مقالات

سفر روحانی

سفر روحانی

‏در عرفان اسلامی، کمال و سعادت انسان در‏‎ ‎‏گرو سفری است انفسی، سفری که سالک‏

‎ ‎‏طریق از «منِ تجربی» آغاز می کند تا به خود حقیقی یا «من متعالی» برسد.‏‎ ‎‏بنابراین، عارف دائماً در حرکتی تکاملی و صعودی است، متحرکی است‏‎ ‎‏که از مقصدی معلوم (من تجربی) حرکت می کند تا به حقیقتی مطلوب‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 142
‏(من متعالی، نفس مطمئنه، رب خویش) برسد. در حقیقت از منی‏‎ ‎‏می گریزد که او را به اسارت در جسم فرا می خواند و به منی متصل‏‎ ‎‏می شود که او را به حقیقت رهنمون می سازد. در این سفر، از اوصاف‏‎ ‎‏حیوانی و بشری فارغ می شود و رنگ و صبغۀ الهی می گیرد، در حقیقت از‏‎ ‎‏خود فانی می شود و به عالم بقاء راه می یابد. از فردیت خویش به‏‎ ‎‏درمی آید و با اتصال به کلّ، جاودانه می گردد، انسان عارف، از یک سو‏‎ ‎‏درمی یابد جزئی از هستی مطلق است و از آنجا که جزء، همواره به کُلْ‏‎ ‎‏تعلق و گرایش دارد، شور و شوقی در خود حس می کند، و از دیگر سو‏‎ ‎‏درمی یابد که فردیتِ فناپذیرش، میان او و هستی مطلق جدایی افکنده‏‎ ‎‏است و حس می کند «تا این حجب باقی است، راهی به معدن عظمت‏‎ ‎‏نیست»،‏‎[1]‎‏ و می داند «نجوای سری حق با بندۀ خاص خود صورت نگیرد‏‎ ‎‏مگر ‏‏[‏‏پس از به درآمدن از فردیت خود‏‏]‏‏...».‏‎[2]‎‏ بنابراین، تلاش می کند تا‏‎ ‎‏فرمان ‏موتوا قبل اَنْ تموتوا‏ را تحقق بخشد. به خوبی دریافته.‏

‏ ‏

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست‏        ‏تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

‏ ‏

‏     ‏‏بنابراین، اولین حجاب و مانع رسیدن به حقیقت مطلق «خود» و انیّت‏‎ ‎‏انسان است. این معرفت و شناخت اگر از طریق عقل صورت گیرد،‏‎ ‎‏معرفتی است عقلانی که با حجاب عقل توام است، اما اگر از طریق رویت‏‎ ‎‏باطنی صورت گیرد، معرفتی است شهودی. بنابراین، آنچه از سیر انفسی‏‎ ‎‏و سفر روحانی حاصل می شود، معرفتی است بی واسطه که در اثر اتصال‏‎ ‎‏روح محبوس در ظلمت جسم، با نور آزاد در عالم ملکوت حاصل شده‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 143
‏است و انسان در این سفر روحانی و از این طریق صاحب بصیرت می گردد‏‎ ‎‏و ربّ و مَلِک خویش را زیبا‏‎[3]‎‏ می بیند.‏

‏    ‏‏پیامبر در حدیث رویت فرمودند: ‏رایت ربّی فی احسن صورة‏، و خداوند‏‎ ‎‏در قرآن کریم می فرماید: ‏یا ایّتها النفس المطمئنهَ ارجعی الی ربّک راضیةً‎ ‎مرضیة؛‎[4]‎‏ یعنی ای روح آرامش یافته، به سوی رَبَّت بازگرد در حالی که‏‎ ‎‏خشنود و پسندیده ای.‏

‏     امام، دومین حجاب و مانعی که می تواند انسان را از مسیر کمال‏‎ ‎‏حقیقی اش دور نگاه دارد متذکر می شوند، و در عین اینکه علم آموزی را‏‎ ‎‏امری مقدس می دانند و فراگرفتن آن را برای انسان لازم می شمرند، اما‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 144
‏هشدار می دهند که همین علم می تواند حجاب حقیقت قرار گیرد، که‏‎ ‎‏گفته اند: ‏العلم هو الحجاب الاکبر‏، و این در صورتی است که انسان، علم را‏‎ ‎‏هدف قرار دهد و در محدودۀ علم متوقف شود. امام می گوید حتی از‏‎ ‎‏عقل نیز باید فراتر رفت، زیرا توانایی و گسترۀ عقل به نسبت وسعت‏‎ ‎‏انسان، ناچیز است و عقل را یارای درک حقایق غیبی نیست. قلمرو ادراک‏‎ ‎‏عقل عالم طبیعت یا معقولات است. عقلِ مصلحت بین، جرات و‏‎ ‎‏جسارت عاقلان را به بند می کشد، و نهایتاً خود واسطه و حجابی می شود‏‎ ‎‏میان انسان و مطلوب (خدا)؛ زیرا عقل همواره از تصور و تصدیق و‏‎ ‎‏براهین‏‎[5]‎‏ سخن می گوید، و در علم حصولی که محصول عقل است‏‎ ‎‏براهین، حجاب و واسطه ای میان عاقل و معقول قرار می گیرند، مگر عقل‏‎ ‎‏که خود، حقیقتی دیگر است. بنابراین، وسعت و توانایی انسان به قدری‏‎ ‎‏است که می تواند از عقل نیز فراتر رود و حقایق را که قابل فهم عقل نیستند‏‎ ‎‏درک کند، و برای کشف این حقایق از مدرکی دیگر مدد می گیرد که در‏‎ ‎‏عرفان از آن به «قلب» تعبیر می شود و در قرآن کریم نیز به این مدرک‏‎ ‎‏اشاره شده است که فرمود: ‏لِمَن کان لَهُ قلب.‎[6]‎


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 145
‏    ‏‏از این رو، پیام عرفانی امام به همۀ انسانهای اندیشمند این است که‏‎ ‎‏پردۀ غفلت را بدرندو خورشید حقیقت را در جان نظاره کنند. همان گونه‏‎ ‎‏که خداوند گنج پنهان بود،‏‎[7]‎‏ و با آفرینشِ عالم هستی، حقیقت خود را‏‎ ‎‏آشکار ساخت، انسان نیز با پی بردن به حقیقت و گوهر ناپیدای وجود‏‎ ‎‏خویش و متخلق شدن به اخلاق الهی، می تواند نقش خلیفه گی خود را ایفا‏‎ ‎‏کرده، و کمالات خویش را به مرحلۀ ظهور برساند و دنیایی بیافریند زیبا و‏‎ ‎‏متکامل. گرچه نزاع میان «عقل و دل» در آثار عرفا سابقۀ طولانی دارد؛ اما‏‎ ‎‏به همین مقدار بسنده می کنیم که اگر عرفا عقل را مورد مذمّت قرار داده، و‏‎ ‎‏به آن می تازند، عقلی است که در مقابل عشق مطرح می شود و ادعای‏‎ ‎‏دست یافتن به اسرار الهی را دارد و منظورشان این است که نباید چنین‏‎ ‎‏گمان شود که هر چه حقیقت است معقول است؛ حال آنکه حقایقی وجود‏‎ ‎‏دارد که در حیطۀ فهم عقل نیست و زبان از بیان آن عاجز است. پس، آنجا‏‎ ‎‏که عقل از قلمرو خودش فراتر رفته، و راجع به اثبات وجود یا عدم آن‏‎ ‎‏حقایق صحبت کند، پا از گلیم خود فراتر نهاده، و کاری غیر عقلانی انجام‏‎ ‎‏داده است. عقل از این جهت است که مورد نکوهش آنان قرار می گیرد.‏‎ ‎‏بنابراین، عقل از شهود و دریافت حقایقی که در قلمرو و ادراک او نیست‏‎ ‎‏محروم است و زبان معمولی قادر به بیان آن حقایق نیست و کلماتی برای‏‎ ‎‏بیان آنها نداریم.‏

‏     عین القضاة همدانی معرفت شهودی را غیر قابل بیان می داند و‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 146
‏می گوید: هر چیز که بتوان آن را به عبارتی درست و مطابق آن تعبیر نمود،‏‎ ‎‏علم نام دارد. همچنین در بیان تفاوت معرفت با علم می گوید: مهمترین‏‎ ‎‏تفاوت معرفت با علم، تعبیر ناپذیری آن از طریق زبان عادی و عبارت‏‎ ‎‏مطابق آن است. و معرفت را «معنایی می داند که هرگز تعبیری از آن‏‎ ‎‏متصور نشود مگر به الفاظ متشابه‏‎[8]‎‏»؛ و وسیلۀ ادراک چنین عالمی را‏‎ ‎‏بصیرت دانسته نه عقل، و چنین می گوید: «بصیرت چشمی است در درون‏‎ ‎‏انسان که آدمی به وسیلۀ آن، امور الهی را ادراک می کند‏‎[9]‎‏». بنابراین، درک‏‎ ‎‏حقایق غیبی و مشهود عالم ملکوت، فقط از راه اشراق حاصل می شود و‏‎ ‎‏تنها قلب انسان می تواند آنها را درک کند و عقل و برهان توان ردّ یا قبول‏‎ ‎‏آنها را ندارد «و همان طور که تصدیق بی تصور مردود است، تکذیب‏‎ ‎‏بی تصور نیز قبحش افزون است‏‎[10]‎‏».‏

‏    ‏‏بنابراین، قبل از آنکه علمایی مانند رادولف کارناپ به بحث در این‏‎ ‎‏زمینه بپردازند و قضایای مربوط به متافیزیک را از آن جهت که فاقد‏‎ ‎‏شرایط صدق و تحقیق هستند بی معنا بدانند، متصوفه این مطلب را به‏‎ ‎‏شهود دریافته، و به صور مختلف بیان کردند؛ با این تفاوت چشمگیر که‏‎ ‎‏اینان مابعدالطبیعه را بدان دلیل که در زبان نمی گنجد نفی نمی کنند؛ اما‏‎ ‎‏کارناپ بیان ناپذیری را دلیل تعقل ناپذیری را دلیل عدم وجود‏‎ ‎‏مابعدالطبیعه می داند.‏‎[11]‎


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 147
‏    ‏‏ماحصل آنکه، عرفا معتقدند حقایقی وجود دارد که از سنخ معقولات‏‎ ‎‏نیست؛ لذا عقل‏‎[12]‎‏ در مواجهه با آنها دچار مشکل می گردد و ناچار به‏‎ ‎‏سکوت می شود، زیرا ردّ و قبول هر امری نیاز به برهان و فهم آن دارد. به‏‎ ‎‏عنوان مثال، عقل از مسائلی مانند عالم آخرت، «معاد» جبر و اختیار، فهم‏‎ ‎‏حقیقت «امرُ بین الامرین» ربط «حادث» به «قدیم» دچار حیرت و‏‎ ‎‏سرگردانی می گردد و اصولاً هر یک از معارف الهیه، از قبیل سهل و ممتنع‏‎ ‎‏است که حل آن با طریقه بحث و برهان ممکن نیست؛‏‎[13]‎‏ اما برای عارفی‏‎ ‎‏که به بصیرت متصف گردید، و چشم دلش روشن شده، و «متصف به‏‎ ‎‏تقوای الهی گردید‏‎[14]‎‏»، با فهم «و وحدت وجود» و اعتباری دانستن‏‎ ‎‏ماسوی اللّه ، این مساله برایش قابل درک و فهم می گردد؛ زیرا در نظر او‏‎ ‎‏عالم آفرینش «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد».‏

‏     از نگاه امام، انسان پس از فراگیری علم و تقویت قوۀ عقل با تصفیۀ‏‎ ‎‏خویش که نتیجۀ تقوای الهی و محفوظ نگاه داشتن روح و جسم خود از‏‎ ‎‏پلیدیهای عالم طبیعت است، می تواند به مرتبۀ «ایمان» و «اطمینان» راه‏‎ ‎‏یابد و به مکاشفات و مشاهداتی نایل گردد که هرگز در غیر این صورت‏‎ ‎‏برایش حاصل شدنی نیست. از این رو امام، «ایمان» را بهرۀ قلب دانسته، و‏‎ ‎‏علم و ادراک را بهرۀ عقل می دانند و معتقدند معلومات قلبی، انسان را از‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 148
‏حیرت و تردید خارج می سازد و او را به یقینی رهایی بخش بی واسطۀ‏‎ ‎‏برهان هدایت می کند.‏‎[15]‎‏ برای رسیدن به مرتبۀ «اطمینان» و خارج شدن از‏‎ ‎‏هر گونه دودلی و شک، می توان به نقش «دین» اشاره داشت، زیرا‏‎ ‎‏دستورات و تعالیم دینی انسان را یاری می کند تا از تنگنای فردیت‏‎ ‎‏خویش، حتی از اسارت عقل خود بیرون آمده، و به هستی مطلق بپیوندد و‏‎ ‎‏حقایق غیبی را شهود کند و به مرتبۀ «طمانینه»‏‎[16]‎‏ و آرامش باطنی برسد.‏‎ ‎‏انسانِ به اطمینان رسیده، در حقیقت مؤمنی است که تحت اسارت عقل‏‎ ‎‏نیست و خردورزیهای عقل متعارف، میان او و خالقش جدایی نیفکند،‏‎ ‎‏بلکه در منظر او همۀ بیگانگیها به یگانگی بدل گشته است و مقهور‏‎ ‎‏اراده ای است که بر جهان هستی حاکم است؛ اما این مقهوریت او را‏‎ ‎‏توانمند و مقتدر می سازد. بنابراین، اگر بپذیریم هر دین و آیین الهی، سنتها‏‎ ‎‏و روشهای خاص به خود را دارند؛ ولی می توان همۀ آنها را در این حقیقت‏‎ ‎‏مشترک دانست که همۀ آنها پیروان خود را به پرستش و عبودیت خالق‏‎ ‎‏یکتا دعوت کرده، و سعادت و سلامت آنها را در به درآمدن از خود و‏‎ ‎‏متصل شدن به هستی مطلق دانسته اند. در اینجاست که جوهرۀ عرفان که‏‎ ‎‏رهاشدن از «من» و پیوستن به کل مطلق است با حقیقت دین، یگانه‏‎ ‎‏می شود. البته منظور ما این نیست که همۀ منظومه های شبه عرفانی را ذاتاً‏‎ ‎‏پدیده ای دینی بدانیم و یا اینکه تمام حالات غیر مادی را احساس دینی‏‎ ‎‏بشماریم؛ ولی آنچه می توانیم ادعا کنیم، این است که حالات عرفانی‏‎ ‎‏همگی غیرمادی اند. بنابراین، می توان گفت عرفان و ادبیات الهی در این‏
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 149
‏جهت که هر دو به فراسوی افقهای دنیوی و مادی می اندیشند و پیروان‏‎ ‎‏خود را به فراتر رفتن از عالم ماده دعوت می کنند، مشترکند. در ادیان الهی‏‎ ‎‏پرستش و پیوند یافتن با خالق هستی، رمز رستگاری است که در عرفان‏‎ ‎‏اسلامی کیفیت شناخت حقیقت و راه و روش وصول به آن حقیقت مطرح‏‎ ‎‏می شود. امام معتقدند با تزکیه و زهد و تهذیب و ذکر مدام، معرفت الهی‏‎ ‎‏حاصل می شود و نتیجۀ چنین معرفتی عشق و محبت به خالق هستی‏‎ ‎‏است. از این رو قویترین رابطۀ میان خالق و مخلوق را رابطه ای عاشقانه‏‎ ‎‏می دانند و پرستش را هنگامی مثمرثمر می دانند که برمبنای عشق و‏‎ ‎‏معرفت صورت گیرد. از این رو، ملتزم شدن به دستورات شرع را‏‎ ‎‏عشق ورزی با خالق می دانند، نماز و عبادت در مکتب امام صرفاً ادای‏‎ ‎‏تکلیف نیست، بلکه راز و نیازی عاشقانه میان بنده با خدای خویش است‏‎ ‎‏و انسان عاشق حس می کند نی ای ست از نیستان دور افتاده:‏

‏ ‏

از نیستان تا مرا ببریده اند‏           ‏از نفیرم مرد و زن نالیده اند

‏ ‏

‏     ‏‏و همواره می کوشد تا با تعالی خویش، به معبود خود متصل گردد و‏‎ ‎‏این پیوند و اتصال را در گرو به درآمدن از «من تجربی» خود می داند تا‏‎ ‎‏بتواند به کل مطلق بپیوندد. از آنجا که انسان فطرتاً از نقص تنفر دارد و‏‎ ‎‏عاشق کمال مطلق است، به زدودن نقایص از وجود خویش همت‏‎ ‎‏می گمارد. از این رو می توان عرفان عملی را مقدمه رسیدن به حقیقت و‏‎ ‎‏رستگاری دانست. انسان با سفر در خود درمی یابد گنجی گرانبها در وجود‏‎ ‎‏خویش دارد و گفته امام علی(ع) را با تمام وجود حس می کند که فرمود:‏

اتزعم انّک جزمّ صغیر‎ ‎و فیک انطوی العالم الاکبری

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 150
مپندار خود را همین خرد پیکر‎ ‎که در اندرونت جهانی نهان است‎ ‎     ‏و باز می شنود که «از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی» بنابراین، به‏‎ ‎‏جستجوی حقیقت در وجود خویش می پردازد و با تخلّق به اخلاق الهی و‏‎ ‎‏ملکه ساختن فضایل انسانی، می تواند به معبود و محبوب خویش راه یابد.‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 151

  • )) ره عشق؛ ص 25.
  • )) همان جا.
  • )) واقعۀ دیدار نفس با حقیقت ملکوتی خویش، در ادبیات عرفانی سابقه ای طولانی دارد؛ به عنوان مثال برای معتقدین به آیین زرتشت و بر حسب متون اوستایی پهلوی، وقتی مرد کامل از جهان می رود و روان او به پل چینوت می رسد، سر این پل دختری زیبا به استقبال او می آید. آن وقت روان مرد پاکدین با شگفتی از او می پرسد ای دختر جوان تو کیستی؟ وی در جواب می گوید: من دثنای تو یعنی منش نیک، گوش نیک، کنش نیک تو هستم، محبوب بودم، تو مرا محبوتر ساختی، بلند پایه بودم تو مرا بلند پایه تر ساختی، در عوض اگر مرد بدکاره باشد این دثنا را به صورت زنی زشت دیدار می کند. (پورداوَدُ،یشت ها، ج1، ص 588) این دثنا در لغت به معنای دین و وجدان است، در واقع همان نفس یا من ملکوتی است که نفس رها شده از اسارت تن با او دیدار می کند. دیدار با طباع تام در آثار منسوب به «هرمس» نمونۀ دیگری از این دیدار است که بعدها در آثار شیخ اشراق انعکاسی گسترده می یابد، در کتاب غایة الحکیم، اشاره به طباع تام از قول ارسطو وسقراط نیز نقل شده است. ارسطو در کتاب الاسطما خیس گفته است: «طباع تام قوتی است فیلسوف را، که علم و حکمت او را می افزاید···  حکما این سرّ را مکتوم نگاه می دارند...» به نقل از: (دیدار با سیمرغ؛ دکتر پورنامداریان؛ ص39)؛ اما برای عارف و صوفی مسلمان، نفس او از طریق حواس ظاهری و قطع تعلقات در اثر ریاضت و زدودن رذایل اخلاقی و متصف شدن به ملکات حمیده، در همین عالم طبیعت شایستۀ دیدار با من ملکوتی با همان فرشتۀ خود می شود و از او بهره های حکمی، علمی می برد و هر بار به مقتضای صفا و زیبایی باطن او، این فرشته را زیباتر مشاهده می کند. به نقل از : دیدار با سیمرغ؛ دکتر پورنامداریان در عرفان این حالت روحانی را «ولادت ثانی» یا قیامت صغرا یا حشر قبل از نشر می نامند.
  • )) فجر / 27ـ 28.
  • )) برهان صدیقین در عرفان از این قاعده مستثنا است. (شرح چهل حدیث، ص 191ـ192)، «زیرا که صدیقین از مشاهدۀ ذات، شهود اسما و صفات کنند و در آیینۀ اسما اعیان و مظاهر را شهود نمایند و اینکه این قسم برهان را برهان صدیقین گوییم، برای آن است که اگر صدیقی بخواهد مشاهدات خود را به صورت برهان درآورد و آنچه ذوقاً و شهوداً یافته به قالب الفاظ بریزد، اینچنین شود نه آنکه هرکس بدین برهان، علم به ذات و تجلیات آن پیدا کرد، از صدیقین است یا آنکه معارف صدیقین از سنخ براهین است... تا قلب در حجاب برهان است و قدم او قدم تفکر است، به اول مرتبۀ صدیقین نرسیده، و چون از حجاب غلیظ علم و برهان رست، با تفکر سر و کاری ندارد بی واسطۀ برهان بی واسطۀ موجودی در آخر کار و منتهای سلوک به مشاهدۀ جمال جمیل مطلق نایل گردد و به لذت دائم سرمد برسد».
  • )) ق / 33.
  • )) «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اُعرف فخلِقت الخلق لکی اعرف» حدیث قدسی؛ فتوحات؛ ج 2، داراحیاء التراث العربی ـ بیروت، چاپ اول 1418 ه .ق، ص 110. این حدیث را بدین گونه آورده که: «کنتُ کنزاً لم اعرف فاحببتُ ان اُعرف فخلقت الخلق وتعرفت الیه فاعرفونی».
  • )) تمهیدات؛ تصحیح عفیف عسیران؛ انتشارات منوچهری؛ مقدمه، ص 108؛ و در زبدۀ الحقایق نیز آمده است.
  • )) همان جا.
  • )) شرح چهل حدیث؛ ص 389.
  • )) لازم به ذکر است عقلی که ناتوانش خواندیم، عقل رایج در میان علماست، و الا درمجموعۀ روایی، عقل اول مخلوق خداوند معرفی شده که خداوند آفرینش آن را به «اللّه » ذات مستجمع جمع صفات نسبت داده است «اول ما خلق اللّه العقل» و در حدیثی پیامبر(ص) می فرمایند «اول ما خلق اللّه نوری» که می توان عقل را همان نور و حقیقه محمدیه دانست که در عرفان جایگاه خاص دارد.
  • )) پورنامداریان، تقی؛ دیدار با سیمرغ؛ ص 209، مقاله عقل و فلسفه از نظرگاه عطار.
  • )) شرح چهل حدیث؛ ص 646.
  • )) همان جا.
  • )) شرح حدیث جنود عقل و جهل؛ ص 87.
  • )) طمأنینه، مقام و منزلی است که خواجه عبداللّه انصاری در منزل پنجاه و نهم مطرح کرده است.