جایگاه و اهمیت قلب
مرتبه قلب حقیقی
در انسان کبیر و عالم اکبر مراتب ستّه و لطیفۀ سابعۀ آن عرش الرحمن است که مرتبۀ قلب حقیقی باشد.(118)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 204
قلب، تجلی گاه حق
[قلب] یکی از لطایف الهیه است. [و] از خیار جنود الهیه است. و این قلب محل تجلی خداست.(119)
21 / 3 / 59
* * *
مرکز و لُبّ انسان
اسلام آن قدری که به قلب اعتنا دارد، به زبان اعتنا ندارد، مرکز، قلب است، مرکز، لُبّ انسانی است. ...
ابتدا از قلب شروع می شود، همه چیزها از قلب انسان شروع می شود، نه این قلبی که حیوانی است، قلب انسانی، همۀ مسائل از قلب انسانی شروع می شود. و اگر چنانچه قلب، یک سرچشمۀ نور و هدایتی در آن باشد، زبان هم به نورانیت قلب منوّر می شود؛ چشم هم به نورانیت قلب منور می شود، همۀ اعضای انسان، که تابع قلب است، وقتی قلب الهی شد، همه چیز انسان الهی می شود، یعنی حرف که می زند، حرفش هم الهی است، استماع هم که می کند، استماعش هم الهی است. راه هم که می رود، راه رفتنش هم الهی است.(120)
17 / 4 / 58
* * *
مظهر همۀ اسمای حق
چون انسان مرآت اسم جامع و مربوب اسم اعظم است، جامع جمیع تجلّیات اسماییه، جمعاً و فرقاً، تواند بود. پس به طریق فرق، هزار اسم کلیِ الهی را بر قلب او هزار تجلی است؛ و جمعاً هر یک از اسما مزدوجاً با اسم دیگر یا با دو اسم یا سه اسم تا آخر اسما، و همین طور مراتب متصورۀ ترکیبات اسمایی در این هزار اسم کلی، به حسب هر
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 205
ترکیبی، تجلی ممکن است واقع شود؛ و نیز قلب انسان، که قابل این تجلّیات است، خود مظهر جمیع اسما است، و به طریق کلی مظهر هزار اسم است.(121)
* * *
عامل تمایز انسان و حیوان
انسان با روحْ انسان است؛ با بصیرتْ انسان است. ما همه، با همۀ حیوانات شرکت داریم در اینکه گوش داریم، چشم داریم، پا داریم، دست داریم. اما این مناط انسانیت نیست. آنی که انسان را از همۀ موجودات جدا می کند، از همۀ موجودات طبیعی جدا می کند، آن قلب انسان است.(122)
14 / 4 / 58
* * *
قلب، امام معتکفان
قلبْ امام معتکفان درگاه است و با فساد او همۀ آنها فاسد شوند ـ اِذا فَسَدَ الْعالِمُ فَسَدَ الْعالَم. قلب عالِمْ عالَم صغیر است، و عالِمْ قلب عالَم کبیر است.(123)
* * *
قلب و مرتبۀ تجرّد خیالی
ایمان اثر قلب
تلقین ذکر
عادتهای قلبی
قلب، آن مرتبۀ تجرد خیالی است که در آن مرتبه، معقول را به صورت جزئیه می یابد و این مرتبه لوح نفس است که اگر در لوح نفس چیزی منتقش گردید، یعنی نفس در مرتبۀ خیال با آن معقولی که در مرتبۀ
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 206
عقلانی تعقل کرده اتحاد پیدا نماید، همان ایمان است؛ چون ایمان، به محض درک و علم حاصل نمی شود.
بلی، همۀ ما عالم هستیم به اینکه خدا هست، مگر از ما کسی شکی در این معنی دارد؟ و همه عالم هستیم به علم محیط حق که به همه چیز احاطه دارد و لایشذّ عنه شی ء، و علم هم داریم که خدا صاحب جزا و منتقم است، با همۀ این علمها، چرا در جای خلوت، مرتکب اعمالی می شویم که اگر در آنجا یک بچۀ هفت ساله باشد، انسان مرتکب نمی شود؟ و این وقع نگذاشتن به خدا به اندازۀ یک بچۀ ممیّز، از چه چیز است؟ آیا از این است که علم نداریم به اینکه الله تبارک و تعالی عالم است؟ اینکه نیست، آیا از این است که شک داریم که خدایی هست یا نیست؟ این هم که نیست، می دانیم که هست، پس این عدم وقع و وقر گذاشتن ـ به آن اندازه که به آخرین شخص نازل انسان وقر و وقع می گذاریم ـ از چیست؟ البته از این است که ما ایمان نیاورده ایم و مؤمن نیستیم؛ (إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إذَا ذُکِرَ الله ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إیمَاناً وَ عَلَی رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ).
و باز علم داریم به اینکه محتاجیم، و علم داریم به اینکه خداوند متعال عالم به احتیاج ماست، و علم داریم به اینکه قادر بر رفع احتیاج ماست، و علم داریم به اینکه او بخیل نیست، و علم داریم به اینکه اگر عطای خدا شامل ما شود از کنز غیبی و دولت سرمدی او کاسته نمی شود و اگر هم ندهد، به آن اضافه نمی گردد، با این حال متوکل به او نیستیم با اینکه اینها ارکان توکل است، پس چرا به آن اندازه ای که به پست ترین چیزی متوکلیم به او توکل نداریم؟ به دکّان و مال متوکلیم ولی به او توکل نداریم، به فلان قوم و خویش متوکلیم ولی به او متوکل نیستیم، در مقابل هر کوچکی اظهار کوچکی می کنیم ولی در
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 207
مقابل او نمی کنیم.
اگر ما علائمی را که حضرت سبحان برای ایمان ذکر فرموده نداشته باشیم بازهم مؤمن هستیم؟ فرمود: (إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إذَا ذُکِرَ الله ُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ) این قدر ذکر خدا را می شنویم و مدام ذکر می گوییم، کجا وجلت قلوبنا؟ و این قدر آیات او را می شنویم، کو زیادت ایمان؟ فرمود: مؤمنین به پروردگارشان متوکلند، کو توکل؟ اگر توکل بود پس این چشم به دست فلان و فلان دوختن برای چیست؟
و بالجمله: ایمان، مجرد علم به چیزی نیست، علم اگر صورت نفسانی شد و به مرتبۀ قلب تنزل کرد و از عالم مفهومیت بیرون آمد و حقیقة العلم و حقیقة النفس گردید و با پوست وگوشت وخون و بخار خونی و روح حیوانی و صورت برزخیۀ انسان متحد گردید، ایمان است. و وقتی که عملِ قلب شد شخص مؤمن می شود؛ چون به محض علم، ایمان درست نمی شود. ایمان، آن قبول قلبی است، ممکن است کسی بداند که فلان شخص پیغمبر است اما می گوید: من او را به پیغمبری قبول ندارم، این کافر است؛ چنانکه علمای یهود علم داشتند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم پیغمبر است ولی می گفتند: ما تو را به پیغمبری قبول نمی کنیم.
مثل اینکه سلطانی، شخصی را برای حکومت ولایتی بفرستد و اهل آن ولایت بگویند: ما او را به والی بودن قبول نمی کنیم، و به شاه بنویسند تو که فلان کس را به سمت والی فرستاده ای، ما او را قبول نمی کنیم، پس قبول دل و عقیدۀ قلبی، ایمان است نه صرف علم و باید چیزی معتقَد انسان گردد و مجرد علم، عقیده نیست.
انبیا و مرسلین آمدند، خدایی بودن را، ذاتی و قلبی بشر کنند و
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 208
چون به واسطۀ فصول سابق معلوم شد که انسان حقیقتی صاحب مراتب ثلاثه بشخصیة واحده است، و این مراتب چنان است که اگر در آخرین مرتبۀ آن هم چیزی واقع شود، به کل سرایت می کند چون یک حقیقت است؛ لذا انبیا و مرسلین هم از آن مرتبۀ بالا شروع به تلقین کردن و خدایی نمودن بشر نمودند، و هم از این مرتبۀ ادنی، و گفتند: بدانید که خدا واحد است و دستور دادند از این طرف هم بگویید: «لا اله الاّ الله » و اذکار و اوراد را تلقین نمودند و فرمودند: هر کس بعد از نماز صبح صد مرتبه «لا اله الاّ الله » بگوید، افضل از او کسی نیست، مگر آنکه بیشتر از او گفته باشد.
البته خواسته اند «لا اله الاّ الله » از مراتب ثلاثه به ظهور برسد، مرادشان از این اذکار، این نیست که فقط ذکر زبان مصلحت دارد و مصلحت، مختص به این مرتبه است، بلکه چون گفتیم که هرچه در هر مرتبه از مراتب ثلاثه واقع شود به مراتب دیگر سرایت می کند، پس نظرشان این است که بگوید تا به مرتبۀ قلب سرایت کند که قلب هم نقش «لا اله الاّ الله » بیابد.
چه بسا از محققین اهل معرفت ـ نه دکّاندارهای ایشان ـ به شاگردانشان دستور می دادند که «لا اله الاّ الله » را بر قلب خودتان بنویسید، از طرف چپ شروع کنید و به طرف راست ختم نمایید، مراد این بود که آن مخزن که در طرف چپ است از آنجا شروع کنید و متوجه باشید که صورت «لا اله الاّ الله » را بر آنجا بیافکنید تا ملکۀ شما باشد. البته ممکن است که انسان قلب خود را عادت بدهد چنانکه ما چون قلب خود را به مباحث «ترتّب» و «تجرّی» عادت داده ایم، در خواب هم که قوا تعطیل می شود گاهی از همین حرفها می زنیم، و آنکه اهل داد و ستد است تا تعطیل قوا می شود، آن هم وارد مقولۀ خود می شود، و همین طور هر چیزی که انسان در ظاهر ملکۀ آن را پیدا
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 209
کرده، تا قوا تعطیل می شود در آن قسمت فعالیت پیدا می کند.
اگر شیخ انصاری در خواب هم باشد، خواب نمی بیند که دزدی می کند، و اگر کسی در خواب هم غیبت کند او جلویش را می گیرد، محال است که حضرت امیر علیه السلام خواب چرند و پرند ببیند، چرا؟ چون تا این درِ قلب یعنی درِ توجه به عالم طبیعت بسته شد آن درِ ملکه ای و عالم برزخی باز می شود، همان دری که با خروج نفس از دهان باز می شود و لوح نفس هرچه ملکات دارد شروع به فعالیت و بروز می کند؛ به نحوی که ملکه است و در آنجا دیگر نمی شود جلویش را گرفت، اگر در لوح نفس، خدا و علم به خدا با قلم عقل ثبت و ملکه شده باشد مؤمن است و یاد خدا و حظّ از این ملکه را دارد و اگر در این قلب چیزی از خدا ملکه نشده باشد در آن عالم هم نخواهد بود.
لذا انبیا برای آن روز از اول کوشیدند تا عقاید الهیه جزء حقیقت انسان در همۀ مراتب شود؛ لذا انبیا حتی در مجلس عقد پدر و مادر حاضر می شوند و می کوشند تا علم و ایمان به خدا جزء حقیقت طفل گردد و در هیچ حالی و در هیچ فعلی، از انسان دست بردار نیستند.(124)
* * *
کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 210