فصل ششم: آفرینش انسان

هبوط و تکامل نفس

هبوط و تکامل نفس

‏ ‏

سیر نفس انسانی به‏ ‏سوی کمال و نقص

‏باید دانست که نفس انسانی چون آینه ای است که در اوّل فطرت،‏‎ ‎‏مصفّی و خالی از هر گونه کدورت و ظلمت است. پس اگر این آئینه‏‎ ‎‏مصفّای نورانی با عالم انوار و اسرار مواجه شود ـ که مناسب با جوهر‏‎ ‎‏ذات او است ـ کم کم از مقام نقص نورانیّت به کمال روحانیّت و‏‎ ‎‏نورانیّت ترقّی کند تا آن جا که از تمام انواع کدورات و ظلمات رهائی‏‎ ‎‏یابد، و از قریۀ مظلمۀ طبیعت و بیت مظلم نفسیّت خلاصی یابد و‏‎ ‎‏هجرت کند، پس نصیب او مشاهده جمال جمیل گردد و اجر او بر‏‎ ‎‏خدا واقع شود. چنانچه شاید اشاره به این معنی باشد آیه شریفه: (‏وَ مَنْ‎ ‎یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِرَاً إلَی الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أجْرُهُ‎ ‎عَلَی الله)‎[1]‎‏، و همین طور آیه شریفه: (‏الله وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ‎ ‎الظُّلُمَاتِ إلَی النُّورِ‏).‏‎[2]‎

‏آری، کسی که متولّی و متصرّف باطن و ظاهر او حق تعالی باشد، و‏‎ ‎‏در مملکت وجودش جز حق تعالی تصرف نکند، ارض ظلمانی او‏‎ ‎‏مبدّل به نور الهی شود (‏وَ أشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا)‎[3]‎‏ و از تمام انواع‏‎ ‎‏ظلمتها و کدورتها خلاصی یابد، و به نور مطلق که مساوق وحدت‏‎ ‎‏مطلقه است رسد. و از این جهت، شاید نور را مفرد و ظلمات را به‏‎ ‎‏صیغه جمع ذکر فرموده.‏

‏و اگر مرآت مصفّای نفس را مواجه با عالم کدورت و ظلمت و دار‏‎ ‎‏طبیعت ـ که اسفل سافلین است ـ کند به واسطه مخالف بودن آن با‏‎ ‎‏جوهر ذات او که از عالم نور است، کم کم کدورت طبیعت در او اثر‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 255

‏کند، و او را ظلمانی و کدر کند، و غبار و زنگار طبیعت وجه مرآت‏‎ ‎‏ذات او را فراگیرد. پس، از فهم روحانیات کور شود و از ادراک معارف‏‎ ‎‏الهیّه و فهم آیات ربّانیّه محروم و محجوب شود. و کم کم این احتجاب‏‎ ‎‏و حمق روزافزون گردد تا آن که نفس، سِجّینی و از جنس سِجّین گردد‏‎ ‎‏(‏فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ الله مَرَضَاً)‎[4]‎‏؛ (‏وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ‎ ‎یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَی الْظُّلُمَاتِ‏)؛ (‏وَ جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أکِنَّةً أنْ یَفْقَهُوهُ وَ‎ ‎فِی آذَانِهِمْ وَقْراً‏).‏‎[5]‎‏(174)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

معنای هبوط از جایگاه برتر 

‏ما در معنای هبوط نفس گفته ایم: تنزل بر او جایز نیست، پس معنای‏‎ ‎‏«هبطت الیک من المحلّ الارفع»‏‎[6]‎‏ چیست؟ گرچه شیخ این جمله را‏‎ ‎‏گفته ولی چیز دیگر می خواهد بگوید و یا از زبان دیگران می خواهد‏‎ ‎‏حرف بزند، زیرا اگر آن را بیاورند و در این بدن داخل کنند محال‏‎ ‎‏است؛ چون مجرد مکان ندارد...‏

‏در مراتب نزول ممکن نیست مراتب دیگر نفس به جز در عالم‏‎ ‎‏طبیعت به طور کثرت باشد و طبیعت داری است که کثرت از اینجا‏‎ ‎‏سرچشمه می گیرد و مثار کثرت اینجاست و تفرقه از اینجا شروع‏‎ ‎‏می شود، و اینجا محل خطیئه است، و اینجاست که شقّ العصا می شود.‏

‏و به همین جهت است که می توان گفت: خطای نفس آدمی همین‏‎ ‎‏بود که نظر به این مرتبۀ کثرت کرد و به مجازات این نظر، از «جمعی»‏‎ ‎‏گرفتار «فرقت» شد تا هبوط از جنت وصل، به دار فرقت دنیا حاصل‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 256

‏گردید؛ و معنای «هبطت الیک من المحلّ الارفع» همین است.(175)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

هبوط و توجه به کثرت

‏و معنای هبوط، همان تنزل شعاع مراتب است. و لذا مرحوم آخوند‏‎ ‎‏قضیۀ هبوط آدم (‏قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعاً)‎[7]‎‏ را بر این معنی حمل کرده‏‎ ‎‏است، ولیکن بهتر و قریب تر در آیات رمزی قرآنی مانند (‏وَ عَصَی آدَمُ‎ ‎رَبَّهُ)‎[8]‎‏ و کیفیت اکل از شجره و اغوای شیطانی و غیره، آن است که بر‏‎ ‎‏آنچه که اهل طریقت گویند منزّل باشد؛ انبیا بعد از آنکه به مقام فنا‏‎ ‎‏رسیدند و از کثرت، حتی کثرات اسمائی گذشتند، و اسماء را فانی در‏‎ ‎‏مبدأ دیدند و برای همۀ کثرات ـ مانند حضرت ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ ـ افول قائل‏‎ ‎‏شدند؛ به مقتضای حکمت لازم بود برای هدایت برگردند.‏

‏و خطای آدم این بود که به کثرت اسماء متوجه شده و از کثرات‏‎ ‎‏اسماء متوجه به لوازم اسماء شده و از محبوب، نظر را قطع کرد. و این‏‎ ‎‏توجه به غیر، در پیشگاه سلاطین مکروه است، بخصوص که خلاف‏‎ ‎‏قانون حب و محبت می باشد؛ لذا شجره ای که شجرۀ کثرات بود و‏‎ ‎‏اصل آن شجره، این عالم طبیعت و هیولای اُولی بوده که تعینات در آن‏‎ ‎‏استقلال پیدا کرده و شرکها به وجود آمده است و عدم نماها خود را‏‎ ‎‏نمایان کرده، باعث غفلت وی از آنچه که باید مدّ نظر قرار دهد شد، و‏‎ ‎‏شاید مراد از شجرۀ منهیه همین باشد که مورد نهی واقع شده بود و‏‎ ‎‏شیطان آدم را به این شجرۀ کثرت و دنیا هدایت کرد و نظر او را از‏‎ ‎‏محبوب انحراف و انصراف داد...‏

‏و بالجمله: چون آدم بعد از فنا متوجه کثرات شد، به این کثرات‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 257

‏برگشت، و این درد بود که آدم را به گریه آورد، والاّ صرف از دست‏‎ ‎‏دادن گلابی، آن قدر اهمیت ندارد. وقتی آدم نظر را از محبوب متوجه‏‎ ‎‏کثرت اسماء نمود ـ البته نظر به کثرت اسماء، نظر به کثرات لوازم هم‏‎ ‎‏خواهد بود ـ چون محبوب این خلاف قانون محبت را دید با صدای‏‎ ‎‏رسای قرآنی داد رسوایی آدم زد و این نغمۀ طولانی به گوش همۀ‏‎ ‎‏ذرّات جهان و جهانیان رسید و به کیفر نظر به عالم طبیعت، اهباط شد‏‎ ‎‏تا از این کثرات و قعر عالم وجود سیر کرده و از این شکنجه بیرون‏‎ ‎‏بیاید، و بداند که این کثرات لایق توجه نبوده و این جهنم است. البته‏‎ ‎‏عالم دنیا جهنم است و باید از این گذشت و گذشتن از دنیا راهش فقط‏‎ ‎‏صراط مستقیم است که باید از وسط این عالم از همان خط گذشت،‏‎ ‎‏بدون اینکه کثرات، آدم را فریب دهد.(176)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

هبوط نفس برای سلوک اختیاری 

‏نزول او ‏‏[‏‏انسان‏‏]‏‏ از نشئۀ غیبیۀ و هبوط نفس از محلّ اعلای ارفع به‏‎ ‎‏ارض سفلای طبیعت و ردّ او به أسفل سافلین از احسن تقویم برای‏‎ ‎‏سلوک اختیاری الی الله و عروج به معراج قرب و وصول به فناء الله و‏‎ ‎‏جناب ربوبیّت است، که غایت خلقت و نهایت مقصد اهل الله است،‏‎ ‎‏می باشد ـ رَحِمَ الله امْرَءاً عَلِمَ مِنْ اَیْنَ وَ فی اَیْنَ وَ اِلی اَیْنَ.‏‎[9]‎‏(177)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 258

  • . هر کس که از خانۀ خویش برای هجرت به سوی خدا و رسول او بیرون آید و [در سفر] مرگ او را فرا گیرد اجر و  ثوابش بر خداست و خدا پیوسته آمرزنده و مهربان است (نساء  /  100).
  • . بقره  /  257.
  • . زمین به نور پروردگارش روشن گردید (زمر  /  69).
  • . و دلهایشان مریض است پس خدا بر مرض آنها بیفزاید (بقره  /  10).
  • . و ما بر دلهای (تیره آن کافران) پرده افکندیم که قرآن را فهم نمی کنند و گوشهایشان هم از شنیدن سخن حق سنگین است (اسرا  /  46).
  • . مطلع عینیۀ شیخ الرئیس بوعلی سینا. نگاه کنید به: منطق المشرقیین؛ ص «کب» از مقدمه.
  • . گفتیم همه از بهشت فرود آیید (بقره  /  38).
  • . و آدم نافرمانی پروردگار خود کرد (طه  /  121).
  • . خدا رحمت کند کسی را که دانست از کجا آمده، در کجاست، و به کجا می رود (ملاصدرا؛ مفاتیح الغیب؛ تصحیح خواجوی؛ ص 50).