تجلیّات ربوبی در آثار بانو امین
بسم اللّه الرحمن الرحیم
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم. مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِن ذَکَرٍ أو اُنثی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حیاة طیِّبةً وَ لَنَجْزیَنَّهُم أجْرَهُم بِأحسَنِ ما کانُوا یَعمَلُون.
هر کس از زن و مرد، کار نیکی، به شرط ایمان به خدا به جا آورد، ما او را زندگانی خوش و جاوید می بخشیم و پاداشی بسیار بهتر از آنچه کرده است به او ارزانی خواهیم داشت.
در آغاز سخن، از حضار محترم استدعا می کنم با فرستادن صلوات، ارواح همۀ شهیدانی را که با ایثار خون خود از سال 42، راه پیروزی انقلاب اسلامی را هموار ساختند، شاد بفرمایید. الآن از آثار و برکات آن شهیدان است که چنین کنگره ای را برپا می کنیم؛ و جا دارد که همیشه در اینگونه کنگره ها، که یادآور نقش دانش پروری اسلام است و برای بزرگداشت شخصیتهای اسلامی برپا می شود، یاد آن عزیزان را گرامی بداریم.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 255
تشکر می کنیم از مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه خامنه ای که برگزاری این کنگره را برای بزرگداشت این شخصیت مجتهدۀ عالمه، حضرت خانم امین توصیه فرمودند و همچنین از اولیای وزارت محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی که این تجمع فرهنگی را به شایستگی ترتیب دادند. توجه داریم که سود این کنگره ها بیشتر برای خود ماست، چون شخصیتهای بزرگ از جهت خودشان نیازی به شناخته شدن و شناساندن ندارند، آنان پیش خدای خود منزلت و عزّت خاص خود را دارند؛ و به ارزنده ترین پاداشها دست یافتند؛ اما برگزاری این کنگره ها تشویق و ترغیبی برای پویندگان راه حقیقت است.
مطالبی که اینک خدمت شما عزیزان عرض می کنم، حاصل پژوهشی کوتاه در کتاب نفحات الرحمانیۀ حاجیه خانم امین است.
خانم امین، دربارۀ کتاب نفحات الرحمانیه می فرمایند که این کتاب، بیان کشفیاتی است که با چشم قلب رؤیت کرده، و بعد از گذشت سالها آن را تقریر و تحریر نموده اند. شاید اصطلاحات و استدلالهایی که برای نوشتن این کتاب داشتند بعداً برایشان کسب شده باشد؛ و شاید بهتر باشد اسم این مقوله را به جای مراتب تجلیات، مراتب کشف بگذاریم؛ چون مطالب آن بیشتر جنبۀ کشف دارد و در واقع کشفیات خود را مطرح می فرمایند؛ و چون از کشف صحبت می کنیم، شایسته است که معنی و جایگاه کشف و مراتب آن را در عرفان اسلامی جستجو کنیم تا اهمیت و درک مطالب ایشان روشنتر شود.
چنانکه بزرگان عرفان معتقدند، حقایق و مسائل معنوی را نمی توان با برهان و عقل جستجو کرد؛ زیرا ورای عقل است؛ و به گفتۀ مولای روم:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 256
و نیز گفته اند «عقل عِقال است»؛ و برای وصول به حقایق معنوی می بایست از بند عقل که خود نوعی حجاب است، ولو حجاب نوری، رها شد. در این زمینه، شعر امام عزیزمان به یاد می آید که فرمودند:
در جرگه عشاق روم بلکه بیابم از گلشن دلدار نسیمی، رد پایی این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی سرکار خانم امین در اربعین حدیث خود، در تعریف عقل و اینکه کدامین عقل است که راه به مسائل معنوی و غیبی می برد، توضیحات مفصلی ارائه می دهند که به اختصار به آن اشاره می کنم. ایشان می نویسند:
عقل دو گونه است: عقل معاش و عقل معاد. عقل معاش بر قوه ای از قوای نفس انسانی اطلاق می شود که با این صفت، انسان موصوف به حسن تدبیر می شود. به طوری که در تنظیم امور معاش و تدبیر امور منزل و سیاست مُدُن صاحب رأی و نظر می گردد؛ و عقل معاد اطلاق می شود بر قوه ای که انسان به وسیلۀ آن، تخلیۀ نفس از صفات مذمومه و آراستگی به صفات ممدوحه و اکتساب به معارف حقه از جمله معاد و به جا آوردن اعمالِ صالح و ترکِ افعال ناپسند و نهایتاً تحصیلِ قرب الی اللّه می یابد.
ایشان حدیثی از حضرت امام صادق ـ علیه السلام می آورند که در پاسخ شخصی که پرسید: ماالعقل؟ می فرمایند: ما عُبِدَ بِهِ الرحمن؛ یعنی عقل آن چیزی است که به وسیلۀ آن خداوند رحمان عبادت، و بهشت کسب می شود. آن شخص پرسید: «پس، آنچه معاویه داشت چه بود؟» ایشان در
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 257
جواب می فرمایند: «شبیه به عقل».
در زمینۀ نارسایی عقل به کتاب گلشن راز شیخ محمود شبستری توجه می کنیم و نارسایی عقل را در رسیدن به حقایق معنوی و غیبی می بینیم.
چو نور او ملک را پر بسوزد خرد را جمله پا و سر بسوزد هر آن کس را که ایزد راه ننمود ز استعمال منطق هیچ نگشود حکیم فلسفی چون هست حیران نمی بیند ز اشیا غیرِ امکان چو عقلش کرد در هستی توغّل فرو پیچید پایش در تسلسل کسی کو عقل دوراندیش دارد بسی سرگشتگی در پیش دارد با توضیحات داده شده، در می یابیم که عقل نیز مقول به تشکیک است و مراتبی دارد، و می توان آن را با متعلق آن شناخت؛ و فهمید که کدام عقل است که در نزد عرفا مذموم است و کدام عقل ممدوح. اگر متعلق آن، امور محسوسۀ دنیوی باشد، عقلِ جزئی و یا عقلِ معاش است که توان درک حقایق معنوی را ندارد که خود نیز عِقال است. این عقل است که عرفا ناتوانش می خوانند و توصیه به گذر از آن و رسیدن به ماورای آن را دارند؛ و اگر متعلق آن، حقایق غیبی باشد، اوج و کمال عقل یا عقل نورانی است که عرفا از آن به عشق تعبیر می کنند.
البته ممکن است نظر دیگری هم وجود داشته باشد که اساساً عقل و قلب، دو مقوله هستند و دو جایگاه دارند؛ اما آنچه به نظر می رسد، این
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 258
است که یک مقوله بیشتر نیست؛ اما همچون دیگر مقولات، مقول به تشکیک است و مراتبی دارد. اگر متعلق به امور دنیوی و جزئی باشد، عقلِ جزئی است و اگر تعلق به معانی غیبی پیدا کند، قلب است که عرفا از آن به مقام ماورای عقل تعبیر می کنند. شبستری هم اشاره دارد که برای کشف معانی و حقایق غیبی، چشمی دیگر لازم است، و دیدی دیگر می خواهد:
خرد را نیست تاب نور آن روی بُرو از بهر او چشم دگر جوی
بدیهی است که چشم دیگر، قلب یا عقل نورانی شده است. خانم امین نیز در بعضی جاها از آن به رؤیت قلب تعبیر می کنند.
از این توضیح و توصیف در می یابیم که برای درک مسائل و حقایق معنوی و غیبی، ابزار دیگری لازم است که از آن به کشف و شهود یاد می کنند؛ و تنها کشف حقایق، از راه اِشراق و تجلی حاصل می شود. روشن است که اِشراقات ربوبی و تجلیات الهی در قلب زنگار گرفته و آلوده به مادیات نمی تابد؛ البته می دانیم که این نقص از جانب قابل است نه فاعل. پس، انسانی که رهرو حقیقت است و درک می کند که حقایقی در عالم وجود دارد، و خواهان درک آنهاست؛ در قدم اول باید زنگار از دل بزداید، رفع تعیّن کند و پرده های ظلمت را کنار بزند تا خورشید حقیقت در قلب او بدرخشد. «شستشویی کن و آنگه به خرابات خرام».
خاصیت خورشید، تابش است؛ اگر قلبی این درخشش را احساس نمی کند، پرده ای روی آن کشیده شده است و باید پرده را کنار زد. آنگاه چنین کسی دریافت حقیقت می کند و پس از درک حقیقت، می تواند برای همنوعانش سمت رهبری و پیشوایی داشته باشد.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 259
باید توجه داشته باشیم که هر کشف و الهامی ربوبی نیست؛ زیرا کشفیات و الهامات شیطانی نیز وجود دارد؛ لذا هر کسی که دعوی کشف دارد، مکشوفاتش حقیقی نیست، بلکه باید به آن مکشوفات کاملاً دقت کرد؛ و اگر با شرع مبین اسلام سازگاری و تطابق داشت، آنها را پذیرفت.
نوشتن کتاب نفحات الرحمانیه ـ آنطور که من از دوستان خانم امین شنیدم چندین سال طول کشیده است. اینطور نبوده که تا چیزی به ذهنشان می رسیده است، فوری قلم دست بگیرند و بنویسند. چرا که:
آنکه را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند
اما در این راستا، و برای رهبری رهروان راه حقیقت به بعضی از بزرگان رخصتهای ویژه ای داده می شود که کشفیات خود را در اختیار اهل آن بگذارند تا آنان بتوانند از این رهگذر راه کمال را بیابند. خانم امین اشاره می کنند که: من رخصت پیدا کردم. البته در مراحل بعدی این را خواهم گفت. کشفیات ایشان در آثار دیگر بزرگان هم دیده می شود؛ چیزی نیست که ایشان گفته باشند و برای دیگران حاصل نشده باشد؛ اما مهم درک این حقیقت است. حقیقت واحد است؛ اگرچه افراد در درک مراتب آن مختلفند و این اختلاف به میزان مراتب وجودی افراد بستگی دارد.
در ضمن، این نکته را توجه دهم که اگر از کشفیات ایشان صحبت می کنیم اینطور نباشد که اگر نکته ای به ذهن ما هم خطور کرد به گمان اینکه کشف است، قلم دست بگیریم و فکر کنیم صاحب کشف شده ایم. کشف، مراتب دارد و باید با مفاد روایات، موازین شرعی، آثار مذهبی و کتابهای عرفای بزرگ سازگار باشد. در مورد تعریف کشف و اقسام آن
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 260
می توانید به کتاب قیصری در شرح مقدمۀ فصوص رجوع کنید. در اینجا من مختصری راجع به شرح و ترجمۀ آن صحبت می کنم تا اگر می گوییم کشف خانم امین چنین هست، روشن شود که منظور از کشف چیست.
قیصری می نویسد:
کشف به حسب لغت، رفع حجاب است و در اصطلاح عرفانی، اطلاع بر معانی غیبیه و حقایق معنوی است.
اسمای الهیه، حُجُب نورانی اند و حقایق مادی حُجُب ظلمانی بین سالک و حق است. پس، بین خداوند و مخلوقات حجابها و پرده هاست که می بایست شناخته و برداشته شود. سالکی که در مسیر سیر و سلوک قرار می گیرد، نخست از عالم طبع شروع به سیر الی اللّه می کند. خداوند می فرماید که: من از رگ گردن به شما نزدیکترم. پس، چرا ما این را نمی فهمیم؟ چرا ما این را احساس نمی کنیم که خداوند اینچنین به ما نزدیک است؟ در حالی که می فرماید: من از خود شما به شما نزدیکترم. این حجابها چیست که بین ما و او قرار دارد و موجب می شود که نزدیکی حق و ارتباط او را با خود نشناسیم و درک نکنیم؛ بعد از کشف حُجُب، اول حقیقتی که برای سالک مکشوف می شود، حقایق موجود در عالم برزخ و خیال مطلق و منفصل است. بعد از عبور از مراتب برزخی، به عالم معنا و عقول مجرده و ارواح می رسد؛ و حقایق را در این مشهد با چشم قلب شهود می کند؛ و عالم ارواح و حقایق موجود در آن عالم بر او مکشوف می گردد. بعد از گذر از عالم ارواح و عقول، به عالم اسما و صفات حق راه می یابد. شهود واقعی و کشف حقیقی حاصل نمی شود، مگر به محو وجود مجازی و انغمار در وجود حقیقی حق و شهود وجود صِرف. آنچه غیر از حق است در نظر سالک واصل اوهام و اباطیل است؛ و معلوم و
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 261
مشهود حقیقی، حق است. سالک آنچه را غیر اوست به حکم کلام امیرالمؤمنین ـ علیه السلام که: الحَقیقةُ صَحْوُ المَعلُوم و مَحْوُ المَوهُوم از موهومات می بیند. کشف و شهود حقایق موجود در عالم مثال کشف صوری است.
قیصری از انواع کشف، نوعی را کشف صوری می داند و نوعی دیگر را کشف معنوی؛ آنچه را که فرموده است و نقل شد از اقسام کشف صوری است.
انکشاف حقایق بعد از عالم برزخ و مراتب خیال مطلق و منفصل، کشف معنوی است؛ و کشف صوری مقدمه و راه کشف معنوی است. نفس در باطن وجود و مقام تجرّد تام خود، به سمع عقلی می شنود و به بصر عقلی می بیند و به ذوق عقلی می چشد.
ما با چشم ظاهر می بینیم. در این دیدن ما با حیوانات مشترک هستیم. مشترک به این معنا که حیوانات هم با چشم می بینند؛ اما عارف به بصر عقلی می بیند نه با چشم سر.
و همین طور است نسبت به سایر حواس. کشف صوری حاصل در عالم برزخ و اجسام و اشباح مثالیه، یا از راه مشاهده و رؤیت است، مثل مکاشف صورتهای ارواح متجسد در عالم برزخ که صورت را رؤیت می کند، یا شهود از طریق گوش و حس شنوایی است؛ چنانکه حضرت رسول ـ صلی اللّه علیه و آله وحی را به صورت کلام موزون یا اصواتی همچون صدای زنگ شتر و نغمات زنبور عسل استماع می فرمودند، یا از طریق حس شامه و استنشاق است که از آن به تنسّم و نفحات الهی تعبیر می شود؛ و رسول اللّه ـ صلی اللّه علیه و آله در حدیث معروف به آن اشاره می فرماید: إنَّ للّه فی ایّام دهرکم نفحاتٌ اَلا فَتَعَرَّضوا لها، یا إنّی لِاَجِدُ نَفَسَ الرحمانِ
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 262
مِن قِبَل الیَمَن که مربوط به داستان اویس قَرَنی است، یا از طریق ملامست حاصل می شود و سبب آن، اتصال دو نور یا دو جسد مثالی است. چنانکه پیامبر می فرمایند که: من خنکی دست خدا را بر دوش خود احساس کردم.
شهود گاهی از طریق قوۀ ذائقه نیز حاصل می شود.
ذوق آن است که اهل شهود انواعی از طعامها را به وجود برزخی می چشند و بعد از خوردن و چشیدن آنها، بر معانی غیبیه اطلاع می یابند. قیصری از پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله نقل می کند که در عالم رؤیا شیر نوشیدند و فرمودند:
من به طوری شیر نوشیدم که احساس کردم وجودم پر و لبریز شده است و از سرانگشتانم شیر می تراود؛ این شیر را به علم تعبیر کرده اند.
برای مطالعۀ بیشتر می توانید به کتاب منازل السائرین خواجه عبداللّه انصاری رجوع کنید که باب مفصلی دربارۀ ذوق دارد و اقسام آن را ذکر می کند.
نوع مکاشفات نسبت به اشخاص تفاوت دارد. در بعضی همه اقسام آن جمع می شود؛ و برای برخی یک نوع آن تحقق می یابد. این اقسام کشف از تجلیات اسمایی به شمار می رود؛ به طور مثال شهود به چشم از تجلیات اسم بصیر است و سماع از تجلیات اسم سمیع است؛ همچنین مکاشفاتی که از طریق سایر قوای پنجگانه حاصل می شود، تابع اسمایی است که مربی حقایقند؛ و برگشت همۀ آنها به اسم علیم است.
می دانید که در عرفان اسما و صفات کارساز هستند؛ همۀ اسمای خداوند در واقع، سدنِۀ اسم علیم هستند ـ سدنه، تعبیر لطیفی است که به نظر می رسد رساتر و زیباتر از معادل فارسی اش که به معنای دربان است
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 263
می باشد اسمای خدا سدنه اسم علیم هستند. اگر چه خود از امّهات اسما باشند.
برخی از انواع کشف صوری به امور دنیوی تعلق دارد مثل کسانی که پیشگویی می کنند. البته توجه داریم که اهل سلوک چون غایت سیرشان فنای در حق است و مورد نظرشان بقای به اوست، به این نوع کشف توجهی نمی کنند. پس، کسانی می توانند با تحمل ریاضتهایی بر نفسشان تفوق یابند که حقایقی را کشف کنند؛ اما این در چشم سالک الی اللّه ، کمال نیست؛ چون این کشفها مربوط به امور دنیوی است، و برای سالک الی اللّه مطلوب نمی نماید و او این امور را بروز نمی دهد. کشف معنوی که مجرد از صورت حقایق است از تجلیات اسم علیم حاصل می شود. کشف معنوی، ظهور معانی و حقایق غیبی است که این کشف هم مراتبی دارد. بالاترین مراتب کشف، کشف شهودی است که منشأ کشف اسرار ربوبیت و حقایق مکنون در احدیت وجود و استفادۀ حقایق در مقام قابَ قَوْسَیْن اَوْ اَدنٰی بدون واسطه موجودی از موجودات است. این مقام، مقام قرب مطلق و مرتبه مختص به مقام جمعی محمدی ـ صلی اللّه علیه و آله است؛ و کسی از آن نصیب ندارد، مگر وارثان علم وصال.
سرکار خانم امین در ابتدای شرح کشفیات خود راجع به مراتب تجلی، از آیه شریفه ما قَدَروا اللّه حقَّ قَدرِه إنّ اللّه لَقویٌ عزیزٌ استمداد می جویند. به طوری که در مخزن العرفان که ترجمان قرآن کریم است در تفسیر این آیه می فرمایند:
کسی حق قدر و منزلت خداوند را به جای نیاورده، و عظمت و وحدت
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 264
حقیقی و مقام کبریایی و اوصاف جلال و جمال الوهیت را به قدری که در خور حق او باشد درک نکرده است ـ چه نسبت خاک را با عالم پاک ـ قول مولی الموحدین حضرت علی ـ علیه السلام نیز گواه بر آن است که فرمودند: الحمدُللّه الّذی لا یَبلُغُ مِدحَته القائلونَ و لا یُحصیٰ نَعْمائَه العادّونَ و لا یُودّی حَقَّهُ المُجتهدون، لکن امکان دارد که سالک بعد از مجاهده بسیار، آثار رحمت الهی و فیض منبسط صمدانی را در آیینه موجودات مشاهده کند؛ و ماسوای خدا را آثار وجود او بنگرد نه آنکه آنها را موجوداتی مستقل بداند.
ایشان راه رسیدن به معرفت اللّه را خودشناسی و تزکیه و تهذیب می دانند؛ و برای تبیین مطلب خویش از حدیث مَنْ عَرَفَ نَفسهُ فَقد عَرَف رَبّه استمداد می جویند.
بعد از آیۀ شریفۀ ما قَدَروا اللّه حقَّ قَدرِه إنّ اللّه لَقویٌ عزیزٌ در می یابیم که سرکار خانم امین از این آیه استفاده می کنند که گرچه حق معرفت خداوندی حاصل نمی شود؛ اما خداوند نیز از روی لطف و مرحمت، درهای معرفت و حقایق را به روی بندگان مستعد خویش ـ کسانی که طالب حقیقتند و ریاضتهای شرعیه و تزکیه و تهذیب کرده اند می گشاید. و سپس می گویند:
و من نیز کشفیات خویش را برای استفادۀ عموم نقل می کنم تا شاید موجب تشویق و ترغیب پویندگان راه حقیقت قرار گیرد.
می بینیم که علت شرح این کشفیات را تشویق و راهنمایی دیگران می دانند و می افزایند:
و علی رغم اینکه قوۀ بیان من قاصر از ایفای حق آن اِشراقات است و ممکن است سبب التباس امر بر مخاطب شود لکن «المَیْسورُ لا یُترک
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 265
بالمَعْسورِ.» پس، اجمالاً به شرح مکشوفات خویش می پردازم.
وقتی دانستیم که کشف در عرفان موضع و معنایی خاص دارد فهمیده می شود که عرفا وقتی می گویند مکشوف من چنین بود، منظورشان چیست. ایشان این نکته را هم متذکر می شوند که اگر حقیقت امر به سبب پیچیدگی اش برای مخاطب معلوم نگشت، حمل بر کفر و زندقه نشود. فکر نکنیم که تا مطلبی را بیان کردند یا در کتاب نوشتند برای همه قابل فهم است. بدانیم که به هر حال این مباحث، زمینه ها و ابزار و وسایل خاصی دارد؛ زیرا امور ذوقیه در اوراق نمی گنجد. ایشان می فرمایند:
در ابتدای کودکی احساس کردم که قلب من متوجه امر مجهولی است و گمشده ای دارد که شدیداً جویای آن است.
در این زمینه امام خمینی(ره) برای کسانی که از راه خودسازی می خواهند به معرفت حق برسند تذکر می دهند که قدم اول، تفکر است؛ اینکه فکر کنید و خود را بشناسید و ببینید چه هستید، چه امتیازی دارید، از کجا آمده اید، و به کجا خواهید رفت. بانو امین چنین احساس کرده، و می فرمایند:
احساس کردم که نیاز مبرم به شناخت چنین حقیقت مجهولی دارم؛ اما نمی دانستم که آن حقیقت چیست؟ و حقیقت آن چیست؟ و راه رسیدن به آن حقیقت چگونه است تا اینکه خداوند بر من منت نهاد و چشم بصیرت مرا به نور توحید آراسته گردانید.
نتیجۀ تفکر، آن است که به نادانی خود واقف شویم، پس از خدا استمداد کنیم؛ و از او بخواهیم که قلب ما را روشن سازد و حقایق را به ما بنمایاند. با تأکید بر سخن ایشان که فرمودند: قلب من متوجه امر مجهولی بود توجه می دهیم که عرفای بزرگ به قلب توجه داشته اند در همین زمینه
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 266
می توانید به کتاب فصوص محیی الدین ابن عربی رجوع کنید که در تعریف قلب می گوید:
قلب عارف است که می تواند شناسای اللّه باشد؛ و در مورد غیر عارف باللّه ، معنای عرفی و مجازی آن مراد است.
پس، اگر احساس کردیم که قلب ما فقط برای خدا می تپد و معبود واقعی ما حق است؛ آن وقت می توانیم فکر کنیم که در تعریف و اصطلاح عرفانی، صاحب قلب هستیم. در حدیث قدسی اهمیّت خاصی به قلب داده شده، به طوری که آمده است ما وَسَعنی اَرْضی ولا سَمائی بَلْ یَسَعُنی قَلْبُ عَبْدی المُؤمن تا آنجا که قلب مؤمن، جایگاه رحمت خداوند می شود و از آنجا که رحمت خداوند وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ء است؛ لذا قلب عبد مؤمن وسعت نامتناهی پیدا می کند. در واقع:
دل یکی منظری است ربانی خانه دیو را چه دل خوانی
یا:
در خانۀ دل ما را جز یار نمی گنجد چون خلوت دل اینجاست اغیار نمی گنجد
ایشان چنین ادامه می دهند:
در آغاز سلوک اشراقات و درخشش نور از مبدأ فیض، دائمی نبود و مانند برق زودگذر بود.
اینجا به یک مطلب عرفانی توجه می دهم که واردات، خطوراتی است غیبی که بی تأمل بر قلب سالک وارد می شود. در این زمینه می توانید به
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 267
کتاب اصطلاحات الصوفیه عبدالرزاق کاشانی یا مصباح الهدایة عزّالدین کاشانی که این اصطلاحات را معنا کرده است رجوع کنید. می گویند وارد؛ یعنی کلُّ ما یَرِدُ علی القلبِ مِن المعانی مِن غیر تأمّل العبد. بعد از ریاضتهایی که سالک انجام می دهد حالتی حاصل می شود، جرقّه ای در قلب زده می شود؛ و این نیست مگر برای افرادی که خداوند برمی گزیند. در تاریخ عرفان هم اینگونه افراد بسیار بوده اند که در این مورد صلاحیت داشته اند. به هر حال، سالک باید با تهذیب و تزکیه، قلب خود را پاک بکند تا جایگاه این الهامات و واردات غیبی شود.
واردات در اصطلاح عرفانی دو گونه اند: یا حالند یا مقام. اگر سالک در ابتدای راه باشد اشراقات بر او زودگذرند و دوامی نخواهند یافت؛ مثل آنکه سرکار خانم اشاره کردند که در ابتدا این اشراقات مانند برق زودگذر بود. اصطلاحاً در عرفان می گویند که سالک در منزل تلوین است. تلوین منزلی است در عرفان که هنوز سالک به مقام تمکین نرسیده، و در رفت و آمد است. برای او حجابی می رود و حجاب دیگری می آید. اگر سالک در انتهای سیر و سلوک باشد از مرحلۀ تلوین می گذرد و اشراقات او به صورت مقام در می آید؛ یعنی دائمی و ماندنی می شود. خود ایشان هم اشاره دارند که من برخی از آن کشفیات را که برایم روشن و ماندنی بود نقل می کنم. اصطلاحاً در این مرحله می گویند سالک به مقام تمکین رسیده است. البته شرح این نکته هم ضروری است که سالک راه حقیقت به دلیل قاعده لا تَکْرار فی التَّجَلّی همچنان در تلوین است. زیرا مرحله ای را پشت سر می گذارد و به مرحله ای دیگر گام می نهد؛ لذا حالات و مقامات جدیدی برای او منکشف می شود.
حاجیه خانم امین چنین ادامه می دهند:
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 268
بیان شرح کیفیت و نحوۀ وجود آن اشراقات و حقیقت آن بوارق، آنگونه که ظهور کردند برایم ممکن نیست. چون وصف شدنی نیست. زیرا امور کشفی، چنانکه ذکر شد، در اوراق مسطور نمی شود؛ اما با وجود این برخی از اشراقات را که خدایم بر من تابانید تا حد امکان شرح می دهم تا بدانی که عرفان حق به قدر دلالت آثار برای هر فردی به اندازۀ استعداد و طاقت و ظرف و وعای وجود و سعۀ صدر او امکان دارد. لِاَنَّ اوَّلَ الدّلیلِ علٰی إمکانِ الشَّی ءِ وُقوعُه. روشنترین دلیل بر امکان شی ء، وقوع آن است؛ لذا دلیلی بر کتمان این اشراقات نمی بینیم؛ زیرا در نهایت وضوح بودند، و رخصت برای بازگو کردن آن الهامات را داشتم.
البته من در کتاب ایشان ندیدم، شاید هم ذکر نکردند یا در جای دیگری باشد، نفرموده اند که از جانب چه کسی رخصت پیدا کردند؛ معمولاً بزرگان وقتی دریافتهای خود را نقل می کنند، می گویند که از چه کسی اجازه گرفته اند یا چه کسی آنها را مجاز به گفتن کرده است.
به عنوان مثال محی الدین ابن عربی در کتاب فصوص الحکم اشاره می کند که این کتاب و محتوای آن را پیامبر اکرم ـ صلی اللّه علیه و آله به من دادند و فرمودند که: این را بگیر و قسمتی از آن را برای مردم بازگو بکن. او مدعی است که از مجموعۀ دریافتها و معانی که در اختیارش گذاشتند آن چیزی را که به او اجازه دادند، نقل می کند و نه همۀ آن را. او می گوید از پیامبر ـ صلی اللّه علیه و آله رخصت گرفته است؛ ولی ایشان [خانم امین] تصریح نکرده اند که از چه کسی رخصت گرفته اند؟ به هر حال، قطعاً یک چنین رخصتی را دریافت داشته اند. در ادامه می گویند:
البته کسانی که اهلیت درک این مطالب را داشته باشند امید است که هر مؤمنی از آن سود ببرد و موجب فزونی اشتیاق او در تهیّؤ استکمال باشد.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 269
خلاصۀ کلام، همچنان که ذکر شد من در اطراف گمشدۀ خویش تفکر می کردم، سپس پروردگارم مرا آگاه کرد و حقیقت و سرّ امر را بالاجمال برایم روشن نمود و بر من منت نهاد؛ و انوار معرفت را بر قلب من گشود که مسبوق به امور کسبی و نظری نبود.
در اینجا توجه دارید همان طور که خودشان متذکر شدند، برخی نعمتها کسبی نیست و صرفاً موهبت است. گرچه موهبت بدون داشتن ظرفیت و قابلیت امکانپذیر نیست بدیهی است که دادن قابلیت برای فیضهای ویژه، خود موهبتی است. برخی کشفیات کسبی است، یا حداقل به وسیله مقدماتی که کسبی است مثل سیر و سلوکهای لازم و تزکیه و تهذیب حاصل می شود. چنانکه حافظ گفته است:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند آنقدر ای دل که توانی بکوش
یا نه هرکس که دوید یافت، بلکه هرکس که ندوید نیافت. ایشان در ادامه می فرمایند:
از جمله کشفیات من این بود که آثار صفات خداوند تعالی را در مظاهر عالم ملک شهود کردم، یعنی به چشم قلب خویش دریافتم موجوداتی که در نزد من حاضرند بعینها و وجودها، آثار صفات خداوند تعالی هستند؛ و موجودات، تجلیات انوار وجودی هستند که در جمال طبیعت ظاهر گشته اند. به طوری که وقتی به مناظر بهجت آور نگاه می کردم گویی جلال خداوند را مشاهده می کردم؛ و کل آنها را ساجدِاللّه و مسخّر به او یافتم، گویی که آنها مرائی وجه کریمند.
می گویند: به جمال طبیعت نگاه کردم؛ اما جلال را دریافتم که دیدم همه مسخّر اویند. در اینجا به یک نکته توجه می دهم که در این قسمت از
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 270
اشراقات، تجلیات افعالی خداوند را مطرح می فرمایند. برای توضیح بیشتر درباره تجلیات فعلی و صفتی و ذاتی می توانید به کتاب مصباح الهدایة و مفتاح الکفایة عزالدین کاشانی مراجعه کنید. کاشانی در فصل سوم در بحث تجلی و استتار می گوید:
مراد از تجلی، انکشاف شمس حقیقت است از غُیوم صفات بشری به غیبت آن؛ و مراد از استتار، احتجاب نور حقیقت به ظهور صفات بشری و تراکم ظلمات آن؛ و تجلی سه قسم است: یکی، تجلی ذات و علامتش اگر از بقایای وجود سالک چیزی مانده باشد، فنای ذات و تلاشی صفات است در سطوات انوار، و آن را صَعْقه خوانند که در قرآن کریم می خوانیم فلَمّا تَجلّٰی رَبُّهُ لِلجَبَل جَعَلُه دَکّاً وخَرَّ مُوسٰی صَعِقَاً؛ قسم دوم، تجلیات صفاتی است و علامت آن اگر ذات قدیم به صفت جلال تجلی کند، از عظمت و قدرت و کبریا و جبروت خشوع و خضوع بود: إذا تَجلَّی اللّه لِشَی ءٍ خَشَعَ لَه و اگر به صفات جمال تجلی کند از رأفت و رحمت و لطف و کرامت و سرور و انس بود؛ و معنای این نه آن است که ذات ازلی به تبّدل و تحوّل موصوف می شود تا وقتی به صفت جلال متجلی شود و وقتی به صفت جمال؛ لکن بر مقتضای مشیّت و اختلاف استعدادات گاهی صفت جلال ظاهر بود و صفت جمال باطن و گاهی برعکس.
در این زمینه می توانید به کتاب مصباح الهدایة حضرت امام رجوع کنید. در آنجا همین را تذکر می دهند که مبادا گمان کنی که معنای این سخن آن است که دیگر اسما، جامع حقایق الهی نیستند، بلکه یکی ممکن است جنبه ظهورش قویتر باشد و یکی جنبه بطونش؛ و الاّ اسمای حق همۀ آن جامعیّت را دارند.
قسم سوم، تجلی فعلی است؛ و آنچه خانم امین مطرح می کنند این
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 271
قسم است؛ در مقامات سلوک، اول تجلی که برای سالک حاصل می شود، تجلی فعلی است و سپس تجلی صفات و بعد از آن تجلی ذات.
همان گونه که قبلاً عرض کردم مکشوفات ایشان می تواند مورد دقت قرار بگیرد، زیرا همۀ آنها را در آثار بزرگان، چه آثار مذهبی، چه آثار عرفانی می بینیم. نکته مهم این است که این کشفیات قبل از اینکه آنها را بدانند یا بخوانند برایشان واقع شده است؛ قبل از اینکه بفهمند این مرتبه از کشف، تجلی فعل است یا تجلی صفت، آن را دریافت کرده اند.
در این کتاب عرفانی آمده است که در سلوک، اولین تجلی که برای سالک حاصل می شود، تجلی فعل است و آنگاه تجلی صفت و بعد تجلی ذات؛ زیرا که افعال، آثار صفاتند، مندرج در تحت ذات. پس، افعال به خلق نزدیکتر از صفاتند و صفات نزدیکتر از ذات. شهود تجلی افعال را اصطلاحاً "محاضَره" خوانند و شهود تجلی صفات را "مکاشَفه" و شهود تجلی ذات را "مشاهده". مشاهَده حال ارواح؛ مکاشفه، حال اسرار؛ و محاضره، حال قلوب است. حاجیه خانم امین در ادامۀ کتاب چنین می فرمایند:
اکثر این حالات در ابتدای امر برای من سریع الانتفاع و زودگذر بود؛ و اکثر اوقات در حجاب غلیظی بودم.
همین درک حجاب، مقدمۀ رسیدن است. چون ما غلیظتر از این حجابها را داریم و اصلاً توجه نداریم که حجابی وجود دارد.
و چنین ادامه می دهند:
نمی توانستم مشاهدۀ موجودات را داشته باشم. از آن حیث که آنها فعل خداوند و آثار قدرت او هستند؛ عارف به هر چیزی که نگاه می کند حق را می بیند.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 272
سپس در وقت دیگری خداوند بر من منت نهاد و قلب مرا وسعت بخشید تا اینکه در نفس خود مشاهده کردم که آفریدگار عالم، قطع نظر از ظهور در مظاهر موجودات واحد است. ایشان از کثرت پی به وحدت نمی برند؛ و چنین استدلال نمی کنند که این کثرات باید ریشه در وحدت داشته باشند؛ بلکه می فرمایند:
در نفس خود احساس کردم که آفریدگار عالم، قطع نظر از مظاهر موجودات، واحد است؛ یعنی خداوند قطع نظر از غیر، قائم به ذات است. و در مشاهده وحدت نیازی به نظر در مظاهر عالم و جمال طبیعت نداشتم؛ و سعۀ صدر من تا آن حد نبود تا در جمال طبیعت، وحدت را شهود کنم. یعنی به گونه ای بودم که هنگامی که به موجودات می نگریستم محجوب از خداوندتعالی و فاقد ادراک حضور حق بودم. هنگامی که به او توجه می کردم موجودات از من غایب می شدند. مادامی که موجودات را لحاظ نمی کردم در تلویح بودم؛ و زمانی که موجودات مرا مشغول می کردند، در تلوین و استتار. گاهی شهود تجلی حق، بر من غلبه می یافت و او را در مظاهر موجودات شهود می کردم. پس، مدت مدیدی بین تجلی و استتار در رفت و آمد بودم.
همانگونه که عرض کردم در مقام تلوین؛ سالک در رفت و آمد است. درخششی می شود، برقی زده می شود و حقیقتی برای او کشف می شود و دو مرتبه حجابی حایل می گردد.
و در اغلب اوقات در حجاب غلیظی از مشاهدۀ تجلیات آثار ربوبی بودم و چه بلای عظیمی! سپس برایم کشف گردید که ممکنات فی نفسها هالکند و معدوم، و از جانب خود چیزی ندارند. نفسِ خود را نیز فانی یافتم. پس، زمانی که یافتم ممکنات شیئیت مستقلی ندارند، به گونه ای کیفیت قوام
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 273
موجودات را به خداوند شهود کردم و دریافتم که خداوند سبحان أجلّ از آن است که به خلقش معروف گردد.
ما چگونه می خواهیم موجودات را ببینیم و از موجودات پی به خالق ببریم؟ مگر نه این است که می دانیم و در کتابهای فلسفی می خوانیم که از شرایط معرِّف این است که باید أجلا و أعرف از معرَّف باشد؟ پس، چگونه می توان وجود موجودات را دلیل وجود خداوند دانست؟ موجودات نشانه هستند؛ و عارف واقعی کسی است که صرفِ نظر از موجودات، خدا را احساس و درک می کند.
لکن برای من میسر نبود که کثرت موجودات را با وحدتشان شهود بکنم.
می فرمایند که احساس می کردم که موجودات با حق ارتباط دارند. خودشان هیچند؛ اما از جهت ارتباطی که با حق دارند همه چیزند.
برای من میسر نبود که کثرت موجودات را با وحدت حق شهود کنم. حتی درک معیّت نفس خود را با حق نداشتم؛ بلکه به حقیقت ایمان، حقیقت واحده الهی را به تنهایی شهود می کردم و نظر به سوی او حجاب از رؤیت کثرت بود.
به موجودات نگاه می کردم، از خدا غافل می شدم؛ یعنی خدا را در آن لحظه لحاظ نمی کردم؛ و اگر به خداوند توجه داشتم مخلوقات را نمی دیدم.
پروردگارم عطیه ای بر من ارزانی داشت که موجودات، مظاهر و مرائی وجه کریمند.
چنانکه توجه دارید در مرتبه اول می فرمایند که در نهایت آن کشف، برای من این حاصل شد که موجودات عالم ملک، مظاهر وجه کریمند. سپس توضیح می دهند که چگونه هم در ابتدا و هم در مراتب بعد این را
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 274
احساس کردند. ایشان چند اختلاف را در کشف خود ذکر می کنند.
اختلاف اول، در مرتبۀ اول کشف در وسعت من نبود نظر به تجلیات آثار صفات حقانی در غیر مظاهر موجودات کنم؛ یعنی توحید را بنفسه شهود نمی کردم؛ اما در مرتبۀ دوم آثار او را در نفس خود یافتم؛ یعنی در مشاهده حق تعالی محتاج نظر به موجودات نبودم که به واسطه آنها خداوند را نظاره کنم؛ بلکه گاهی با قطع نظر از کثرات، خدا را شهود می کردم. پس، خداوند تعالی را موجود بنفسه یافتم و موجودات را قائم به او و کثرات را جلوات و مظاهر او یافتم.
این نکتۀ بسیار مهمی است که ما در جهان بینی خویش به این مرحله برسیم و توجه داشته باشیم که عالم طبیعت، نشانۀ حق است. آیت حق است و ما باید از این عالم گذر کنیم. اگر در آن بمانیم، در نشانه مانده ایم. در حالی که نشانه برای یافتن راه است. جهان بینی در نزد عارف مسلمان برای این است که از عالم هستی به حقیقت خالق پی ببریم و این عالم را نشانه و آیت او بدانیم و از این طریق به سوی او رهنمون شویم. «به گونه ای که آنها را مستقل و بدون قوام به وجود حق تعالی ندیدم».
در کشف اول که توحید افعالی را مطرح کردند می فرمایند که در این مرحله وسعت نظر لازم وجود ندارد تا سالک بتواند به مقام جمع الجمعی در عرفان برسد. این نکته قابل تأمل است که ایشان، می فرمایند:
در وسع من نبود که جمع کثرت و وحدت کنم؛ یعنی در وحدت، کثرت را ببینم و در کثرت، وحدت را. چون وقتی به کثرات می نگریستم از حق غافل می شدم و یا وقتی به حق می نگریستم موجودات از من محجوب می گشتند. پس، بدون نظر به کثرت، وحدت را درک می کردم.
البته معنای سخن ایشان نفی ارتباط خالق و مخلوق نبوده، چنانچه در
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 275
قسمتهای دیگر به طور آشکار از این حقیقت سخن می رانند؛ امّا کسی که به مقام جمع الجمعی در عرفان می رسد، هم کثرت را مشاهده می کند و هم وحدت را. در عرفان این بحث مفصلی است که به مقام تنزیه و تشبیه حق تعالی هم کشیده می شود. امام هم در کتاب مصباح الهدایة می فرمایند:
برخی جهّال ارتباط میان خالق و مخلوق را نفی نمودند و حکم به اختلاف در میان حقایق وجودی می کنند؛ و حق تعالی را از خلق منعزل و برکنار می دانند. غافل از اینکه سخن اینان نتیجه اش تعطیل و بسته شدن قدرت خداوند جلیل است؛ و گاهی به سوی اختلاط گرایند که نتیجه اش تشبیه حق تعالی به خلق بوده، و از حقیقت تنزیه حق غافل می شوند؛ ولی آن عارفی که حقیقت امر را کشف نموده، و آن عارف الهی که در راه معارف قدم بر می دارد، همیشه دارای دو چشم است که با یکی از آن دو چشم به ارتباط میان خالق و مخلوق و استهلاک خلق در خالق و بلکه نفی غیریت و کثرت نگاه می کند و با دیگر چشم به نفی ارتباط و حصول احکام کثرت.
این بحث مفصل است. از آن می گذرم. محی الدین ابن عربی هم در کتاب فصوص به آن اشاره دارد. در آن کتاب شعری است که می گوید:
فاِن قلتَ بالتنزیه کُنتَ مُقیّدا و ان قلتَ بالتَّشبیه کنتَ محدّدا و ان قلتَ بالاَمرین کنتَ مُسدّداً و کنتَ إماماً فیالمَعارف سیّدا فَمَنْ قال بالاِشْفاع کان منترکا و من قال بِالافْراد کانَ مُوحدّا فاِیّاک والتشبیهَ إن کنتَ ثانیا وَ ایّاک والتنزیهَ إن کنتَ مفردا
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 276
فَما أنتَ هُوْ، بل أنت هُوْ وتراهُ فی عَیْن الامور مُبَرَّحا و مُقیدّا
یعنی:
اگر به تنزیه قائل شدی و خدا را منزّه شمردی، او را مقیّد گردانیدی؛
اگر تشبیه کردی، او را تحدید کردی؛
اگر به تنزیه و تشبیه قائل شدی، راه درست رفتی؛
و در این صورت در معارف، سید و پیشوا خواهی بود؛
پس کسی که قائل به دوگانگی شود، مشرک است؛
و کسی که یگانه بین گردد، موحّد است.
در فرق دوم، حاجیه خانم امین می فرمایند:
در کشف اول صفات جمال و جلال خدا را در جمال طبیعت می دیدم پس، هنگامی که به مناظر بهجت آور می نگریستم گاهی در آن جمال خدا را می دیدم.
انسان در ابتدای امر جمال را کمتر می بیند. نازنین بینی که بزرگان عرفان به آن توجه می دهند و حافظ هم می گوید: عارف باید دید نازنین بین داشته باشد، چیزی نیست که در ابتدا حاصل شود.
در عالم جمال خدا را کمتر می دیدم؛ یعنی به مناظر بهجت آور می نگریستم. گاهی در آن جمال خدا را می دیدم؛ یعنی آنها را بعینها آثار وجود و جلوات فیض و اشعۀ نور وجود او می دیدم؛ اما در وسعت رؤیت من بود که در هر شی ء از صغیر و کبیر این حالت را شهود کنم؛ یعنی صغیر را نیز آثار وجود و جلوۀ فیض او ببینم؛ اما در مرتبۀ دوم این برایم حاصل شد که به حقیقت ایمانی، آثار وجود خداوند را در هر شی ء اعم از شریف و خسیس، عالی و دانی، صغیر و کبیر شهود کردم؛ به گونه ای که فرقی بین این
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 277
موجودات در مظهریت نیافتم همه عالم مظهر حق است. پس همچنان که پروردگارم در کواکب نیره و شموس مضیئه جلوه گر است، همان طور نیز در خاک و خس هم ظهور دارد.
این مقام بالایی است؛ کسی که بتواند اینگونه به عالم نگاه بکند؛ بدون اینکه تفاوتی در مظهریت داشته باشد، در واقع به جایی رسیده است که «همۀ آفاق، گلستان بیند».
اختلاف سوم را اینگونه مطرح می فرمایند:
در کشف اول، آثار صفات او را در جمال طبیعت به ندرت، یعنی در بعضی از اوقات شهود می کردم؛ اما در مرحله دوم به گونه ای بودم که آن را در اکثر اوقات شهود می کردم.
یعنی همیشه وقتی به عالم نگاه می کردم همه را جمال حق و مظهر جمال حق می دیدم. چرا که هرچه از دوست رسد نیکوست. سپس ایشان به توضیح اسمای خداوند می پردازند و به مراتب دیگری هم اشاره دارند و می فرمایند که:
گاهی ظهور و مسمّای اسم لطیف و اسمای خداوند را می دیدم تا آنجا که در مرتبه آخر شهود کردم که لا اله الا هو، و خود خداوند است که خودش را شهود می کند. شهود حقیقی فقط از آنِ خداوند است و برای دیگران نصیب و بهره ای نیست.
آنگاه تذکر می دهند که اینها را برای پویندگان راه حقیقت مطرح می کنند.
می دانیم که ما حقیقت حق را درک نمی کنیم، ما ناقص هستیم و ناقص نمی تواند درک کامل داشته باشد؛ ولی از آنجا که خود خداوند منت نهاده است و ممکنات، دو وجه دارند این امر میسر خواهد شد. کشف دیگر
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 278
حاجیه خانم امین این بوده است که ممکنات دو جنبه دارند:
«جنبۀ یلی الحقّی و جنبه یلی الخلقی». با جنبه یلی الحقّی مشاهده می کنند که خداوند خالق است؛ ستایش و شناخت خداوند از این جنبۀ یلی الحقّی حاصل می شود. پس، فقط خداوند است که در واقع خودش را می شناسد و اگر هم معرفتی حاصل می شود از جنبۀ یلی الحقّی است.
از اینکه حوصله کردید تشکر می کنم؛ و از اینکه وقتتان را گرفتم، عذر می خواهم.
والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته
اصفهان ـ کنگره بزرگداشت خانم امین
23ـ25 خرداد 1371
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 279
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 280