سخنرانی

تجلیّات ربوبی در آثار بانو امین

تجلیّات ربوبی در آثار بانو امین

‏ ‏

بسم اللّه الرحمن الرحیم

‏بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أو اُنثی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حیاة‏‎ ‎‏طیِّبةً وَ لَنَجْزیَنَّهُم أجْرَهُم بِأحسَنِ ما کانُوا یَعمَلُون.‏‎[1]‎

‏هر کس از زن و مرد، کار نیکی، به شرط ایمان به خدا به جا آورد، ما او را‏‎ ‎‏زندگانی خوش و جاوید می بخشیم و پاداشی بسیار بهتر از آنچه کرده‏‎ ‎‏است به او ارزانی خواهیم داشت.‏

‏     در آغاز سخن، از حضار محترم استدعا می کنم با فرستادن صلوات،‏‎ ‎‏ارواح همۀ شهیدانی را که با ایثار خون خود از سال 42، راه پیروزی‏‎ ‎‏انقلاب اسلامی را هموار ساختند، شاد بفرمایید. الآن از آثار و برکات آن‏‎ ‎‏شهیدان است که چنین کنگره ای را برپا می کنیم؛ و جا دارد که همیشه در‏‎ ‎‏اینگونه کنگره ها، که یادآور نقش دانش پروری اسلام است و برای‏‎ ‎‏بزرگداشت شخصیتهای اسلامی برپا می شود، یاد آن عزیزان را گرامی‏‎ ‎‏بداریم.‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 255
‏     تشکر می کنیم از مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه خامنه ای که‏‎ ‎‏برگزاری این کنگره را برای بزرگداشت این شخصیت مجتهدۀ عالمه،‏‎ ‎‏حضرت خانم امین توصیه فرمودند و همچنین از اولیای وزارت محترم‏‎ ‎‏فرهنگ و ارشاد اسلامی که این تجمع فرهنگی را به شایستگی ترتیب‏‎ ‎‏دادند. توجه داریم که سود این کنگره ها بیشتر برای خود ماست، چون‏‎ ‎‏شخصیتهای بزرگ از جهت خودشان نیازی به شناخته شدن و شناساندن‏‎ ‎‏ندارند، آنان پیش خدای خود منزلت و عزّت خاص خود را دارند؛ و به‏‎ ‎‏ارزنده ترین پاداشها دست یافتند؛ اما برگزاری این کنگره ها تشویق و‏‎ ‎‏ترغیبی برای پویندگان راه حقیقت است.‏

‏     مطالبی که اینک خدمت شما عزیزان عرض می کنم، حاصل پژوهشی‏‎ ‎‏کوتاه در کتاب نفحات الرحمانیۀ حاجیه خانم امین است.‏

‏     خانم امین، دربارۀ کتاب نفحات الرحمانیه می فرمایند که این کتاب،‏‎ ‎‏بیان کشفیاتی است که با چشم قلب رؤیت کرده، و بعد از گذشت سالها آن‏‎ ‎‏را تقریر و تحریر نموده اند. شاید اصطلاحات و استدلالهایی که برای‏‎ ‎‏نوشتن این کتاب داشتند بعداً برایشان کسب شده باشد؛ و شاید بهتر باشد‏‎ ‎‏اسم این مقوله را به جای مراتب تجلیات، مراتب کشف بگذاریم؛ چون‏‎ ‎‏مطالب آن بیشتر جنبۀ کشف دارد و در واقع کشفیات خود را مطرح‏‎ ‎‏می فرمایند؛ و چون از کشف صحبت می کنیم، شایسته است که معنی و‏‎ ‎‏جایگاه کشف و مراتب آن را در عرفان اسلامی جستجو کنیم تا اهمیت و‏‎ ‎‏درک مطالب ایشان روشنتر شود.‏

‏     چنانکه بزرگان عرفان معتقدند، حقایق و مسائل معنوی را نمی توان با‏‎ ‎‏برهان و عقل جستجو کرد؛ زیرا ورای عقل است؛ و به گفتۀ مولای روم:‏

‏ ‏

پای استدلالیان چوبین بود‏       ‏پای چوبین سخت بی تمکین بود


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 256

‏     ‏‏و نیز گفته اند «عقل عِقال است»؛ و برای وصول به حقایق معنوی‏‎ ‎‏می بایست از بند عقل که خود نوعی حجاب است، ولو حجاب نوری، رها‏‎ ‎‏شد. در این زمینه، شعر امام عزیزمان به یاد می آید که فرمودند:‏

در جرگه عشاق روم بلکه بیابم‎ ‎از گلشن دلدار نسیمی، رد پایی‎ ‎این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است‎ ‎در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی‎[2]‎‎ ‎‏     ‏‏سرکار خانم امین در اربعین حدیث خود، در تعریف عقل و اینکه‏‎ ‎‏کدامین عقل است که راه به مسائل معنوی و غیبی می برد، توضیحات‏‎ ‎‏مفصلی ارائه می دهند که به اختصار به آن اشاره می کنم. ایشان می نویسند:‏

‏     ‏عقل دو گونه است: عقل معاش و عقل معاد. عقل معاش بر قوه ای از‎ ‎قوای نفس انسانی اطلاق می شود که با این صفت، انسان موصوف به حسن‎ ‎تدبیر می شود. به طوری که در تنظیم امور معاش و تدبیر امور منزل و‎ ‎سیاست مُدُن صاحب رأی و نظر می گردد؛ و عقل معاد اطلاق می شود بر‎ ‎قوه ای که انسان به وسیلۀ آن، تخلیۀ نفس از صفات مذمومه و آراستگی به‎ ‎صفات ممدوحه و اکتساب به معارف حقه از جمله معاد و به جا آوردن اعمالِ‎ ‎صالح و ترکِ افعال ناپسند و نهایتاً تحصیلِ قرب الی اللّه می یابد.

‏     ‏‏ایشان حدیثی از حضرت امام صادق ـ علیه السلام می آورند که در‏‎ ‎‏پاسخ شخصی که پرسید: ‏ماالعقل‏؟ می فرمایند: ‏ما عُبِدَ بِهِ الرحمن‏؛ یعنی عقل‏‎ ‎‏آن چیزی است که به وسیلۀ آن خداوند رحمان عبادت، و بهشت کسب‏‎ ‎‏می شود. آن شخص پرسید: «پس، آنچه معاویه داشت چه بود؟» ایشان در‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 257
‏جواب می فرمایند: «شبیه به عقل».‏

‏     در زمینۀ نارسایی عقل به کتاب گلشن راز شیخ محمود شبستری توجه‏‎ ‎‏می کنیم و نارسایی عقل را در رسیدن به حقایق معنوی و غیبی می بینیم.‏

چو نور او ملک را پر بسوزد‎ ‎خرد را جمله پا و سر بسوزد‎ ‎هر آن کس را که ایزد راه ننمود‎ ‎ز استعمال منطق هیچ نگشود‎ ‎حکیم فلسفی چون هست حیران‎ ‎نمی بیند ز اشیا غیرِ امکان‎ ‎چو عقلش کرد در هستی توغّل‎ ‎فرو پیچید پایش در تسلسل‎ ‎کسی کو عقل دوراندیش دارد‎ ‎بسی سرگشتگی در پیش دارد‎ ‎     ‏با توضیحات داده شده، در می یابیم که عقل نیز مقول به تشکیک است‏‎ ‎‏و مراتبی دارد، و می توان آن را با متعلق آن شناخت؛ و فهمید که کدام عقل‏‎ ‎‏است که در نزد عرفا مذموم است و کدام عقل ممدوح. اگر متعلق آن، امور‏‎ ‎‏محسوسۀ دنیوی باشد، عقلِ جزئی و یا عقلِ معاش است که توان درک‏‎ ‎‏حقایق معنوی را ندارد که خود نیز عِقال است. این عقل است که عرفا‏‎ ‎‏ناتوانش می خوانند و توصیه به گذر از آن و رسیدن به ماورای آن را دارند؛‏‎ ‎‏و اگر متعلق آن، حقایق غیبی باشد، اوج و کمال عقل یا عقل نورانی است‏‎ ‎‏که عرفا از آن به عشق تعبیر می کنند.‏

‏     البته ممکن است نظر دیگری هم وجود داشته باشد که اساساً عقل و‏‎ ‎‏قلب، دو مقوله هستند و دو جایگاه دارند؛ اما آنچه به نظر می رسد، این‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 258
‏است که یک مقوله بیشتر نیست؛ اما همچون دیگر مقولات، مقول به‏‎ ‎‏تشکیک است و مراتبی دارد. اگر متعلق به امور دنیوی و جزئی باشد،‏‎ ‎‏عقلِ جزئی است و اگر تعلق به معانی غیبی پیدا کند، قلب است که عرفا از‏‎ ‎‏آن به مقام ماورای عقل تعبیر می کنند. شبستری هم اشاره دارد که برای‏‎ ‎‏کشف معانی و حقایق غیبی، چشمی دیگر لازم است، و دیدی دیگر‏‎ ‎‏می خواهد:‏

‏ ‏

خرد را نیست تاب نور آن روی‏         ‏بُرو از بهر او چشم دگر جوی

‏ ‏

‏     ‏‏بدیهی است که چشم دیگر، قلب یا عقل نورانی شده است. خانم‏‎ ‎‏امین نیز در بعضی جاها از آن به رؤیت قلب تعبیر می کنند.‏

‏از این توضیح و توصیف در می یابیم که برای درک مسائل و حقایق معنوی‏‎ ‎‏و غیبی، ابزار دیگری لازم است که از آن به کشف و شهود یاد می کنند؛ و‏‎ ‎‏تنها کشف حقایق، از راه اِشراق و تجلی حاصل می شود. روشن است که‏‎ ‎‏اِشراقات ربوبی و تجلیات الهی در قلب زنگار گرفته و آلوده به مادیات‏‎ ‎‏نمی تابد؛ البته می دانیم که این نقص از جانب قابل است نه فاعل. پس،‏‎ ‎‏انسانی که رهرو حقیقت است و درک می کند که حقایقی در عالم وجود‏‎ ‎‏دارد، و خواهان درک آنهاست؛ در قدم اول باید زنگار از دل بزداید، رفع‏‎ ‎‏تعیّن کند و پرده های ظلمت را کنار بزند تا خورشید حقیقت در قلب او‏‎ ‎‏بدرخشد. «شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام».‏

‏     خاصیت خورشید، تابش است؛ اگر قلبی این درخشش را احساس‏‎ ‎‏نمی کند، پرده ای روی آن کشیده شده است و باید پرده را کنار زد. آنگاه‏‎ ‎‏چنین کسی دریافت حقیقت می کند و پس از درک حقیقت، می تواند برای‏‎ ‎‏همنوعانش سمت رهبری و پیشوایی داشته باشد.‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 259
‏     باید توجه داشته باشیم که هر کشف و الهامی ربوبی نیست؛ زیرا‏‎ ‎‏کشفیات و الهامات شیطانی نیز وجود دارد؛ لذا هر کسی که دعوی کشف‏‎ ‎‏دارد، مکشوفاتش حقیقی نیست، بلکه باید به آن مکشوفات کاملاً دقت‏‎ ‎‏کرد؛ و اگر با شرع مبین اسلام سازگاری و تطابق داشت، آنها را پذیرفت.‏

‏     نوشتن کتاب نفحات الرحمانیه ـ آنطور که من از دوستان خانم امین‏‎ ‎‏شنیدم چندین سال طول کشیده است. اینطور نبوده که تا چیزی به‏‎ ‎‏ذهنشان می رسیده است، فوری قلم دست بگیرند و بنویسند. چرا که:‏

‏ ‏

آنکه را اسرار حق آموختند‏        ‏مُهر کردند و دهانش دوختند

‏ ‏

‏     ‏‏اما در این راستا، و برای رهبری رهروان راه حقیقت به بعضی از‏‎ ‎‏بزرگان رخصتهای ویژه ای داده می شود که کشفیات خود را در اختیار اهل‏‎ ‎‏آن بگذارند تا آنان بتوانند از این رهگذر راه کمال را بیابند. خانم امین‏‎ ‎‏اشاره می کنند که: من رخصت پیدا کردم. البته در مراحل بعدی این را‏‎ ‎‏خواهم گفت. کشفیات ایشان در آثار دیگر بزرگان هم دیده می شود؛‏‎ ‎‏چیزی نیست که ایشان گفته باشند و برای دیگران حاصل نشده باشد؛ اما‏‎ ‎‏مهم درک این حقیقت است. حقیقت واحد است؛ اگرچه افراد در درک‏‎ ‎‏مراتب آن مختلفند و این اختلاف به میزان مراتب وجودی افراد بستگی‏‎ ‎‏دارد.‏

‏     در ضمن، این نکته را توجه دهم که اگر از کشفیات ایشان صحبت‏‎ ‎‏می کنیم اینطور نباشد که اگر نکته ای به ذهن ما هم خطور کرد به گمان‏‎ ‎‏اینکه کشف است، قلم دست بگیریم و فکر کنیم صاحب کشف شده ایم.‏‎ ‎‏کشف، مراتب دارد و باید با مفاد روایات، موازین شرعی، آثار مذهبی و‏‎ ‎‏کتابهای عرفای بزرگ سازگار باشد. در مورد تعریف کشف و اقسام آن‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 260
‏می توانید به کتاب قیصری در شرح مقدمۀ فصوص رجوع کنید. در اینجا‏‎ ‎‏من مختصری راجع به شرح و ترجمۀ آن صحبت می کنم تا اگر می گوییم‏‎ ‎‏کشف خانم امین چنین هست، روشن شود که منظور از کشف چیست.‏

‏     قیصری می نویسد:‏

‏     ‏کشف به حسب لغت، رفع حجاب است و در اصطلاح عرفانی، اطلاع بر‎ ‎معانی غیبیه و حقایق معنوی است.

‏     ‏‏اسمای الهیه، حُجُب نورانی اند و حقایق مادی حُجُب ظلمانی بین‏‎ ‎‏سالک و حق است. پس، بین خداوند و مخلوقات حجابها و پرده هاست که‏‎ ‎‏می بایست شناخته و برداشته شود. سالکی که در مسیر سیر و سلوک قرار‏‎ ‎‏می گیرد، نخست از عالم طبع شروع به سیر الی اللّه می کند. خداوند‏‎ ‎‏می فرماید که: من از رگ گردن به شما نزدیکترم. پس، چرا ما این را‏‎ ‎‏نمی فهمیم؟ چرا ما این را احساس نمی کنیم که خداوند اینچنین به ما‏‎ ‎‏نزدیک است؟ در حالی که می فرماید: من از خود شما به شما نزدیکترم.‏‎ ‎‏این حجابها چیست که بین ما و او قرار دارد و موجب می شود که نزدیکی‏‎ ‎‏حق و ارتباط او را با خود نشناسیم و درک نکنیم؛ بعد از کشف حُجُب، اول‏‎ ‎‏حقیقتی که برای سالک مکشوف می شود، حقایق موجود در عالم برزخ و‏‎ ‎‏خیال مطلق و منفصل است. بعد از عبور از مراتب برزخی، به عالم معنا و‏‎ ‎‏عقول مجرده و ارواح می رسد؛ و حقایق را در این مشهد با چشم قلب‏‎ ‎‏شهود می کند؛ و عالم ارواح و حقایق موجود در آن عالم بر او مکشوف‏‎ ‎‏می گردد. بعد از گذر از عالم ارواح و عقول، به عالم اسما و صفات حق راه‏‎ ‎‏می یابد. شهود واقعی و کشف حقیقی حاصل نمی شود، مگر به محو‏‎ ‎‏وجود مجازی و انغمار در وجود حقیقی حق و شهود وجود صِرف. آنچه‏‎ ‎‏غیر از حق است در نظر سالک واصل اوهام و اباطیل است؛ و معلوم و‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 261
‏مشهود حقیقی، حق است. سالک آنچه را غیر اوست به حکم کلام‏‎ ‎‏امیرالمؤمنین ـ علیه السلام که: ‏الحَقیقةُ صَحْوُ المَعلُوم و مَحْوُ المَوهُوم ‏از‏‎ ‎‏موهومات می بیند. کشف و شهود حقایق موجود در عالم مثال کشف‏‎ ‎‏صوری است.‏

‏     قیصری از انواع کشف، نوعی را کشف صوری می داند و نوعی دیگر‏‎ ‎‏را کشف معنوی؛ آنچه را که فرموده است و نقل شد از اقسام کشف‏‎ ‎‏صوری است.‏

‏     انکشاف حقایق بعد از عالم برزخ و مراتب خیال مطلق و منفصل،‏‎ ‎‏کشف معنوی است؛ و کشف صوری مقدمه و راه کشف معنوی است.‏‎ ‎‏نفس در باطن وجود و مقام تجرّد تام خود، به سمع عقلی می شنود و به‏‎ ‎‏بصر عقلی می بیند و به ذوق عقلی می چشد.‏

‏     ما با چشم ظاهر می بینیم. در این دیدن ما با حیوانات مشترک هستیم.‏‎ ‎‏مشترک به این معنا که حیوانات هم با چشم می بینند؛ اما عارف به بصر‏‎ ‎‏عقلی می بیند نه با چشم سر.‏

‏     و همین طور است نسبت به سایر حواس. کشف صوری حاصل در‏‎ ‎‏عالم برزخ و اجسام و اشباح مثالیه، یا از راه مشاهده و رؤیت است، مثل‏‎ ‎‏مکاشف صورتهای ارواح متجسد در عالم برزخ که صورت را رؤیت‏‎ ‎‏می کند، یا شهود از طریق گوش و حس شنوایی است؛ چنانکه حضرت‏‎ ‎‏رسول ـ صلی اللّه علیه و آله وحی را به صورت کلام موزون یا اصواتی‏‎ ‎‏همچون صدای زنگ شتر و نغمات زنبور عسل استماع می فرمودند، یا از‏‎ ‎‏طریق حس شامه و استنشاق است که از آن به تنسّم و نفحات الهی تعبیر‏‎ ‎‏می شود؛ و رسول اللّه ـ صلی اللّه علیه و آله در حدیث معروف به آن اشاره‏‎ ‎‏می فرماید: ‏إنَّ للّه فی ایّام دهرکم نفحاتٌ اَلا فَتَعَرَّضوا لها‏، یا ‏إنّی لِاَجِدُ نَفَسَ الرحمانِ

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 262
مِن قِبَل الیَمَن‏ که مربوط به داستان اویس قَرَنی است، یا از طریق ملامست‏‎ ‎‏حاصل می شود و سبب آن، اتصال دو نور یا دو جسد مثالی است. چنانکه‏‎ ‎‏پیامبر می فرمایند که: من خنکی دست خدا را بر دوش خود احساس‏‎ ‎‏کردم.‏

‏     شهود گاهی از طریق قوۀ ذائقه نیز حاصل می شود.‏

‏     ذوق آن است که اهل شهود انواعی از طعامها را به وجود برزخی‏‎ ‎‏می چشند و بعد از خوردن و چشیدن آنها، بر معانی غیبیه اطلاع می یابند.‏‎ ‎‏قیصری از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله نقل می کند که در عالم رؤیا شیر‏‎ ‎‏نوشیدند و فرمودند:‏

من به طوری شیر نوشیدم که احساس کردم وجودم پر و لبریز شده است و از‎ ‎سرانگشتانم شیر می تراود؛ این شیر را به علم تعبیر کرده اند.

‏     ‏‏برای مطالعۀ بیشتر می توانید به کتاب منازل السائرین خواجه عبداللّه ‏‎ ‎‏انصاری رجوع کنید که باب مفصلی دربارۀ ذوق دارد و اقسام آن را ذکر‏‎ ‎‏می کند.‏

‏     نوع مکاشفات نسبت به اشخاص تفاوت دارد. در بعضی همه اقسام‏‎ ‎‏آن جمع می شود؛ و برای برخی یک نوع آن تحقق می یابد. این اقسام‏‎ ‎‏کشف از تجلیات اسمایی به شمار می رود؛ به طور مثال شهود به چشم از‏‎ ‎‏تجلیات اسم بصیر است و سماع از تجلیات اسم سمیع است؛ همچنین‏‎ ‎‏مکاشفاتی که از طریق سایر قوای پنجگانه حاصل می شود، تابع اسمایی‏‎ ‎‏است که مربی حقایقند؛ و برگشت همۀ آنها به اسم علیم است.‏

‏     می دانید که در عرفان اسما و صفات کارساز هستند؛ همۀ اسمای‏‎ ‎‏خداوند در واقع، سدنِۀ اسم علیم هستند ـ سدنه، تعبیر لطیفی است که به‏‎ ‎‏نظر می رسد رساتر و زیباتر از معادل فارسی اش که به معنای دربان است‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 263
‏می باشد اسمای خدا سدنه اسم علیم هستند. اگر چه خود از امّهات اسما‏‎ ‎‏باشند.‏

‏     برخی از انواع کشف صوری به امور دنیوی تعلق دارد مثل کسانی که‏‎ ‎‏پیشگویی می کنند. البته توجه داریم که اهل سلوک چون غایت سیرشان‏‎ ‎‏فنای در حق است و مورد نظرشان بقای به اوست، به این نوع کشف‏‎ ‎‏توجهی نمی کنند. پس، کسانی می توانند با تحمل ریاضتهایی بر نفسشان‏‎ ‎‏تفوق یابند که حقایقی را کشف کنند؛ اما این در چشم سالک الی اللّه ، کمال‏‎ ‎‏نیست؛ چون این کشفها مربوط به امور دنیوی است، و برای سالک الی اللّه ‏‎ ‎‏مطلوب نمی نماید و او این امور را بروز نمی دهد. کشف معنوی که مجرد‏‎ ‎‏از صورت حقایق است از تجلیات اسم علیم حاصل می شود. کشف‏‎ ‎‏معنوی، ظهور معانی و حقایق غیبی است که این کشف هم مراتبی دارد.‏‎ ‎‏بالاترین مراتب کشف، کشف شهودی است که منشأ کشف اسرار ربوبیت‏‎ ‎‏و حقایق مکنون در احدیت وجود و استفادۀ حقایق در مقام ‏قابَ قَوْسَیْن اَوْ‎ ‎اَدنٰی‎[3]‎‏ بدون واسطه موجودی از موجودات است. این مقام، مقام قرب‏‎ ‎‏مطلق و مرتبه مختص به مقام جمعی محمدی ـ صلی اللّه علیه و آله است؛‏‎ ‎‏و کسی از آن نصیب ندارد، مگر وارثان علم وصال.‏

‏سرکار خانم امین در ابتدای شرح کشفیات خود راجع به مراتب تجلی، از‏‎ ‎‏آیه شریفه ‏ما قَدَروا اللّه حقَّ قَدرِه إنّ اللّه لَقویٌ عزیزٌ‎[4]‎‏ استمداد می جویند. به‏‎ ‎‏طوری که در مخزن العرفان که ترجمان قرآن کریم است در تفسیر این آیه‏‎ ‎‏می فرمایند:‏

‏     کسی حق قدر و منزلت خداوند را به جای نیاورده، و عظمت و وحدت‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 264
‏حقیقی و مقام کبریایی و اوصاف جلال و جمال الوهیت را به قدری که در‏‎ ‎‏خور حق او باشد درک نکرده است ـ چه نسبت خاک را با عالم پاک ـ قول‏‎ ‎‏مولی الموحدین حضرت علی ـ علیه السلام نیز گواه بر آن است که‏‎ ‎‏فرمودند: ‏الحمدُللّه الّذی لا یَبلُغُ مِدحَته القائلونَ و لا یُحصیٰ نَعْمائَه العادّونَ و لا‎ ‎یُودّی حَقَّهُ المُجتهدون‏، لکن امکان دارد که سالک بعد از مجاهده بسیار،‏‎ ‎‏آثار رحمت الهی و فیض منبسط صمدانی را در آیینه موجودات مشاهده‏‎ ‎‏کند؛ و ماسوای خدا را آثار وجود او بنگرد نه آنکه آنها را موجوداتی‏‎ ‎‏مستقل بداند.‏

‏     ایشان راه رسیدن به معرفت اللّه را خودشناسی و تزکیه و تهذیب‏‎ ‎‏می دانند؛ و برای تبیین مطلب خویش از حدیث‏ مَنْ عَرَفَ نَفسهُ فَقد عَرَف رَبّه‎ ‎‏استمداد می جویند.‏

‏     بعد از آیۀ شریفۀ ‏ما قَدَروا اللّه حقَّ قَدرِه إنّ اللّه لَقویٌ عزیزٌ ‏در می یابیم که‏‎ ‎‏سرکار خانم امین از این آیه استفاده می کنند که گرچه حق معرفت‏‎ ‎‏خداوندی حاصل نمی شود؛ اما خداوند نیز از روی لطف و مرحمت،‏‎ ‎‏درهای معرفت و حقایق را به روی بندگان مستعد خویش ـ کسانی که‏‎ ‎‏طالب حقیقتند و ریاضتهای شرعیه و تزکیه و تهذیب کرده اند می گشاید. و‏‎ ‎‏سپس می گویند:‏

‏     ‏و من نیز کشفیات خویش را برای استفادۀ عموم نقل می کنم تا شاید‎ ‎موجب تشویق و ترغیب پویندگان راه حقیقت قرار گیرد.

‏     ‏‏می بینیم که علت شرح این کشفیات را تشویق و راهنمایی دیگران‏‎ ‎‏می دانند و می افزایند:‏

‏     ‏و علی رغم اینکه قوۀ بیان من قاصر از ایفای حق آن اِشراقات است و‎ ‎ممکن است سبب التباس امر بر مخاطب شود لکن «المَیْسورُ لا یُترک

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 265
بالمَعْسورِ.» پس، اجمالاً به شرح مکشوفات خویش می پردازم.

‏     ‏‏وقتی دانستیم که کشف در عرفان موضع و معنایی خاص دارد فهمیده‏‎ ‎‏می شود که عرفا وقتی می گویند مکشوف من چنین بود، منظورشان‏‎ ‎‏چیست. ایشان این نکته را هم متذکر می شوند که اگر حقیقت امر به سبب‏‎ ‎‏پیچیدگی اش برای مخاطب معلوم نگشت، حمل بر کفر و زندقه نشود.‏‎ ‎‏فکر نکنیم که تا مطلبی را بیان کردند یا در کتاب نوشتند برای همه قابل‏‎ ‎‏فهم است. بدانیم که به هر حال این مباحث، زمینه ها و ابزار و وسایل‏‎ ‎‏خاصی دارد؛ زیرا امور ذوقیه در اوراق نمی گنجد. ایشان می فرمایند:‏

‏     ‏در ابتدای کودکی احساس کردم که قلب من متوجه امر مجهولی است و‎ ‎گمشده ای دارد که شدیداً جویای آن است.

‏     ‏‏در این زمینه امام خمینی(ره) برای کسانی که از راه خودسازی‏‎ ‎‏می خواهند به معرفت حق برسند تذکر می دهند که قدم اول، تفکر است؛‏‎ ‎‏اینکه فکر کنید و خود را بشناسید و ببینید چه هستید، چه امتیازی دارید،‏‎ ‎‏از کجا آمده اید، و به کجا خواهید رفت. بانو امین چنین احساس کرده، و‏‎ ‎‏می فرمایند:‏

‏     ‏احساس کردم که نیاز مبرم به شناخت چنین حقیقت مجهولی دارم؛ اما‎ ‎نمی دانستم که آن حقیقت چیست؟ و حقیقت آن چیست؟ و راه رسیدن به‎ ‎آن حقیقت چگونه است تا اینکه خداوند بر من منت نهاد و چشم بصیرت مرا‎ ‎به نور توحید آراسته گردانید.

‏     ‏‏نتیجۀ تفکر، آن است که به نادانی خود واقف شویم، پس از خدا‏‎ ‎‏استمداد کنیم؛ و از او بخواهیم که قلب ما را روشن سازد و حقایق را به ما‏‎ ‎‏بنمایاند. با تأکید بر سخن ایشان که فرمودند: قلب من متوجه امر مجهولی‏‎ ‎‏بود توجه می دهیم که عرفای بزرگ به قلب توجه داشته اند در همین زمینه‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 266
‏می توانید به کتاب فصوص محیی الدین ابن عربی رجوع کنید که در‏‎ ‎‏تعریف قلب می گوید:‏

‏     ‏قلب عارف است که می تواند شناسای اللّه باشد؛ و در مورد غیر عارف‎ ‎باللّه ، معنای عرفی و مجازی آن مراد است.

‏     ‏‏پس، اگر احساس کردیم که قلب ما فقط برای خدا می تپد و معبود‏‎ ‎‏واقعی ما حق است؛ آن وقت می توانیم فکر کنیم که در تعریف و اصطلاح‏‎ ‎‏عرفانی، صاحب قلب هستیم. در حدیث قدسی اهمیّت خاصی به قلب‏‎ ‎‏داده شده، به طوری که آمده است ‏ما وَسَعنی اَرْضی ولا سَمائی بَلْ یَسَعُنی قَلْبُ‎ ‎عَبْدی المُؤمن ‏تا آنجا که قلب مؤمن، جایگاه رحمت خداوند می شود و از‏‎ ‎‏آنجا که رحمت خداوند ‏وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ء‎[5]‎‏ است؛ لذا قلب عبد مؤمن‏‎ ‎‏وسعت نامتناهی پیدا می کند. در واقع:‏

‏ ‏

دل یکی منظری است ربانی‏         ‏خانه دیو را چه دل خوانی

‏ ‏

‏     ‏‏یا:‏

‏ ‏

در خانۀ دل ما را جز یار نمی گنجد‏         ‏چون خلوت دل اینجاست اغیار نمی گنجد

‏ ‏

‏     ‏‏ایشان چنین ادامه می دهند:‏

‏     ‏در آغاز سلوک اشراقات و درخشش نور از مبدأ فیض، دائمی نبود و‎ ‎مانند برق زودگذر بود.

‏     ‏‏اینجا به یک مطلب عرفانی توجه می دهم که واردات، خطوراتی است‏‎ ‎‏غیبی که بی تأمل بر قلب سالک وارد می شود. در این زمینه می توانید به‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 267
‏کتاب اصطلاحات الصوفیه عبدالرزاق کاشانی یا مصباح الهدایة عزّالدین‏‎ ‎‏کاشانی که این اصطلاحات را معنا کرده است رجوع کنید. می گویند وارد؛‏‎ ‎‏یعنی ‏کلُّ ما یَرِدُ علی القلبِ مِن المعانی مِن غیر تأمّل العبد‏. بعد از ریاضتهایی که‏‎ ‎‏سالک انجام می دهد حالتی حاصل می شود، جرقّه ای در قلب زده‏‎ ‎‏می شود؛ و این نیست مگر برای افرادی که خداوند برمی گزیند. در تاریخ‏‎ ‎‏عرفان هم اینگونه افراد بسیار بوده اند که در این مورد صلاحیت داشته اند.‏‎ ‎‏به هر حال، سالک باید با تهذیب و تزکیه، قلب خود را پاک بکند تا جایگاه‏‎ ‎‏این الهامات و واردات غیبی شود.‏

‏     واردات در اصطلاح عرفانی دو گونه اند: یا حالند یا مقام. اگر سالک در‏‎ ‎‏ابتدای راه باشد اشراقات بر او زودگذرند و دوامی نخواهند یافت؛ مثل‏‎ ‎‏آنکه سرکار خانم اشاره کردند که در ابتدا این اشراقات مانند برق زودگذر‏‎ ‎‏بود. اصطلاحاً در عرفان می گویند که سالک در منزل تلوین است. تلوین‏‎ ‎‏منزلی است در عرفان که هنوز سالک به مقام تمکین نرسیده، و در رفت و‏‎ ‎‏آمد است. برای او حجابی می رود و حجاب دیگری می آید. اگر سالک در‏‎ ‎‏انتهای سیر و سلوک باشد از مرحلۀ تلوین می گذرد و اشراقات او‏‎ ‎‏به صورت مقام در می آید؛ یعنی دائمی و ماندنی می شود. خود ایشان هم‏‎ ‎‏اشاره دارند که من برخی از آن کشفیات را که برایم روشن و ماندنی بود‏‎ ‎‏نقل می کنم. اصطلاحاً در این مرحله می گویند سالک به مقام تمکین‏‎ ‎‏رسیده است. البته شرح این نکته هم ضروری است که سالک راه حقیقت‏‎ ‎‏به دلیل قاعده ‏لا تَکْرار فی التَّجَلّی ‏همچنان در تلوین است. زیرا مرحله ای را‏‎ ‎‏پشت سر می گذارد و به مرحله ای دیگر گام می نهد؛ لذا حالات و مقامات‏‎ ‎‏جدیدی برای او منکشف می شود.‏

‏     حاجیه خانم امین چنین ادامه می دهند:‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 268
‏     ‏بیان شرح کیفیت و نحوۀ وجود آن اشراقات و حقیقت آن بوارق،‎ ‎آنگونه که ظهور کردند برایم ممکن نیست. چون وصف شدنی نیست. زیرا‎ ‎امور کشفی، چنانکه ذکر شد، در اوراق مسطور نمی شود؛ اما با وجود این‎ ‎برخی از اشراقات را که خدایم بر من تابانید تا حد امکان شرح می دهم تا‎ ‎بدانی که عرفان حق به قدر دلالت آثار برای هر فردی به اندازۀ استعداد و‎ ‎طاقت و ظرف و وعای وجود و سعۀ صدر او امکان دارد. لِاَنَّ اوَّلَ الدّلیلِ علٰی‎ ‎إمکانِ الشَّی ءِ وُقوعُه. روشنترین دلیل بر امکان شی ء، وقوع آن است؛ لذا‎ ‎دلیلی بر کتمان این اشراقات نمی بینیم؛ زیرا در نهایت وضوح بودند، و‎ ‎رخصت برای بازگو کردن آن الهامات را داشتم.

‏     ‏‏البته من در کتاب ایشان ندیدم، شاید هم ذکر نکردند یا در جای‏‎ ‎‏دیگری باشد، نفرموده اند که از جانب چه کسی رخصت پیدا کردند؛‏‎ ‎‏معمولاً بزرگان وقتی دریافتهای خود را نقل می کنند، می گویند که از چه‏‎ ‎‏کسی اجازه گرفته اند یا چه کسی آنها را مجاز به گفتن کرده است.‏

‏     به عنوان مثال محی الدین ابن عربی در کتاب فصوص الحکم اشاره‏‎ ‎‏می کند که این کتاب و محتوای آن را پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه و آله به من‏‎ ‎‏دادند و فرمودند که: این را بگیر و قسمتی از آن را برای مردم بازگو بکن.‏‎ ‎‏او مدعی است که از مجموعۀ دریافتها و معانی که در اختیارش گذاشتند‏‎ ‎‏آن چیزی را که به او اجازه دادند، نقل می کند و نه همۀ آن را. او می گوید از‏‎ ‎‏پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله رخصت گرفته است؛ ولی ایشان ‏‏[‏‏خانم امین‏‏]‏‎ ‎‏تصریح نکرده اند که از چه کسی رخصت گرفته اند؟ به هر حال، قطعاً یک‏‎ ‎‏چنین رخصتی را دریافت داشته اند. در ادامه می گویند:‏

‏     ‏البته کسانی که اهلیت درک این مطالب را داشته باشند امید است که هر‎ ‎مؤمنی از آن سود ببرد و موجب فزونی اشتیاق او در تهیّؤ استکمال باشد.

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 269
خلاصۀ کلام، همچنان که ذکر شد من در اطراف گمشدۀ خویش تفکر‎ ‎می کردم، سپس پروردگارم مرا آگاه کرد و حقیقت و سرّ امر را بالاجمال برایم‎ ‎روشن نمود و بر من منت نهاد؛ و انوار معرفت را بر قلب من گشود که مسبوق‎ ‎به امور کسبی و نظری نبود.

‏     ‏‏در اینجا توجه دارید همان طور که خودشان متذکر شدند، برخی‏‎ ‎‏نعمتها کسبی نیست و صرفاً موهبت است. گرچه موهبت بدون داشتن‏‎ ‎‏ظرفیت و قابلیت امکانپذیر نیست بدیهی است که دادن قابلیت برای‏‎ ‎‏فیضهای ویژه، خود موهبتی است. برخی کشفیات کسبی است، یا حداقل‏‎ ‎‏به وسیله مقدماتی که کسبی است مثل سیر و سلوکهای لازم و تزکیه و‏‎ ‎‏تهذیب حاصل می شود. چنانکه حافظ گفته است:‏

‏ ‏

گرچه وصالش نه به کوشش دهند‏             ‏آنقدر ای دل که توانی بکوش

‏ ‏

‏یا نه هرکس که دوید یافت، بلکه هرکس که ندوید نیافت. ایشان در‏‎ ‎‏ادامه می فرمایند:‏

از جمله کشفیات من این بود که آثار صفات خداوند تعالی را در مظاهر عالم‎ ‎ملک شهود کردم، یعنی به چشم قلب خویش دریافتم موجوداتی که در نزد‎ ‎من حاضرند بعینها و وجودها، آثار صفات خداوند تعالی هستند؛ و‎ ‎موجودات، تجلیات انوار وجودی هستند که در جمال طبیعت ظاهر‎ ‎گشته اند. به طوری که وقتی به مناظر بهجت آور نگاه می کردم گویی جلال‎ ‎خداوند را مشاهده می کردم؛ و کل آنها را ساجدِاللّه و مسخّر به او یافتم، گویی‎ ‎که آنها مرائی وجه کریمند.

‏     ‏‏می گویند: به جمال طبیعت نگاه کردم؛ اما جلال را دریافتم که دیدم‏‎ ‎‏همه مسخّر اویند. در اینجا به یک نکته توجه می دهم که در این قسمت از‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 270
‏اشراقات، تجلیات افعالی خداوند را مطرح می فرمایند. برای توضیح‏‎ ‎‏بیشتر درباره تجلیات فعلی و صفتی و ذاتی می توانید به کتاب‏‎ ‎‏مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین کاشانی مراجعه کنید. کاشانی در‏‎ ‎‏فصل سوم در بحث تجلی و استتار می گوید:‏

‏     ‏مراد از تجلی، انکشاف شمس حقیقت است از غُیوم صفات بشری به‎ ‎غیبت آن؛ و مراد از استتار، احتجاب نور حقیقت به ظهور صفات بشری و‎ ‎تراکم ظلمات آن؛ و تجلی سه قسم است: یکی، تجلی ذات و علامتش اگر از‎ ‎بقایای وجود سالک چیزی مانده باشد، فنای ذات و تلاشی صفات است در‎ ‎سطوات انوار، و آن را صَعْقه خوانند که در قرآن کریم می خوانیم فلَمّا تَجلّٰی‎ ‎رَبُّهُ لِلجَبَل جَعَلُه دَکّاً وخَرَّ مُوسٰی صَعِقَاً؛ قسم دوم، تجلیات صفاتی است و‎ ‎علامت آن اگر ذات قدیم به صفت جلال تجلی کند، از عظمت و قدرت و‎ ‎کبریا و جبروت خشوع و خضوع بود: إذا تَجلَّی اللّه لِشَی ءٍ خَشَعَ لَه و اگر به‎ ‎صفات جمال تجلی کند از رأفت و رحمت و لطف و کرامت و سرور و انس‎ ‎بود؛ و معنای این نه آن است که ذات ازلی به تبّدل و تحوّل موصوف‎ ‎می شود تا وقتی به صفت جلال متجلی شود و وقتی به صفت جمال؛ لکن بر‎ ‎مقتضای مشیّت و اختلاف استعدادات گاهی صفت جلال ظاهر بود و صفت‎ ‎جمال باطن و گاهی برعکس.

‏     ‏‏در این زمینه می توانید به کتاب مصباح الهدایة حضرت امام رجوع‏‎ ‎‏کنید. در آنجا همین را تذکر می دهند که مبادا گمان کنی که معنای این‏‎ ‎‏سخن آن است که دیگر اسما، جامع حقایق الهی نیستند، بلکه یکی ممکن‏‎ ‎‏است جنبه ظهورش قویتر باشد و یکی جنبه بطونش؛ و الاّ اسمای حق‏‎ ‎‏همۀ آن جامعیّت را دارند.‏

‏     قسم سوم، تجلی فعلی است؛ و آنچه خانم امین مطرح می کنند این‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 271
‏قسم است؛ در مقامات سلوک، اول تجلی که برای سالک حاصل می شود،‏‎ ‎‏تجلی فعلی است و سپس تجلی صفات و بعد از آن تجلی ذات.‏

‏     همان گونه که قبلاً عرض کردم مکشوفات ایشان می تواند مورد دقت‏‎ ‎‏قرار بگیرد، زیرا همۀ آنها را در آثار بزرگان، چه آثار مذهبی، چه آثار‏‎ ‎‏عرفانی می بینیم. نکته مهم این است که این کشفیات قبل از اینکه آنها را‏‎ ‎‏بدانند یا بخوانند برایشان واقع شده است؛ قبل از اینکه بفهمند این مرتبه‏‎ ‎‏از کشف، تجلی فعل است یا تجلی صفت، آن را دریافت کرده اند.‏

‏     در این کتاب عرفانی آمده است که در سلوک، اولین تجلی که برای‏‎ ‎‏سالک حاصل می شود، تجلی فعل است و آنگاه تجلی صفت و بعد تجلی‏‎ ‎‏ذات؛ زیرا که افعال، آثار صفاتند، مندرج در تحت ذات. پس، افعال به‏‎ ‎‏خلق نزدیکتر از صفاتند و صفات نزدیکتر از ذات. شهود تجلی افعال را‏‎ ‎‏اصطلاحاً "محاضَره" خوانند و شهود تجلی صفات را "مکاشَفه" و شهود‏‎ ‎‏تجلی ذات را "مشاهده". مشاهَده حال ارواح؛ مکاشفه، حال اسرار؛ و‏‎ ‎‏محاضره، حال قلوب است. حاجیه خانم امین در ادامۀ کتاب چنین‏‎ ‎‏می فرمایند:‏

‏     ‏اکثر این حالات در ابتدای امر برای من سریع الانتفاع و زودگذر بود؛ و‎ ‎اکثر اوقات در حجاب غلیظی بودم.

‏     ‏‏همین درک حجاب، مقدمۀ رسیدن است. چون ما غلیظتر از این‏‎ ‎‏حجابها را داریم و اصلاً توجه نداریم که حجابی وجود دارد.‏

‏و چنین ادامه می دهند:‏

‏     ‏نمی توانستم مشاهدۀ موجودات را داشته باشم. از آن حیث که آنها فعل‎ ‎خداوند و آثار قدرت او هستند؛ عارف به هر چیزی که نگاه می کند حق را‎ ‎می بیند.


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 272
‏     ‏‏سپس در وقت دیگری خداوند بر من منت نهاد و قلب مرا وسعت‏‎ ‎‏بخشید تا اینکه در نفس خود مشاهده کردم که آفریدگار عالم، قطع نظر از‏‎ ‎‏ظهور در مظاهر موجودات واحد است. ایشان از کثرت پی به وحدت‏‎ ‎‏نمی برند؛ و چنین استدلال نمی کنند که این کثرات باید ریشه در وحدت‏‎ ‎‏داشته باشند؛ بلکه می فرمایند:‏

‏     ‏در نفس خود احساس کردم که آفریدگار عالم، قطع نظر از مظاهر‎ ‎موجودات، واحد است؛ یعنی خداوند قطع نظر از غیر، قائم به ذات است. و‎ ‎در مشاهده وحدت نیازی به نظر در مظاهر عالم و جمال طبیعت نداشتم؛ و‎ ‎سعۀ صدر من تا آن حد نبود تا در جمال طبیعت، وحدت را شهود کنم. یعنی‎ ‎به گونه ای بودم که هنگامی که به موجودات می نگریستم محجوب از‎ ‎خداوندتعالی و فاقد ادراک حضور حق بودم. هنگامی که به او توجه‎ ‎می کردم موجودات از من غایب می شدند. مادامی که موجودات را لحاظ‎ ‎نمی کردم در تلویح بودم؛ و زمانی که موجودات مرا مشغول می کردند، در‎ ‎تلوین و استتار. گاهی شهود تجلی حق، بر من غلبه می یافت و او را در مظاهر‎ ‎موجودات شهود می کردم. پس، مدت مدیدی بین تجلی و استتار در رفت و‎ ‎آمد بودم.

‏     ‏‏همانگونه که عرض کردم در مقام تلوین؛ سالک در رفت و آمد است.‏‎ ‎‏درخششی می شود، برقی زده می شود و حقیقتی برای او کشف می شود و‏‎ ‎‏دو مرتبه حجابی حایل می گردد.‏

‏     ‏و در اغلب اوقات در حجاب غلیظی از مشاهدۀ تجلیات آثار ربوبی بودم‎ ‎و چه بلای عظیمی! سپس برایم کشف گردید که ممکنات فی نفسها هالکند و‎ ‎معدوم، و از جانب خود چیزی ندارند. نفسِ خود را نیز فانی یافتم. پس،‎ ‎زمانی که یافتم ممکنات شیئیت مستقلی ندارند، به گونه ای کیفیت قوام

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 273
موجودات را به خداوند شهود کردم و دریافتم که خداوند سبحان أجلّ از‎ ‎آن است که به خلقش معروف گردد.

‏     ‏‏ما چگونه می خواهیم موجودات را ببینیم و از موجودات پی به خالق‏‎ ‎‏ببریم؟ مگر نه این است که می دانیم و در کتابهای فلسفی می خوانیم که از‏‎ ‎‏شرایط معرِّف این است که باید أجلا و أعرف از معرَّف باشد؟ پس،‏‎ ‎‏چگونه می توان وجود موجودات را دلیل وجود خداوند دانست؟‏‎ ‎‏موجودات نشانه هستند؛ و عارف واقعی کسی است که صرفِ نظر از‏‎ ‎‏موجودات، خدا را احساس و درک می کند.‏

‏     ‏لکن برای من میسر نبود که کثرت موجودات را با وحدتشان شهود بکنم.

‏     ‏‏می فرمایند که احساس می کردم که موجودات با حق ارتباط دارند.‏‎ ‎‏خودشان هیچند؛ اما از جهت ارتباطی که با حق دارند همه چیزند.‏

‏     ‏برای من میسر نبود که کثرت موجودات را با وحدت حق شهود کنم.‎ ‎حتی درک معیّت نفس خود را با حق نداشتم؛ بلکه به حقیقت ایمان، حقیقت‎ ‎واحده الهی را به تنهایی شهود می کردم و نظر به سوی او حجاب از رؤیت‎ ‎کثرت بود.

‏     ‏‏به موجودات نگاه می کردم، از خدا غافل می شدم؛ یعنی خدا را در آن‏‎ ‎‏لحظه لحاظ نمی کردم؛ و اگر به خداوند توجه داشتم مخلوقات را‏‎ ‎‏نمی دیدم.‏

‏     ‏پروردگارم عطیه ای بر من ارزانی داشت که موجودات، مظاهر و مرائی‎ ‎وجه کریمند.

‏     ‏‏چنانکه توجه دارید در مرتبه اول می فرمایند که در نهایت آن کشف،‏‎ ‎‏برای من این حاصل شد که موجودات عالم ملک، مظاهر وجه کریمند.‏‎ ‎‏سپس توضیح می دهند که چگونه هم در ابتدا و هم در مراتب بعد این را‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 274
‏احساس کردند. ایشان چند اختلاف را در کشف خود ذکر می کنند.‏

‏     ‏اختلاف اول، در مرتبۀ اول کشف در وسعت من نبود نظر به تجلیات آثار‎ ‎صفات حقانی در غیر مظاهر موجودات کنم؛ یعنی توحید را بنفسه شهود‎ ‎نمی کردم؛ اما در مرتبۀ دوم آثار او را در نفس خود یافتم؛ یعنی در مشاهده‎ ‎حق تعالی محتاج نظر به موجودات نبودم که به واسطه آنها خداوند را نظاره‎ ‎کنم؛ بلکه گاهی با قطع نظر از کثرات، خدا را شهود می کردم. پس، خداوند‎ ‎تعالی را موجود بنفسه یافتم و موجودات را قائم به او و کثرات را جلوات و‎ ‎مظاهر او یافتم.

‏     ‏‏این نکتۀ بسیار مهمی است که ما در جهان بینی خویش به این مرحله‏‎ ‎‏برسیم و توجه داشته باشیم که عالم طبیعت، نشانۀ حق است. آیت حق‏‎ ‎‏است و ما باید از این عالم گذر کنیم. اگر در آن بمانیم، در نشانه مانده ایم.‏‎ ‎‏در حالی که نشانه برای یافتن راه است. جهان بینی در نزد عارف مسلمان‏‎ ‎‏برای این است که از عالم هستی به حقیقت خالق پی ببریم و این عالم را‏‎ ‎‏نشانه و آیت او بدانیم و از این طریق به سوی او رهنمون شویم. «به گونه ای‏‎ ‎‏که آنها را مستقل و بدون قوام به وجود حق تعالی ندیدم».‏

‏     در کشف اول که توحید افعالی را مطرح کردند می فرمایند که در این‏‎ ‎‏مرحله وسعت نظر لازم وجود ندارد تا سالک بتواند به مقام جمع الجمعی‏‎ ‎‏در عرفان برسد. این نکته قابل تأمل است که ایشان، می فرمایند:‏

‏     ‏در وسع من نبود که جمع کثرت و وحدت کنم؛ یعنی در وحدت، کثرت‎ ‎را ببینم و در کثرت، وحدت را. چون وقتی به کثرات می نگریستم از حق‎ ‎غافل می شدم و یا وقتی به حق می نگریستم موجودات از من محجوب‎ ‎می گشتند. پس، بدون نظر به کثرت، وحدت را درک می کردم.

‏     ‏‏البته معنای سخن ایشان نفی ارتباط خالق و مخلوق نبوده، چنانچه در‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 275
‏قسمتهای دیگر به طور آشکار از این حقیقت سخن می رانند؛ امّا کسی که‏‎ ‎‏به مقام جمع الجمعی در عرفان می رسد، هم کثرت را مشاهده می کند و‏‎ ‎‏هم وحدت را. در عرفان این بحث مفصلی است که به مقام تنزیه و تشبیه‏‎ ‎‏حق تعالی هم کشیده می شود. امام هم در کتاب مصباح الهدایة می فرمایند:‏

‏     ‏برخی جهّال ارتباط میان خالق و مخلوق را نفی نمودند و حکم به‎ ‎اختلاف در میان حقایق وجودی می کنند؛ و حق تعالی را از خلق منعزل و‎ ‎برکنار می دانند. غافل از اینکه سخن اینان نتیجه اش تعطیل و بسته شدن‎ ‎قدرت خداوند جلیل است؛ و گاهی به سوی اختلاط گرایند که نتیجه اش‎ ‎تشبیه حق تعالی به خلق بوده، و از حقیقت تنزیه حق غافل می شوند؛ ولی‎ ‎آن عارفی که حقیقت امر را کشف نموده، و آن عارف الهی که در راه معارف‎ ‎قدم بر می دارد، همیشه دارای دو چشم است که با یکی از آن دو چشم به‎ ‎ارتباط میان خالق و مخلوق و استهلاک خلق در خالق و بلکه نفی غیریت و‎ ‎کثرت نگاه می کند و با دیگر چشم به نفی ارتباط و حصول احکام کثرت.

‏     ‏‏این بحث مفصل است. از آن می گذرم. محی الدین ابن عربی هم در‏‎ ‎‏کتاب فصوص به آن اشاره دارد. در آن کتاب شعری است که می گوید:‏

فاِن قلتَ بالتنزیه کُنتَ مُقیّدا‎ ‎و ان قلتَ بالتَّشبیه کنتَ محدّدا‎ ‎و ان قلتَ بالاَمرین کنتَ مُسدّداً‎ ‎و کنتَ إماماً فیالمَعارف سیّدا‎ ‎فَمَنْ قال بالاِشْفاع کان منترکا‎ ‎و من قال بِالافْراد کانَ مُوحدّا‎ ‎فاِیّاک والتشبیهَ إن کنتَ ثانیا‎ ‎وَ ایّاک والتنزیهَ إن کنتَ مفردا

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 276
فَما أنتَ هُوْ، بل أنت هُوْ وتراهُ فی‎ ‎عَیْن الامور مُبَرَّحا و مُقیدّا

‎ ‎‏     ‏‏یعنی:‏

‏     اگر به تنزیه قائل شدی و خدا را منزّه شمردی، او را مقیّد گردانیدی؛‏

‏     اگر تشبیه کردی، او را تحدید کردی؛‏

‏     اگر به تنزیه و تشبیه قائل شدی، راه درست رفتی؛‏

‏     و در این صورت در معارف، سید و پیشوا خواهی بود؛‏

‏     پس کسی که قائل به دوگانگی شود، مشرک است؛‏

‏     و کسی که یگانه بین گردد، موحّد است.‏

‏     در فرق دوم، حاجیه خانم امین می فرمایند:‏

‏     ‏در کشف اول صفات جمال و جلال خدا را در جمال طبیعت می دیدم‎ ‎پس، هنگامی که به مناظر بهجت آور می نگریستم گاهی در آن جمال خدا را‎ ‎می دیدم.

‏     ‏‏انسان در ابتدای امر جمال را کمتر می بیند. نازنین بینی که بزرگان‏‎ ‎‏عرفان به آن توجه می دهند و حافظ هم می گوید: عارف باید دید‏‎ ‎‏نازنین بین داشته باشد، چیزی نیست که در ابتدا حاصل شود.‏

‏     ‏در عالم جمال خدا را کمتر می دیدم؛ یعنی به مناظر بهجت آور‎ ‎می نگریستم. گاهی در آن جمال خدا را می دیدم؛ یعنی آنها را بعینها آثار‎ ‎وجود و جلوات فیض و اشعۀ نور وجود او می دیدم؛ اما در وسعت رؤیت من‎ ‎بود که در هر شی ء از صغیر و کبیر این حالت را شهود کنم؛ یعنی صغیر را نیز‎ ‎آثار وجود و جلوۀ فیض او ببینم؛ اما در مرتبۀ دوم این برایم حاصل شد که به‎ ‎حقیقت ایمانی، آثار وجود خداوند را در هر شی ء اعم از شریف و خسیس،‎ ‎عالی و دانی، صغیر و کبیر شهود کردم؛ به گونه ای که فرقی بین این

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 277
موجودات در مظهریت نیافتم همه عالم مظهر حق است. پس همچنان که‎ ‎پروردگارم در کواکب نیره و شموس مضیئه جلوه گر است، همان طور نیز در‎ ‎خاک و خس هم ظهور دارد.

‏     ‏‏این مقام بالایی است؛ کسی که بتواند اینگونه به عالم نگاه بکند؛ بدون‏‎ ‎‏اینکه تفاوتی در مظهریت داشته باشد، در واقع به جایی رسیده است که‏‎ ‎‏«همۀ آفاق، گلستان بیند».‏

‏اختلاف سوم را اینگونه مطرح می فرمایند:‏

‏     ‏در کشف اول، آثار صفات او را در جمال طبیعت به ندرت، یعنی در‎ ‎بعضی از اوقات شهود می کردم؛ اما در مرحله دوم به گونه ای بودم که آن را‎ ‎در اکثر اوقات شهود می کردم.

‏     ‏‏یعنی همیشه وقتی به عالم نگاه می کردم همه را جمال حق و مظهر‏‎ ‎‏جمال حق می دیدم. چرا که هرچه از دوست رسد نیکوست. سپس ایشان‏‎ ‎‏به توضیح اسمای خداوند می پردازند و به مراتب دیگری هم اشاره دارند‏‎ ‎‏و می فرمایند که:‏

‏     ‏گاهی ظهور و مسمّای اسم لطیف و اسمای خداوند را می دیدم تا آنجا‎ ‎که در مرتبه آخر شهود کردم که لا اله الا هو، و خود خداوند است که خودش‎ ‎را شهود می کند. شهود حقیقی فقط از آنِ خداوند است و برای دیگران‎ ‎نصیب و بهره ای نیست.

‏     ‏‏آنگاه تذکر می دهند که اینها را برای پویندگان راه حقیقت مطرح‏‎ ‎‏می کنند.‏

‏     می دانیم که ما حقیقت حق را درک نمی کنیم، ما ناقص هستیم و ناقص‏‎ ‎‏نمی تواند درک کامل داشته باشد؛ ولی از آنجا که خود خداوند منت نهاده‏‎ ‎‏است و ممکنات، دو وجه دارند این امر میسر خواهد شد. کشف دیگر‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 278
‏حاجیه خانم امین این بوده است که ممکنات دو جنبه دارند:‏

‏     ‏«جنبۀ یلی الحقّی و جنبه یلی الخلقی». با جنبه یلی الحقّی مشاهده‎ ‎می کنند که خداوند خالق است؛ ستایش و شناخت خداوند از این جنبۀ‎ ‎یلی الحقّی حاصل می شود. پس، فقط خداوند است که در واقع خودش را‎ ‎می شناسد و اگر هم معرفتی حاصل می شود از جنبۀ یلی الحقّی است.

‏     ‏‏از اینکه حوصله کردید تشکر می کنم؛ و از اینکه وقتتان را گرفتم، عذر‏‎ ‎‏می خواهم.‏

والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

‏اصفهان ـ کنگره بزرگداشت خانم امین‏

‏23ـ25 خرداد 1371‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 279

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 280

  • )) نحل / 97.
  • )) دیوان امام؛ ص 187.
  • )) نجم / 9.
  • )) حج / 74.
  • )) اعراف / 156.