی که‏‎ ‎‏قرآن، ایمان و لوازم ایمان را فرموده، غیر از مسألۀ علم را مطرح‏‎ ‎‏فرموده است؛ مثلاً خداوند متعال فرموده: (‏وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِالله وَ‎ ‎مَلاَئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ)‎[3]‎‏ مؤمن کسی است که به خدا و کتب و فرستادگانش‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 137
‏و ملائکه و روز رستاخیز ایمان داشته باشد.‏

‏اگر مراد علم به خدا و کتب او و رسل و ملائکه و الیوم الآخر بود،‏‎ ‎‏شیطان مؤمن بود؛ چون به خدا عالم است، و لذا گفته است: (‏خَلَقْتَنِی‎ ‎مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ)‎[4]‎‏ و به یوم آخر هم علم دارد، به جهت اینکه‏‎ ‎‏خودش گفت: (‏أنْظِرْنِی إلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ)‎[5]‎‏ و رسل و انبیا را هم می شناخت‏‎ ‎‏و کتب الهی را هم می دانست و علم داشت که به انبیا کتب نازل شده‏‎ ‎‏است، و به ملائکة الله هم خوب علم داشت و با آنها رفیق بود و‏‎ ‎‏صمیمیت داشت، ولی با همۀ این علوم، مسلّماً ایمان نداشته و مؤمن‏‎ ‎‏نیست.‏

‏ایمان، تنزل علم عقلانی به مرتبۀ قلب است و قلب، آن مرتبۀ تجرد‏‎ ‎‏خیالی است که در آن مرتبه، معقول را به صورت جزئیه می یابد و این‏‎ ‎‏مرتبه لوح نفس است که اگر در لوح نفس چیزی منتقش گردید، یعنی‏‎ ‎‏نفس در مرتبۀ خیال با آن معقولی که در مرتبۀ عقلانی تعقل کرده اتحاد‏‎ ‎‏پیدا نماید، همان ایمان است؛ چون ایمان، به محض درک و علم‏‎ ‎‏حاصل نمی شود.‏

‏بلی، همۀ ما عالم هستیم به اینکه خدا هست، مگر از ما  کسی شکی‏‎ ‎‏در این معنی دارد؟ و همه عالم هستیم به علم محیط حق که به همه چیز‏‎ ‎‏احاطه دارد و لایشذّ عنه شی ء، و علم هم داریم که خدا صاحب جزا و‏‎ ‎‏منتقم است، با همۀ این علمها، چرا در جای خلوت، مرتکب اعمالی‏‎ ‎‏می شویم که اگر در آنجا یک بچۀ هفت ساله باشد، انسان مرتکب‏‎ ‎‏نمی شود؟ و این وقع نگذاشتن به خدا به اندازۀ یک بچۀ ممیّز، از چه‏‎ ‎‏چیز است؟ آیا از این است که علم نداریم به اینکه الله تبارک و تعالی‏‎ ‎‏عالم است؟ اینکه نیست، آیا از این است که شک داریم که خدایی‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 138
‏هست یا نیست؟ این هم که نیست، می دانیم که هست، پس این عدم‏‎ ‎‏وقع و وقر گذاشتن ـ به آن اندازه که به آخرین شخص نازل انسان وقر‏‎ ‎‏و وقع می گذاریم ـ از چیست؟ البته از این است که ما ایمان نیاورده ایم‏‎ ‎‏و مؤمن نیستیم؛ (‏إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إذَا ذُکِرَ الله ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا‎ ‎تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إیمَاناً وَ عَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ‏).‏‎[6]‎

‏و باز علم داریم به اینکه محتاجیم، و علم داریم به اینکه خداوند‏‎ ‎‏متعال عالم به احتیاج ماست، و علم داریم به اینکه قادر بر رفع احتیاج‏‎ ‎‏ماست، و علم داریم به اینکه او بخیل نیست، و علم داریم به اینکه اگر‏‎ ‎‏عطای خدا شامل ما شود از کنز غیبی و دولت سرمدی او کاسته‏‎ ‎‏نمی شود و اگر هم ندهد، به آن اضافه نمی گردد، با این حال متوکل به او‏‎ ‎‏نیستیم با اینکه اینها ارکان توکل است، پس چرا به آن اندازه ای که به‏‎ ‎‏پست ترین چیزی متوکلیم به او توکل نداریم؟ به دکّان و مال متوکلیم‏‎ ‎‏ولی به او توکل نداریم، به فلان قوم و خویش متوکلیم ولی به او‏‎ ‎‏متوکل نیستیم، در مقابل هر کوچکی اظهار کوچکی می کنیم ولی در‏‎ ‎‏مقابل او نمی کنیم.‏

‏اگر ما علائمی را که حضرت سبحان برای ایمان ذکر فرموده‏‎ ‎‏نداشته باشیم بازهم مؤمن هستیم؟ فرمود: (‏إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إذَا ذُکِرَ‎ ‎الله ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ‏) این قدر ذکر خدا را می شنویم و مدام ذکر می گوییم،‏‎ ‎‏کجا وجلت قلوبنا؟ و این قدر آیات او را می شنویم، کو زیادت ایمان؟‏‎ ‎‏فرمود: مؤمنین به پروردگارشان متوکلند، کو توکل؟ اگر توکل بود پس‏‎ ‎‏این چشم به دست فلان و فلان دوختن برای چیست؟‏

‏و بالجمله: ایمان، مجرد علم به چیزی نیست، علم اگر صورت‏‎ ‎‏نفسانی شد و به مرتبۀ قلب تنزل کرد و از عالم مفهومیت بیرون آمد و‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 139

‏حقیقة العلم و حقیقة النفس گردید و با پوست وگوشت وخون و بخار‏‎ ‎‏خونی و روح حیوانی و صورت برزخیۀ انسان متحد گردید، ایمان‏‎ ‎‏است. و وقتی که عملِ قلب شد شخص مؤمن می شود؛ چون به محض‏‎ ‎‏علم، ایمان درست نمی شود. ایمان، آن قبول قلبی است، ممکن است‏‎ ‎‏کسی بداند که فلان شخص پیغمبر است اما می گوید: من او را به‏‎ ‎‏پیغمبری قبول ندارم، این کافر است؛ چنانکه علمای یهود علم داشتند‏‎ ‎‏که حضرت رسول اکرم ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ پیغمبر است ولی می گفتند: ما تو را به‏‎ ‎‏پیغمبری قبول نمی کنیم.‏

‏مثل اینکه سلطانی، شخصی را برای حکومت ولایتی بفرستد و‏‎ ‎‏اهل آن ولایت بگویند: ما او را به والی بودن قبول نمی کنیم، و به شاه‏‎ ‎‏بنویسند تو که فلان کس را به سمت والی فرستاده ای، ما او را قبول‏‎ ‎‏نمی کنیم، پس قبول دل و عقیدۀ قلبی، ایمان است نه صرف علم و باید‏‎ ‎‏چیزی معتقَد انسان گردد و مجرد علم، عقیده نیست.‏

‏انبیا و مرسلین آمدند، خدایی بودن را، ذاتی و قلبی بشر کنند و‏‎ ‎‏چون به واسطۀ فصول سابق معلوم شد که انسان حقیقتی صاحب‏‎ ‎‏مراتب ثلاثه بشخصیة واحده است، و این مراتب چنان است که اگر در‏‎ ‎‏آخرین مرتبۀ آن هم چیزی واقع شود، به کل سرایت می کند چون یک‏‎ ‎‏حقیقت است؛ لذا انبیا و مرسلین هم از آن مرتبۀ بالا شروع به تلقین‏‎ ‎‏کردن و خدایی نمودن بشر نمودند، و هم از این مرتبۀ ادنی، و گفتند:‏‎ ‎‏بدانید که خدا واحد است و دستور دادند از این طرف هم بگویید: «لا‏‎ ‎‏اله الاّ الله » و اذکار و اوراد را تلقین نمودند و فرمودند: هر کس بعد از‏‎ ‎‏نماز صبح صد مرتبه «لا اله الاّ الله » بگوید، افضل از او کسی نیست،‏‎ ‎‏مگر آنکه بیشتر از او گفته باشد.‏‎[7]‎

‏البته خواسته اند «لا اله الاّ الله » از مراتب ثلاثه به ظهور برسد،‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 140

‏مرادشان از این اذکار، این نیست که فقط ذکر زبان مصلحت دارد و‏‎ ‎‏مصلحت، مختص به این مرتبه است، بلکه چون گفتیم که هرچه در‏‎ ‎‏هر مرتبه از مراتب ثلاثه واقع شود به مراتب دیگر سرایت می کند،‏‎ ‎‏پس نظرشان این است که بگوید تا به مرتبۀ قلب سرایت کند که قلب‏‎ ‎‏هم نقش «لا اله الاّ الله » بیابد.‏

‏چه بسا از محققین اهل معرفت ـ نه دکّاندارهای ایشان ـ به‏‎ ‎‏شاگردانشان دستور می دادند که «لا اله الاّ الله » را بر قلب خودتان‏‎ ‎‏بنویسید، از طرف چپ شروع کنید و به طرف راست ختم نمایید، مراد‏‎ ‎‏این بود که آن مخزن که در طرف چپ است از آنجا شروع کنید و‏‎ ‎‏متوجه باشید که صورت «لا اله الاّ الله » را بر آنجا بیافکنید تا ملکۀ شما‏‎ ‎‏باشد. البته ممکن است که انسان قلب خود را عادت بدهد چنانکه ما‏‎ ‎‏چون قلب خود را به مباحث «ترتّب» و «تجرّی» عادت داده ایم، در‏‎ ‎‏خواب هم که قوا تعطیل می شود گاهی از همین حرفها می زنیم، و‏‎ ‎‏آنکه اهل داد و ستد است تا تعطیل قوا می شود، آن هم وارد مقولۀ خود‏‎ ‎‏می شود، و همین طور هر چیزی که انسان در ظاهر ملکۀ آن را پیدا‏‎ ‎‏کرده، تا قوا تعطیل می شود در آن قسمت فعالیت پیدا می کند.‏

‏اگر شیخ انصاری در خواب هم باشد، خواب نمی بیند که دزدی‏‎ ‎‏می کند، و اگر کسی در خواب هم غیبت کند او جلویش را می گیرد،‏‎ ‎‏محال است که حضرت امیر ‏‏علیه السلام‏‏ خواب چرند و پرند ببیند، چرا؟‏‎ ‎‏چون تا این درِ قلب یعنی درِ توجه به عالم طبیعت بسته شد آن درِ‏‎ ‎‏ملکه ای و عالم برزخی باز می شود، همان دری که با خروج نفس از‏‎ ‎‏دهان باز می شود و لوح نفس هرچه ملکات دارد شروع به فعالیت و‏‎ ‎‏بروز می کند؛ به نحوی که ملکه است و در آنجا دیگر نمی شود‏‎ ‎‏جلویش را گرفت، اگر در لوح نفس، خدا و علم به خدا با قلم عقل ثبت‏‎ ‎‏و ملکه شده باشد مؤمن است و یاد خدا و حظّ از این ملکه را دارد و‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 141

‏اگر در این قلب چیزی از خدا ملکه نشده باشد در آن عالم هم نخواهد‏‎ ‎‏بود.‏

‏لذا انبیا برای آن روز از اول کوشیدند تا عقاید الهیه جزء حقیقت‏‎ ‎‏انسان در همۀ مراتب شود؛ لذا انبیا حتی در مجلس عقد پدر و مادر‏‎ ‎‏حاضر می شوند و می کوشند تا علم و ایمان به خدا جزء حقیقت طفل‏‎ ‎‏گردد و در هیچ حالی و در هیچ فعلی، از انسان دست بردار نیستند، این‏‎ ‎‏طور نیست که فقط ظهر با بقال کار داشته باشند که بیاید و نمازش را‏‎ ‎‏بخواند، بلکه در آن حال هم که پشت ترازو ایستاده است، انبیا رهایش‏‎ ‎‏ننموده اند، و در هر حالی و در هر فعلی ولو فعل مباح هم باشد، انبیا با‏‎ ‎‏انسان کار دارند و دستور دارند و لااقلّ دستورش این است که‏‎ ‎‏می توانیم فعل مباح خود را مستحب بکنیم.‏

‏این سلسلۀ جلیله مثل منظّمین عالَم نیستند که همّ اینها فقط در‏‎ ‎‏تنظیم این عالم است؛ مثلاً انسان باید مالیات بدهد، اگر مالیات را داد،‏‎ ‎‏دیگر با او کسی کاری ندارد، و اگر خیلی مقدس و روحانی باشند‏‎ ‎‏می گویند: مردم منافیات عفت را انجام ندهند و یک قانون برای انتظام‏‎ ‎‏هم جعل می کنند، اما درون مردم را که نمی شود انتظام بدهند، بلکه‏‎ ‎‏می گویند: در خلوت هرچه می خواهی بکن، و دیگر هیچ کاری با تو‏‎ ‎‏ندارند.‏

‏البته معلوم است نظر انبیا ـ علاوه بر انتظام عالم طبیعت که به طور‏‎ ‎‏اَلیق ملاحظه کرده اند ـ به نظم عالم آخرت، بیشتر است.‏

‏قانون دانان دنیا، هدفی که از قانونهای نوعی دارند این است که‏‎ ‎‏عالم منظم باشد و سلطنتشان دچار هرج و مرج نباشد، ولی برای‏‎ ‎‏زندگی شخصی اشخاص و انسانیتشان دلسوزی ندارند که شخصیت‏‎ ‎‏هر فردی چطور استقامت و صفا و کمال داشته باشد، ولی انبیا طالب‏‎ ‎‏سعادت ذاتی بشر ـ اعم از سعادت فردی و اجتماعی وسعادت دنیایی‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 142

‏وآخرتی ـ می باشند و در هرفعلی از افعال پا و دست و زبان تا حدی که‏‎ ‎‏ممکن باشد که به اینها خدایی بودن را تلقین کنند، تلقین کرده و‏‎ ‎‏می کنند. بلکه جلوتر از انعقاد نطفه، سعادت بشر را در نظر داشته اند؛‏‎ ‎‏چون دستور صفای وجودی آخرین فرد را ـ که در آخر مرتبۀ سلسلۀ‏‎ ‎‏بشری مقارن با قیامت کبری است ـ در اولِ تکوّن خلقت بشر داده اند و‏‎ ‎‏دستور تطهیر اصلاب و ارحام را داده اند، تا چه رسد که بگوییم: انبیا از‏‎ ‎‏اول طفولیت تا نزول به قبر، در هر فعلی با انسان سر و کار دارند.‏

‏غرض از همۀ اینها این است که مراتب وجود هر فردی با تکرار‏‎ ‎‏یاد خدا، ذی ملکه و مصفّا شود و آنچه از علوم حقه که انسان یاد دارد،‏‎ ‎‏در ذاتش و صورت ذاتش نقش بندد، این است که گفتیم: عقل نظری‏‎ ‎‏هم به عملی برمی گردد؛ چون هرچیزی که در هر مرتبه از مراتب‏‎ ‎‏وجود واقع شود، به مرتبۀ دیگر آن سرایت می کند.(82)‏

‏ ‏

*  *  *

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 143

  • . شفا؛ بخش طبیعیات، ص 348 ؛ اسفار؛ ج 8، ص 130.
  • . بقره  /  34.
  • . و همه مؤمنان به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران او ایمان دارند (بقره  /  285).
  • . مرا از آتش و او را از گل آفریدی (اعراف  /  12).
  • . مرا تا روزی که [خلایق] برانگیخته می شوند، مهلت ده (اعراف  /  14).
  • . براستی مؤمنان کسانی هستند که چون یادی از خدا شود دلهاشان ترسان و لرزان می شود. چون آیات خدا بر آنها خوانده شود ایمانشان افزوده شود و بر پروردگارشان توکل می کنند (انفال  /  2).
  • . صدوق (شیخ)؛ توحید؛ ص 30، ح 33.