سخنرانی

کرامت انسان

کرامت انسان

‏ ‏

بسم اللّه الرحمن الرحیم

‏حضور شما حضّار محترم سلام عرض می کنم و خشنودی خود را از اینکه‏‎ ‎‏در جمع شما عزیزان هستم ابراز می دارم. این مجلس با شکوه با موضوع‏‎ ‎‏«کرامت انسان»، در یاد بودِ شخصیتی برپا گشته که حقیقتاً یکی از مصادیق‏‎ ‎‏و مظاهر کم نظیر انسانیت و شرافت بشری است. به همین دلیل جا دارد از‏‎ ‎‏خداوند متعال بخواهیم که وجود پر خیر و برکتش را از جمیع بلایا‏‎ ‎‏محفوظ و مصون بدارد و دوستداران و پیروانش را هرچه زودتر از اندوه‏‎ ‎‏هجران او نجات بخشد تا بتوانند از گرما و نور وجودش بهره ببرند.‏

‏     اینک در دورانی که شاهد فنای انسان و انسانیت هستیم، برگزاری‏‎ ‎‏همایشی با این موضوع بسیار حائز اهمیت است. هنگامی که فاجعه ای به‏‎ ‎‏وسعت از دست رفتن انسانیت رخ داده است، دیگر جایی برای بیان‏‎ ‎‏دردهای جامعۀ انسانی باقی نمی ماند؛ دیگر سخن گفتن از حقوق‏‎ ‎‏انسانهایی که بَنی نوع یکدیگرند معنا ندارد، چه رسد به اینکه برای‏‎ ‎‏رعایت حقوق رنگین پوستان فریاد بکشیم یا از مقامِ شرافت و آزادی زن‏‎ ‎‏سخن گوییم و از ظلم و اجحافی که در قرنهای متمادی بر او رفته، شکوه‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 315
‏کنیم.‏

‏     اگر روزگاری «نیچه» فیلسوف آلمانی از بر اریکه نشاندن انسان و مرگ‏‎ ‎‏خدا خبر داد؛ اینک باید از مرگ انسان و نابود شدن کرامت انسانی خبر‏‎ ‎‏دهیم. در چنین دورانی نه تنها من و شما بلکه هرکس که هنوز چشمۀ پاک‏‎ ‎‏فطرتش می جوشد، از اینکه گوهر وجودی انسانی به فراموشی سپرده‏‎ ‎‏شده، در رنج است و در غم از دست رفتن آن، سوگوار است. در چنین‏‎ ‎‏شرایطی است که حامیان مقام و کرامت انسانی به دنبال بهانه ای می گردند‏‎ ‎‏تا از انسان و انسانیت سخن بگویند. وجود شخصیتهایی چون امام موسی‏‎ ‎‏صدر، دستاویزی است برای رسیدن به این منظور؛ چرا که تأثیر وجودی‏‎ ‎‏این افراد نه در حضور و غیبت است و نه در جسم خاکی شان؛ بلکه آنان‏‎ ‎‏باقی به بقای روح افلاکی خود می باشند.‏

‏     مناسب می دانم در این ایام که مصادف است با سالروز تولد حضرت‏‎ ‎‏امام خمینی(س) از ایشان نیز یادی کنم و ذکری به میان آورم. کسی که‏‎ ‎‏برای ما از انسانیت و کرامتهای انسان سخن گفت؛ کسی که به پیروان خود‏‎ ‎‏درس زندگی و آزادگی آموخت و برای ساختن بستری مناسب در جهت‏‎ ‎‏رشد و شکوفایی آنان به ایجاد حکومتی شایستۀ شأن و منزلت انسان قیام‏‎ ‎‏کرد. البته در پیاده کردن این هدف و آرمان خود، سختی، زجر و تبعید‏‎ ‎‏کشید و پس از استقرار جمهوری اسلامی در ایران ناملایمات فراوان دید‏‎ ‎‏و کینه توزیها و دشمنیهای سهمگینی را در صحنه های مختلف و ابعاد‏‎ ‎‏مختلف متحمل شد. پیروان او نیز به جرم حفظ کرامت و آزادگی خویش،‏‎ ‎‏آماج سخت ترین حملات اعم از فرهنگی، نظامی، اقتصادی و سیاسی‏‎ ‎‏گردیدند و در برابر دشمنان انسانیت همچنان مردانه ایستادند. اکنون در‏‎ ‎‏مقام بیان تلخی و درد دل نیستم؛ تنها می خواستم برای ادعای خویش‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 316
‏شاهدی آورده باشم. باری، بحث خود را در خصوص این کنفرانس با‏‎ ‎‏تعریفی از انسان آغاز می کنم و سپس به برخی از کرامتهای وجودی انسان‏‎ ‎‏اشاره خواهم کرد.‏

‏     از قرون اول و دوم قبل از میلاد حضرت مسیح(ع) در فلسطین و‏‎ ‎‏سوریه و بین النهرین، مذاهب و نحله های مختلف گنوسی ‏‎(gnosis)‎‎ ‎‏از جمله مانوی رواج داشت که در مورد انسان عقاید خاص داشتند. آنان‏‎ ‎‏برای «خیر» و «شر» دو مبدأ جداگانه قائل بودند و انسان را محصول جدال‏‎ ‎‏این دو نیرو می دانستند. به نظر آنان علت هبوط انسان و رانده شدن او از‏‎ ‎‏بهشت، مسلط شدن نیروی «شر» بر «خیر» بوده است که بر اثر آن، انسان‏‎ ‎‏راهی این جهان شد و از حقیقت و اصل خویش دور ماند و به غربت دنیا‏‎ ‎‏گرفتار آمد و سرگردان و سرگشته به جستجوی جایگاه اصلی خویش‏‎ ‎‏پرداخت. به اعتقاد آنان انسان فقط در سایۀ تعالیم اشراقی و الهامات‏‎ ‎‏معنوی می تواند به اصل خویش باز گردد و به غربت خویش پایان بخشد.‏‎ ‎‏اسلام برخلاف ثنویت، همواره بر حقیقتی یگانه تأکید دارد و در هر‏‎ ‎‏شرایطی بر توحید تکیه می کند. از آنجا که هر کثرتی، ظهور و بروزی از‏‎ ‎‏وحدت است و مبدأ همه کثرات، حقیقتی واحد است، در پیدایش و مبدأ‏‎ ‎‏انسان نیز به حقیقتی واحد اشاره شده است. آنجا که قرآن می فرماید:‏‎ ‎خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَة.‎[1]‎‏ علی رغم تکثّر و تنوعی که در انسانها دیده‏‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 317
‏می شود همگی آنان از حقیقتی واحد آفریده شده اند و کمال آنان در این‏‎ ‎‏است که آن حقیقت واحد را بیابند و به آن باز گردند. انسان از دید اسلام‏‎ ‎‏موجودی خداگونه و متّصف به صفات الهی است. آنجا که گفته اند: ‏اِنّ اللّه ‎ ‎خَلَقَ آدم علی صورتِه.‎[2]‎

‏    ‏‏انسان، آیینه خدانما و مظهر تام و تمام حضرت حق است. او موجودی‏‎ ‎‏است که خداوند در مورد خلقت او می گوید:‏

‏     ‏خَلَقْتُ بیدَیّ‏ با دو دست خویش، یعنی با دو اسم جمال و جلال خود او‏‎ ‎‏را آفریدم. بنابراین، انسان هم مظهر رحمت و رأفت اوست و هم مظهر‏‎ ‎‏خشم و هیبت خداوندی. آری، براستی انسان تنها موجودی است که‏‎ ‎‏خداوند پس از خلقت او به خویش ‏فتبارک اللّه احسن الخالقین‎[3]‎‏ می گوید؛ و‏‎ ‎‏از خلقت او به صفت بهترین شکل و قوام یاد می کند، آنجا که می فرماید:‏‎ ‎لَقَدْ خلقنا الانسان فی اَحْسَنِ تقویم‎[4]‎‏ و سپس می فرماید: ‏ثُمّ رَدَدْنٰاهُ اَسْفَلَ‎ ‎سافلین.‎[5]‎

‏    ‏‏این موجود متعالی که به بهترین شکل قوام یافته است، به ناگاه هبوط‏‎ ‎‏می کند و در اسفل سافلین (جسم) مأوا می گزیند؛ اما هبوط او نه از روی‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 318
‏خشم پروردگار بلکه برای تکامل و فعلیت یافتن کمالاتی است که قبل از‏‎ ‎‏هبوط فاقد آن بوده است. از دیدگاه اسلام، تعالی با حرکت، تلاش و‏‎ ‎‏پویایی بر مبنای خرد حاصل می شود؛ و البته شرط حرکت، داشتن اختیار‏‎ ‎‏و آزادی است؛ پس انسان از دیدگاه اسلام مختار و آزاد آفریده شده است‏‎ ‎‏تا نیروهای بالقوۀ خویش را به فعلیت برساند. انرژی متراکم وجود خویش‏‎ ‎‏را آزاد سازد تا چون خالق خویش خلاقیت یابد. بدین ترتیب، انسان از‏‎ ‎‏دیدگاه اسلام موجودی رها شده، بدون سابقۀ ازلی نیست؛ بلکه‏‎ ‎‏موجودی آسمانی و ملکوتی است که در بارگاه قدس ربوبی هم سخن و‏‎ ‎‏مخاطب خالق خوبیها بوده، و اینک برای تعالی و تکامل در مرکب جسم‏‎ ‎‏مأوا گزیده است.‏

‏     انسان از دیدگاه اسلام، عالمی به عظمت عالم خارجی است تا آنجا که‏‎ ‎‏امام علی ـ علیه السلام در مدح او اینگونه می سرایند:‏

‏ ‏

أتزعم انک جرم صغیر‏             ‏و فیک انطوی العالم الاکبر‎[6]‎

‏ ‏

‏    ‏‏اما تنها هنگامی اصالت و ارزش انسان حفظ می شود که پیوندش را با‏‎ ‎‏خالق هستی قطع نکند، اگر این پیوند بریده شود چون درختی که از ریشه‏‎ ‎‏قطع شده باشد محکوم به فنا و نابودی است.‏

‏     پیروان مکتب اگزیستانسیالیسم که به انسان محوری معتقدند، انسان را‏‎ ‎‏موجودی مستقل در نظر می گیرند و به او اصالت می دهند. در حالی که‏‎ ‎‏مکتب اسلام که «خدا محوری» است، به انسانی که در ارتباط با خداست‏‎ ‎‏اصالت می دهد؛ در نظر این شریعت مقدس، ارزش و منزلت انسان‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 319
‏به میزان تقرب او به خداوند است. بنابراین، در اسلام همواره بر حفظ این‏‎ ‎‏ارتباط تأکید شده است. اسلام اگر از سوئی از کرامت انسان سخن‏‎ ‎‏می گوید ‏و لقد کرَّمنٰا بنی آدم‎[7]‎‏ را به ما می آموزد، از سوئی دیگر هشدار‏‎ ‎‏می دهد که حفظ این کرامت در پیوند با اصل و مبدأ هستی حاصل شدنی‏‎ ‎‏است، و تنها راه حفظ این پیوند «ذکر» و یاد خداست، که اگر از یاد او‏‎ ‎‏اِعراض کنیم زندگانی سخت و مشقت باری را متحمل خواهیم شد و فضا‏‎ ‎‏بر ما تنگ خواهد گردید: ‏وَ مَنْ اَعْرَضَ عَنْ ذکری فَانَّ له معیشةً ضنْکاً‎[8]‎

‏    ‏‏برخی از بزرگان در وجه تسمیه انسان گفته اند: ‏سُمّی الانسانُ انساناً لانّهُ‎ ‎اَنیسٌ‏؛ انسان موجودی است که در بارگاه حضرت حق، مستغرق و نظاره گر‏‎ ‎‏حضرت دوست و مأنوس با اوست؛ و هنر او حفظ این انس و آشنایی‏‎ ‎‏است. برخی دیگر وجه تسمیه او را متناسب با خصلت فراموشکاری‏‎ ‎‏انسان دانسته، و می گویند: ‏سمّیَ الانسان ناساً لأنّهُ ناس‏؛ از این روست که به‏‎ ‎‏اهل ایمان توصیه می شود بسیار ذکر بگویند؛ زیرا ذکر، عاملی است که‏‎ ‎‏انسان را به حقیقت اصلی خویش رهنمون می سازد و او را از نسیان نجات‏‎ ‎‏می بخشد.‏

‏     انسان از دیدگاه اسلام موجودی است واجد کلیۀ قوای کمالیه که با‏‎ ‎‏فطرتی پاک، خداجو و مؤمن، عاشق جمال و کمال مطلق به دنیا می آید و‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 320
‏هنر او در این است که قوای خود را به فعلیت رساند. البته گاهی در طول‏‎ ‎‏حیات خود گرفتار احساس پوچی و بی هدفی می شود؛ اما باید عوامل‏‎ ‎‏ایجاد چنین آفتی را جستجو کند و هرچه سریعتر آن را دفع نماید؛ چرا که‏‎ ‎‏مرضی است که بر او عارض گردیده، و اگر در پی درمان آن نباشد او را‏‎ ‎‏هلاک می کند. فطرت انسان همواره به دنبال کمال و جمال و محبوب‏‎ ‎‏مطلق است و هرگز احساس پوچی و بی هدفی ندارد؛ چون به حضور و‏‎ ‎‏وجود محبوب و معشوق مطلق ایمان دارد و عشق فعلی بدون معشوق‏‎ ‎‏فعلی امکانپذیر نیست. البته اعتقاد به امور فطری مغایرتی با آزادی انسان‏‎ ‎‏ندارد؛ زیرا وجود زمینه ها و منشأها و قوه های این کمالات به تنهایی عامل‏‎ ‎‏تحقق آنها نیست، بلکه به فعلیت رسیدن آنها نیازمند تلاش، آگاهی و عمل‏‎ ‎‏است. از این رو در اسلام سفارش و تأکید بسیار در مورد «عمل» شده‏‎ ‎‏است. چون انسان، ساختۀ کار و تلاش و اندیشه خویش است؛ پس لازم‏‎ ‎‏است تا هم برای یافتن خویشتن متعالی خود و هم برای دستیابی به‏‎ ‎‏معرفت الهی بیندیشد و خودسازی کند؛ انسان با خودشناسی می تواند به‏‎ ‎‏خداشناسی راه یابد که گفته اند: ‏مَنْ عَرَف نَفْسه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه.‎[9]‎

‏    ‏‏انسان موجودی متشکل از جسم و روح است، و حقیقت او مدیون‏‎ ‎‏روح اوست نه جسم او، و با این وجهه غیر مادی است که با خالق هستی‏‎ ‎‏پیوند می یابد. خداوند در این باره می فرماید: ‏نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی‎[10]‎‏ از روح‏‎ ‎‏خود در انسان دمیدم؛ و همین نفخۀ الهی است که حلقۀ پیوند و عامل‏‎ ‎‏اتصال میان این موجود با مبدأ خویش می شود. اگر انسان بتواند پیوند و‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 321
‏ارتباط خود را با خدای خویش که کمال مطلق است حفظ کند، در این‏‎ ‎‏صورت قوای روحی او به فعلیت می رسند و جامع دو عالم «غیب» و‏‎ ‎‏«شهادت» می شود؛ و هرگاه متوجه وجهه غیبی و نشئه ملکوتی خویش‏‎ ‎‏شود، ندای محبوب را می شنود که می پرسد ‏ألَسْتُ بِرَبّکُم‏ و در پاسخ، فریاد‏‎ ‎قالوا بَلی‎[11]‎‏ سر می دهد و به فکر موطن معهود خویش می افتد؛ آن وطنی‏‎ ‎‏که خلوت خانه پاکان است و متناسب با روح و فطرت خداجوی آنهاست،‏‎ ‎‏از صمیم قلب به آن وطن عشق می ورزد و راز سخن بزرگانی که گفته اند:‏‎ ‎حبّ الوطن من الایمان‎[12]‎‏ را درمی یابد؛ و هرگاه که در مورد جسم و بعد‏‎ ‎‏مادی خود می اندیشد، درمی یابد که جسم وسیله ای برای اسارت روح و‏‎ ‎‏نفس نیست تا روح در آن اسیر شود، بلکه مرکب و وسیله ای است که باید‏‎ ‎‏از آن در راستای تحقق اهداف خویش استفاده کرد و توجه داشت که‏‎ ‎‏همین نفس، گاه خطرناکترین دشمن انسان است و ‏اَمّارة بالسوء‎[13]‎‏ است.‏‎ ‎‏هرگاه که با رجوع خویش متوجه ظلم نفس و سرکشیهای او می شود ‏رَبَّنا‎ ‎ظَلَمْنا اَنْفُسَنٰا‎[14]‎‏ می گوید و پس از این اعتراف که بیانگر معرفت و آگاهی‏‎ ‎
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 322
‏است، ندای الهی را می شنود که‏ اِنَّ اللّه یُحبُّ التَّوّابین؛‎[15]‎‏ او کریم، رحمان،‏‎ ‎‏رحیم و غفار است؛ مگر می شود از کرامت و رحمت و مغفرت و عفو و‏‎ ‎‏بخشش دریغ ورزد.‏

‏     موضوع دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم در مورد یکی از‏‎ ‎‏کرامتهای انسان است. گرچه وقت محدود است و ممکن است شما‏‎ ‎‏عزیزان خسته شده باشید، اما سعی می کنم خیلی کوتاه نکاتی را مطرح‏‎ ‎‏کنم.‏

‏     کرامت، ویژه انسان است؛ زن و مرد نمی شناسد؛ مسیحی و مسلمان،‏‎ ‎‏سفید و سیاه نمی شناسد. حفظ کرامت و وسعت بخشیدن به مکرمتهای‏‎ ‎‏اخلاقی نیازمند عدالت است و عدالت بستر مناسبی برای ظهور کرامتهای‏‎ ‎‏انسانی است و معنای آن این است که هر چیز در جای مناسب خود قرار‏‎ ‎‏گیرد. یکی از کرامتهای انسان «امانتداری» اوست؛ امانتی که همه‏‎ ‎‏مخلوقات اعم از ملائک و زمین و آسمان از پذیرش آن اباکردند و خود را‏‎ ‎‏عاجز از پذیرش آن یافتند؛ امانتی که خداوند درباره آن می فرماید:‏

‏     ‏اِنَّا عَرَضْنا الاَمَانَةَ عَلَی السَّمٰواتِ وَ الاَرضِ وَ الجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَ اَشْفَقْنَ مِنْهَا‎ ‎و حَمَلَهَا الاِْنْساٰنُ اِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً.‎[16]‎

‏    ‏‏این آیه، گذشته از کرامت انسان در پذیرفتن امانتی که همه از پذیرش‏‎ ‎‏آن سرباز زدند به وجود دو صفت در انسان اشاره می کند که موجب‏‎ ‎‏پذیرش آن امانت الهی می شود و آن دو صفت را «ظلوم» و «جهول»‏‎ ‎‏برمی شمرد. در اینجا اشاره ای به امانت الهی می کنیم و سپس به اختصار‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 323
‏به دو صفت مذکور خواهیم پرداخت. مرحوم شاه آبادی (رض) در تعریف‏‎ ‎‏امانت الهی می گوید: منظور از امانت، ولایت و قرب به حضرت حق‏‎ ‎‏است. البته قرب درجات و مراتب متنوع دارد و طبیعی است که میزان‏‎ ‎‏امانتداری انسان به میزان علم و آگاهی و معرفت اوست. برخی امانت‏‎ ‎‏الهی را عشق و حب دانسته اند؛ عشقی که مایه هستی است و قوام همه‏‎ ‎‏موجودات به اوست و عرفا آن را عصاره هستی تعریف کرده اند. حال هر‏‎ ‎‏یک از معانی امانت را که در نظر گیریم، امانتداری انسان تا آنجا اوج‏‎ ‎‏می گیرد که واسطه خلقت می شود. در زیارت جامعه می خوانیم: ‏«بِکُمْ فَتَحَ‎ ‎اللّه و بِکُمْ یَخْتِمُ».‎[17]‎

‏    ‏‏پس از بیان مقام انسان در پذیرش امانت الهی این ابهام در ذهن پدید‏‎ ‎‏می آید که چگونه دو صفت به ظاهر مذموم «ظلوم» و «جهول» موجب‏‎ ‎‏پذیرش امانت الهی شده، و انسان را به کرامت امانتداری متصف‏‎ ‎‏ساخته اند. بدیهی است برای رفع این ابهام باید در پی معنا و مفهومی‏‎ ‎‏مثبت از این دو صفت بود. امام خمینی در بیتی به دو معنای مثبت این‏‎ ‎‏صفات اشاره دارند:‏

‏ ‏

عارفانِ رخ تو جمله ظلومند و جهول ‏         ‏این ظلومی و جهولی سر و سودای من است‎[18]‎

‏ ‏

‏    ‏‏در جای دیگر «ظلوم» و «جهول» را اینچنین تعریف می کنند: آنکه‏‎ ‎‏بشکست همه قید، ظلوم است و جهول؛‏‎[19]‎‏ یعنی با شکستن انّانیت خود و‏‎ ‎‏با بیرون آمدن از خودِ مادی، می تواند ظلوم و جهول شود. با تنها شدن‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 324
‏می توان تنهای مطلق و یگانه مطلق را درک کرد؛ و در این صورت است که‏‎ ‎‏ظلوم و جهول معنای مثبت می یابد.‏

‏     ظلوم بودن؛ یعنی سرکوب کردن نفس اماره و بها ندادن به‏‎ ‎‏خواسته های نفس، که در این صورت تنها «عقل» بر وجود او سیطره پیدا‏‎ ‎‏کرده، و وجود او و اعمال و رفتار او عقلانی شده است. در حقیقت از ‏اول‎ ‎ما خلق اللّه  ‏بهره کافی برده است که فرمود:‏ اول ما خلق اللّه العَقْل.‎[20]‎

‏    ‏‏روشن است که حکومت و سیطره نفس، موجبات سقوط انسان را‏‎ ‎‏فراهم می سازد و آدمی با سرکوب نفس امّاره به تعدیل قوای خود‏‎ ‎‏می پردازد. در نتیجه روح او واجد کمالات پسندیده و اوصاف حمیده‏‎ ‎‏می گردد و در اصطلاح عرفان، تجلیه و تخلیه، تحلیه حاصل می شود؛‏‎ ‎‏یعنی از پیراستگی و زدودن، آراستگی پدید می آید.‏

‏     و در معنای جهول گفته اند: پس از آنکه انسان به صفات نیک آراسته‏‎ ‎‏شد و «عقل» در وجود او غلبه یافت و از معارف حقه آگاه گردید، حقیقت‏‎ ‎‏و کُنه هر چیز را چنانکه باید می شناسد و به معدن کمالات و خالق آنها‏‎ ‎‏آگاهی می یابد. بر اثر این معرفت، حب و علاقه او به خالق کمال و جمال‏‎ ‎‏مطلق افزون می شود و در پی این آگاهی، به توحید صفاتی و افعالی‏‎ ‎‏می رسد؛ یعنی از هر چه غیر خدا غافل می شود یا غافلانه به اشیا استقلال‏‎ ‎‏نمی بخشد. حق را در همه چیز ساری و جاری می بیند. حقیقت کلام‏‎ ‎‏والای رادمرد عرفان، مولی الموحدین را درک می کند که فرمود: ‏مارَأیتُ‎ ‎شیئاً اِلاّ رَاَیْتُ اللّه فیه و مَعَه.‎[21]‎


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 325
‏    ‏‏او راز سخن ولیّ معصوم را که فرمود: ‏داخل فی الاشیاء لا کدخول شی ءٍ‎ ‎فی شی ء،‎[22]‎‏ را درک می کند.‏

‏    ‏‏بنابراین، توجهش به خالق هستی معطوف می شود. جهان را پرتویی از‏‎ ‎‏او می بیند و در می یابد که یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاده‏‎ ‎‏است، فیاضیت او را درک می کند و خلقت جهان را مدیون فیاضیت و‏‎ ‎‏خالقیت او می داند. در حقیقت «از مؤثر پی به اثر» می برند نه از «اثر به‏‎ ‎‏مؤثر».‏

‏     خداوند از وجود بندگانی با این معرفت، ما را باخبر ساخته، و با بیان‏‎ ‎‏حدیث قرب نوافل، جاهل بودن انسان را نیز معنا کرده است. آنجا که‏‎ ‎‏می فرماید: ‏لایَزال العَبْد یتقرب اِلیَّ بالنَوافِل حَتی أُحبَّهُ فاذا أَحَببتهُ کُنتُ سمعَهُ الذی‎ ‎یَسمَعُ به و بَصَرهُ الذی یبصر به.‎[23]‎

‏    ‏‏بندۀ من با انجام دادن نوافل به من نزدیک می شود و تا آنجا پیش‏‎ ‎‏می رود که در من فانی می شود و من محب او می شوم.‏

‏     در چنین شرایطی من گوش او می شوم، گوشی که با آن می شنود و‏‎ ‎‏چشم او می شوم، چشمی که با آن به جهان می نگرد. تمام قوای او ربّانی‏‎ ‎‏می شود؛ یعنی با چشم و گوش حق با جهان ارتباط برقرار می کند؛ و‏‎ ‎‏انسانی یکتابین و یکتاپرست می شود و از دیگران غفلت می ورزد. توجه‏‎ ‎‏او یکسره به خالق عالم معطوف می شود، در نتیجه جاهل به مٰا سِوی اللّه ‏‎ ‎‏می گردد. در اینجاست که به کرامت اعلای خویش پی می برد و با حفظ‏‎ ‎‏امانت الهی، عهده دار حفاظت از مخلوقات دیگر می شود. نگاه او به‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 326
‏خودش و محیط زندگانی اش، نگاهی با حفظ امانت الهی است؛ زیرا‏‎ ‎‏رسالت حفاظت از آنها را برخود لازم می داند. در اینجاست که انسانها به‏‎ ‎‏چهار دسته تقسیم می شوند:‏

‏     الف) دسته ای که هرگز از این رسالت خود درک و دریافتی ندارند؛‏‎ ‎‏چنانچه گویی نمی دانند مسافری هستند که باید از عالم دنیا بگذرند و به‏‎ ‎‏مقصد و مقصود خود راه یابند، نه در فکر مقصدند و نه در اندیشۀ زاد و‏‎ ‎‏توشه مسافرت.‏

‏     ب) دسته دیگر، کسانی هستند که می دانند مسافرند، و می دانند که‏‎ ‎‏این جهان جایگاه زندگانی جاودانه آنها نیست؛ و می دانند که دنیا فقط‏‎ ‎‏گذرگاهی است برای رسیدن به مقصدی که دیر یا زود به آنجا خواهند‏‎ ‎‏رسید؛ اما بر اثر غفلت و گرفتارآمدن در تنگنای عالم طبیعت به فکر زاد و‏‎ ‎‏توشه سفر نیستند.‏

‏     ج) دسته سوم، کسانی اند که این حقایق را درک کرده اند و بار سفر‏‎ ‎‏خویش را به نحو احسن بسته و منتظر مأوا گزیدن در منزل و جایگاه اصلی‏‎ ‎‏خویشند. اینان در اصطلاح عرفا کاملان و واصلانند.‏

‏     د) دسته چهارم، از این مرحله فراتر رفته، تنها در اندیشه نجات خود‏‎ ‎‏نیستند؛ بلکه نجات خود را در نجات همه همنوعان خود می دانند؛‏‎ ‎‏آرامش آنان در کنار آرامش همه انسانها معنا می یابد. اینان کاملان مکمِّلند.‏

‏     سزاوار است حسن ختام کلام خود را به یکی از مصادیق دستۀ چهارم‏‎ ‎‏اختصاص دهم. آیا براستی جز این است که شخصیت محبوب ما که این‏‎ ‎‏مجلس به نام او منعقد است برای رهایی و استکمال همه انسانها هستی‏‎ ‎‏خود را وقف کرد، از وطن خویش به در آمد و مرارتهای غربت را به جان‏‎ ‎‏خرید تا امینی صادق برای امانت الهی باشد. از خدا می خواهیم هرچه‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 327
‏سریعتر او را نجات بخشد و به ما بازگرداند.‏

والسلام

‏لبنان‏

‏کنگره امام موسی صدر 1376‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 328

  • )) «خَلَقَکم مِنْ نَفْسٍ واحدةٍ ثُمّ جَعَل مِنها زَوْجَها و اَنْزلَ لَکُم منَ الاَنْعام ثمانیة اَزْواج یَخْلقکم فی بُطون اُمّهاتِکم خَلْقاً مِنْ بَعد خَلقٍ فی ظُلُماتٍ ثلاث ذٰلکم اللّه رَبّکُم لَه الملکُ لا اِلٰه الاّ هُو فَانّیٰ تصرَفُونَ». او شما نوع بشر را از یک حقیقت آفرید. پس، از آن جفت او را قرار داد و برای استفادۀ شما نوع بشر هشت قسم از چهارپایان ایجاد کرد و شما را در باطن رحم مادران در سه تاریکی (مشیمه و رحم و بطن) با تحولات گوناگون بدین خلقت زیبا بیافرید. این خداست پروردگار شما که سلطان ملک وجود است و هیچ خدایی جز او در عالم نیست. با این حال چگونه از راه حق منحرف می شوید؟ (زمر / 6).
  • )) در روایات وارد است: «همانا خداوند آدم را بر صورت خود آفرید».
  • )) «ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا اخر فتبارک اللّٰه احسن الخالقین». آنگاه نطفه را علقه و علقه را گوشت پاره و باز آن گوشت را استخوان و سپس بر استخوانها گوشت پوشانیدیم. پس از آن (به دمیدن روح پاک مجرد) خلقتی دیگر انشا نمودیم. آفرین بر قدرت کامل بهترین آفریننده. (مؤمنون / 14).
  • )) که ما انسان را در مقام احسن تقویم (و نیکوترین صورت در مراتب وجود) بیافریدیم. (تین / 4).
  • )) سپس (به کیفر کفر و گناهش) به جهنم و پست تر نقطۀ امکان برگردانیم. (تین / 5).
  • )) تو پنداری همین جرم صغیری     جهانی در نهاد تو نهان است (منسوب به امیرالمؤمنین «ع»)
  • )) «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُم فی البَرِّ و البَحْرِ وَ رَزَقْناهُم مِنَ الطَّیّباتِ وَ فَضَّلْناهُم عَلی کَثیر مِمَّنْ خَلَقْنا تَفضیلاً». و ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آنها را به مرکب برّ و بحر سوار کردیم (و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختیم) و از هر غذای لذیذ و پاکیزه آنها را روزی دادیم و بر بسیاری از مخلوقات خود برتری و فضیلت کامل بخشیدیم. (اسرا / 70).
  • )) «وَ مَنْ اَعْرضَ عَنْ ذِکری فانّ له مَعِیشةً ضَنْکاً و نَحْشُرهُ یَوْمَ القیٰمة اَعْمٰی». و هرکس از یاد من رویگردان شود، زندگی تنگ و سختی خواهد داشت و روز قیامت او را نابینا محشور می کنیم. طه / 124.
  • )) کسی که خود را بشناسد، پس بدرستی که پروردگار را شناخته است.
  • )) «فَاِذا سَوَّیْتُه و نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا له ساجِدین». هنگامی که کار آن را به پایان رسانیدم و در او از روح خود دمیدم، همه بر او سجده کنید. (حجر / 29).
  • )) «وَ اِذ اَخَذ ربّکَ مِنْ بَنی آدمَ مِنْ ظُهورِهم ذُرّیّتهم و اَشْهَدهُم عَلٰی اَنْفسهِم اَلَسْتُ بربکم قالُوا بَلٰی شَهدنا اَنْ تَقولوا یَوْمَ القِیٰمةِ اِنا کنّا عَنْ هذا غافلین». به خاطر بیاور زمانی را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ذریۀ آنها را بر گرفت و آنها را گواه بر خویشتن ساخت و فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، گواهی می دهیم برای اینکه در روز رستاخیز نگویید ما از این غافل بودیم. (اعراف / 172).
  • )) دوست داشتن وطن، نشانۀ ایمان است.
  • )) «وَ ما اُبَرِّءُ نَفْسی اِنّ النَفْسَ لاََمارة بالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّی اِنَّ رَبّی غفورٌ رحیم». من هرگز نفس خویش را تبرئه نمی کنم که نفس (سرکش)، بسیار به بدیها امر می کند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند، پروردگارم غفور و رحیم است. (یوسف / 53).
  • )) «قٰالاٰ رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفرلَنٰا و تَرْحمنا لَنکونَنَّ مِنَ الخٰسِرِین». گفتند: پروردگارا، ما به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را ببخشی و بر ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود. (اعراف / 23).
  • )) خداوند توبه کنندگان را دوست دارد. (بقره / 222).
  • )) ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم؛ آنها از حمل آن ابا کردند و از آن هراس داشتند؛ اما انسان آن را بر دوش کشید، او بسیار ظالم و جاهل بود. (احزاب / 72).
  • )) به شما آغاز کرد خدا، و به شما پایان دهد. (مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره).
  • )) دیوان امام؛ ص 59 .
  • )) همان؛ ص 104. (ناظر به آیۀ 72 سورۀ احزاب).
  • )) نخستین آفریده خدا خِرد است. (بحارالانوار؛ ج 1، ص 97).
  • )) چیزی را ندیدم مگر آنکه خدا را در آن و با آن دیدم. منقول از امیرالمؤمنین(ع). (علم الیقین؛ ج 1، ص 49).
  • )) در درون اشیاست، نه مانند اینکه چیزی داخل چیزی باشد. (توحید صدوق؛ ص 306، باب 43).
  • )) اصول کافی؛ ج 4، ص 53، «کتاب ایمان و کفر».