فصل هفتم: مقام و جایگاه انسان

عظمت و منزلت انسان

عظمت و منزلت انسان

‏ ‏

ملاک شرافت انسان 

‏ (‏وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاءنْسَانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِنْ طِینٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ * ثُمَّ‎ ‎خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً‎ ‎ثُمَّ أنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَـتَبَارَکَ الله ُ أحْسَنُ الْخَالِقِینَ)‎[1]‎‏.‏

‏نکته در اینجاست که می فرماید: ما آن را خلق دیگری انشا کردیم،‏‎ ‎‏و در همۀ تبدّلات سابق تعبیر به خلق فرمود، ولی در این بیان عبارت‏‎ ‎‏را تغییر داده و تعبیر به انشا فرموده است وفرموده است که آن را چیز‏‎ ‎‏دیگری درآخرین مرحله قرار دادیم. و در حقیقت می رساند که این،‏‎ ‎‏جوهراً با آن ما سَبَق فرق دارد، مثلاً این، مجرد شده و ما سبق جسم‏‎ ‎‏بوده و باز بعد از این فرمود: (‏فَـتَبَارَکَ الله ُ أحْسَنُ الْخَالِقِینَ‏) و این جمله‏‎ ‎‏را درچیزی که از مادیات وجسمانیات بود نفرموده است، ولیکن‏‎ ‎‏ازتشریفات این انشای جدید است که (‏أحْسَنُ الْخَالِقِینَ‏) را فرموده‏‎ ‎‏است.‏

‏پس معلوم می شود که این یک موجودی شریف و ورای جسم و‏‎ ‎‏جسمانی است؛ چنانکه از غایت تشریفات این است که فرمود: (‏فَإذَا‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 283
سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی)‎[2]‎‏ البته از تشریف است که تسویه را به‏‎ ‎‏خودش نسبت داده است. مثلاً اگر یک شریفی بیاید، از شرافت اوست‏‎ ‎‏که صاحب منزل مباشرت به کارهای او بکند و از اهمیت و شرافت‏‎ ‎‏فعل است که خود خواجه مباشر آن باشد. و باز از تشریف است که‏‎ ‎‏روح او را به خودش نسبت می دهد و می فرماید: (‏وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ‎ ‎رُوحِی‏) و راضی نمی شود که نفخش را به دیگری، از قبیل ملائکة الله ،‏‎ ‎‏نسبت بدهد؛ زیرا روح، مظهر الوهیت بوده و از صُقع ربوبی و نشانۀ‏‎ ‎‏اوست و اگر این جنبه را انسان در خودش ببیند، طبیعتش را فراموش‏‎ ‎‏می کند...‏

‏پس آنچه در آدم بوده که به آن جهت منسوب به خدا شده است،‏‎ ‎‏همان تشریف انسان است که خداوند متعال فرمود: (‏وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ‎ ‎رُوحِی‏) و ملائکة الله بر انسان سجده کردند از آن جهت که منسوب به‏‎ ‎‏خداست و جلوۀ اظهر اوست. ولی شیطان آن جهت را نمی دید، بلکه‏‎ ‎‏جهت طینی آدم را ملاحظه می کرد و لذا استدلال کرد: (‏خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ‎ ‎خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ)‎[3]‎‏ البته این کبری که اشرف بر اخسّ نباید سجده کند و‏‎ ‎‏اطاعت نماید درست است، ولی خطای شیطان در صغری بود که آن‏‎ ‎‏جهت منسوب الی الله را ندید.(200)‏

‏ ‏

*  *  *

‎ ‎

‏ ‏

نفس مظهر اسم جامع

آدم روحانی معلم ملائکة الله

‏ (‏وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أنْبِئُونِی بِأسْمَاءِ هؤُلاَءِ‎ ‎إنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ)‎[4]‎‏...‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 284

‏نفس در عین بساطت، اظلّۀ او بعضی مظهر علم او و بعضی مظهر‏‎ ‎‏رؤیت و بعضی مظهر قدرت اوست. مثلاً مغز انسانی، مظهر علم‏‎ ‎‏است، و چشم مظهر رؤیت، و بازوها مظهر قدرت، و قوۀ خیال مظهر‏‎ ‎‏خیال، و دیگر قوا، مظهر صفات دیگر اوست. و در عین حال که این‏‎ ‎‏قوا از هم جدا هستند ولیکن همۀ کمالات آنها در مرتبۀ نفس، جمع‏‎ ‎‏است. و همچنین قوۀ عاقلۀ من و قوۀ عاقلۀ تو و سایر افراد، هرچه‏‎ ‎‏کمالات دارند در عین حال که این کمالات در افراد، از هم متمایز‏‎ ‎‏هستند و به غیریت افراد، کمالات از هم غیریت دارند، کمالات زید‏‎ ‎‏جدا از کمالات عمرو است، ولی در رب النوع همۀ آنها به طور‏‎ ‎‏جمع الجمع است و رب النوع انسان و رب النوع بقر وغنم وسایرین‏‎ ‎‏درعین حال که غیر یکدیگر هستند، جامع تمام کمالات در رتبۀ سابقه‏‎ ‎‏است، همچنین همۀ کمالات عالم وجود در ذات باری به طور‏‎ ‎‏جمع الجمع و احدیت، جمع است.‏

‏... ملائکه که مظهر اسم خدا هستند یکی مثلاً مظهر اسم «علیم» و‏‎ ‎‏دیگری مظهر اسم «قدیر» و دیگری مظهر اسم «قابض» است و آنها‏‎ ‎‏مجرد هستند. پس آدم که مظهر تمام اسماء الهیه است وفوق تمام‏‎ ‎‏ملائکه، بلکه فوق تمام موجودات عالم است، و از طرفی این بدن‏‎ ‎‏جسمانی نمی تواند مظهر اسم الهی باشد، پس معلوم می شود چیزی‏‎ ‎‏در کار است که فوق التجرد است، و آن نفس است که از صُقع ربوبی‏‎ ‎‏است و به تمام ملائکه امر شد بر او سجده کنند و آن همان مظهر اسم‏‎ ‎‏جامع «الله » است، که وقتی ملائکه اعتراض کردند که ما تسبیح و‏‎ ‎‏تقدیس می کنیم، فرمود: (‏إنّی أعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ‏).‏‎[5]‎‏ پس به آدم فرمود:‏‎ ‎‏خود را به ملائکه عرضه کن و ملائکه تا دیدند، بلافاصله گفتند: خدایا‏‎ ‎‏می دانی که ما نمی دانیم مگرآنچه شما بر ما تعلیم فرمودید. معنای‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 285

‏تعلیم این نیست که به آدم زیادتر درس داده و به اینها کمتر درس داده‏‎ ‎‏بود، بلکه معنای تعلیم این است که وجود اینها مظهریت محدودی‏‎ ‎‏داشته است و وجود آدمی مظهر همۀ اسماء الهیه بوده است. انسان‏‎ ‎‏مظهریت اسم اعظم الهی را داشته و اسم اعظم، جامع همۀ اسماء الهی‏‎ ‎‏می باشد و تمام اسماء الهیه در او فعلیت داشته؛ لذا آدم توانسته است‏‎ ‎‏خودش را به ملائکه عرضه بدارد تا بدانند کمالات آدم از آنان بیشتر‏‎ ‎‏است، هرچه همه دارند او تنها دارد.‏

‏آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری‏

‏البته فقط آن آدم نبود که مظهر همۀ اسماء بود، بلکه ما همه آدمیم؛‏‎ ‎‏ولیکن فرق ما و او این است که در ما این قوه هست که مظاهر اسماء‏‎ ‎‏الهی بتواند در ما فعلیت پیدا کند، ولی افسوس این قوه در حالت قوه‏‎ ‎‏مانده و به فعلیت نرسیده است و نخواهد رسید، در نتیجه ما‏‎ ‎‏نمی توانیم خودمان را به ملائکه عرضه بداریم و نمی توانیم آن اسماء‏‎ ‎‏الهیه را نمایان کنیم. ولیکن خوب می توانیم حیوانیت را عرضه‏‎ ‎‏بداریم، تمام شؤون حیوانیت را به طور کمال فعلی و به نحو فعلیت‏‎ ‎‏اتمّ ـ از شهوت و حرص و طمع و غضب و درندگی و حقد و حسد ـ‏‎ ‎‏می توانیم عرضه کنیم، ولی هیچ یک از شؤون انسانی وآدمی را‏‎ ‎‏نمی توانیم عرضه کنیم. به خلاف آدم که در او این مظهریت تامه‏‎ ‎‏فعلیت داشته است و توانسته است عرضه بدارد، و ملائکة الله هم تا‏‎ ‎‏دیدند، دانستند که آدم اشرف است و قابلیت آن را دارد که مقدّم باشد.‏‎ ‎‏برای اینکه برخلاف آدم، علم و توکیل و مظهریت آنها محدود بوده،‏‎ ‎‏بلکه آنها از ابوالبشر روحانی متعلم بودند. و اگر آن ابوالبشر نبود، این‏‎ ‎‏کمالات محدود هم برای آنان نبود. و آن ابوالبشر عبارت از نور‏‎ ‎‏نورانی محمّد ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ است که مظهر اسم اعظم الهی بود. لذا در‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 286

‏روایات فرمودند: «‏سبّحنا فسبّحت الملائکة و قدّسنا فقدّست الملائکة‏».‏‎[6]‎‎ ‎‏پس آن آدم روحانی، ابوالبشرِ نورانی اوّلی است که به ملائکة الله تعلیم‏‎ ‎‏الهیه داد و ملائکه از اظلّۀ او هستند.‏

‏منتها این آدمی که در دامنۀ کوه سرندیب افتاد، ابوالبشر روحانی‏‎ ‎‏نمی باشد، بلکه این آدمی بود. منتها آنچه ما بالقوه داریم، او بالفعل‏‎ ‎‏داشته است ولیکن این آدم بعد از وجود ملائک بود ولی آن ابوالبشر‏‎ ‎‏روحانی قبل از تمام موجودات است و صدور ملائک هم، از‏‎ ‎‏اوست.(201)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

همراهی انسان و حیوان

علل برتری انسان

ملاک برتری در انسان

‏نباید گمان کرد که چون در منطق، انسان را قسیم سایر انواع حیوان‏‎ ‎‏قرار داده اند، انسان از سایر انواع حیوان برتر است؛ زیرا فاصلۀ‏‎ ‎‏وجودی بین کرم خراطین و میمون بیشتر از فاصلۀ وجودی بین‏‎ ‎‏میمون و انسان است؛ چون میمون که از درک و شعور برخوردار است‏‎ ‎‏به انسان نزدیک تر است و فاصله اش از کرم خراطین بیشتر است، پس‏‎ ‎‏خیلی از حیوانات به انسان نزدیکند.‏

‏در نتیجه: نباید گمان شود که همۀ افراد بشر برتر از حیوانات‏‎ ‎‏می باشند، زیرا خیلی از حیوانات از اراده و اختیار و شعور نصیبی‏‎ ‎‏دارند و قدرت تشخیص حُسن و قبح و صلاح و فساد را دارند؛ زیرا‏‎ ‎‏فراوان اتفاق افتاده است که اگر گربه ای دست به عمل زشت و‏‎ ‎‏ناهنجاری زده باشد، آثار خجالت و شرمندگی از آن دیده شده است،‏‎ ‎‏چنانکه اگر برای درازگوشی کاه و جو تهیه کنیم، او در حالی که هر دو‏‎ ‎‏را می بیند و بوی هر دو به مشامش می رسد، نخست به سراغ جو‏‎ ‎


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 287

‏می رود، و به سراغ جو رفتن، همان تشخیص حسن و قبح است؛ چون‏‎ ‎‏جو به ذائقه اش بهتر و خوش تر از کاه می باشد، چنانکه انسان هم‏‎ ‎‏نسبت به بعضی از غذاها علاقۀ بیشتری نشان می دهد و در کام او‏‎ ‎‏لذیذتر است و این لذیذتر و گواراتر بودن ممکن است طبق عادت‏‎ ‎‏باشد و یا طبیعت آن غذا در کام و ذائقۀ وی گواراتر باشد.‏

‏اشکال: اگر قضیه چنان است پس چرا در بین جمیع افراد بشر‏‎ ‎‏متعارف است که انسان از سایر انواع حیوان برتر است و چرا ما انسانها‏‎ ‎‏معتقدیم که حیوانات قابلیت هم نوعی با بشر را ندارند؟‏

‏جواب: علت و ریشۀ این گمان باطل که انسان خودش را از سایر‏‎ ‎‏انواع حیوان برتر می داند دو چیز است:‏

‏الف ـ چون قلم در دست دشمن است و انسان در این قضیه و‏‎ ‎‏منازعه حاکم و قاضی می باشد و حاکم خودش را داناتر و عزیزتر و‏‎ ‎‏شریف تر از آن می بیند که خودش را با سایر حیوانات مقایسه کند و‏‎ ‎‏چون خودش را به مراتب بالاتر و در ارتقای وجودی می بیند، چنین‏‎ ‎‏حکم می کند که انسان از آنان برتر است، و چون قلم در کف اوست‏‎ ‎‏هرچه می خواهد بر صفحات کاغذ می نویسد و حکم به اشرفیت و‏‎ ‎‏اعلمیت و افضلیت افراد بشر می کند، و حکم نمودن به فضیلت،‏‎ ‎‏مقتضای فطرت همه است که خودشان را بالاتر و برتر از دیگران‏‎ ‎‏می بینند.‏

‏چنانکه آن مور ضعیف و ناتوان وقتی که حاکم شود و قلم قضاوت‏‎ ‎‏را به دست گیرد، به جهالت و بی علم بودن انسان حکم می کند؛ گرچه‏‎ ‎‏طرف مقابل، حضرت سلیمان پیامبر ‏‏علیه السلام‏‏ و همراهانش باشند.‏

‏ (‏حَتَّی إذَا أتَوْا عَلَی وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یَا أیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ لاَ‎ ‎یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمَانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاَ یَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضَاحِکاً مِنْ قَوْلِهَا وَ قَالَ‎ ‎رَبِّ أوْزِعْنِی أنْ أشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلَی وَالِدَیَّ وَ أنْ أعْمَلَ‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 288
صَالِحاً تَرْضَاهُ وَ أدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ‏).‏‎[7]‎

‏در این آیۀ شریفه، مور حضرت سلیمان را هم داخل در (‏لاَ‎ ‎یَشْعُرُونَ‏) می بیند و بر او هم حکم می کند.‏

‏و در آیۀ دیگر از همین سورۀ مبارکه مشاهده می شود که هدهد‏‎ ‎‏احاطۀ خودش را از حضرت سلیمان ‏‏علیه السلام‏‏ بیشتر می داند: (‏وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ‎ ‎فَقَالَ مَا لِیَ لاَ أرَی الْهُدْهُدَ أمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ * لاَُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِیداً أوْ‎ ‎لَأذْبَحَنَّهُ أوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ * فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ‎ ‎بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَأٍ بِنَبَأٍ یَقِینٍ * إنِّی وَجَدْتُ امْرَأةً تَمْلِکُهُمْ وَ اُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ‎ ‎وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ‏).‏‎[8]‎‏ پس حاکم، خودش و نوعش را با فضیلت می داند؛‏‎ ‎‏گرچه ممکن است منشأ و ریشۀ حکم کردن به فضیلت خود و نوعش،‏‎ ‎‏دانستن معلوماتی از قبیل «الواحد نصف الاثنین» باشد.‏

‏ب ـ جهت دیگری که موجب آن اعتقاد شده این است که مثلاً‏‎ ‎‏شیخ الرئیس در کتاب شفا، کتاب حیوان و انسان دارد و منطقیان،‏‎ ‎‏نباتات و حیوانات و انسان را از هم جدا نموده اند و این بحثها و‏‎ ‎‏کتابهای جداگانه موجب آن گمان باطل و آن اعتقاد متعارف شده که‏‎ ‎‏انسان از سایر انواع حیوان برتر است.‏

‏ولی آن بحثها و کتابهای جداگانۀ منطقیها و فلاسفه دربارۀ انسان،‏‎ ‎‏جهت دیگری دارد و آن جهت این است که فلاسفه و منطقیها دیده اند‏‎ ‎‏که کمّلینی از انسانها به راستی از حیوانیت بیرون رفته اند و به طوری‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 289

‏کامل شده اند که نمی شود آنها را جزء حیوانات محسوب کرد؛ زیرا‏‎ ‎‏آنها به فوق مرتبۀ تجرد رسیده اند و حقایق عقلیه را بالمشاهده‏‎ ‎‏می بینند، و چون فلاسفه و منطقیها، این گونه اشخاص برتر و نادر را‏‎ ‎‏در جامعۀ بشری دیده اند، برای انسان یک شأن برتر قائل شده اند و‏‎ ‎‏برای آنها احکام دیگری ثابت نموده اند.‏

‏و چون نتوانستند آنها را تحت غائلۀ حیوانی ببینند، احکام منحصر‏‎ ‎‏به فرد و نوع جداگانه ای را در نظر گرفتند. و این گونه کمّلین که موجب‏‎ ‎‏تهیۀ احکام جداگانه شده اند و فلاسفه و منطقیها را وادار کرده اند تا‏‎ ‎‏بحثها و کتابهای جداگانه برای نوع بشر داشته باشند، موجب شده اند‏‎ ‎‏که این اعتقاد در بین مردم متعارف شود، که نوع انسان از انواع دیگر‏‎ ‎‏حیوان برتر بوده و از فضیلت ویژه ای برخوردار باشد؛ غافل از اینکه‏‎ ‎‏قضیه چنین نیست که آنها گمان دارند.‏

‏آن کمّلین از انسانها کسانی هستند که با کسب اختیاری، آنچه که‏‎ ‎‏لازم بوده با خود برداشتند و از این عالم خارج شدند، گرچه در اصل‏‎ ‎‏حرکت جوهریه با دیگران همسان بوده و با دیگران فرقی نداشتند؛‏‎ ‎‏زیرا من و آن گیاه و حضرت ختمی مرتبت ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏، هرسه حرکت‏‎ ‎‏جوهریه داریم و حرکت جوهریه که از قوه به فعلیت آمدن و اخراج از‏‎ ‎‏دار طبیعت می باشد برای هرسه موجود، قهری است، منتها حضرت‏‎ ‎‏ختمی مرتبت ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ در این راه و سیر کمالی به خاطر اکتساب‏‎ ‎‏اختیاری به مقامی رسید که برای احدی رسیدن به آن مقام ممکن‏‎ ‎‏نیست.‏

‏و بالجمله: گرچه همۀ افراد با حرکت جوهریه از دار طبیعت‏‎ ‎‏بیرون می روند، لیکن بعضیها این راه را به مدت دویست سال طی‏‎ ‎‏می کنند و بعضی دیگر ممکن است به مدت پنجاه سال از ماده خلاص‏‎ ‎‏شوند، و نیز ممکن است یکی از افراد مثلاً به واسطۀ لطافتهایی که‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 290
‏به خاطر تصادف و مواظبت پدر و مادر نصیبش می شود، جوهرش‏‎ ‎‏به طوری لطیف و شفاف باشد که صورت الطفی به آن افاضه شود؛‏‎ ‎‏زیرا هرچه ماده لطیف تر و ضعیف تر باشد، صورت هم لطیف تر‏‎ ‎‏خواهد شد، و اگر چنین شخصی به هیچ گونه کدورتی آلوده نگردد و‏‎ ‎‏در صلب آبا و ارحام امّهات شامخه و مطهّره هم قرار گرفته باشد،‏‎ ‎‏جوهرۀ او از غایت زلالی و صافی فقط احتیاج به یک اشاره برای‏‎ ‎‏تحصیل کمالات دارد؛ (‏یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِی ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَی نُورٍ‏)،‏‎[9]‎‎ ‎‏چنین موجودی احتیاج به تعلّم و تدرّس ندارد و فقط با یک اشاره،‏‎ ‎‏متوجه همۀ حقایق عالم هستی شده و همۀ آنها را درک خواهد نمود.‏

‏بلی، توجهی در سیر کمالی لازم است و برای رسیدن به کمال‏‎ ‎‏شایستۀ مقام انسانی، اکتسابی در کار است و صرف صاف تر بودن‏‎ ‎‏ماده، گرچه برای پذیرش وجود مستعدتر است، لیکن امکان دارد‏‎ ‎‏شخصی جلوی راهش را بگیرد و نگذارد طبق استعدادش، از کمالات‏‎ ‎‏برخوردار گردد.‏

‏به عبارت دیگر: در صورتی که ماده صاف و زلال باشد، امکان‏‎ ‎‏رسیدن به عقل محض را دارد، لیکن ممکن است با ایجاد موانع به عقل‏‎ ‎‏محض نرسد؛ چنانکه هیولای اُولی قابلیت دریافت درجات انسانی را‏‎ ‎‏دارد ولی برای رسیدن به این درجات انسانی، احتیاج مبرم به عمل و‏‎ ‎‏ارتیاض نفسانی و کسب روحی و خروج از «جنّ اللیل» دارد تا همانند‏‎ ‎‏حضرت ابراهیم خلیل الرحمان ‏‏علیه السلام‏‏ با دیدن یک افول، از آفل روی‏‎ ‎‏گرداند و به او اعتنایی نداشته باشد و به آن مقام برسد که بگوید: آفل‏‎ ‎‏چیزی نمی باشد؛ زیرا اگر آفل چیزی بود و از هستی برخوردار بود،‏‎ ‎‏می توانست خودش را نگه بدارد، ولی امثال ما نمی تواند در طول عمر‏‎ ‎‏از یک آفل بگذرد، بلکه همۀ آفلها را رب دانسته و به آن توکل داشته و‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 291
‏از آن متوقع هستیم و در طول عمر نتوانستیم برای یک بار هم که شده‏‎ ‎‏از «جنّ اللیل» بیرون آییم.‏

‏سرّ آن سیر نبی الله که در قرآن بیان شده این است که طریقۀ سیر را‏‎ ‎‏به ما نشان بدهد و ببینیم چگونه باید به سوی شمس حقیقت، سیر‏‎ ‎‏نمود؛ چنانکه آن نبی الله با دیدن افول، از آفل گذشت و به شمس‏‎ ‎‏حقیقی که افول بر آن محال است نایل شد و فرمود: (‏إنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ‎ ‎لِلَّذِی فَطَرَ السَّموَاتِ وَ الْأرْضَ حَنِیفاً وَ مَا أ نَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ‏)،‏‎[10]‎‏ و چنین‏‎ ‎‏شخصی است که دایرۀ وجود را یک دور تکمیل می نماید.‏

‏ولی متأسفانه ما هم گمان می کنیم که کسی هستیم، گرچه در اصل‏‎ ‎‏حرکت جوهریه ـ که همان بیرون رفتن قهری از دار طبیعت و سفر من‏‎ ‎‏النقص الی الکمال و سفر من المادیه الی التجرد می باشد ـ با اولیای‏‎ ‎‏الهی و کمّلین از انسانها شریک هستیم و همه در یک کاروان قرار‏‎ ‎‏داریم و مَثل ما و آنها مَثل اشخاصی است که در یک ماشین در حرکت‏‎ ‎‏می باشند؛ بعضی از آنها سرگرم خوردن و خوابیدن و صحبت کردن‏‎ ‎‏هستند و بعضی دیگر گویا مأمورند که نقشۀ اوضاع و کیفیات و‏‎ ‎‏خصوصیات این سرزمین را بردارند و هنگامی که سیرشان به پایان‏‎ ‎‏می رسد، هرکدام استفادۀ ویژه ای از این مسافرت نموده اند، و کیفیت‏‎ ‎‏استفاده نمودن از عالم در این مسافرت بستگی به نظر و دیدگاهشان‏‎ ‎‏دارد که چگونه به این عالم نگاه می کردند، و با اینکه همه در حرکت‏‎ ‎‏بودند، ولی نحوه و کیفیت استفاده متفاوت است؛ همچنین با اینکه‏‎ ‎‏همۀ موجودات حرکت جوهریه دارند، ولی کیفیت استفاده از حرکت‏‎ ‎‏جوهریه، از جهت نظری و کسبی، ممکن است متفاوت باشد.(202)‏

‏ ‏

*  *  *

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 292

  • . مؤمنون  /  12ـ14.
  • . حجر  /  29.
  • . اعراف  /  12.
  • . خداوند همۀ اسما را به آدم یاد داد سپس آنها را بر فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست گویید مرا به نامهای آنها خبر دهید (بقره  /  31).
  • . من چیزی می دانم که شما نمی دانید (بقره  /  30).
  • .           بحارالانوار؛ ج 26، ص 343، ح 16 ؛ ص 345، ح 18.
  • . تا آنکه به درۀ مورچگان رسیدند، موری گفت: ای موران، به خانه های خود وارد شوید تا سلیمان و لشکریانش ناآگاهانه شمارا پایمال نکنند، پس [سلیمان] از سخن مور بخندید و گفت: پروردگارا به من الهام کن تا نعمتی که به  من و پدر و مادرم بخشیده ای سپاسگزارم و کار شایسته ای که تو را خشنود سازد به جای آرم و مرا به رحمت خود در  زمرۀ بندگان شایسته ات درآور (نمل  /  18 ـ 19).
  • . و از حال پرندگان پرسید، پس گفت: من هدهد را نمی بینم، یا او از غایبان است، او را عذابی سخت خواهم کرد یا  سرش را خواهم برید یا آنکه حجتی آشکار برای من بیاورد. پس هدهد درنگی کوتاه کرد، پس گفت: من به خبری  آگاهی یافتم که تو به آن آگاهی نیافتی و از [سرزمین] سبا خبری درست آورده ام؛ من زنی را یافتم که بر آنها پادشاهی  می کند و از همه چیز بهره مند شده است و برای او تختی سترگ می باشد (نمل  /  20ـ23).
  • . نور  /  35.
  • . من با درستی آیین رو به سوی کسی آوردم که آسمانها و زمین را آفرید و من از مشرکان نیستم (انعام  /  79).