مناسبت: میلاد حضرت فاطمۀ زهرا(س) و ولادت حضرت امام خمینی
ـ با تبریک سالروز میلاد پربرکت حضرت فاطمه زهرا(س) و میلاد حضرت امام خمینی از شما می خواهیم این گفتگو را با احساسی که خودتان از شخصیت والای دخت گرامی پیامبر اکرم(ص) دارید آغاز کنید.
ـ من هم این روز فرخنده و این تقارن زیبا را به شما و به همه مسلمانان و دوستداران خاندان عصمت و طهارت تبریک می گویم؛ اما بپذیرید که سخن گفتن دربارۀ این گوهر گرانمایه صدف نبوّت و ولایت، زبانی دیگر و بیانی دیگر می طلبد؛ چیزی که من می توانم بگویم و جرأت گفتن آن را به خود می دهم فقط بیان احساس قلبی و رؤیا گونه ای است که از بعضی احادیث مربوط به اصل خلقت و آفرینش نور آن حضرت در قلب و روح من تابیده است. از احادیث مشهور شیعه است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: نخستین آفریده ای که خداوند آفرید نور من بود و نور من از نور خداست، و حدیث دیگر اینکه آن حضرت فرمودند که: خداوند نور فاطمه را پیش از خلقت آسمانها و زمین آفرید و نور فاطمه هم از نور خداست. این حدیثها را که در کنار هم می گذاریم و بررسی می کنیم، می بینیم که نور فاطمه ـ سلام اللّه علیها مقدم بر آفرینش آسمانها و زمین
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 377
است، و ارض و سماء متأخر از حقیقت وجودیه آن بانوی مکرّمه است؛ و نور فاطمه و هستی او بر هستی این دو تقدّم دارد.
باز به سخن دیگری از پیامبر استناد می کنم که این یکی در روایات شیعه و سنی آمده که فرمودند: فاطمةُ بضعة منی، مَنْ اَذاهٰا فقد اذانی و من اذانی فقد اذی اللّه ، یعنی فاطمه پارۀ تن و روح من و جزئی از جسم و جان من است.
گفت پیغمبر که آزار من آزار خداست و آنکه زهرا را بیازارد مرا آزرده است
شاید کسی با سطحی نگری گمان کند هر پدری ممکن است راجع به فرزندش چنین حرفی را بزند که اگر کسی فرزند مرا آزار بدهد، مرا آزرده است؛ ولی توجه داشته باشید که وقتی پیامبر عظیم الشأن، این انسان کامل چنین سخنی می گوید تنها توجه به جنبه عاطفی پدرانه ندارند، بلکه از حقیقتی بسیار عمیقتر پرده برمی دارند.
با این جملاتی که ذکر شد، می توانیم بگوییم که وقتی خلقت زهرا(س) خلقت عقل کل و خلقت نور پیامبر می شود آن وقت می فهمیم که پارۀ تن پیامبر(ص) یعنی چه، اذیت زهرا(س)، اذیت پیامبر(ص) است یعنی چه، و آزار پیامبر(ص)، آزار زهرا(س) است یعنی چه...
تبریک دیگری هم در این روز باید خدمت شما عرض کنم و آن به مناسبت تولد فرزند راستین حضرت زهرا(س)، حضرت امام خمینی است که به نظر من این تقارن خجسته تأمل برانگیز است. چون که تولد این دو شخصیت در فرهنگ و تمدن ما منشأ اثر بود. به عنوان مثال می بینیم حضرت زهرا(س) یک خلقت ویژه دارند و من عرض می کنم که این خلقت ویژه چه چیزی را برای ما به ارمغان می آورد.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 378
اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که خلقت ویژه، خود مستلزم معصومیّت و قداست و کمال است. پس، چگونه کسی که خلقتش کامل بوده، و چنین ویژگی را داشته، می تواند برای ما اسوه و الگو باشد؟ من فکر می کنم این بُعد اهمیت بسیاری دارد، که هنر زهرا(س) در حفظ این کرامات است؛ یعنی کرامت انسانی را توانسته است حفظ کند و در خود پرورش بدهد و به اوج کمال برساند. این بُعد است که می تواند برای ما الگو و اسوه باشد. مگر جز این است که در آثار برخی از بزرگان دین آمده است که همۀ انسانها با فطرت پاک زاده می شوند؛ همه انسانها کمالجو هستند؛ همه انسانها دنبال مطلق می گردند؛ و هیچ چیزی جز دستیابی به آن روح متعالی آنها را اقناع نمی کند. پس، آنچه اهمیت اساسی دارد این است که آیا ما این نیروهای کمالی را که در وجود ما نهفته است توانستیم به فعلیت برسانیم؟
کمال زهرای اطهر(س) در این است که اگر خلقت ویژه دارند، اگر کمالات را در وجودشان به نحو احسن دارند، بدین خاطر است که توانسته اند این کمالات را در خودشان پرورش بدهند و به فعلیت برسانند؛ و چنین است که ایشان برای ما الگو می شوند.
از بحث خلقت و آفرینش ویژۀ حضرت زهرا(س) و پیوند روحانی ایشان با پیامبر اکرم(ص) که بگذریم، به بُعد اجتماعی شخصیت آن بزرگوار می پردازیم که آن هم جزئی از رسالت و پیام الهی حضرت رسول است.
قیام ایشان علیه بی عدالتی و برای اقامه عدل در جامعه، دفاع از حریم ولایت، قیام علیه سلطه گری و سلطه پذیری و همه مسائل دیگری که برای ما در این روزها گفته می شود از ویژگیها و خصوصیات حضرت زهرا(س)
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 379
است.
همۀ این ویژگیها، چیزهایی نیست که بتوان به سادگی از کنارشان گذشت. بعد از رحلت پیامبر(ص) با آن علاقه ای که حضرت زهرا(س) به پدر داشتند ـ که این علاقه یک علاقه خاصی بوده بعد از آن شرایط، حضرت زهرا(س) به مسجد می آیند. شرایط روحی را در نظر بگیرید! خود ما در شرایط بسیار کمرنگتر از این وقتی قرار می گیریم، شاید حرفهای روزمرۀ خودمان را هم نتوانیم آنچنان که شایستۀ طرح در جمعی باشد ادا کنیم. شاید برای هر کسی این حالت پیش آمده باشد؛ و برای خود من مکرر اتفاق افتاده که در یک بحران روحی که قرار گرفته ام (مخصوصاً از جهت عاطفی) حتی ادای سخنان روزمره هم برایم مشکل شده است. می بینیم حضرت زهرا(س) در چنین شرایطی قرار می گیرند و به مسجد می آیند و در حضور جمع، آن خطبه غرّا و مفصل را دربارۀ مهمترین مسألۀ روز و شاید مهمترین مسألۀ تاریخ اسلام ایراد می کنند. خطبه ای که سرتاپای آن مملو از نکات عرفانی و علمی دقیق است که حالا نمی خواهم این را بحث کنم که خودش بحث مفصلی است. می بینیم که همین نمونه، یعنی این نمونه ای که می خواهد برای ما اسوه و الگو باشد چگونه است.
حضرت امام به این نکته اشاره داشتند که اگر چه همه روزها می تواند روز زن باشد؛ اما اگر قرار است روزی را زنهای ما روز زن قرار بدهند، چه بهتر که این روز، روز تولد حضرت زهرا(س) باشد. البته این بدان معنا نیست که حضرت زهرا(س) فقط الگوی زنان است، بلکه به تعبیر حضرت امام، صدّیقۀ طاهره(س) الگوی هر انسان آزاده ای است. هرکس که بخواهد آزادی خودش را، حریّت خودش را، اصالت خودش را و
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 380
انسانیّت خودش را حفظ کند باید از زهرا(س) الگو بگیرد.
تمام این مراتب الگودهی در رفتار و کردار حضرت زهرا(س) نمود دارد و ما باید آنها را بجوییم و بیابیم. کلّی بحث کردن و مسائل کلی را مطرح کردن شاید نتواند به آن صورت برای ما مشکلی را حل کند. باید دقیقاً و جزء جزء مسائل را بحث کنیم و موشکافانه باز بکنیم که بتواند برای هر کسی الگو قرار بگیرد.
تولد حضرت امام که مقارن شده است با ولادت حضرت زهرا(س) به نظر من قابل تأمل است. تقارن این دو میلاد مبارک می تواند برای ما مفهومی نمادین و سمبلیک داشته باشد. یعنی حرکت امام و آثار وجودی امام در چنین روزی متولد می شود، و این درک و برداشت می تواند ما را به یک افق دیگری رهنمون سازد و افق دیگری را به روی ما بگشاید؛ تولد امام می شود تولد انسان نو، تولد انسانیت نو و تولد جامعۀ نو.
حافظ می گوید: /آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/؛ یعنی آدم در عالم ظلمت، در عالم جهل، در عالم از خود بیگانگی، در عالم اسارت، آدم نمی شود.
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست عالمی از نو بباید ساخت و ز نو آدمی
می بینیم کار امام، ساختن آدم نو است. بر چه پایه ای؟ با تعالیمی برگرفته از اسلام و برگرفته از دستورات مادرشان حضرت زهرا(س) و بر پایۀ نور، بر پایه هدایت الهی، بر پایه عقل و بر پایه خرد است.
امام وقتی می خواهد انسان را از عالم خاکی به عالم افلاکی ببرد، و وقتی راجع به قیام صحبت می کند، می گوید: من آمده ام تا بزرگواری شما را حفظ بکنم؛ یعنی بزرگواری، شرافت، آزادگی، حریّت و انسانیّت افراد
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 381
برای امام ملاک بوده است که امام قیام می کند تا اینها را حفظ بکند. امام برای اینکه این مسائل را و این مفاهیم را به فعلیت و به کمال برساند، اول خودش را ساخت، اول خودش را تهذیب کرد، خودش را تزکیه کرد و بعد پا به عرصه قیام گذاشت و گفت: من آمده ام تا بزرگواری شما را حفظ بکنم، این مطلب خیلی مهمی است.
امام در جوانی که زمان ظهور تمام احساسات، امیال و همه مسائل جوانی است بهترین کتابشان را نوشته اند.
اربعین حدیث امام را نگاه کنید! می بینید آنجا دستورالعمل دارد. دقیقاً باید به نکاتی که امام آنجا نوشته اند توجه داشته باشیم. من به عنوان فردی که در کنار امام و در محیط زندگی خصوصی ایشان حاضر و ناظر بودم، می دیدم گاهی دقیقاً همان نصایح، پندها و توصیه هایی را به من تذکر می دادند که در چهل سالگی شان در اربعین حدیث نوشته بودند. این پیداست که همین جمله ای را که امام همیشه توصیه می کردند که اگر علم را فرا می گیرید، یک طوری یاد بگیرید که شما صرفاً حامل مجموعۀ اندوخته ها نباشید، در این صورت تمام حرکات، سکنات، رفتار و گفتار انسان همان می شود که یاد گرفته است و دیگر چیزی بر انسان بار نیست. این دقایق را مو به مو خودشان رعایت می کردند؛ اگر می خواستند توصیه ای به من بکنند یا به نزدیکان بکنند، همان جمله ای را می گفتند که چهل سال پیش گفته بودند؛ چون آن عبارات با وجودشان عجین شده بود.
به عنوان مثال خاطره ای نقل می کنم: روزی با ایشان در حیاط خانه قدم می زدم که پسر کوچکم به جمع ما پیوست. لباسش کمی نامناسب بود؛ یعنی اینکه سر زانوی شلوارش رفته بود و من از این تکه های آماده و حاضری که می توان بر روی شلوار دوخت دوخته بودم. امام گفتند: چرا
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 382
لباسش اینطور است؟ گفتم اینطوری حزب اللهی است. از این جملۀ من ایشان برآشفته شدند و گفتند: می خواهی ریا کنی؟ می خواهی بچه ات را لباس کهنۀ مندرس بپوشانی که به مردم وانمود کنی من چنین هستم؟... بعد برخی از دستورات اسلامی و انسان سازی را تذکر دادند. جالب اینکه وقتی من بعداً به کتاب چهل حدیث ایشان مراجعه کردم دیدم، همۀ توصیه ها تبلور همان مطالبی است که ایشان در آن کتاب اخلاقی نوشته بودند. بگذریم، از مطلب دور شدم. منظورم این بود که هدف امام، انسان شدن ما بود، آزادگی و حریّت ما بود. ما این ادعا را نداریم که به همۀ اینها رسیدیم؛ اما معتقدیم که گامهایی برداشته ایم. امام با تعالیمی که دادند با توجه به اینکه اول خودشان را ساخته بودند، با کمک پیروان صدیقشان توانستند اهدافشان را در خیلی زمینه ها پایه ریزی اساسی بکنند.
ما می توانیم براستی و با افتخار ادعا کنیم که الآن در زمینه تصمیم گیری سیاسی، زنجیر هیچ بیگانه ای را به گردن نداریم. در بُعد فرهنگی جیره خوار و ریزه خوار هیچ مکتب و مسلکی نیستیم. در بعد اجتماعی پیرو هیچ سنت شرقی و غربی نیستیم. شعار امام نه شرقی و نه غربی بود. این شعار امام برخاسته از اعتقاد قلبی ایشان بود. شعاری توخالی نبود، یک شعار حقیقی بود که به آن رسیده بودند و این نه شرقی، نه غربی، همان اسلام ناب و اسلام حقیقی بود. گرچه در این مسیر، عوامل مزاحم خارجی زیاد داشتیم، آفتهای ناسازگار داخلی هم متأسفانه زیاد داشتیم و هنوز هم داریم؛ اما صلابت امام و راه او و اعتقاد انسانهای آزاده ای که دستور او را آویزه گوششان کرده بودند، همچنان که پیروی از خدا و پیامبر را لازم می دانستند، پیروی از ولایت او را هم لازم می دانستند، توانستند قیام کنند و بسیاری از اهداف خود را تحقق بخشند.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 383
اما در این راه مشکلاتی هم هست. همیشه در مسیر هر حرکتی عده ای افراد هستند که مسیر حرکت را دچار نقص می کنند و برای رسیدن به آن هدف اصلی مشکلاتی ایجاد می کنند.
یک خطر، افراد متحجری هستند که جمود فکری دارند؛ یعنی کسانی که واپسگرا هستند؛ به خودشان جرأت اندیشیدن نمی دهند؛ عقده هایی هنوز در جانشان وجود دارد که سر باز نکرده است و سنتهای گذشته را بر سلوکهای نرم و روان قرآنی ترجیح می دهند.
بالاخره کسانی در این جامعه وجود دارند که همیشه شعور را در پای شعار قربانی می کنند! اینها در زمان پیامبر هم بودند. راه رسول اللّه را هم سد می کردند. در زمان امام علی(ع) نیز بودند. راه را بر آن امام نیز ناهموار می کردند؛ و خدا هم پیاپی پیامبرش را دعوت به صبر می کرد که «فاصبر» پایدار باش، از اینها ناراحت نشو. به هر حال کلام حق، حق است و جای خود و راه خودش را باز می کند. عوامل مانع که بازدارندۀ حرکت صحیح اسلام ناب هستند همیشه وجود دارند؛ اما صلابت امام موجب شد که علی رغم تمام توطئه ها و اهانتها و تهمت زدنهایی که در مورد آن عزیز گفته شد وهیچ کدام هم راه به جایی نبرد، راه امام و کلام امام همواره مسیر خود را ادامه دهد، گرچه مشکلاتی فراهم می شود که ممکن است حرکت را کُند کند؛ اما حقیقت کلام امام همچنان پویا و سریع در قلبهای آزاده جهان نفوذ می کند و حرکت خود را ادامه می دهد.
ـ شما از آزادی و آزادگی صحبت کردید و به افراد واپسگرا و متحجر اشاره فرمودید، طبیعی است که امام هم از اینها فریادشان بلند بود. آیا می توانید کمی بیشتر دربارۀ اینها صحبت کنید؟
ـ بله. گفتم که آزادی و آزادگی در دین اسلام اهمیت بسزایی دارد.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 384
یعنی اسلام، انسانی می خواهد آزاد و آزاده؛ ولی این را باید توجه بدهم که آزادی به معنای رهایی از هر قید و بند نیست. انسان به حکم عقل یک دسته قوانین را می پذیرد، یعنی عقل سلیم حکم می کند که مجموعه ای از قوانین را بپذیرد که در سایۀ آن قوانین، هم بتواند خودش به کمال برسد، هم جامعه اش سالم باشد و هم دیگران زندگی سالمی داشته باشند. همه بتوانند امت واحده ای باشند و در مسیر واحد و مشترک حرکت کنند. ببینید، ما می دانیم که انسان به حکم طبیعت خود، موجودی اجتماعی است و نمی تواند تنها زندگی کند. طبعاً باید از یک سری قوانین پیروی کند. عقل سلیم حکم می کند قوانینی را انتخاب کند که کاملتر باشد تا علاوه بر اینکه ضامن اصلاح جامعه و زندگی سالم اوست، احکامی هم برای تعالی روح وی داشته باشد.
حضرت امام در کتاب اربعین حدیث در تعریف انسان می گویند:
انسان اعجوبه ای است که دارای دو نشئه است، یک نشئۀ ظاهری و یک نشئۀ باطنی. نشئه ظاهری اش، همان نشئۀ دنیوی است و نشئۀ باطنی اش روح است که متعلق به عالم دیگر است. در وجود انسان دو قدرت و نیرو وجود دارد که در مقابل هم قرار دارند. یک نیرو او را به درکات سفلیٰ می کشاند و یک نیرو او را به ملکوت اعلا دعوت می کند. همیشه در وجود انسان این دو نیرو وجود دارند که با هم درگیرند. یکی می خواهد او را به سعادت برساند و دیگری می خواهد او را به شقاوت رهنمون شود. حالا این انسان می خواهد در اینجا حرکت بکند، این انسان طالب قوانینی است که با التزام به آن قوانین، به کمال و به غایت انسانی خود دست یابد. این کمال هم در جهت بعد مادی و هم در جهت بعد معنوی است؛ یعنی هم باید بعد مادی او را تأمین کند، که دنیای اوست،
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 385
زندگی اوست و جامعه ظاهری اوست؛ و هم باید به بعد معنوی او که کمالات روحی است توجه داشته باشد.
شما در سؤالات خود به آزادی و آزادگی اشاره کردید. ممکن است این مطلب تلقی غلطی در ذهن به وجود بیاورد که رهایی از هر قید و بند، آزادی است. این به نظر من دقیقاً عکس است؛ یعنی انسان آزاده کسی است که خودش را در یک چهارچوبی قرار می دهد که آن چهارچوب، حساب شده انتخاب شده است. یعنی به حکم عقل یک سری قوانین را انتخاب می کند و برای اینکه آزادگی و آزاد بودن خودش را حفظ کند خودش را به آن قوانین ملتزم می کند و در بند آنها قرار می دهد و به گفته شاعر: /من از آن روز که در بند توأم آزادم/.
ما به حکم جبر در زمانی معین به دنیا آمده ایم و در یک زمان مشخصی هم از دنیا خواهیم رفت. این را هم می دانیم که ما با یک سری نیروهای نهفته در وجودمان به دنیا آمدیم، هنر در این است که ببینیم آیا می توانیم این شرافت را حفظ کنیم؟ ما با طینت پاک خلق شدیم و وجود پیدا کردیم. وجود، خیر محض است. ما باید از یک سری قوانین پیروی بکنیم که بتوانیم این نیروهای نهفته در وجود خودمان را به فعلیت برسانیم و رهسپار منزل ابدی شویم. قوانینی می تواند کاملتر باشد که هم دنیای (بعد مادی) ما را تأمین بکند هم آخرت ما را. پس، می بینیم آن مکتبهای مادی که فقط به بُعد ظاهری ما توجه دارند کامل نیستند. ما به مجموعه قوانین «دین» می گوییم. پیروی کردن از قوانینی که می خواهیم ما را به کمال برساند «دین» می نامیم. مسلک مادی فقط به جنبه مادی ما توجه دارد و یک دین کامل نیست؛ یک مجموعه احکام کامل نیست؛ یک قوانین کامل نیست و یک عقل سلیم نمی تواند بپذیرد. از آن طرف اگر هم مسلک
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 386
یا مکتبی باشد که فقط به بعد روحی توجه کند و فقط دستورات تعالی روح را برای ما داشته باشد، باز به حکم عقل می گوییم این قوانین کامل نیست، و این نمی تواند هر دو بعد وجود ما را به کمال برساند. پس، باید دینی باشد که به هر دو بعد وجودی ما توجه کند. قوانینی داشته باشد که هر دو بعد وجود ما را به کمال برساند. بدون هیچ تعصبی، اسلام چنین ادعایی دارد. دستورات بزرگان اسلام همه دربرگیرندۀ این دو بعد حقیقت انسان است و هر دو بعد را می خواهد به کمال برساند. مثلاً ما فکر می کنیم که یک دورانی بوده که بردگی و برده داری وجود داشته، و حالا سپری شده است؛ اما اگر خوب توجه بکنیم آیا به این نتیجه نمی رسیم که فقط نوعی از بردگی تمام شده، و آن شکل خرید و فروشش بوده است؟ آیا الآن انواع و اقسام بردگی وجود ندارد؟ اسیر و برده خرافات بودن وجود ندارد؟ اسیر و برده عادات جاهلانه بودن وجود ندارد؟ اسیر و برده هواهای نفسانی بودن وجود ندارد؟ اسیر شهوت بودن وجود ندارد؟ اسیر و بردۀ جاه و مقام بودن وجود ندارد؟... پس، می بینیم این انسان الآن هم برده است؛ و اگر از این تعالیم و از این قوانین پیروی نکند، همچنان برده خواهد ماند.
اینگونه اسارت در بند جهل و شهوت، با آزادی و حریّت منافات دارد؛ این خودش یک نوع بردگی است و دین اسلام با این بردگی مخالفت می کند. بزرگان ما هشدار می دهند که نباید اینچنین برده باشیم؛ نباید اینچنین اسیر هواهای نفسانی باشیم. وقتی دینی اینچنین پیروان خود را دعوت می کند، طبیعی است که مورد پسند دنیاداران که اساس کارشان بر مبنای به اسارت کشیدن و استثمار مردم است، نیست.
پس، انسان به حکم عقل یک سری قوانینی را انتخاب می کند که طبعاً
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 387
باید کاملترین، متقن ترین و محکمترین قوانین باشد و خودش را در آن چهارچوب قرار می دهد؛ و این نهایت آزادی و آزادگی است. برای اینکه سلامت خودش و سلامت جامعه اش تأمین بشود، این قوانین را بر خودش و جامعه اش حاکم می کند که بتواند در سایه رعایت این قوانین به کمال برسد.
ـ آیا فکر می کنید که «دین» می تواند کمال انسان را در جامعه امروزی عهده دار شود؟
ـ بله. ادعای اسلام این است که هر چقدر بشر از نظر علمی پیشرفته تر باشد، باز هم احکام اسلام است که می تواند سلامت و سعادت افراد را تأمین کند؛ اما حالا می پرسم چرا چنین سؤالی برای کسی پیش آمده است؟
به نظر من می شود دقیقاً روی این مسأله کار کرد. اگر ما به تاریخ خودمان نگاه کنیم، می بینیم آن شکوفایی که در تمدن و پیشرفت ایران وجود داشته، بعد از ورود اسلام به این سرزمین بوده است. بعضی از مستشرقان معتقدند که حتی شکوفایی علم و پیشرفت اروپا نیز مدیون علمای اسلام است. این امری طبیعی است؛ اما این را هم معتقدم که اگر دین توانسته است شکوفایی و تمدنی را برای قومی به ارمغان بیاورد، افرادی هم با منحرف کردن و تحریف دین و به اسم دینداری توانسته اند مانع تراشی کنند و جامعه را به رکود بکشانند. یعنی همین دینی که عامل پیشرفت بود، همین دین در اثر تحریف، نفهمیدن متحجّرین، متعصّبین و مؤمنین نفهم و نادان که امام از آنان بسیار می نالیدند، از همینها ضربه خورده، و دچار رکود شده است.
لابد خواهید گفت که در جامعه اروپا هم، چنین چیزی بوده، و
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 388
بخصوص بعد از اینکه اروپا در قرون وسطی نزاعی با کلیسا پیدا کرد و بعد از اینکه از دین فاصله می گیرند، یعنی از کلیسا فاصله می گیرند (در حقیقت نه از دین، به خاطر اینکه آن مبارز هم، همان لوتر، خودش یک مؤمن بود، یک مرد مذهبی بود که قیام کرد)؛ ولی به هر حال ظاهر مسأله این بود که آنها به پیشرفت و تمدن و شکوفایی دست یافتند. ما این را می پذیریم؛ اما می بینیم باز هم وقتی که به دین پشت کردند به انحطاط اجتماعی رسیدند.
اما اسلام معتقد است که می تواند کمال یک جامعه را در همه زمینه ها تأمین کند، مشروط به اینکه ـ علما که پرچمداران اسلامند و می خواهند اسلام را در جامعه پیاده بکنند افرادی آگاه و وارد به تمام مسائل، فارغ از هرگونه تعصب و خرافات و نادیده انگاری مسائل زمان و مکان باشند. دین اسلام، دینی کامل است و اگر متدینان و زمامدارانش به همه زمینه ها و جنبه های آن توجه داشته باشند، می تواند ضامن سعادت دنیوی و اخروی آنان باشد.
ـ حضرت امام در اربعین حدیث به «عزم» اشاره کرده اند. اگر ممکن است این «عزم» را معنا کنید.
ـ به نکتۀ خوبی اشاره کردید؛ امام از قول بعضی از مشایخشان می گویند عزم، جوهرۀ انسانیت و میزان امتیاز انسان است و تفاوت درجات انسان به تفاوت درجات عزم اوست. و معتقدند عزمی که با این مقام سازگار است بناگذاری و تصمیم بر ترک گناه است و جبران کاستی های خود بعد به نکته جالبی اشاره می کنند که انسان عزم کند به این که ظاهر خود را انسان عقلی و شرعی کند به طوری که شرع و عقل حکم کنند که این شخص انسان است. و بعد متذکر این حقیقت می شوند که هیچ
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 389
راهی در معارف الهیّه پیموده نمی شود مگر آنکه انسان ظاهر شریعت را حفظ کند و خود را متأدب به آداب شریعت کند تنها در این صورت است که نور معرفت در قلب او جلوه می کند و بعد امام به طور صریح و آشکار می گویند این دعوی باطلی است که بعضی گمان می کنند با ترک شریعت می توانند به حقیقت و باطن دین برسند. از نظر امام جرأت بر گناه هرچند کوچک انسان را بی عزم می کند.
ـ حضرت امام در سخنرانیهایشان به تزکیه و تهذیب توجه می دادند. فکر می کنید که تهذیب و تزکیه چه نقشی در هدایت افراد و ساختن خود فرد دارد؟
ـ اگر به آیه شریفۀ قرآن که فرمود "یزَکّیهم و یُعلمهم الکتاب" و رابطۀ میان تزکیه که عمل اخلاقی است با علم توجّه کنیم می توانیم سؤال را کلی تر مطرح کنیم و بپرسیم آیا رابطه ای بین عقل و عمل، بین اخلاق و شرع، بین رعایت مسائل اخلاقی و مسائل عقلانی وجود دارد یا نه؟ شاید اینطوری سؤال را راحت تر بشود پاسخ گفت. به نظر امام میان عقل و عمل و میان مسائل اخلاقی و پاکی باطن یک ارتباط مستقیم وجود دارد. به دستورات علمای دینی هم اگر توجه بکنیم، به امری که در قرآن هم هست و مرتب امر به تقوا شده است، اگر توجه بکنیم، در می یابیم که این رابطه که امام مطرح می کردند، یک رابطه قرآنی است. یعنی قرآن مطرح می کند که بین تقوا و پرهیزگاری و روشن بینی و درایت، رابطۀ مستقیمی وجود دارد. روایت این است که تصریح دارد به این مطلب که هر اندازه انسان پاکتر باشد، و از آلودگیها دورتر باشد، عقل و فکرش روشنتر عمل می کند؛ و انسان هر اندازه که قلب و روحش از کدورتها پاکتر باشد، و کمتر غباری بر آیینه دلش نشسته باشد، حقایق عالم وجود را خیلی راحت تر درک می کند و به کُنه آن پی می برد.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 390
البته می دانیم که این پاکی و صفا ربطی به تحصیلات دانشگاهی و حوزوی ندارد. بعضی از افراد بی آنکه تحصیلات عالیه یا سواد ظاهری داشته باشند از روشن بینی و کمال بالایی برخوردارند و در مسائل عقلی بهترین راه حلها را ارائه می دهند. اینها به خاطر این تهذیب و این صفای باطن می توانند به حقایق دسترسی پیدا کنند. آدمهای خیلی ساده ای هستند که انسان در برخورد ظاهری و در مسائل اجتماعی می بیند هیچ وقت حاضر نیستند که عقلشان، ایمانشان، شرافتشان و آزادی شان را به خاطر زندگی چند روزۀ به ظاهر مرفه دنیا معامله کنند، اینها را نمی دهند تا چند روز خوشتر زندگی کنند؛ ولی اگر خوب توجه بکنیم می بینیم اینها دارند یک معاملۀ پرسود عقلانی انجام می دهند؛ یعنی نمی آیند این زندگی چند روزه ولو مرفه را حفظ کنند و زندگی ابدی شان را فدا و فنا کنند. این یک معامله عاقلانه است. وقتی انسان به خاطر دستیابی به یک امر جزئی، امری کلی را فدا کند، به حکم عقل این کار مردود است. اینکه آدم بیاید دروغی بگوید و روح خودش را کدر بکند و این کدورت موجب شود که چشمش به روی حقایق بسته شود، به خاطر اینکه از یک انسان زبون ضعیفی مثل خودش ترسیده، و به خاطر او دروغ گفته، یا می خواسته در نظر او برتر جلوه کند، اینها همه به حکم عقل مردود است.
می بینیم کسی که به حکم همان صفای باطن حاضر نیست دروغ بگوید، در واقع یک معامله سود آور دیگری انجام داده، و حاضر نبوده، یک کلی را فدای جزئی بکند. از آن طرف هم که بنگریم این واقعاً یک مسأله حقیقی است که اگر خواهشهای نفسانی و میل به امور جزئی بر انسان حاکم شود این آدم عقل خود را تباه کرده است به عنوان مثال وقتی
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 391
تب عارض بدن می شود، قدرت فکر کردن را سلب می کند. همین طور اگر خواهش نفسانی یا میل به امور جزئی که خودش یک نوع مرض است، بر انسان حاکم بشود، آفتی است که مرکز تشخیص و بینش انسان را از کار می اندازد. انسان با هر نیروی مزاحمی به کمک نیروی عقلش مبارزه می کند. اگر دشمنی، عقل را هدف قرار بدهد آن وقت انسان با چه چیز می تواند علیه آن مبارزه کند؟ اگر دشمنی عقل را به مخاطره بیندازد و درایت و دور اندیشی و فهم را مختل کند، دیگر انسان با چه نیرویی می خواهد با آن دشمن مقابله بکند؟
برای اینکه پاسخ دقیقتری به سؤال شما داده باشم، باید بگویم بین عقل که کانون فهم و شعور و درک کلیات است با قلب که مرکز و جایگاه حق است، مرکز عواطف است، کانون احساسات است، محل اشراق است، محل انوار غیبی الهی است، ارتباط کاملاً مستقیمی وجود دارد. اخلاق می گوید عمل کن، و یا اینکار را نباید انجام بدهی؛ این بایدها و نبایدها دقیقاً با فکر و عقل و اندیشۀ انسان رابطه مستقیم دارد. می بینیم در قرآن بیش از ششصد مورد به خرد و عقل اشاره می شود و از آن طرف به بایدها و نبایدها هم توجه می شود و به انسان حکم می شود که چه کاری را بکن و چه کاری را نکن.
اینها دقیقاً به هم مرتبط می شود و اگر انسان بخواهد به آن کمال مطلوب برسد، می بایست که به این بایدها و نبایدها توجه کند و رابطۀ مستقیمی بین عمل و نظرش برقرار سازد.
ـ اینکه در صحبتهایتان اشاره کردید که دین باید دنیای ما را نیز تأمین بکند، آیا منافاتی با زهد ندارد؟ آیا نظر امام هم در این باره همین بود؟ بخصوص با آن ساده زیستی و زهد امام، چه می گویید؟
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 392
ـ البته که منافات ندارد. باید واقعاً حقیقت زهد را درک کنیم. حضرت علی ـ علیه السلام راجع به زهد جملۀ زیبایی دارند، من الآن جملۀ عربی اش یادم نیست؛ اما ترجمه اش به نظرم می رسد که این است: زهد این نیست که مالک چیزی نباشی، بلکه حقیقت زهد این است که دنیا مالک تو نباشد؛ و این مهم است. به یاد دارم یک وقتی امام می فرمودند که: یک درویش ممکن است به کشکولش چنان وابسته باشد که یک سرمایه دار به تمام سرمایه اش نباشد. مهم دل نبستن به غیر حق است و هدف قرار ندادن آنها.
زهد، یعنی توجه نداشتن به غیر حق ؛ یعنی هر آنچه را که آدم می خواهد، برای رسیدن به حق بخواهد. اینجا می بینید که مسائل فرق می کند. دیگر آدم نمی تواند دست روی یک چیزی بگذارد. امور، نسبی می شود. ممکن است چیزهایی مطرح شود که به نظر بعضیها کمال بیاید و به نظر بعضیها نیاید. دوری از آنها برای بعضی ها لازم باشد و برای بعضی ها نباشد.
ما شاهد بودیم که حضرت امام در بعضی از مسائل مثل خرید مایحتاج خانه دقت داشتند و توجه می دادند. یک روز برای ایشان مقداری میوۀ نوبر خریده شده بود. امام اعتراض کردند که چرا این را خریدید؟ هیچ ضرورت ندارد که من این را بخورم، چون شرایط جامعۀ ما به گونه ای است که همه کس نمی توانند میوۀ نوبر را بخورند. پس، من ترجیح می دهم که نخورم.
ببینید این یک امر صحیحی است. درست است که امام ترجیح می دادند مانند ضعیف ترین افراد جامعۀ خودشان باشند. یعنی الآن اگر کسی نمی تواند و درآمدش جوری نیست که این میوه را بخورد، امام
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 393
ترجیح می دهند این میوه را نخورند؛ اما این اگر خوب مطرح نشود، اگر حقیقت زهد مطرح نشود، اگر حقیقت و روح مطلب مطرح نشود ممکن است به نظر برسد که ایشان دلشان نمی آمده، چیزی بخرند. کسانی هم هستند که پولدارند و دلشان نمی آید که خودشان استفاده بکنند. این مسائل باید حقیقتش مطرح شود تا فرق میان زهد واقعی و زهد ظاهری روشن گردد.
از طرفی گفته می شود دنیا مذموم است؛ ولی حضرت علی ـ علیه السلام گفته اند: خدا لعنت کند کسی که دنیا را نفرین می کند! دنیا محل گذر اولیاست. اگر دنیا نباشد که اولیاءاللّه شناخته نمی شوند. پس، باید به دنیا توجه داشت؛ اما دلبسته به دنیا نبود، باید دانست که این دنیا محل عبور است نه مقصد و غایت سفر. هنر در همین است که انسان بفهمد این دنیا هدف نیست؛ باید از اینجا عبور بکند. وقتی می خواهد عبور بکند، دنیا را به عنوان یک معبر لحاظ بکند و خودش در آن نیفتد؛ بعد می تواند تمام مسائل اخلاقی را بر همین مبنا پایه ریزی کند و این خودش بحث مفصلی دارد. البته حالا شاید من هم صلاحیت نداشته باشم که راجع به این موضوع صحبت کنم؛ اما به نظر من حقیقت مطلب چیز دیگری است؛ یعنی روح زهد و حقیقت زهد و معنایش را باید درک کرد و بعد مصادیقش را دریافت.
اگر زهدورزی می تواند نسبی باشد ولی حقیقتش مورد پسند همه هست با فطرت سلیم و عقل سلیم سازگار است. مثلاً همین موردی که اشاره کردم یک وقت امام برای دو کیلو میوه خریدن که نوبر بود ناراحت شدند و گفتند که من نمی توانم این را بخورم؛ چون شرایطی نیست که همه بتوانند بخورند. این یک واقعیت بود که اتفاق افتاد؛ اما در کنار این، من
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 394
شاهد بودم امام در ماه رجب که یک برنامه عبادی خاصی دارد ذکر مخصوصی دارد و در مفاتیح هم هست پایان ذکر نوشته بود این ذکر را با صدقه و انفاق ختم کنید. بهنگامی که قدم می زدند به من گفتند امروز ساعت ده پیش من بیا با شما کار دارم. وقتی رفتم کلید کمد پولشان را به من دادند و گفتند که: هر چقدر می توانی امروز ببر و به فقیری که می شناسی بده و نمی خواهد به من بگویی چقدر برداشتی. از این طرف کارشان هیچ حساب ندارد در آن چیزی که مربوط به شخص خودشان می شد بسیار انفاق می کردند. مردم نذر ایشان زیاد می کردند، هدایا هم زیاد می آوردند و ایشان هم همۀ این هدایا را در همین راه مصرف می کردند، باری، کلید کمد را به من دادند و گفتند هر چقدر می توانی امروز به فقرا برسان. وقتی این مطلب را در کنار آن دو کیلو خیار یا دو کیلو میوۀ نوبر می گذاریم، آن وقت عظمت شخصیت امام مطرح و معلوم می شود. نکته ای که خیلی برایم جالب بود این بود که اگر کسی واقعاً در مسیر خدا گام بردارد خدا تمام موهبتهایی که لازم است به او ارزانی می دارد. مثلاً ببینید امام یک گام برای پولدار شدن برنداشته بودند و این چیزی است که همه می دانند و جای بحث ندارد؛ اما از آن طرف می بینیم که انفاق کردن، صدقه دادن، به مردم رسیدن، به یتیم رسیدن، به مستضعف رسیدن، برای محروم خانه گرفتن، به معالجه مریض کمک کردن و... به دست ایشان انجام می شد. اینها همه چیزهایی است که ثواب دارد. امام برای پولدار شدن قدم برنداشتند؛ اما خدا این موهبت را هم از ایشان دریغ نکرد. که من آن موقع شاهد بودم و می توانستم بعینه و به جرأت قسم بخورم که کسی در آن روز به اندازه امام نتوانست ثواب این عمل مستحبی را هم ببرد؛ یعنی ثواب این صدقه، ثواب این انفاق، ثواب
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 395
به مریض کمک کردن، ثواب بی خانه ای را خانه دار کردن را هم خداوند نصیب ایشان کرد.
ـ ما گرفتار تهاجم فرهنگی هستیم نظر امام را در برخورد با این مسأله و این معضل اجتماعی چگونه می بینید؟
ـ البته من نمی توانم ادعا بکنم که دقیقاً نظر امام را راجع به مسأله فرهنگی و هجمۀ فرهنگی می دانم؛ ولی آنچه به ذهنم می رسد مطرح می کنم؛ البته به نظرم شاید تهاجم فرهنگی مقداری تأمل برانگیز باشد؛ و شاید هجمۀ فرهنگی مناسبتر باشد.
به هر حال این مسأله ای که قبلاً هم اشاره کردم، برای هر حرکت سالمی پیش می آید. در ابتدا که ما این اندیشه را مطرح کردیم که می خواهیم آزاده باشیم، به شرق و غرب نه بگوییم، بر روی پای خودمان بایستیم، احکام اسلام را بر خود حاکم بدانیم، موجب شد که دشمنان علیه ما قیام کنند و از هیچ توطئه ای هم فروگذار نکردند. جنگ را به ما تحمیل کردند و تمام نیروهایشان را برای به زانو در آوردن ما تجهیز کردند و علیه ما به کار بردند . ما را حتی از خرید مواد اولیه کارخانه هایمان محروم کردند.
به هر حال مشکلات و دوران سختی را بر ما تحمیل کردند که بحمداللّه به خوبی گذراندیم و با توصیه امام و دعوت آن حضرت به مقاومت و صبر، الحمدللّه آن دوره سپری شد و دشمنان نتوانستند ما را به زانو در بیاورند. این طبیعی است که از راه دیگری وارد بشوند و آن هم از راه فرهنگی است؛ اما پیداست که این جا یک دقت عمل بیشتر و ظریفتری را می طلبد و متأسفانه ما کمتر به این مسأله توجه داریم. افراط و تفریط در هر زمینه ای ما را از هدف نهایی ما دور می کند.
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 396
باید روی خط عدل گام بگذاریم. باید مواظب باشیم و توجه داشته باشیم که هجمۀ فرهنگی یک سیل بنیان کن است که اگر نتوانیم حساب شده با آن رو به رو شویم عواقب زیانباری متوجه اسلام و انقلاب خواهد شد و به نظر من مقابله با این هجمۀ فرهنگی باید بسیار دقیق و حساب شده باشد.
حملۀ فرهنگی ترفند اینهاست و در این راه از چند گروه و طبقه هم کمک می گیرند. اول، گروهی که فاقد پویایی اند و امام از اینها به عنوان مقدّسان نادان یاد می کردند و از دست اینها فریادشان بلند بود. این گروه با آنکه درد دین دارند و فکر می کنند که می خواهند با حملۀ فرهنگی مقابله کنند و اسلام راستین را پیاده کنند، اما متأسفانه پویایی ندارند، درک درست از زمان و مکان ندارند، به عامل یا عوامل پیشرفت توجه نمی کنند، اینها یک دسته اند که قطعاً خطرشان کمتر از خطر دشمن نیست.
دستۀ دیگری هستند که افراط گرند و به قول امام، فکر می کنند مسلمانتر از حضرت علی(ع) هستند! اینها مصالح و مقتضیات زمان و مکان را هم درک نمی کنند. اینها در دام جمود فکری قرار می گیرند، پیرو شعار و فاقد شعورند اینها در هر زمینه ای و در هر جریانی وجود داشته اند؛ ولی هر دفعه به یک شکل. مثلاً در صدر اسلام اینها را می بینیم که پیراهن عثمان عَلَم می کنند. قرآن بر سرها را می بینیم. بنی امیه و ابوموسی های منکر و معاند را می بینیم. پیروان سنت جاهلی ابوجهلی را می بینیم، تندروان خارجی را که رودرروی امام علی(ع) ایستادند را می بینیم؛ و خلاصه می بینیم که همه و همه برای شکست حضرت علی(ع) دست در دست هم می گذارند. تندروان خارجی که خوارج باشند، سنت گرایان که حافظان ارزشهای جاهلی باشند، مثل بنی امیه و
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 397
امثال طلحه و زبیر. اینها همه در خط دشمن با هم متحد می شوند و این هر سه جریان در زمان حضرت علی(ع) سد راه اسلام ناب می شوند، الآن هم همان طور است. اگر در زمان خودمان هم نگاه کنیم می بینیم که در جامعۀ ما با شروع حرکت زیبای ناب اسلامی با همۀ شکوه و خلوصش که چند سال شاهد شکوفایی اش بودیم، این سه جریان باز دست به دست هم می دهند تا آن را از بین ببرند و این حملۀ دشمن است که از طریق این سه جریان وارد می شود: واپسگرها، تندروها و منافقین.
در اینجا ما باید دقیقاً حساب شده عمل کنیم. می بینیم که رهبر عزیزمان حضرت آیت اللّه خامنه ای هم به این نکته بسیار توجه می دهند و خطر را احساس می کنند و به همۀ مردم و همه مسئولان هشدار می دهند که باید مراقب بود، و این جایی است که من فکر می کنم واقعاً باید حساب شده کار بکنیم و بدانیم که به هر حال این جریانها دست به دست هم داده اند و نمی گذارند که آن اسلام ناب امام، راهش را ادامه دهد. چرا که آنقدر جاذبه دارد که می تواند خودش را در سراسر دنیا عرضه کند و تمام قلبهای مسلمانان برای چنین اسلامی می تپد. حرکت امام یک حرکت رهایی بخش و سازنده بود؛ و در اثر پیروی از همان دستورات امام است که شاهد جلوه گری دین و علم و صنعت و رفاه و شعور و آزادی هستیم. ما این را اعتراف می کنیم و تشکر می کنیم. تشکر مخلوق، تشکر از خالق است. ما منکر اینها نیستیم. ما پیشرفتهای علمی، صنعتی و اخلاقی چشمگیری را در جامعۀ خود می بینیم؛ اما باید بدانیم که هر قدر در این پیشرفتها عمیقتر باشیم، دشمنان دقیقتر وارد می شوند و محکمتر ضربه می زنند و مهاجم به تعبیر دیگر از در دیگر می آید و با سلاح دیگر. ما باید دقت داشته باشیم آن سازی که نیروی مهاجم کوک می کند تا دل جوان ما
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 398
را به سوی خود بکشاند، چگونه است. وقتی که دشمن در اندیشۀ خشکاندن ریشۀ درخت انقلاب و اسلام ناب است، ما نباید به دفع یک آفت از درخت اکتفا بکنیم یا تنها به سمپاشی شاخ و برگ سرگرم شویم. این گرچه ضروری است؛ اما وقتی بدانیم دشمن ریشه درخت را می خواهد بخشکاند و ما به شاخ و برگش بپردازیم این دیگر کوتاه فکری است. وقتی دشمن دلهای جوانان ما را هدف قرار می دهد، اموری که برای او جاذبه دار است و وجود و قلب و روح جوان را به طرف خودش می کشاند، مطرح می کند، اگر بر فرض فقط به بحث مثلاً حجاب بپردازیم و تمام نیروی خود را صرف این موضوع کنیم که چه مقدار از پوشش ضرورت دارد یا نه؛ در این دفاع ما از فرهنگ اصیل اسلامی و اشاعۀ آن دور می مانیم؛ البته حقیقت، راه خودش را باز می کند. اسلام ناب همچنان پویاست؛ ولی باید توجه داشته باشیم که حرکت ما اگر یک حرکت سازنده نباشد، همان طور که شکوفایی اسلام در این عصر به دست دینداران این زمان صورت گرفت، همین اسلام از دست ما دیندارانی که متعصب باشیم و مسائل اسلامی را ندانیم، به مسائل جامعه شناسی، حقوقی و مسائل دیگر شخصیت انسان توجه نداشته باشیم، خدای ناکرده همین شکوفایی از دست خود ما دینداران متعصب و نادان لطمه خواهد دید.
ـ ممکن است دربارۀ عرفان حضرت امام هم صحبتی بفرمایید؟
ـ فکر می کنم جواب این سؤال را دادم. همۀ بحثهای ما در این زمینه ها بود.
ـ یک وقتی شما راجع به عرفان امام صحبت کردید و گفتید عرفان امام، عرفان عاشقانه است. در آثار ایشان هم مخصوصاً در اشعار ایشان که به
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 399
خواهش خود شما نوشته شده، تعابیر و مضامین عرفانی زیاد دیده شده است. تصور می شود ره یافتن به حقیقت در نزد امام بدون عشق ممکن نیست. اگر ممکن است قدری توضیح بدهید.
ـ بله، من گفتم در تقسیم بندی عرفان به انواع و اقسام، می توانیم عرفان امام را به دو بخش عاشقانه و عابدانه، تقسیم کنیم. چون بعضیها می گویند عرفان، عاشقانۀ صرف است و بعضی می گویند عابدانۀ صرف؛ اما عرفان امام به گونه ای هم عاشقانه و هم عابدانه است؛ زیرا که عرفان بدون محبت و عشق معنا ندارد و عشق هم بدون اطاعت و بندگی و از خود گذشتن و فنای در محبوب مفهوم پیدا نمی کند. این یک مثال خیلی ساده است که ما در زندگی خودمان می بینیم اگر به کسی علاقه مند باشیم، به بچه مان اگر علاقه مند باشیم، حس می کنیم که نادانسته یا بهتر بگویم ناخود آگاهانه پیوسته به یاد او هستیم، به او می اندیشیم یا حتی مانند او فکر می کنیم. حتی ممکن است کلماتی را که او به کار می برد ما هم ناخودآگاه بر زبان آوریم. شاید رنگ دلخواه او را دوست داشته باشیم و ناخودآگاه آن رنگ را انتخاب کنیم و به هرحال رفتار و کردار ما از او رنگ می گیرد. حالا اگر این رابطه با معشوق و محبوب حقیقی باشد، با محبوب مطلق، با کمال مطلق و با آن کسی که خالق ما هست، آن کسی که سرنوشت ما، هستی ما و جان ما در اختیار او هست، طبیعی است که این ارتباط قویتر، پررنگتر و عمیقتر است. این است که اگر چنین عشقی حاصل شد؛ یعنی آدم در وجودش احساس کرد چنین علاقه ای و میلی و کششی به سوی آن معشوق حقیقی خودش دارد، آن وقت این راه، هم دشوار است هم شیرین و هموار. در این راه از سر و جان باید گذشت؛ یعنی اگر کسی این ادعا را دارد که می خواهد به حقیقت برسد و حقیقت را دریافته، از سر
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 400
و جانش باید مایه بگذارد. امام خود در یک بیت این مفهوم را به روشنی بیان می کنند:
باید از آفاق و انفس بگذری تا جان شوی و آنگه از جان بگذری تا در خور جانان شوی
و باز در جایی دیگر می گویند: /جان چه باشد که فدای رخ زیبا نشود/؛ یعنی جان که در واقع عزیزترین چیز در نزد انسان است، لایق فدا شدن در راه حضرت دوست است؛ یعنی آن شایستگی را ندارد، تازه وقتی فدا شد می بینی که ارزش فدا شدن نداشته است.
امام اشاره دارند که ما آنچه را که از نظر خودمان ارزنده ترین پیشکشهاست تقدیم کردیم، که البته در بارگاه دوست و در ساحت دوست چیز ناقابلی بوده است.
متأسفانه من حضورِ ذهن کافی برای استناد به اشعار امام ندارم؛ اما مطمئنم که با استشهاد به آثار منظوم ایشان می توان پاسخ روشنتری به این سؤال داد. امام هم که راه انسانیت را، راه رسیدن به حقیقت را پیموده اند، راه رسیدن به حضرت دوست را بدون عشق هموار نمی دانند می گویند این سفر گرچه سخت است؛ ولی اگر با توجه درست همراه باشد، همواره از آن طرف هم عنایتی است:
گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود سلطان عشق را به سوی ما نظر نبود
امام توجه حضرت دوست را نشانه و ناشی از سوز عشقی که از جانب ما باید باشد می دانند. البته اینجا هم باز بحث زیاد است که پیمودن این راه
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 401
و طی این طریق با کشش و کوشش هر دو توأم است. از آن طرف هم می دانیم که یحبهم و یحبونه. اول این محبت از سوی خداوند به بندگان ابراز شده، سپس نوبت بندگان است که به او عشق ورزند. امام می فرماید:
بلقیس وار گر در عشقش نمی زدیم ما را به بارگاه سلیمان گذر نبود
پس، باید از جانب ما این عشق، این شور، این هیجان، این اضطراب، این درد، این احساس هجران و شوق وصال وجود داشته باشد تا ما را به بارگاه حضرت دوست راه دهند.
ـ بحث طولانی شد و از اینکه مصدع اوقات شدیم معذرت می خواهیم. امیدواریم در فرصتهایی دیگر در این خصوص و در زمینه های دیگر بتوانیم از سخنان روشنگر و فیض بخش شما استفاده شایان ببریم.
ـ من هم از شما تشکر می کنم.
هفتۀ زن ـ جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران
سال 1376
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 402