رابطۀ عاشقانه
امام معتقدند تنها با شهپر عشق می توان از ظلمت و کدورت حجب بیرون آمد و به
وصال معشوق رسید «محبت و اشتیاق و عشق... براق معراج و رفرف وصول است». از نظر ایشان همۀ موجودات از موهبت عشق برخوردارند و بنی نوع انسان به آن مفطور است. قوام عالم هستی بر مبنای حب است، و ملک و ملکوت بر مبنای حب اداره می شود. عشق در مکتب امام، مظهر بی رنگی، صفا و خلوص است. از این رو با هرچه شأن غیریت و دوگانگی داشته باشد در ستیز است. بنابراین، ستیز ذاتی میان شک و ایمان عادتی با عشقِ خردسوز از میان می رود و گوهر ناپیدای انسان (روح) که در محدودۀ عقل نمی گنجد، از اسارت آن آزاد می گردد. عشق از نگاه ایشان حقیقتی ازلی و جاویدان است و در پرتو آن حیات، کمال، امید تحرک، وحدت و فنا معنی می یابد. بنابراین، عشق از این منظر، احساس معشوق به عاشق یا علاقۀ عاشق به معشوق نیست، بلکه حقیقت واحد و منزهی است که گاه به صورت عاشق جلوه می کند و گاه در چهرۀ معشوق متجلی می گردد. به گفته غزالی «عشق را جز به عشق نتوان
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 151
یافت» پیر ما، معتقد است؛ عشق به عاشق توان می بخشد و او را به خلاقیت وامی دارد، چون آتشی سراپای وجود عاشق را فرامی گیرد و او را از نقص و کدورت، کثرت بینی و خودخواهی پاک می سازد. از این رو انسان عاشق در هر چه می نگرد جلوۀ محبوب خویش را می بیند، و قبل از شنیدن هر صدایی صدای معشوق خود را می شنود. ما رأیت شیئاً الاّ رأیتُ قبله و بعده و معه. بنابراین، وحدت را در کثرت می بیند و کثرات را شأن و جلوه ای از یک حقیقت واحد می داند «با که گویم که بجز دوست نبیند هرگز»؛ یا «جز تو در محفل دلسوختگان ذکری نیست». پس، اگر عشق در آغاز، انسان را به فنای از خود می کشاند؛ اما در عوض او را به حیاتی جاویدان رهنمون می سازد، نشاطی دائمی و شور و شعفی وصف ناشدنی سراپای چنین عاشقی را فرامی گیرد و او را توان می بخشد تا حرکتی از «لا» (نفی خود و انیت خود و هر گونه شرک) آغاز کرده، و به آستانۀ «الاّ اللّه » بار یابد و حقیقت کریمۀ شریفه «لا اله الاّ اللّه » را در خود محقق سازد. بنابراین، عرفان به نوآموز خود می آموزد که این عشق فطری را که در اثر رؤیت جمال محبوب حاصل شده است، با اختیار و ارادۀ خویش شکوفا سازد؛ و از آنجا که رؤیت جمال محبوب جز با قلب پاک و چشم پاک حاصل نمی شود، زهدورزی و ریاضت و تهذیب نفس بر انسان عارف عاشق لازم است. در چنین ساحتی است که عاشق با متخلق شدن
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 152
به اوصاف محبوب به رنگ او درمی آید، فنا را قبلۀ بقا ساخته تا به معشوق حقیقی خویش نایل گردد. عاشق در بدایت امر به قرب و وصال محبوب می اندیشد؛ ولی چون به مرتبۀ کمال رسد معنی و صورت بر او غالب می گردد. فداکاری و ایثار بر خویشتن بینی چیره می گردد و همتی والا می یابد و به «محبوب مقید» نمی اندیشد. چنین انسانی از «من» و «ما» فراتر می رود و در بحر احدیت غوطه ور می گردد. نه از عذاب فراق محبوب بیمناک می شود، نه به نعیم جنت دلخوش، نه خوف می شناسد نه با رجا آشناست؛ زیرا این دو به زمان ماضی و مستقبل تعلق دارند و او در دریایی غوطه ور است که در آنجا زمان دخالت ندارد. در حقیقت «نه متنعّم بود به صبح وصال، نه متألّم شود به شام فراق» از این مرحله نیز عاشق عارف بالاتر می رود و به مرحله ای می رسد که از کامروایی محبوب خویش لذت می برد هر چند خلاف مراد و دلخواه خود باشد، در نزد چنین عاشقی قهر و لطفِ محبوب برای او یکسان است «پسندد آنچه را جانان پسندد» زیرا هر گونه ترجیح و گزینشی از آثار و بقایای وجود و آرزو و خواستۀ اوست، حال آنکه او به مقام تسلیم، فنا و استغراق در محبوب رسیده است. به این ترتیب از نظر امام قویترین ارتباط میان انسان و خدا رابطه ای است عاشقانه که انسان را از هر گونه کثرت طلبی و شرک رها ساخته، و او را به توحید رهنمون می سازد و حصول چنین عشقی را نتیجۀ صفای درون و ریاضت شرعی می دانند. در این صورت است که چشم حقیقت بین انسان گشوده می شود و جمال الهی را مشاهده می کند، و از آنجا که لازمۀ جمال، عشق حب است با رؤیت جمال محبوب به مقام والای عشق مشرف می گردد و از دغدغه و تشتت خاطر رهایی می یابد و فقط به معشوق خود می اندیشد (همان گونه که در عشقهای مجازی چنین
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 153
است، عاشق فقط به معشوق خود می اندیشد و شاید راز اینکه عشق مجازی را قنطرۀ عشق حقیقی دانسته اند. «المجاز قنطرة الحقیقة» این باشد که در این مرحله عاشق فقط از یک معشوق دل برمی کند. حال آنکه در ابتدا از معشوقهای بیشماری جدا گشته بود).
عاشق از فردیت خود رها می گردد و به کل هستی متصل می شود. چنین انسانی از منظر امام، انسان کامل یا ولیّ است و می تواند واسطة العقد و هادی مردمان و انسانهای معمولی باشد. چنین انسانی مظهر تامّ و تمام جمیع اسمای الهی است. او از وجه ربوبی اش به عالم قدس می پیوندد و در نتیجه بر کل کائنات و عالم هستی اشراف و اطلاع می یابد و از جنبۀ جسمانی با انسانها مرتبط شده، و فیض و نور الهی را به آنها می رساند. بدین ترتیب هادی و مکمل انسانهای معمولی می گردد. چنین انسانهایی از افق درخشان دریچه ای که به مخزن اسرار الهی گشوده می شود، بهره مندند و پیوسته از این دریچه کسب فیض می کنند.
انسان کامل در عرفان آیینه ای است که حضرت حق خود را در آن می نگرد و از طریق او به مخلوقات خویش فیض می رساند. در حقیقت چنین انسانی جلوه گاه حق در ناسوت است و مظهر ربوبیّت حضرت حق در لباس بشریت، خداوند در کمال استغنا و بی نیازی در لباس عبودیت ظاهر می شود. محیی الدین بن عربی رابطه خدا با عالم هستی را رابطۀ کل با اجزای خویش می داند.
و معتقد است همان گونه که کل به اجزای خویش گرایش دارد، اجزا نیز
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 154
به کل گرایش خواهند داشت، البته ناگفته روشن است که منظور او جزء و کل مقداری نیست که در علوم ریاضی کاربرد دارد، جزء و کل ذهنی هم نیست که در منطق مطرح می شود و جزء و کل وجودی هم که فیلسوف از آن سخن می گوید نخواهد بود، بلکه جزء و کل عرفانی است که عبارت است از «اطلاق» و «تقیید» یعنی ذات حضرت حق، «مطلق» است و هستی محض و عالم هستی تعیّن و نمود وجود اوست، او در حقیقت «بود» است و نظام هستی «نمودِ» او حال می گوییم آن «بود» به «نمود» خویش گرایش دارد و همان گونه که اجزا در تحقق خویش مدیون کلند، کلیّت کل نیز به داشتن اجزای خویش است. پس گرایش کل به جزء، یا حق تعالی به عالم هستی و موجودات و مخلوقات، خود گرایشی است که به خود دارد و اگر می بینیم بندگان خاص خدا به خدا مشتاقند، در قرآن کریم و در داستان حضرت داوود می شنویم که خداوند می فرماید: من نیز به آنان مشتاقترم انّی اشدَّ شوقاً الیه؛ زیرا شوق به درک بستگی دارد و از آنجا که خداوند منبع ادراک و آگاهی است، طبیعی است شوق او بیشتر باشد.
حاصل آنکه، برخلاف نظر برخی از متشرعین که رابطۀ عاشقانه میان انسان و خدا را رد کرده اند، امام بر مبنای اصل وحدت وجود مُباینت
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 155
میان حق و خلق را بشدت منکر بوده، و هر گونه کثرت و دوگانگی و تغایر را امری اعتباری می دانند. در نگاه امام، هر چه هست اوست، عالم امکان و جهان کثرات، همه و همه مظهر صفات و اسمای آن یگانه اند، بنابراین، هر پدیده ای در عالم، مظهری است که از مُظهِر حکایت می کند؛ بنابراین، عالم آفرینش با همۀ گستردگی اش جلوه و پرتو ذات واحده ای است که خود را در آیینه های رنگارنگ و تعینات متعدد ظاهر ساخته است. از نگاه عارف وحدت وجودی؛ عالم، صورت هویت حق است و مخلوقات نمود خالقیت حقند. عرفانی که به ارتباط و عشق میان خالق و مخلوق قائلند، از آیه شریفۀ و نفخت فیه من روحی و حدیث معروف خلق آدم علی صورته استفاده کرده، بر مدعای خود تاکید می ورزند. برخی از اینان محبت حضرت حق را مقدمۀ محبت مخلوق دانسته و به آیۀ شریفۀ یحبّهم و یحبونه استناد می کنند و معتقدند، این عشق دوطرفه میان خالق و مخلوق، اول بار از حضرت حق آغاز گردیده، و عارف باید با رهوار عشق خود را به او متصل سازد. چنین انسانی خود را آیینه ای می داند که خداوند در او تجلی کرد، و خود را جز نمودی از آن حقیقت نمی داند. او رابطۀ خود را با خالق هستی رابطۀ ظاهر و مظهر می بیند؛ اگر احتیاج خود را به خالق خود درک می کند، در عوض اشتیاق حضرت حق را نیز به خود
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 156
احساس می کند و تا آنجا به پیش می رود که با خدای خویش عاشقانه به دَلال می پردازد و می گوید:
گر آیینه محبی من نبود ظاهر نشود جمال محبوبی تو
زیرا می داند:
مطلق بی مقید نباشد و مقید بی مطلق صورت نبندد؛ اما مقید محتاج است به مطلق و مطلق مستغنی از مقید؛ پس استلزام از طرفین است و احتیاج از یک طرف، اما استغنای مطلق به اعتبار ذات است و الاّ ظهور اسمای الوهیت و تحقق نسبت ربوبیت بی مقید، از محالات است.
از نگاه امام، انسان مظهر «اسم» و صفت حضرت حق است و از طریق همان «اسم» یا «عین ثابت» با خدای خویش مرتبط می شود و خدای را همان گونه می شناسد که در وجودش ظهور یافته است. نهایت و پایان سیر عارف در سفر انفسی، رسیدن به ربّ خویش است. او فقط می تواند اسمی از اسمای خداوند را بشناسد. فقط انسان کامل که مظهر اسم «اللّه » است، قدرت معرفت به «اللّه » را داراست. از این رو می توان به معنای سخن پیامبر اکرم(ص) که فرمود: من عرفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربّه پی برد و علت اینکه نفرمود «عرف اللّه » را در این حقیقت خلاصه کرد که این ربّ که شناخته می شود ذات الوهیت نیست، بلکه خدای ظاهر شده در نفس هر موجودی است که محبوب و مطلوب اوست. به طور مثال اگر خداوند به صورت آتش بر حضرت موسی جلوه کرد، دلیل آن بود که جناب
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 157
موسی(ع) طالب آتش بود (آتش، رمز غلبۀ معشوق و سوز و گداز از عشق است) از این رو خداوند به صورت مطلوب و محبوب او بر او متجلی گردید.
باری، اعتقاد به پذیرش رابطه ای محبت آمیز میان خالق و محبوب، شور و شعفی در انسان طالب حقیقت ایجاد می کند، او همواره خود را تحت عنایت و محبت خالق حس می کند و با تمام وجود کلام خدای را که فرمود: نحن اقرب الیه من حبل الورید می شنود. فهم این قرب او را به وجد می آورد. چنین انسانی، کریمۀ انا للّه و انا الیه راجعون را به جهان پس از مرگ حوالت نمی دهد، هم اینک نیز درمی یابد که به سوی او در حرکت است. او خود را در محضر خدا حس می کند و خدا را بر خود ناظر می بیند. جملۀ معروف پیر ما که فرمود «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید» مبیّن این نگرش است. در عرفان امام، انسان از عظمت خاصی برخوردار است، موجودی است ذاتاً الهی و آسمانی، نغمۀ ایزدی از عالم غیب بر قلب او دمیده، و او را خلعت خلیفه گی بخشیده، و انسان در عالم طبیعت می تواند با آگاهی و معرفت و محبت و مجاهده و تهذیب نفس و ذکر مدام و تصفیه باطن، حقیقت را در وجود خویش حس کند. چنین انسان ره یافته ای، از منظر امام می تواند هدایتگر و مرشد انسانها قرار گیرد. با دعایی از حضرت ایشان به سخن خود پایان می بخشم.
خداوندا، تو به ما توفیق عنایت کن... تو معنی الحمدللّه رب العالمین را
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 158
به ما بیچاره های غافل، که همۀ محامد را به خلق نسبت می دهیم بفهمان. ... تو حقیقت ما اصابَکَ من حسنةِ فَمِن اللّه و ما اصابَکَ من سیئةِ فمِنْ نفسِک را به ما بنما. ... ما اهل حجاب و ظلمتیم و اهل شرک و نفاق، ما خودخواه و خودپسندیم، تو حب نفس و حب دنیا را از دل ما بیرون کن، تو ما را خدا خواه و خداپرست کن. انکَّ علی کل شی ءٍ قدیر.
بهمن سال 1378 ـ کانادا
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 159
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 160