فصل سوم: قوای نفس انسان

تربیت و تعدیل قوا

تربیت و تعدیل قوا

‏ ‏

معنای عدالت 

‏بدان که عدالت عبارت است از: حد وسط بین افراط و تفریط. و آن از‏‎ ‎‏امّهات فضایل اخلاقیه است؛ بلکه عدالت مطلقه، تمام فضایل باطنیه‏‎ ‎‏و ظاهریه و روحیه و قلبیه و نَفْسیه و جسمیه است.(97)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 180

توصیف علم اخلاق به «فریضۀ عادله»

‏«فریضۀ عادله» راجع به علم اخلاق است، توصیف فریضه است به‏‎ ‎‏«عادله». زیرا که خُلق حَسَن، چنانچه در آن علم مقرر است، خروج از‏‎ ‎‏حد افراط و تفریط است؛ و هر یک از دو طرف افراط و تفریطْ مذموم،‏‎ ‎‏و «عدالت»، که حد وسط و «تعدیل» بین آنهاست، مستحسن است.‏‎ ‎‏مثلاً شجاعت، که یکی از اصول و ارکان اخلاق حسنه و ملکۀ فاضله‏‎ ‎‏است، عبارت است از حالت متوسطه و معتدله بین افراط، که از آن‏‎ ‎‏تعبیر شود به تهورـ و آن عبارت است از نترسیدن در مواردی که ترس‏‎ ‎‏سزاوار است ـ و بین تفریط، که از آن تعبیر شود به جبن ـ و آن عبارت‏‎ ‎‏است از ترسیدن در مواردی که سزاوار ترس نیست. و حکمت، که‏‎ ‎‏یکی از ارکان است، متوسط بین رذیلۀ «سَفَه» که از آن تعبیر به «جُربُزه»‏‎ ‎‏شده است ـ و آن عبارت از استعمال فکر است در غیر مورد و در‏‎ ‎‏مواردی که سزاوار نیست ـ و بین رذیله «بَلَه» است ـ که عبارت است از‏‎ ‎‏تعطیل قوۀ فکریه در مواردی که سزاوار است به کار اندازد. و همین‏‎ ‎‏طور عفت و سخاوت وسط بین رذیلۀ شَرَه و خُمود، و اسراف و بُخل‏‎ ‎‏است.(98)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

اهمیت تعدیل قوا

‏بدان که تعدیل قوای نفسانیّه، که غایت کمال انسانی و منتهای سیر‏‎ ‎‏کمالی بسته به آن است بلکه به یک معنی خود آن است، از مهمات‏‎ ‎‏امور است که غفلت از آن، خسارت عظیم و خسران و شقاوت‏‎ ‎‏غیر قابل جبران است.‏

‏و انسان تا در عالم طبیعت است ممکن است قوای سرکش خود را‏‎ ‎‏تعدیل کند و نفس چموش سرکش را در مهار عقل و شرع کشد، و این‏‎ ‎‏در اول جوانی بسیار سهل و آسان است، زیرا که نور فطرت مقهور‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 181

‏نشده، و صفای نفس را از دست نرفته، و اخلاق فاسده و صفات‏‎ ‎‏ناهنجار در نفس رسوخ ننموده.(99)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

‏ ‏

فضیلت قوای چهارگانه

عدالت طریق سیر انسان کامل

‏حکما جمیع اجناس فضایل را چهار فضیلت دانند: حکمت،‏‎ ‎‏شجاعت، عفت، عدالت.‏‎[1]‎

‏زیرا که نفس را دو قوّه است: قوّۀ ادراک و قوّۀ تحریک. و هر یک از‏‎ ‎‏این دو را به دو شعبه منقسم فرمودند.‏

‏اما قوّت ادراک منقسم شود به عقل نظری و عقل عملی؛ و اما قوّت‏‎ ‎‏تحریک نیز منقسم شود به قوّه دفع ـ که آن شعبه غضب است ـ ، و قوّۀ‏‎ ‎‏جذب ـ که آن شهوت است ـ .‏

‏و تعدیل هر یک از این قوای چهارگانه و خارج نمودن آنها را از‏‎ ‎‏حد افراط و تفریط، فضیلتی است.‏

‏پس حکمت عبارت است از: تعدیل قوّۀ نظریّه و تهذیب آن. و‏‎ ‎‏عدالت عبارت است از: تعدیل قوّۀ عملیه وتهذیب آن. و شجاعت‏‎ ‎‏عبارت است از: تعدیل قوّۀ غضبیّه و تهذیب آن. و عفت عبارت است‏‎ ‎‏از: تعدیل و تهذیب قوّۀ شهویّه.‏

‏و عدالت را اطلاق دیگری است و آن عبارت است از: تعدیل‏‎ ‎‏جمیع قوای باطنیّه و ظاهریّه و روحیّه و نفسیّه. و به این اطلاق،‏‎ ‎‏فیلسوف متقدّم گفته: عدالت، همه فضیلت است نه جزوی از آن.‏

‏و به این مقیاس، جور را نیز دو اطلاق باشد: یکی مقابل عدالت به‏‎ ‎‏معنی اخص؛ و یکی مقابل عدالت به معنی اعم و آن همان است که در‏‎ ‎‏فرموده فیلسوف مذکور، تمام رذیلت است.‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 182

‏و باید دانست که چون عدالت، حدّ وسط بین افراط و تفریط‏‎ ‎‏است، اگر از نقطۀ عبودیّت تا مقام قرب ربوبیت تمثیل حسی کنیم، بر‏‎ ‎‏خط مستقیم وصل شود. پس طریق سیر انسان کامل از نقطه نقص‏‎ ‎‏عبودیّت تا کمال عزِّ ربوبیّت، عدالت است که خط مستقیم و سیر‏‎ ‎‏معتدل است. و اشارات بسیاری در کتاب و سنت بدین معنی است‏‎ ‎‏چنانچه صراط مستقیم، که انسان در نماز طالب آن است، همین سیر‏‎ ‎‏اعتدالی است.‏

‏و ‏‏[‏‏این که‏‏]‏‏ در احادیث شریفه است که، صراط از مو باریکتر و از‏‎ ‎‏شمشیر تیزتر است‏‎[2]‎‏ برای همان است که حد اعتدال وسطیّت حقیقیّه‏‎ ‎‏را دارد، از این جهت، در تمثّل در عالم ظهور حقایق، باید بدین نحو‏‎ ‎‏متمثّل شود.‏

‏و از رسول خدا منقول است که، خط مستقیمی در وسط کشیدند و‏‎ ‎‏خطهای دیگری در اطراف آن، و فرمودند: این خط وسط، خط من‏‎ ‎‏است.‏‎[3]‎

‏و اعتدال حقیقی، جز برای انسان کامل که از اول سیر تا‏‎ ‎‏منتهی النهایۀ وصول هیچ منحرف و معوج نشده است، برای کسی‏‎ ‎‏دیگر مقدّر و میسور نیست، و آن به تمام معنی خط احمدی و خط‏‎ ‎‏محمدی است و دیگران از سایرین، سیر به تبع کنند، نه به اصالت. و‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 183

‏چون خط مستقیمِ واصل بین دو نقطه، بیش از یکی نیست، از این‏‎ ‎‏جهت، فضیلت به قول مطلق و سیر بر طریق عدالت و بر سبیل اعتدال،‏‎ ‎‏بیش از یکی نیست.(100)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

مراد از عقل هادی

‏این عقلی که من عرض می کنم آن عقلی است که «ما عُبِدَ بِهِ الرَّحْمن»‏‎ ‎‏والاّ ـ تدبیر ـ شیطنت و تدبیر را اینها هم دارند.‏‎[4]‎‏ اما آن عقلی که عقل‏‎ ‎‏سالم باشد و بتواند انسان را به ارزش های انسانی برساند ندارند.‏‎ ‎‏مجرد دانشمند بودن به یک معنا، این فایده ندارد. ممکن است که یک‏‎ ‎‏کسی دانشمند بسیار بزرگی باشد لکن آن عقل را نداشته باشد، دانش‏‎ ‎‏خودش را صرف فساد بکند، صرف تباه کردن ملت ها بکند.(101)‏

15 / 8 / 62

*  *  *

‏ ‏

ملکوت انسان تابع قوای نفس

‏باید دانست که چون از برای انسان چهار قوّه است: یکی قوّۀ عاقلۀ‏‎ ‎‏روحانیّه، دوّم قوّۀ غضبیّۀ سبعیّه، سوّم قوّۀ شهویّۀ بهیمیّه، و چهارم قوّۀ‏‎ ‎‏واهمۀ شیطانیّه؛ صورت انسانی در عالم آخرت ـ که یوم بروز صور‏‎ ‎‏غیبیّه و ملکات نفسانیّه است ـ به طور کلّی از هشت صورت خارج‏‎ ‎‏نیست؛ زیرا که مقام جسمانیّت و صورت ظاهرۀ انسان در عالم آخرت‏‎ ‎‏و نشئۀ ماورای عالم طبیعت تابع صورت روحانیّه و مقام نفس است (و‏‎ ‎‏آن عالم مثل این عالم نیست که طبیعت مخالف باطن باشد و ملک بدن‏‎ ‎‏از ملکوت نفس تعصّی کند، و این مطلب در علم اعلی مبرهن است).‏‎[5]‎


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 184
‏پس اگر انسان در این عالم سیر به طریق مستقیم انسانیّت کرد و‏‎ ‎‏تعدیل آن سه قوّه را کرد، و آنها را تابع روحانیّت و عقل کرد، و سیر‏‎ ‎‏باطن و ظاهر در تحت میزان شریعت الهیه شد، باطن او ملکۀ‏‎ ‎‏استقامت پیدا کند و صورت روح و باطن صورت مستقیمۀ انسانیّه‏‎ ‎‏شود. پس صورت جسمانیّه و ظاهر او در آن عالم مستقیم و‏‎ ‎‏به صورت جمیله انسانیّه است.‏

‏و اگر مقام روحانیّت نفس و نشئه عقلیّه آن تابع یکی از سه قوّه‏‎ ‎‏دیگر شد، پس هر یک از این سه قوّه غلبه کرد و دیگر قوا را در تحت‏‎ ‎‏نفوذ خود قرار داد، و ظاهر و باطن مملکت انسانی را به حکم خود‏‎ ‎‏کرد، صورت باطن ملکوتی تابع آن شود.(102)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

صورتهای حاصل از ازدواج قوا

‏بدان که انسان را از اول نَشْوِ طبیعی پس از قوۀ عاقله، سه قوه ملازم‏‎ ‎‏است:‏

‏یکی قوه واهمه که آن را «قوۀ شیطنت» گوئیم، و این قوه در بچّه‏‎ ‎‏کوچک از اول امر موجود است و به آن دروغ گوید و خدعه کند و‏‎ ‎‏مکر و حیلت نماید.‏

‏دوم قوه غضبیّه که آن را «نفس سَبُعی» گویند، و آن برای رفع مضارّ‏‎ ‎‏و دفع موانع از استفادات است.‏

‏سوم قوه شهویّه که آن را «نفس بهیمی» گویند و آن مبدأ شهوات و‏‎ ‎‏جلب منافع و مستلذّات در مأکل و مشرب و منکح است.‏

‏و این سه قوه به حسب سنین عمر متفاوت شوند، و هر چه انسان‏‎ ‎‏رشد طبیعی کند، این سه قوه در او کاملتر گردد و ترقیات روزافزون‏‎ ‎‏کند. و ممکن است در انسان هر یک از این سه قوه در حد کمال رسد‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 185

‏بطوری که هیچ یک بر دیگری غلبه نکند، و ممکن است یکی از آنها بر‏‎ ‎‏دو دیگر غلبه کند، و ممکن است دو تای از آنها بر دیگری غالب شود.‏‎ ‎‏از این جهت، اصول ممسوخات ملکوتیه به هفت صورت بالغ شود:‏

‏یکی صورت بهیمی. اگر صورت باطن نفس متصور به صورت‏‎ ‎‏بهیمی باشد، و نفس بهیمی غالب شود، پس انسان در صورت ملکوتی‏‎ ‎‏غیبیِ آخرتی به شکل یکی از بهائم مناسبه در آید؛ چون گاو و خر و‏‎ ‎‏امثال آن. و چون آخِر فعلیت انسان سبعی باشد ـ یعنی، نفس سبعی‏‎ ‎‏غالب گردد ـ ، صورت غیبی ملکوتی به شکل یکی از سباع شود؛ چون‏‎ ‎‏پلنگ و گرگ و امثال آن. و چون قوه شیطنت بر سایر قوا غلبه کند و‏‎ ‎‏فعلیت شیطانیّه آخرین فعلیات باشد، باطن ملکوتی به صورت یکی‏‎ ‎‏از شیاطین باشد. و این، اصل اصول مسخ ملکوتی است.‏

‏و از ازدواج دو از این سه نیز، سه صورت حاصل شود: گاوْ پلنگ،‏‎ ‎‏گاوْ شیطان و پلنگْ شیطان. و از ازدواج هر سه، یک صورت مخلوطه‏‎ ‎‏مزدوجه حاصل آید؛ چون «گاوْ شیطان پلنگ». و به این محمول است‏‎ ‎‏حدیث مرویّ از حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ :‏

‏«‏یُحْشَرُ بَعْضُ النّاسِ عَلی صُورَةٍ تَحْسُنُ عِنْدَها الْقِرَدَةُ وَ الْخَنازِیْرُ‏».‏‎[6]‎

‏و بدان که همان طور که این قوای ثلاثه، طرف افراط آنها، مُفسد‏‎ ‎‏مقام انسانیت است، و انسان را گاه از حقیقت انسانیّت و گاه از فضیلت‏‎ ‎‏انسانیّت خارج کند، همان طور طرف تفریط و قصور آنها نیز، از‏‎ ‎‏مُفسدات مقام انسانیّت و از رذایل ملکات به شمار می رود.‏

‏و اگر تفریط و قصور، خَلْقی و طبیعی باشد بدون اختیارِ صاحب‏‎ ‎‏آن، نقصان در اصل خلقت است، و غالباً توانْ نقصانهای طبیعی را، که‏‎ ‎‏بدین مثابه است، با ریاضات و مجاهدات و اعمال قلبی و قالبی تغییر‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 186

‏داد، و کمتر صفت از صفات نفس است که طبیعی به معنی غیر متغیر‏‎ ‎‏باشد، اگر نگوییم که هیچ یک نیست که قابل تغییر نباشد.‏

‏پس عدالت، که عبارت ازحدّ وسط بین افراط و تفریط وغُلّو‏‎ ‎‏وتقصیر است، ازفضایل بزرگ انسانیّت است؛ بلکه ازفیلسوف‏‎ ‎‏عظیم الشأن «ارسطاطالیس» منقول است که: «عدالت جزوی نَبُوَد از‏‎ ‎‏فضیلت؛ بلکه همۀ فضیلتها بُوَد، و جور ـ که ضد آن است ـ جزوی‏‎ ‎‏نَبُوَد از رذیلت؛ بلکه همۀ رذیلتها بُوَد».‏‎[7]‎‏(103)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

‏ ‏

ثمرۀ تعدیل قوا

استعلای نفس بر قوا 

انسانیت در گرو تعدیل قوا

‏برای انسان لازم است که عقل عملی داشته و قوا و آینۀ طبیعت را‏‎ ‎‏تعدیل کند و آن را از افراط و تفریط به در آورد، و اگر تعدیل کرد،‏‎ ‎‏چنان می شود که گویا قوای طبیعی و شیطانی و حیوانی ندارد؛ زیرا‏‎ ‎‏وقتی متضادین تعادل کردند از خاصیت می افتند؛ مثل اینکه اگر آب‏‎ ‎‏سرد و گرم را به یک اندازه ممزوج کنند، حرارت و برودت تعدیل‏‎ ‎‏شده و ملایم می شود و گویا حرارت و برودت نیستند، اوصافی که‏‎ ‎‏مقتضای خود را خواهان هستند نیز چنین هستند، مثلاً شهوت‏‎ ‎‏مقتضای خود را می خواهد اگرچه عالم خراب شود، و هکذا غضب‏‎ ‎‏می خواهد به مقتضای خود برسد هرچه می خواهد بشود.‏

‏و بالجمله: هر یک از اوصاف انسانی از قبیل ذوق، لامسه، باصره،‏‎ ‎‏سامعه، غضب و شهوت مقتضای خود را خواهان است، باید در انسان‏‎ ‎‏قوۀ عدالتی باشد که بتواند با آن قوه، اینها را تعدیل کند و مشتهی و‏‎ ‎‏لا مُشتَهای اینها را جمع نماید، و میزان شرع باشد که هرچه را اجازه‏‎ ‎‏داد، عمل کند ولو مُشتَهای یکی از قوا نباشد، و هرچه را نهی کرد عمل‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 187

‏نکند ولو مُشتَهای یکی از قوا باشد؛ مثلاً تغضّب و لا تغضّب یکی‏‎ ‎‏باشد، به این معنی که آنچه تغضّب است و از او غضب دارد، اگر شرع‏‎ ‎‏اجازه نداد، مثل لا تغضّب باشد، و آنچه لاتغضّب است، اگر شارع به او‏‎ ‎‏امر کرد، بر او غضب داشته باشد، و هکذا در مقتضیات قوای دیگر.‏

‏به هر حال باید نفس بر این قوا استعلا داشته باشد و اینها از آن‏‎ ‎‏منقهر گردند و نفس، قهاریت داشته باشد و هر چیزی را که بر قوا‏‎ ‎‏تحمیل کرد، قبول کنند و از هر چیز که باز داشت بازداشته شوند؛ مثلاً‏‎ ‎‏نفس، نسبت به چیزی که مورد غضب شرع است طوری باشد که با‏‎ ‎‏قهاریت و استعلای خود بتواند قوۀ غضب را به راه انداخته و تحریک‏‎ ‎‏کند. و اگر چیزی باشد که از نظر شرع مغضوب نیست اگرچه مورد آن‏‎ ‎‏مقتضای قوۀ غضب است، نفس قاهر شود که بتواند قوۀ غضب را رام‏‎ ‎‏کرده و از سورت بیاندازد.‏

‏و بالجمله: باید نفس بر قوا مستعلی باشد، نه اینکه قوا بر نفس‏‎ ‎‏استعلا داشته باشند، و این طور نباشد که مقتضیات قوا وقتی موجود‏‎ ‎‏شدند و قوا طالب و مایل گردیدند، نفس، مقهور شده و به عقب قوا به‏‎ ‎‏مشایعت آنها رود، تا آنجا که کثرت حاصل آید، و هر قوه مقتضایی را‏‎ ‎‏که طالب است به آن برسد و نفس در این قوای مختلف و متشتّت که‏‎ ‎‏همه مستقل شده اند فانی گردد و تابع و مشایع اینها شود، و چون‏‎ ‎‏مقتضیات آنها مختلف است تشتّت و کثرت و نفاق حاصل آید، بلکه‏‎ ‎‏نفس باید بر همه مستعلی باشد و همه مأموم نفس شوند و نفس امام‏‎ ‎‏قوا گردد و قوا را از استقلال و قهاریت بیاندازد.‏

‏شاید معنای جملۀ «المؤمن وحده الجماعة»‏‎[8]‎‏ این باشد که مؤمن و‏‎ ‎‏نفس عادلۀ او امام شود و قوا به مشایعت و مأمومیت او حاضر باشند؛‏‎ ‎‏چون ایمان، صورت و ملکۀ نفس است لذا طبق ایمان بالله حرکت‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 188

‏خواهد کرد و قوا هم تابع او خواهند شد، اینجاست که امام هر‏‎ ‎‏اشاره ای کرد، مأمومین و تابعین با اشاره و به حکم سلطان انجام وظیفه‏‎ ‎‏خواهند کرد و چون سلطان مؤمن و عادل، طبق ایمان حکم خواهد‏‎ ‎‏کرد لذا همۀ قوا، ایمانی می باشند، «‏الناس علی دین ملوکهم»‎[9]‎‏ و البته‏‎ ‎‏انسان وقتی توانست قوا را تعدیل کند و افراط و تفریط را به مقام‏‎ ‎‏عدالت بیاورد، انسان می شود.‏

‏همانند جمع حرارت و برودت که ماء فاتر حاصل می شود، و مثل‏‎ ‎‏این می شود که حرارت و برودت نیست، با اینکه هر دو هست و ماء‏‎ ‎‏فاتر، بالنسبة الی الحراره برودت دارد و بالنسبة الی البروده حرارت‏‎ ‎‏دارد. مثل این است که این قوای حیوانی را ندارد و انسان می شود.‏‎ ‎‏والبته تعدیل بر میزان شرع، محتاج عقل نظری است وبا جهالت‏‎ ‎‏نمی توان تعدیل کرد، «‏والجاهل إمّا مُفْرِط»‎[10]‎‏ مثل جهلهای ما، «‏و إمّا‎ ‎مفرِّط»‎[11]‎‏ مثل آن مرتاضی که یک چشم و یک گوشش را بست و گفت‏‎ ‎‏دو تای دیگر بس است.(104)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

‏ ‏

از میان رفتن قبح کارها

تأثیر قدرت و شرافت نفس

‏اگر چیزی از ملکات شد، دیگر انسان آن را قبیح نمی داند و این طور‏‎ ‎‏نیست که هر کسی مرتکب امر قبیحی می شود، قبح آن در نظرش‏‎ ‎‏مجسم باشد؛ چنانکه در نظر دیگران است.‏

‏و اگر جلوی قوۀ علم را گرفت و این قوه در طرف افراط و در‏‎ ‎‏طرف تفریط واقع نشد، بلکه متوجه علوم حقه و اعلی و ابقی گردید،‏‎ ‎‏این قوه در آن متوسط تقویت می یابد و آن ملکه می شود.‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 189

‏آخوند می فرماید: این همان حکمت است که قرآن فرمود: (‏وَمَنْ‎ ‎یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ اُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً‏).‏‎[12]‎‏ بعید نیست که قرآن روی اصطلاح،‏‎ ‎‏حرف نزده باشد، بلکه مراد همان حکمت که در لسان نوع مردم است‏‎ ‎‏باشد، البته حکیم در تفاهم عرفی آن کسی را گویند که کارش از روی‏‎ ‎‏اتقان و سنجش باشد؛ یعنی کسی که امر معاد و معاش و رفتار و کردار‏‎ ‎‏خود را روی میزان اتقان و احکام بنا گذاشت و عقایدش را با موازین‏‎ ‎‏متقنه تحصیل نمود، صاحب حکمت است.‏

‏و همین طور باید قوۀ غضب و شهوت را هم به حال اعتدال‏‎ ‎‏درآورد که با اشارۀ عقل حرکت کند، بلکه تحت قوۀ عقل کل که‏‎ ‎‏عبارت از قوانین الهیه باشد، درآورد که در موارد اذن شارع و منع‏‎ ‎‏شارع قبض و بسط دهد، البته اگر این طور باشد، غضب هم غضب‏‎ ‎‏الهی می شود، شهوت هم از جنود الله می باشد و آن غضب، ممدوح و‏‎ ‎‏مستحسن است؛ برای اینکه آن مرتبۀ شجاعت است و در روایت‏‎ ‎‏است: «‏إنّ الله یحبّ الشجاعة ولو بقتل حیّة‏».‏‎[13]‎

‏و همچنین باید قوۀ عدل را ـ بنابر اینکه این هم از اصول باشد،‏‎ ‎‏چنانکه بعضی گفته اند ـ به حالت اعتدال درآورد، و دو طرف افراط و‏‎ ‎‏تفریط آن «ظلم» و «انظلام» است.‏

‏و بالاخره آخوند بعد از ذکر این اصول، فروعاتی که بر این اصول‏‎ ‎‏مترتب می باشد ذکر می کند و بعد از همۀ اینها می فرماید: انسان‏‎ ‎‏قدرة النفس و همچنین شرافة النفس دارد؛ چنانکه ممکن است بعضی‏‎ ‎‏از اوصاف به جهت قدرت نفس باشد، و بعضی به جهت شرافت نفس‏‎ ‎‏باشد، و ممکن است بعضی هم از هر دو باشد.‏

‏مثلاً کسی که شجاعت دارد و حمله می کند، یک دفعه از قوّت‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 190
‏نفس است که خود را قوی و طرف را از این جهت خفیف و حقیر‏‎ ‎‏می داند، چون این انسان اطمینان بر نفس ـ که از قدرت نفس حاصل‏‎ ‎‏است ـ دارد، حمله می کند، و یک دفعه ضعیف النفس است و طرف را‏‎ ‎‏حقیر نمی داند و گمان غلبه بر خصم را ندارد، ولی چون نفس شریف‏‎ ‎‏است لذا راضی به اهانت و توهین و ذلت نیست، حیات را در ممات‏‎ ‎‏می داند و از تن دادن به ذلت راضی نیست، این است که حمله می کند،‏‎ ‎‏پس صفت شجاعت ممکن است از قدرت نفس و یا از شرافت نفس و‏‎ ‎‏یا از هر دو حاصل شود.‏

‏همین طور ممکن است کسی را فقر و فاقه ترسانده باشد، و‏‎ ‎‏چون ضعف نفس دارد و در موقع حاجت گمان ندارد مایحتاج خود‏‎ ‎‏را بیابد، لذا ممسک است، و بعضی را ممکن است حب شرافت و‏‎ ‎‏برتری پیدا کردن به مردم، وادار کند که امساک کند و ذخایر دنیا را‏‎ ‎‏جمع کند؛ برای اینکه می بیند اهل زمان و ابناء وطن با پول و لباس و‏‎ ‎‏کفش، انسان را محترم می دارند و ممکن است هردو سبب امساک‏‎ ‎‏باشند.‏

‏همچنین هر کسی در هر جایی به هر چیزی که اعتنا نکرد، ممکن‏‎ ‎‏است این معنی از قوّت نفس صادر شود و ممکن است از شرافت‏‎ ‎‏نفس صادر شود؛ مثلاً کسی که به منفعت جزئی که قدری قیل و قال‏‎ ‎‏می خواهد، اگر دیدی اعتنا نمی کند، دلیل آن نیست که عفیف است،‏‎ ‎‏بلکه ممکن است از قدرت نفس باشد، چون این طبق قدرت نفس که‏‎ ‎‏دارد اطمینان به خود دارد که هر موقع که بی پول شد، می تواند از دیوار‏‎ ‎‏مردم بالا برود، این است که احتیاج، او را نمی ترساند تا در چیزهایی‏‎ ‎‏جزئی حاضر به قیل و قال شود، لذا اعتنا نمی کند، البته این از عفّت‏‎ ‎‏نیست، و همین طور ممکن است این بی اعتنایی از روی عفّت باشد و‏‎ ‎‏شرافت نفس نگذارد که به هر جایی برود و به هر کسی برای جیفۀ دنیا‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 191

‏تذلل نماید.(105)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

‏ ‏

کیفیت تعدیل قوا

تخلیه مرتبه خیال و باطن

‏انسان این قوا را طوری باید تعدیل کند که قوای انسانی شود؛ شهوت‏‎ ‎‏صرف نباشد، بلکه شهوت انسانی گردد و غضب مطلق نباشد تا مثل‏‎ ‎‏غضب حیوانی گردد، بلکه مثل کلب معلَّم باشد نه مثل کلب هراش؛ و‏‎ ‎‏این در صورتی است که غضب، غضب انسانی گردد و همین طور‏‎ ‎‏قوای دیگر، و راهش این است که به قانون الهی سورت آنها شکسته‏‎ ‎‏شود؛ زیرا اگر به قانون الهی سورت قوا شکسته شد، قوۀ غضبیه یکی‏‎ ‎‏از قوای شریفه خواهد شد که با آن از ناموس الهی و از ناموس خود‏‎ ‎‏انسان و از ناموس دینی و از ناموس مملکتی دفاع می شود، و وقتی که‏‎ ‎‏به دستور شرعی درآمد، از اهمّ عبادات می گردد که فوز عظیم است؛‏‎ ‎‏لذا همان آدم کشی و خون ریزی در معرکۀ جهاد، از اهم عبادات‏‎ ‎‏می شود و مأکولی که مباح است هنگامی که به عنوان مباح الهی خورده‏‎ ‎‏شود در قلب و روح انسان تأثیر نورانی دارد.‏

‏و بالجمله: اگر قوای جسمانی و مرتبۀ شهود را الهی کرد، نوبت‏‎ ‎‏مرتبۀ متوسطه است که خیال و باطن را از وسوسه ها خالی کند و‏‎ ‎‏کم کم عادت کند که از غیر خدا خوف نداشته باشد و خوفش فقط از‏‎ ‎‏خدا باشد و طمع به مال دیگران نکند و حسد به نعمت دیگران نورزد‏‎ ‎‏و باب احتیاج به غیر باب غنی مطلق باز نکند، و همین طور تا به مرتبۀ‏‎ ‎‏بالا برسد که قوۀ عاقله باشد؛ اعتقادات باطله را راه ندهد و تا اندازه ای‏‎ ‎‏که ممکن است، براهین دالۀ بر توحید و کمال مطلق و نور الانوار را در‏‎ ‎‏قوۀ عاقله تثبیت کرده و تحکیم نماید که اگر از حد برهان گذشت چه‏‎ ‎‏بهتر، و اگر در این عالم از حد برهان نگذشته باشد، مستعد گردد تا‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 192

‏به واسطۀ خرق حُجب و دفع حجابهای مانعه ـ که با فراغ از طبیعت‏‎ ‎‏حاصل می گردد ـ افاضه را قبول نماید.(106)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

نتایج تربیت و تعدیل

‏میزان باز ماندن از حق متابعت هوای نفس است؛ و مقدار بازماندن نیز‏‎ ‎‏متقدر شود به مقدار تبعیت. مثلاً اگر به واسطۀ تعلیم انبیا و تربیت‏‎ ‎‏علما و مربیان، مملکت انسانیت این انسان کذایی، که در اوّل ولادت با‏‎ ‎‏آن سه قوّه هماغوش بود و با ترقی و تکامل او آنها نیز ترقی و تکامل‏‎ ‎‏می کردند، در تحت تأثیر تربیت واقع شد، و کم کم تسلیم قوّۀ مربیۀ‏‎ ‎‏انبیا و اولیا، علیهم السلام، گردید، ممکن است چیزی بر او نگذرد جز‏‎ ‎‏آنکه قوّۀ کاملۀ انسانیه، که در او به طریق استعداد و قابلیت ودیعه‏‎ ‎‏گذاشته شده بود، فعلیت پیدا کند و ظهور نماید و تمام شئون و قوای‏‎ ‎‏مملکت برگردد به شأن انسانیت. شیطان ایمان آورد به دستش؛‏‎ ‎‏چنانچه در دست رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، ایمان آورد، فرمود:‏‎ ‎إنَّ شَیْطانی آمَنَ بِیَدی.‎[14]‎‏ «شیطان من به دست من ایمان آورد.» و مقام‏‎ ‎‏حیوانیت او تسلیم مقام انسانیتش شود، به طوری که مرکب مرتاض‏‎ ‎‏راهوار عالم کمال و ترقی و براق آسمان پیمای راه آخرت شود و ابداً‏‎ ‎‏سر خودی نکند و چموشی ننماید. و بعد از تسلیم شدن شهوت و‏‎ ‎‏غضب به مقام عدل و شرع، عدالت در مملکت بروز کند و حکومت‏‎ ‎‏عادلۀ حقه تشکیل شود که کارکن در آن و حکمفرمای در آن حق و‏‎ ‎‏قوانین حقه باشد، و قدمی بر خلاف حق در آن گذاشته نشود و بکلی از‏‎ ‎‏باطل و جور عاری و بری گردد.(107)‏

‏ ‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 193

نتیجه تربیت قوا در برزخ و قیامت

‏انسان اگر صرف قوای خود در راه شهوت و شیطان نمود، از آنها‏‎ ‎‏چیزی باقی نماند جز حسرت و ندامت. و اگر آنها را صرف در راه‏‎ ‎‏طاعت خداوند کرد، خداوند تبدیل کند آنها را به قوای روحانی؛ پس‏‎ ‎‏سمع و بصر او سمع و بصر روحانی گردد، و با آن سمعْ کلمات ملائکه‏‎ ‎‏را بشنود. و به واسطۀ موت آن سمع و بصر ضعف پیدا نکند؛ و در قبر‏‎ ‎‏با آن سمع روحانی و بصر روحانی سؤال و جواب واقع شود؛ و در‏‎ ‎‏قیامت به واسطۀ این سمع و بصر روحانی دارای سمع و بصر است.‏‎ ‎‏به خلاف آنهایی که دارای این سمع و بصر نیستند، کور و کر محشور‏‎ ‎‏گردند.(108)‏

‏ ‏

*  *  *

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 194

  • . اخلاق ناصری؛ ص 109 ؛ جامع السعادات؛ ج 1، ص 84.
  • . مانند این حدیث امام صادق(ع) در تعریف صراط که فرمودند: هو أدقُّ مِنْ الشِعر، و أحَدُّ مِن السیف (تفسیر نورالثقلین)؛  ج 1، ص 21، ح 93 ؛ بحارالانوار؛ ج 8، «کتاب العدل و المعاد»، باب 22، ص 64، ح 1.
  • . صحابی بزرگوار جابر بن عبدالله أنصاری گوید: «کُنّا جُلوساً عند النَّبیّ ـ صلّی الله علیه و آله ـ فَخَطَّ خطّاً هکَذا أمامه، فقال: هذِهِ سَبِیلُ الله، و خَطَّیْن عن یمینه، و خَطَّیْن عن شِماله، و قال: هذا سَبِیلُ الشَّیْطانِ، ثُمَّ وَضَع یده علی الخَطّ  الأوسط و تَلا: وَ إنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ». یعنی: ما پیش پیامبر نشسته بودیم، پیامبر خطّی اینگونه در برابرش رسم کرد، سپس دو خط از طرف راست و  دو خط از طرف چپ کشیدند، آنگاه فرمودند: اینها راه شیطان است. سپس دستش را بر روی خط وسط نهاد و این  آیه را تلاوت فرمود: بدرستی که این راه من است که مستقیم است، پس از آن پیروی کنید. و نظیر این حدیث است آنچه را که ابن مسعود از پیامبر حکایت کرده است. (تفسیر الدُرُّ المنثور؛ ج 3، ص 56، ذیل سوره انعام آیه 153).
  • . اشاره به «قدرتمندان فاسد».
  • . اسفار؛ ج 9، ص 330.
  • . بعضی از مردم به صورتهایی محشور شده و برانگیخته می شوند که میمونها و خوکها در مقایسه با آنها، زیباترند (علم الیقین؛ ج 2، ص 901).
  • . اخلاق ناصری؛ ص 136.
  • . صدوق (شیخ)؛ خصال؛ ج 2، ص 584، ذیل ح 10.
  • . مردم پیرو پادشاهان و فرمانروایان خود هستند (موسوعة اطراف الحدیث النبوی؛ ج 10، ص 95).
  • . بحارالانوار؛ ج 1، ص 159، ح 35.
  • . همان جا.
  • . بقره  /  269.
  • . خداوند شجاعت را دوست دارد، حتی اگر شجاعت در کشتن یک مار باشد (بحارالانوار؛ ج 61، ص 269، ح 33).
  • . شبیه به این حدیث در عوالی اللئالی؛ ج 4، ص 97 ؛ علم الیقین؛ ج 1، ص 282 آمده است.