فصل هفتم: مقام و جایگاه انسان

مقامات والای انسانی

مقامات والای انسانی

‎ ‎

‏ ‏

تفاوت مقامات انبیا

مقام رؤیت ملکوت

مقام قاب قوسین

حاملان عرش

‏ (‏وَ کَذلِکَ نُرِی إبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّموَاتِ وَ الْأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ)‎[1]‎‏...‏‎ ‎‏البته رؤیت ملکوت توسط ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ نه این است که با این دیده بوده‏‎ ‎‏است، بلکه رؤیت شهودی و حضوری و عقلانی بوده است؛ زیرا‏‎ ‎‏رؤیت عقلانی هم امکان دارد و لازم نیست که انسان فقط با این دو‏‎ ‎‏دیده چیزی را ببیند تا رؤیت متحقق گردد، بلکه در خواب هم رؤیت‏‎ ‎‏داریم با اینکه این دو دیده روی هم گذاشته شده است.‏

‏و رؤیتِ ملکوتِ ابراهیم کأنّه بالاتر از مقام حضرت آدم است؛‏‎ ‎‏زیرا آنجا به (علّم) تعبیر آورده است و در اینجا (نُرِی) تعبیر کرده‏‎ ‎‏است.‏

‏والحاصل: در آیۀ شریفه: (‏نُرِی إبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّموَاتِ وَ الْأرْضِ‏)‏‎ ‎‏«ملکوت» را به هر معنایی بگیریم، اثبات تجرد نفس ابراهیمی می کند.‏‎ ‎‏برای اینکه یا ملکوت را عبارت از مرتبۀ اسماء و صفات می گیریم؛‏‎ ‎‏زیرا ملکوت مبالغه در مالکیت است، مثل طاغوت که مبالغه در طغیان‏‎ ‎‏است. و مقام ملک چون خیلی ضعیف است، اصلاً وجود ندارد چه‏‎ ‎‏رسد به اینکه مبالغه درمالکیت باشد. پس چون در مرتبۀ ذات، اسماء و‏‎ ‎‏صفات کثرت ندارند و آن مرتبۀ غیب الغیوبی و مرتبۀ صرف است و‏‎ ‎‏غیب مطلق بی نام و نشان است، لذا در آن مرتبه مالکیت که از تجلی‏‎ ‎‏اوست، به اسم مالک نیست، چنانکه سایر صفات هم اعتبار نمی شود،‏‎ ‎‏بلکه اعتبار مرتبۀ صفات و اسماء، مقام تجلیات اسمائی و صفاتی‏‎ ‎‏است. پس مرتبۀ تجلی به اسم ملکوت و مالکیت خیلی قویم به نحوی‏‎ ‎‏که تمام موجودات عالم تحت مالکیت حقۀ الهیه است و به نحوی که‏‎ ‎‏سماوات و ارضین و سرتاسر عالم در مملوکیتِ احدی اداره می شود.‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 293

‏و این تعلق صرف موجودات، طوری است که کیف یشاء یتملّک و‏‎ ‎‏یتصرّف، حتی در جوهرۀ اشیاء تصرف می شود، اگر این مرتبه‏‎ ‎‏بخواهد به ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ ارائه بشود، به ناچار باید یک مرتبه داشته باشد‏‎ ‎‏و حضرت ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ باید با آن وجهۀ الهیۀ عالَم، از سنخیتی‏‎ ‎‏برخوردار باشد که بتواند آن وجهۀ الهیه و ملکوتی حقه را مشاهده‏‎ ‎‏نماید. و این سنخیت متحقق نمی شود مگر اینکه در ابراهیم یک قوۀ‏‎ ‎‏الهیه که فوق تمام موجودات حتی مجردات باشد وجود داشته باشد تا‏‎ ‎‏بتواند حتی تجلی مالکیت حقۀ حق را در مجردات رؤیت کند و این‏‎ ‎‏معنی، فوق تجرد را اثبات می کند.‏

‏والحاصل: تمام عالم امکان و موجودات از عالم هیولی تا آخرین‏‎ ‎‏مجردی که در مقام رأس ممکنات قرار گرفته، وجهۀ یلی الربی ایشان‏‎ ‎‏را ببیند که به چه نحوی در این یک قبضه نظام عالم، تدبیر و تصرف‏‎ ‎‏می شود.‏

‏مقام اسماء و صفات الهیه را مشاهده کردن و ارائه دادن این گونه‏‎ ‎‏مشاهدات حضوریه به ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏، مستلزم این است که او جنبه ای‏‎ ‎‏داشته باشد که بر رؤیت مرتبۀ اسمی الهیه قادر باشد و این فوق التجرد‏‎ ‎‏است. و تمام مطلب در این بود که «ملکوت» را، صفت مالکیت حقۀ‏‎ ‎‏الهیه و تجلی حق به اسم «مالک» بگیریم. البته در این صورت، مرتبۀ‏‎ ‎‏حضرت ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ از حضرت آدم ‏‏علیه السلام‏‏ بالاتر بوده است و لذا تعبیر‏‎ ‎‏به (‏وَ کَذلِکَ نُرِی إبْرَاهِیمَ‏) شده است.‏

‏طبق این بیان در حق رسول اکرم ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ اگر تعبیری باشد و قرآن‏‎ ‎‏بخواهد حد سیر او را بیان فرماید، لازم است با یک تعبیری بیان کند‏‎ ‎‏که فوق مرتبۀ ارائه را برساند و باید از مقام خاتم تعبیری آورد که آن‏‎ ‎‏تعبیر و عبارت برساند که او تحققِ مرتبۀ اسمائی و صفاتی بوده، تا‏‎ ‎‏آدم ‏‏علیه السلام‏‏ به اسماء و صفات تعلّم داشته باشد و ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ به مقام‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 294

‏رؤیت برسد، خاتم ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ تحقق آخرین درجۀ ارتقا و پرواز عالم‏‎ ‎‏امکان است که هم مرز با مرتبۀ واجب الوجود و سدّ بین ممکن و‏‎ ‎‏واجب است. و تجافی از این حد عقلاً و در نفس الامر معقول نیست،‏‎ ‎‏برای اینکه تجافی از این حد، انقلاب ممکن به واجب است و انقلاب‏‎ ‎‏ممکن به واجب محال است.‏

‏و یا اینکه «ملکوت» را آن طور که در لسان اشراقیون و مشائین و‏‎ ‎‏در لسان شرایع آمده است معنی کنیم که در لسان اشراقیون به «ارباب‏‎ ‎‏انواع» تعبیر شده است و در لسان مشائین به «عقول قادسه» تعبیر شده‏‎ ‎‏است. و در لسان شرایع به «ملائکة الله » وارد شده است. آن ملکهایی که‏‎ ‎‏به تدبیر عالم مشغولند و مالک این عالم ملکند ـ از کرسی تا عرش که‏‎ ‎‏آخرین نقطۀ عالم ملک است ـ و ملائکة الله ، حَمَلۀ این عرش هستند،‏‎ ‎‏البته معنای «حَمَله» این نیست که مثل حمّالها چیزی را به دوش گرفته‏‎ ‎‏باشند، بلکه معنای حَمَله این است که تدبیر عرش به عهدۀ آنهاست.‏‎ ‎‏گرچه در لسان بعضی از روایات، حملۀ عرش هشت نفر هستند:‏‎ ‎‏چهار تا از متقدمین هستند و چهار تا از متأخرین، محمّد ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏،‏‎ ‎‏علی ‏‏علیه السلام‏‏، حسن ‏‏علیه السلام‏‏ و حسین ‏‏علیه السلام‏‏ می باشند‏‎[2]‎‏ و درلسان بعضی از‏‎ ‎‏روایات چهارملائکۀ مقرّب، جبرئیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل‏‎ ‎‏هستند که قبض و بسط امور عالم مُلک به عهدۀ آنهاست و آنان به عالم‏‎ ‎‏ملک، مالکیت قهریۀ الهیه دارند.‏‎[3]‎‏ و البته اینها مجرد هستند و رؤیت‏‎ ‎‏اینها ممکن نیست مگر برای مثل حضرت ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ که مجرد بود و‏‎ ‎‏نفس مجرد داشته است.(203)‏

‏ ‏

*  *  *


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 295

گذر ابراهیم(ع) از حجب نورانی

‏گذشته از همۀ اینها از قضیۀ حضرت ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ می توان با توجه به‏‎ ‎‏صدر و ذیل آن، به نحو دیگری برای مطلب استدلال کرد. به این بیان‏‎ ‎‏که: حقیقت معنای آیات شریفۀ سیر حضرت ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏ این است که‏‎ ‎‏ایشان این حجابات طبیعت و هرچه را در عالم که پرده ای از خود‏‎ ‎‏نمودار می نمود، پاره نمود و فهمید که اینها از خود هیچ نور ندارند،‏‎ ‎‏فلک قمر و زهره و شمس که نور دارند، نور اینها از خودشان نیست،‏‎ ‎‏بلکه نورانیت اینها از یک مبدأ دیگر است.‏

‏والحاصل: مراد از گذشتن از قمر و شمس، این است که‏‎ ‎‏ابراهیم ‏‏علیه السلام‏‏از عالم طبیعت به کلی گذشت و دید که اینها همه نمودِ‏‎ ‎‏«بود» هستند و جمالی ندارند و همه محوند و افول دارند و وجود‏‎ ‎‏ممکنی، وجودِ آفل است که در مغربِ وجود، همه در افولند و چون‏‎ ‎‏همه را آفل دید و در عالم امکان غیر از افول چیزی ندید، همۀ اینها را‏‎ ‎‏برطرف کرد و گفت: (‏إنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّموَاتِ وَالْأرْضَ‎ ‎حَنِیفاً وَ مَا أ نَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ)‎[4]‎‏ و تمام انواع شرک را به پایان رساند؛ زیرا‏‎ ‎‏دیدنِ ممکن، شرک است و وجودشان، وجود آفلی است. و البته‏‎ ‎‏(‏وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّموَاتِ‏) را هم که گفت نه اینکه اینجا‏‎ ‎‏فاطریت را دید، بلکه مرتبۀ اسماء را هم آفل در مرتبۀ ذات دید. منتها‏‎ ‎‏(فَطَرَ) تعبیر آوردن هم از باب اشاره به ذات است نه اینکه به این هم‏‎ ‎‏نظری دارد.(204)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

مقامات انسان کامل

‏بدان که چنانچه از برای انسان مقامات و مدارجی است که به اعتباری‏‎ ‎‏او را دارای دو مقام دانند: یکی مقام دنیا و شهادت؛ و دیگر مقام آخرت‏‎ ‎

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 296

‏و غیب؛ که یکی ظلّ رحمن، و دیگر ظلّ رحیم است. و به حسب این‏‎ ‎‏اعتبار در ظلّ و مربوبْ جمیع اسمای ذی ظلّ، و ربّ در حیطۀ دو اسم‏‎ ‎‏«رحمن» و «رحیم» واقع است؛ چنانچه جمع فرموده در آیۀ شریفۀ:‏‎ ‎بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحیم‏. و عرفا گویند: ‏ظَهَرَ الوُجُودُ بسم الله الرَّحمنِ‎ ‎الرَّحیم‏. و این دو مقام در انسانِ کامل از ظهور مشیت مطلقه از مکامن‏‎ ‎‏غیب احدی تا مُقبض هیولی یا مقبض ارض سابع، که حجاب‏‎ ‎‏انسانیّت است، به طریقۀ عرفای شامخین ـ و این یکی از دو قوس‏‎ ‎‏وجود است ـ و از مقبض تراکم فیض تا منتهی النّهایۀ غیب مشیّت و‏‎ ‎‏اطلاق وجود ـ و این قوس دوم است ـ می باشد. پس انسان کامل‏‎ ‎‏به حسب این دو مقام، یعنی مقام شهادت و ظهور به رحمانیّت، و مقام‏‎ ‎‏غیب و ظهور به رحیمیّت، تمام دایرۀ وجود است: ‏ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی فَکانَ‎ ‎قابَ قَوْسَیْنِ اَوْ اَدْنی‎[5]‎‏... .‏

‏و به اعتباری دارای سه مقام است: یکی مقام مُلک و دنیا، دوم مقام‏‎ ‎‏برزخ، سوم مقام عقل و آخرت. و در انسان کامل این سه مقام یکی‏‎ ‎‏مقام تعیّنات مظاهر است؛ و یکی مقام مشیّت مطلقه، که برزخ البرازخ‏‎ ‎‏است و به اعتباری مقام عما است؛ و یکی مقام احدیّت جمع اسما‏‎ ‎‏است. و در آیۀ شریفۀ بسم الله اشاره به این سه مقام تواند بود: الله ، که‏‎ ‎‏مقام احدیّت جمع است؛ و اسم که مقام برزخیّت کبری است؛ و‏‎ ‎‏تعیّنات رحمانی و رحیمی مشیّت.‏

‏و به اعتباری دارای چهار مقام است: ملک و ملکوت و جبروت و‏‎ ‎‏لاهوت.‏

‏و به اعتباری دارای پنج مقام است: شهادت مطلقه، و غیب مطلق،‏‎ ‎‏و شهادت مضافه، و غیب مضاف، و مقام کون جامع؛ مطابق حضرات‏‎ ‎‏خمس متداول در لسان عرفا.‏


کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 297

‏وبه اعتباری دارای هفت مقام،معروف به هفت شهر عشق‏‎ ‎‏وهفت اقلیم وجود،درالسنه عرفا است.‏

‏و به اعتباری تفصیلی دارای صد منزل یا هزار منزل است، که‏‎ ‎‏تفصیل آن از حوصلۀ این مختصر خارج است.(205)‏

‏ ‏

*  *  *

کتاباخلاق: انسان شناسی در اندیشه امام خمینی (س)صفحه 298

  • . و همچنین ما به ابراهیم، ملکوت و باطن آسمانها و زمین را نشان دادیم تا از یقین کنندگان باشد (انعام  /  75).
  • . تفسیر قمی؛ ج 2، ص 384 ؛ مرآة العقول؛ ج 2، ص 80، ذیل حدیث 6.
  • . رجوع کنید به: الدرّ المنثور؛ ج 1، ص 93 ؛ ج 6، ص 311 ؛ صدوق (شیخ)؛ الاعتقادات؛ ص 74.
  • . انعام  /  79.
  • . سپس نزدیک و نزدیکتر شد پس به فاصله دو کمان یا نزدیکتر بود (نجم  / 8ـ9).