مصاحبه و گفتگو

عشق در منظر امام

عشق در منظر امام

‏«عشق در نظر امام» عنوان مصاحبه ای است‏‎ ‎‏که در ایام بزرگداشت دومین سالگرد‏

‎ ‎‏ارتحال حضرت امام، با خانم فاطمه طباطبایی انجام پذیرفت.‏

‏     خانم طباطبایی توفیق آن را داشته است که دهۀ بعد از انقلاب را در‏‎ ‎‏مجاورت حضرت امام به سر برد و از نزدیک با خصوصیات فکری و‏‎ ‎‏مشرب عرفانی ایشان آشنا گردد.‏

‏     از آنجا که خانم طباطبایی خود به فلسفه و عرفان اسلامی علاقه مند‏‎ ‎‏است و غزلیات و اشعار امام بنا به درخواست و اصرار ایشان فراهم آمده‏‎ ‎‏است، فرصت را مغتنم شمردیم و مصاحبه ای با ایشان ترتیب دادیم که‏‎ ‎‏توجه خوانندگان عزیز را به آن جلب می کنیم.‏

‏     درست در ساعت مقرر در محل مصاحبه ـ جمعیت زنان جمهوری‏‎ ‎‏اسلامی حاضر می شود. ساده و صمیمی و آرام، روی همان صندلی کنار‏‎ ‎‏در می نشیند، شرمنده می شویم، به بهانۀ عکس گرفتن از او، خواهش‏‎ ‎‏می کنیم پشت میزش بنشیند. از آمدن ما تشکر می کند و ما که می دانیم در‏‎ ‎‏هفتۀ بزرگداشت ارتحال امام، سر او خیلی شلوغ است، بیشتر شرمنده‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 403
‏می شویم.‏

‏     بی مقدمه وارد بحث می شود، با همان جملۀ اول، خود را در فضای‏‎ ‎‏پاک جماران می بینیم. احساس شاگرد نوپایی را داریم در برابر استادی که‏‎ ‎‏هنوز بوی امام را با خود دارد.‏

‏     در لحظات اول جدی است؛ مثل یک استاد ماهر به بحث دربارۀ عشق‏‎ ‎‏می نشیند؛ اما وقتی اشعار امام را می خواند، چشمان آرامش را شوقی‏‎ ‎‏زایدالوصف پر می کند. درست به عاشقی می ماند که اسم معشوق را در‏‎ ‎‏برابرش برده اند. گاه نیز اشک مجال صحبت را از او سلب می کند،‏‎ ‎‏خصوصاً وقتی پای خاطرات در میان می آید. صمیمیت او به ما جرأت‏‎ ‎‏می دهد که سؤالاتمان را بی پرده از او بپرسیم، گاهی با جدیت جواب‏‎ ‎‏می دهد و گاه با لبخند معنی داری سکوت می کند. در نگاهش می شود‏‎ ‎‏خواند که اسرار اهل دل، فاش شدنی نیست. اولین پرسش ما از عشق‏‎ ‎‏است و تعریف آن از دیدگاه امام.‏

‏     خانم طباطبایی: عشق به آیینه ای می ماند که هرکس خودش را در آن‏‎ ‎‏می بیند؛ یعنی هرکس با هر باطن و با هر تفکری، برداشتی خاص خود از‏‎ ‎‏آن دارد؛ اما چون سؤال شما بیشتر مربوط به نظرات حضرت امام است،‏‎ ‎‏بهتر است به دیدگاه ایشان بپردازیم. باید دید که این کلمه در فرهنگ امام‏‎ ‎‏به چه معنا به کار رفته؟ این را من مقدمتاً عرض کنم، برای اینکه بتوانیم‏‎ ‎‏یک برداشت کلی از نظر امام داشته باشیم، می بایست همۀ نوشته ها و‏‎ ‎‏تقریرات و سخنرانیهای ایشان را بررسی کنیم؛ ولی با نداشتن وقت و‏‎ ‎‏فراغت کافی این کار فعلاً میسر نیست؛ البته من سعی می کنم بعضی از‏‎ ‎‏اشعار ایشان را مد نظرم قرار بدهم و ببینم امام چه معنایی از عشق، اراده‏‎ ‎‏کرده اند و وقتی که در اشعارشان این واژه را به کار برده اند، منظورشان چه‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 404
‏بوده است. به نظر من امام هر جا که از کلمۀ عشق استفاده کرده اند،‏‎ ‎‏منظورشان عشق عرفانی بوده است. عرفا می گویند: /خمیر مایۀ هستی،‏‎ ‎‏محبت است/. جهان بر اساس محبت خلق شده است، خمیر مایۀ هستی،‏‎ ‎‏همان عشق و محبت بوده است. اگر به حدیث قدسی توجه کنیم، می بینیم‏‎ ‎‏که خداوند می فرماید: ‏کُنْتُ کِنْزاً مخفیا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفا‏،...‏‎[1]‎‏ تا آخر حدیث،‏‎ ‎‏اینجا می بینیم که خلقت اصلاً با محبت و حب آغاز می شود و خداوند با‏‎ ‎‏محبت به خلق عالم می پردازد؛ پس مخلوق هم متقابلاً وقتی می خواهد به‏‎ ‎‏خالق برسد طبعاً باید همین مسیر محبت را طی کند تا بتواند به خدای‏‎ ‎‏خودش برسد. حالا ببینیم جایگاه محبت کجاست؟ جایگاه محبت، قلب‏‎ ‎‏و دل است. ابزار محبت هم قلب است. تأثیر قلب در هدایت، بسیار زیاد‏‎ ‎‏است. پس، چیزی که در حریم ربوبیت منشأ اثر می شود، همان قلب است‏‎ ‎‏و همین قلب است که جایگاه خداوند است قلب خاصیتش تپیدن است.‏‎ ‎‏همان تقلب است و آن تپش دائم، ناآرامی آن را نشان می دهد؛ لذا وقتی‏‎ ‎‏نگاه می کنیم، می بینیم که حضرت امام هم راجع به دل همین نظر را دارند،‏‎ ‎‏ایشان می فرمایند:‏

‏     /دل که آشفته روی تو نباشد، دل نیست/؛ یعنی دلی که برای خدا نتپد‏‎ ‎‏و به یاد خدا نتپد، اصلاً ارزش دل بودن را ندارد. پس، دل می شود ابزار‏‎ ‎‏محبت الهی که برای خدا و به اسم خدا می تپد.‏

‏     صاحبدل کیست؟ ـ البته میان قلب و دل در عرفان تفاوتهایی ذکر‏‎ ‎‏کرده اند ولی در این جا به آن نمی پردازیم می بینیم که حضرت امام در‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 405
‏وصیتنامه شان می گویند: با قلبی مطمئن و با دلی آرام به جایگاه ابدیت‏‎ ‎‏به پیش خالق سفر می کنم.‏

‏     صاحبدل در عرفان کسی است که به درجه ای از اطمینان و طمأنینه و‏‎ ‎‏سکینه می رسد. در واقع صاحبدل کسی است که مست روی محبوبش‏‎ ‎‏باشد؛ یعنی تشنۀ دیدن روی محبوب و تشنۀ دیدن جلوات حق است آن‏‎ ‎‏وقت سیرابی یا مستی این عاشق با مستی آن کسی که گرفتار عشق مجازی‏‎ ‎‏است، فرق می کند. مستی این عاشق را چهرۀ محبوب و تجلّی معشوق‏‎ ‎‏تأمین می کند. عاشق کسی است که هر وقت جلوۀ حق را می بیند مست‏‎ ‎‏می شود. امام هم می گویند که /مستی عاشق دلباخته، از باده توست/؛‏‎ ‎‏یعنی مستی ای که برای چنین کسی از جلوۀ حق حاصل می شود، از بادۀ‏‎ ‎‏خداوند است. امام صریحاً می گویند:‏

‏ ‏

مستی عاشق دلباخته، از بادۀ توست‏            ‏به جز این مستی ام از عمر دگر حاصل نیست‎[2]‎

‏ ‏

‏    ‏‏عاشق، آن لحظۀ مستی، آن لحظه ای که از جلوۀ او سیراب می شود را‏‎ ‎‏با هیچ چیز عوض نمی کند. امام در این بیت صریحاً اعتراف می کنند که به‏‎ ‎‏این فضای متعالی و به این مستی رسیده اند. می فرمایند: اگر حاصل عمر‏‎ ‎‏من از ریاضت، از مشکلاتی که کشیدم، همین یک لحظه مستی باشد که از‏‎ ‎‏سوی تو برای من حاصل می شود، من آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم؛ به‏‎ ‎‏عبارت دیگر، مستی همان فنای فی اللّه است که او در طلبش بود و حالا به‏‎ ‎‏آن رسیده است. سپس ایشان با صراحت بیشتری در مصرع دیگری‏‎ ‎‏می فرمایند: /عشق روی تو در این بادیه افکند مرا/؛ آنچه که موجب وارد‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 406
‏شدن من به این مسیر است، عشق روی توست؛ یعنی محبت نسبت به‏‎ ‎‏جلوات تو، یا روی خوش تو و آن جلوات آتشین تو بود که من را در این‏‎ ‎‏مسیر انداخت و من چنین حالتی را با هیچ چیز دیگری معاوضه نمی کنم.‏

‏     امام در جای دیگری، شرط این دلباختگی به محبوب را اینگونه بیان‏‎ ‎‏می کنند: /بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته ای/؛ اگر واقعاً عاشق هستی،‏‎ ‎‏شرط محبت، از خود گذشتگی و خودسوزی است؛ و در شعر دیگری‏‎ ‎‏می فرمایند: /هجرت از خویش نموده سوی دلدار رویم/؛ یعنی اگر‏‎ ‎‏می خواهی در مسیر محبوب گام برداری، باید از خود بگذری، و باز در‏‎ ‎‏شعر دیگری: /که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست/؛ این همان‏‎ ‎‏خودی توست که فاصلۀ میان تو و دلدار و حجاب دیدن روی حق‏‎ ‎‏می شود.‏

‏     رفع تعیّن اطلاق می آورد ـ یعنی مقید را به مطلق نزدیک می کند ‏‎ ‎‏فروریختن دیوار تعیّن، تابش آفتاب را به همراه دارد. حجاب رؤیت‏‎ ‎‏محبوب، خود انسان است «پس خدابینی از خویشتن بین، مخواه»، کسی‏‎ ‎‏که خودش را ببیند، قطعاً نمی تواند خدا را ببیند.‏

‏     ‏شما فرمودید که عشق از دیدگاه امام، صرفاً جنبۀ عرفانی دارد. حالا قبل از‎ ‎اینکه به مسألۀ عشق مجازی و حقیقی بپردازیم، می خواستم دو مسأله را‎ ‎واضحتر بیان کنید: اول آنکه آیا عشق عرفانی از دیدگاه امام امری اکتسابی‎ ‎است و با انتخاب عاشق صورت می گیرد، و به تعبیر دیگر آیا این خود انسان‎ ‎است که معشوق خود را بر می گزیند؟ و دیگر آنکه برای انسانها که کشش‎ ‎مادی، آنان را بیشتر به سمت محسوسات می کشاند، به هر حال امکان دارد‎ ‎عشق نیز یک مقولۀ حسی پیدا کند؟ در این دو مورد نظرتان را بفرمایید.

‏     ‏‏ـ محبت عارفانه، البته دوجانبه است. هم کشش است و هم کوشش.‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 407
‏هم اکتسابی است و هم موهبتی. هم ما باید گام برداریم و هم خدا باید‏‎ ‎‏عنایتی کند. خواجه عبداللّه انصاری می گویند: اگر نخواستی داد ندادی‏‎ ‎‏خواست اینکه، او را می خواهیم نشانۀ آنست که او نیز ما را خواسته است‏‎ ‎‏و حافظ نیز می گوید: ‏

‏ ‏

‏گرچه وصالش نه به کوشش دهند ‏‏            ‏‏آنقدر ایدل که توانی بکوش‏

‏ ‏

‏     بهرحال هم او باید بخواهد و هم ما باید بخواهیم زیرا چو درد در تو‏‎ ‎‏نبیند که را دوا بکند. به هر حال این محبت لازمه اش خودسوزی است،‏‎ ‎‏سوز دل می خواهد این را باز در آثار امام زیاد می بینیم. سوز دل‏‎ ‎‏می خواهد، اشک روان می خواهد، خشوع می خواهد، خضوع‏‎ ‎‏می خواهد؛ اصلاً می گویند حرمت عشق در حرمان است و بیش از اینکه‏‎ ‎‏عشق مربوط به دیدنیها و محسوسات باشد، اصلاً به نادیدنیها تعلق‏‎ ‎‏می گیرد. آنچه که دیدنی و محسوس می شود به آن عشق گفته نمی شود.‏‎ ‎‏پس، می توان گفت لفظ مقدس عشق به نادیدنیها و نامحسوس تعلق‏‎ ‎‏می گیرد. در اینجا مسأله ظریفتر می شود. در هر حال حرمت عشق، در‏‎ ‎‏حرمان عشق است و تا وقتی که انتظار هست، محبت و عشق هم هست.‏‎ ‎‏پس، شاید عشق به آنچه که می بینیم نیست. عشق حقیقی به آنچه که قابل‏‎ ‎‏رؤیت نیست تعلق می گیرد. البته این مطلب با گفته عرفا یا خود امام که‏‎ ‎‏جمال و حسن را علّت و انگیزه عشق می دانند منافات ندارد.‏

‏     ‏تا اینجا بحث عمدۀ ما دربارۀ عشق حقیقی بود. تنها یک نکته در اینجا‎ ‎باقی مانده است و آن اینکه چرا حقیقت عشق تنها به عشق الهی اطلاق‎ ‎می شود؟

‏     ‏‏ـ (البته نکته های فراوانی باقی مانده) عشق حقیقی، عشق به کمال‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 408
‏مطلق است؛ به جمال مطلق است و از آنجا که خداوند سرچشمۀ همه‏‎ ‎‏جمالها و کمالهاست، طبعاً معشوق حقیقی او خواهد بود و هیچ وقت نیاز‏‎ ‎‏بشر برای رسیدن به او تمام نمی شود. امام هم در صحبتهایشان اشاره‏‎ ‎‏کرده اند که انسان فطرتاً عاشق کمال است؛ یعنی دنبال کمال مطلق‏‎ ‎‏می گردد. آنچه را که به آن دل می بندد، می پندارد که کمال است؛ اما وقتی‏‎ ‎‏که می رسد، می بیند که فراتر از آن را می خواهد، به آنکه می رسد بسنده‏‎ ‎‏نمی کند؛ پس چون خدا سرچشمۀ همۀ کمالها و جمالهاست و انسان هم‏‎ ‎‏فطرتاً کمال جو و جمال جو است، فطرتاً به آن تعلق دارد و هیچ وقت نیاز‏‎ ‎‏بشر به آن تمام نمی شود.‏

‏     پس، محبت همچنان باقی است و به همین خاطر عارف همیشه عاشق‏‎ ‎‏است. عشق، یعنی انتظار، یعنی جوشش.‏

‏ ‏

لذت عشق تو را جز عاشق محزون نداند‏         ‏رنج لذت بخش هجران را به جز مجنون نداند‎[3]‎

‏ ‏

‏    ‏‏ایشان در آثار دیگرشان به مسألۀ عشق اشاره هایی دارند و حق بود که‏‎ ‎‏به تمام نوشته هایشان رجوع می شد؛ اما به خاطر ضیق وقت ممکن نشد.‏

‏     مثلاً در مصباح الهدایة می نویسند: عالم هستی بر پایه عشق استوار‏‎ ‎‏است "و به قامت السموات و الارض" و در اشعارشان، عشق و محبت را با‏‎ ‎‏همۀ لطافت و ادب در هم می آمیزند و با شور و شیدایی، عشق و دلدادگی‏‎ ‎‏خودشان را فریاد می زنند و به همۀ ما گویی می آموزند که راه رسیدن به‏‎ ‎‏کمال، در عشق است؛ رمز بقا در فناست؛ شرط سوختن در دلبستگی به‏‎ ‎‏حق است. لذا می گویند:‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 409

‏ ‏

سالها باید که راه عشق را پیدا کنی‏            ‏این ره رندان میخانه است راه ساده نیست‎[4]‎

‏ ‏

‏    ‏‏اگر بخواهیم از زاویۀ دیگر نگاه کنیم، می بینیم که فقط به برهان ابراهیم‏‎ ‎‏خلیل اللّه ، برهان محبت می گویند. خوب همه انبیا این عشق را داشتند؛‏‎ ‎‏همه پیامبران این دلدادگی را داشتند؛ اما ابراهیم زبانزد می شود. برهان‏‎ ‎‏ابراهیم، برهان کسی می شود که خدا به او لقب خلیل می دهد. خلیل،‏‎ ‎‏یعنی کسی که وجودش را محبت خدا پر می کند؛ یعنی تمام وجودِ ابراهیم‏‎ ‎‏می شود حب به خدا، محبت به خدا؛ به همین خاطر، خدا به او لقب‏‎ ‎‏خلیل اللّه را می دهد و برهان ابراهیم می شود برهان ایثار، برهان‏‎ ‎‏خودسوزی، برهان فقر در عین بی نیازی به هر دو جهان، پس برهان او‏‎ ‎‏برهان فقر است در عین غنا. امام می فرماید:‏

‏ ‏

فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشد‏            ‏آنکه از خویش گذر کرد، چه اش غم باشد؟‎[5]‎

‏ ‏

‏    ‏‏اگر پیامبر (ص) می فرمایند که: ‏

‏     ‏«الفقر فخری»‏، این فقر که فخر می شود، نیازمندی است که در عین غنا‏‎ ‎‏بدست آمده و نیازمند به محبت و فیض خداوندی و بی نیازی و عدم‏‎ ‎‏دلبستگی به کل کائنات و نظام آفرینش است امام هم می گویند:‏

‏ ‏

نسیم قدس به عشاق باغ مژده دهد ‏                ‏که دل ز هر دو جهان بی نیاز باید کرد‎[6]‎

‏ ‏

‏    ‏‏یعنی اگر می خواهی غنی باشی، باید بی نیاز باشی که این نهایت فقر و‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 410
‏وابستگی به او است. پس فقر در غناست.‏

‏     ‏با روشن شدن تعریف عشق و عشق حقیقی، و اینکه امام، عشق را مطلقاً‎ ‎امری الهی می دانسته اند، مسألۀ عشق مجازی چه صورتی پیدا می کند؟ آیا‎ ‎عشق مجازی هم، امری مقدس است و از دیدگاه امام نفی نشده است؟

‏     ‏‏ـ یکی از شاهکارهای اسلام همین بوده که مرز بین عشق حقیقی و‏‎ ‎‏عشق مجازی را مشخص کرده است. برخی از بزرگان اسلام تعلیم داده اند‏‎ ‎‏که اگر محبوب یا معشوق، حق باشد، این علاقه و دلبستگی عشق نامیده‏‎ ‎‏می شود؛ پس معنای عشق، به این ترتیب تنها به عشق حق تعلق می گیرد.‏‎ ‎‏اگر این علاقه و دلبستگی به غیر از حق باشد ـ حال هر چه می خواهد‏‎ ‎‏باشد آن عشق مجازی است. اما اینکه آیا این مجازی برای رسیدن به آن‏‎ ‎‏حقیقی لازم هست یا نه، بحث جدایی است که اگر خواستید بعداً صحبت‏‎ ‎‏می کنیم. اما اسلام مرز عشق حقیقی و عشق مجازی را مشخص کرده‏‎ ‎‏است، اگر معشوق و محبوب حق باشد، عشق حقیقی است؛ اگر حق‏‎ ‎‏نباشد هر چه غیر حق باشد، چه باطل باشد، چه غیر باطل، چه محبتهای‏‎ ‎‏درست و صحیح، چه محبتهای غیر صحیح و نامعقول، هیچ کدام عشق‏‎ ‎‏حقیقی نیستند در عین اینکه می گوئیم عشق اگر باشد حقیقی است.‏

‏     ‏در این رابطه، آیا مظاهر حق نمی توانند مصداق عشق حقیقی قرار بگیرند؟

‏     ‏‏ـ ما برای مظاهر حق، اصالت قائل نیستیم. موجودات، اصالت وجودی‏‎ ‎‏ندارند. ما می گوییم وجود، فقط یک وجود است و آن هم حق است؛ بقیه،‏‎ ‎‏همه سایۀ حق هستند؛ همه جلوۀ حق هستند. پس، وقتی که شیئی خودش‏‎ ‎‏وجود حقیقی ندارد، یک وجود اساسی و اصیل نیست و طبعاً محبت به‏‎ ‎‏آن هم نمی تواند اصالتی داشته باشد. پس، آنچه اصالت دارد فقط محبت‏‎ ‎‏به خدا است و عشق است؛ و هر چه غیر حق باشد، نمی تواند حقیقی‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 411
‏باشد. پس، آن عشقی که موجب صعود انسان می شود فقط عشق حقیقی‏‎ ‎‏است.‏

‏     ‏اینکه گفته اند عشق مجازی گذرگاه و پل عشق حقیقی است، چه صورتی‎ ‎پیدا می کند؟ چگونه می شود از پل عشق مجازی به طرف عشق حقیقی عبور‎ ‎کرد؟

‏     ‏‏ـ آنکه می گویند موجب صعود انسان می شود، عشق حقیقی است؛‏‎ ‎‏یعنی آن چیزی که موجب می شود که انسان صعود بکند و برسد به‏‎ ‎‏ساحت قدس ربوبی، به اسمای صفات حق برسد، در اسما و صفات حق‏‎ ‎‏سیر و سیاحت بکند، تنها عشق الهی است. عشق غیر الهی یا عشق‏‎ ‎‏مجازی هم مراتب دارد؛ مراتب ضعیفش همان غوطه ور شدن در عالم‏‎ ‎‏طبیعت است که اصلاً کلمۀ مقدس عشق را دیگر نمی شود رویش‏‎ ‎‏گذاشت. یک وقت عشق مجازی پلی می شود برای رسیدن به عشق‏‎ ‎‏حقیقی که آن هم مثل بقیۀ امور است که ما از همه آنها می گذریم تا به او‏‎ ‎‏برسیم؛ حتی علم توحید. امام در جایی اشاره می کنند ‏العلم هوالحجاب‎ ‎الاکبر ‏اگر این علم حتی علم توحید باشد، علم قرآن باشد، اگر خودش‏‎ ‎‏بخواهد برایمان اصل شود و ما را از حق دور بکند، دیگر علم نیست؛‏‎ ‎‏مانعی است در برابر خدا. عشق هم همین طور است؛ عشق هم اگر برای‏‎ ‎‏حق باشد، عشق حقیقی است؛ و اگر به غیر حق باشد، عشق مجازی‏‎ ‎‏است؛ و اگر در مسیر درست هدایت بشود، ما را به عشق حقیقی‏‎ ‎‏می رساند. اگر معشوق مجازی بخواهد در نظر ما قرار بگیرد و ما بخواهیم‏‎ ‎‏به او توجه داشته باشیم، طبعاً ما را از مسیر اصلی دور می کند.‏

‏     ‏اغلب مردم ما، در طول زندگی شان به نحوی عشق مجازی را تجربه‎ ‎کرده اند و متفکران ما هم بر این موضوع صحه می گذارند و عقیده شان این است

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 412
که عشق به هر شکلی که باشد، نوعی کمال است. این مسأله در ادبیات و‎ ‎نمایشهای ما هم تقویت می شود. اصولاً آیا امام ـ رحمة اللّه علیه بر ترویج عشق‎ ‎به عنوان یک عامل تربیتی صحه می گذاشتند؟ شما نظر صریحی از امام در این‎ ‎زمینه سراغ دارید؟ 

‏     ‏‏ـ اجازه بدهید قبل از پاسخ بگویم: عشق آمدنی بُوَد نه آموختنی پس‏‎ ‎‏ترویجی نیست. اگر به صحبتهای امام مراجعه کنیم ممکن است سخنی از‏‎ ‎‏ایشان راجع به اینکه آیا عشق مجازی، مُجاز است یا نه، نداشته باشیم (یا‏‎ ‎‏حداقل من به این صراحت ندیده ام)؛ اما وقتی که می بینیم ـ بخصوص در‏‎ ‎‏اشعار امام که الآن مدنظر ماست این تأکید را دارند که باید از هر چه غیر از‏‎ ‎‏حق است، به خاطر رسیدن به حق ببریم، طبعاً نمی تواند عشق مجازی هم‏‎ ‎‏مدنظر قرار بگیرد و مقدس باشد. ببینید تا جایی عشق برای ما مقدس‏‎ ‎‏است که نردبانی باشد برای آنکه ما را به طرف حق سوق بدهد؛ اما اگر‏‎ ‎‏نردبان هدایت ما به سوی حق نشود، خودش می شود کمینگاه، و آن وقت‏‎ ‎‏این بدتر از هر چیزی است؛ مایۀ گرفتار کردن ما در طبیعت است. پس،‏‎ ‎‏شاید بتوان گفت نظر امام این است هر چیزی که انسان را بسوی حق سوق‏‎ ‎‏بدهد، مقدس است؛ هر چیزی که موجب بشود انسان درجا بزند و به‏‎ ‎‏خود آن شی ء توجه بکند، این از نظر امام مذموم است. امام این را بارها به‏‎ ‎‏صراحت می فرمودند که علم قرآن، که علم توحید است. دیگر بالاتر از‏‎ ‎‏علم قرآن که علم نداریم؛ اصلاً کتاب انسان سازی است و اگر کسی‏‎ ‎‏بخواهد انسان بشود، باید تمسک به قرآن و ائمۀ اطهار داشته باشد؛ اما اگر‏‎ ‎‏همین علم قرآن هدف نهایی قرار بگیرد؛ یعنی فقط هدف این باشد که من‏‎ ‎‏قرآن را با زیر و بم و هفتاد روایت و با معانی و با تمام روایاتی که در‏‎ ‎‏موردش آمده و از ائمۀ اطهار ـ سلام اللّه علیهم رسیده، مدنظر داشته‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 413
‏باشم، این می شود حجاب حق. گر چه این کتاب قرآن است؛ ولی‏‎ ‎‏نتوانست به من رشد بدهد؛ نتوانسته به من صعود ببخشد. این چه‏‎ ‎‏می شود؟ می شود حجاب. پس، با تأکیدها و تکرارهایی که امام داشتند و‏‎ ‎‏با جملاتی که صریح می گفتند، من فکر می کنم که جواب سؤال شما به این‏‎ ‎‏نکته بر می گردد که هر آنچه که ما را به حق برساند، مقدس است. حال اگر‏‎ ‎‏عشق مجازی است، مقدس می شود، اگر علم است، مقدس می شود؛ اگر‏‎ ‎‏نگرش به جهان است، مقدس می شود؛ اما اگر بخواهد خود جهان مدنظر‏‎ ‎‏قرار گیرد و توجهمان به جهان به عنوان یک پدیدۀ اصیل باشد، این نهایت‏‎ ‎‏کفر است؛ نهایت جمود است؛ ما را نگه می دارد و نمی گذارد به مبدأ‏‎ ‎‏برسیم. زیرا عالم چیزی جز مظهر حق نیست؛ همه پدیده ها جلوۀ حقند؛‏‎ ‎‏اگر این جلوات، ما را به صاحب جلوه ببرد، کار صحیحی انجام داده ایم؛‏‎ ‎‏عشق مجازی باشد، ما را به عشق حقیقی رهنمون کرده است. اما اگر‏‎ ‎‏خلاصه شویم در حد جلوات، این هر چه که بخواهد باشد، مذموم است؛‏‎ ‎‏علم باشد مذموم است؛ عشق مجازی باشد مذموم است؛ هر چیزی که در‏‎ ‎‏این رابطه بخواهید حساب کنید، امام مُجاز نمی دانستند؛ یعنی در‏‎ ‎‏صحبتهایشان اینطور به نظر می رسید که انسان باید توجهش به حق باشد.‏‎ ‎‏طبعاً هم هیچ کس نمی تواند به ذات خداوند آگاهی پیدا کند. می دانید که‏‎ ‎‏می گویند ذات خداوند غیب الغیوب محض است، حتی پیامبر اکرم(ص)‏‎ ‎‏می فرماید: ‏ما عرفناک حق معرفتک‏ ما تو را نمی شناسیم؛ یعنی آن ذات‏‎ ‎‏احدیت که در نهایت بُعد است کسی آن را نمی شناسد؛ غیب الغیوب‏‎ ‎‏مطلق است؛ اما می آییم در اسما و صفات حق، وقتی که ما تا این مرحله‏‎ ‎‏معرفت پیدا کردیم، تمام عالم می شود آیت حق؛ عالم همه، جلوۀ حق‏‎ ‎‏است و چیزهایی که در آن هست همه مظاهر حقند. حالا ما می خواهیم از‏
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 414
‏این مظاهر به حق برسیم. به هر طریقی که بخواهیم عشق مجازی را ترویج‏‎ ‎‏کنیم باید توجه به این مسأله داشته باشیم که چون عاشق، لطافتهای روحی‏‎ ‎‏خاصی پیدا می کند، جز به محبوب و معشوق خویش نمی اندیشد در‏‎ ‎‏حقیقت یکّه بین می شود، و احد لَّهم می شود پس راهنمایی کردن افراد و‏‎ ‎‏تعلیم دادن عشق مجازی به آنها، شاید منجر به عدول از هدف گردد ما‏‎ ‎‏می توانیم خصوصیات زیبایی را که یک عاشق دارد ترویج کنیم، آن لطافتها‏‎ ‎‏و ظرافتهایی را که دارد تعلیم بدهیم؛ اما اگر بیاییم این لطافتها و ظرافتها و‏‎ ‎‏خصوصیات را در عشق مجازی خلاصه کنیم، ممکن است آنها را بیشتر‏‎ ‎‏در غرقاب فرو بریم؛ در این صورت به آنها مسیر و راه صعود را نشان‏‎ ‎‏نداده ایم؛ باید توجه داشته باشیم که عالم، مظهر حق است، جلوۀ حق‏‎ ‎‏است، و ما باید از جلوه پی به صاحب جلوه ببریم؛ در این مورد عشق هم‏‎ ‎‏از سایر امور جدا نیست.‏

‏     ‏در صحبتهایتان اشاره داشتید که حضرت امام خودشان عشق الهی را‎ ‎تجربه کرده بودند. ابزار رسیدن ایشان به این مرحله چه بود؟ یا لااقل آنچه که‎ ‎شما شاهد آن بودید چه بود؟

‏     ‏‏ـ حضرت امام برای رسیدن به عشق الهی، معرفت و عبادت را ابزار آن‏‎ ‎‏می دانند، امام صراحتاً بیان می کنند که در وادی عشق، عبادت برای‏‎ ‎‏رسیدن به بهشت نیست؛ عبادت برای ترس از جهنم نیست؛ بلکه نوعی‏‎ ‎‏معاشقه است؛ معاشقۀ عاشق است با معشوق و محبوب. امام می گویند:‏‎ ‎‏/این عبادتها که ما کردیم، خوبش کاسبی است/؛ یعنی اگر نهایت‏‎ ‎‏چیزهایی که شرط عبادت است رعایت کنیم، تازه کاسبی کرده ایم؛ در‏‎ ‎‏اینجا کاری می کنیم که آنجا جزا بگیریم؛ ولی عاشق این کار را نمی کند.‏‎ ‎‏عاشق برای عبادتش جزا نمی خواهد، خودش از این کار لذت می برد.‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 415
‏خود امام بارها در صحبتهایشان گفته اند که ما چگونه باید شکر این نعمت‏‎ ‎‏را که خدا به ما اجازه داده که نماز بخوانیم، می توانیم به جای آوریم یعنی‏‎ ‎‏شکر این لطف را که اجازه داده به کسی که در نهایت فقر و در نهایت‏‎ ‎‏نیازمندی است، در مقابل کسی که قدرت محض است بایستد و حرف‏‎ ‎‏بزند.‏

‏     ببینید نماز در نگاه ایشان یک معاشقه است؛ نه اینکه یک وظیفه ای که‏‎ ‎‏مقرر شده و ما انجام می دهیم. او از نماز لذت می برد؛ چون عبادت را‏‎ ‎‏عشق ورزی با معشوق می دانست. از نظر امام ـ آن چیزی که از ظاهر‏‎ ‎‏رفتارشان بر می آمد زمان ابراز این شیفتگی در شب بود؛ یعنی از سن‏‎ ‎‏جوانی امام، نماز شب و تهجد، جزء برنامه هایشان بود. من خودم بارها از‏‎ ‎‏وقتی که ایشان را شناختم شاهد بودم که وقتی در تاریکی شب، آهسته‏‎ ‎‏وارد اتاق ایشان می شدم، معاشقۀ امام را با خدا احساس می کردم. با چه‏‎ ‎‏خشوعی، با چه خضوعی، با چشم اشکبار، با یک حالت دلپذیری نماز‏‎ ‎‏می خواندند و قیام و رکوع و سجود می کردند که واقعاً وصف ناپذیر است.‏

‏     اصلاً نمی توانم راجع به آن لحظات ایشان صحبتی بکنم. در آن دل‏‎ ‎‏شب، با آن خضوع و خشوع و چشم اشکبار با خدا به راز و نیاز مشغول‏‎ ‎‏بودند و با معشوق حقیقی خودشان معاشقه می کردند. من که گاهی این‏‎ ‎‏لحظات را می دیدم فکر می کردم که واقعاً شب امام، لیلة القدر است. این‏‎ ‎‏حالات امام، نه یک شب، نه دو شب، بلکه یک عمر ادامه داشت؛ چون‏‎ ‎‏می گویند از سن نوجوانی، این کار، جزء برنامه هایشان بود. بخصوص من‏‎ ‎‏این را در رمضان سال گذشته، قبل از رحلتشان، خوب به یاد دارم. بعضی‏‎ ‎‏وقتها به دلیلی می رفتم پهلوی ایشان که سعادت پیدا کنم و نماز را با ایشان‏‎ ‎‏بخوانم. وقتی که وارد می شدم، اینقدر قیافه شان برافروخته بود و اشک‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 416
‏ریخته بودند که می دیدم در کنار دستشان حوله گذاشته بودند؛ یعنی‏‎ ‎‏دستمال برای اشکشان کفایت نمی کرد. ایشان در شبها اینچنین حالتی‏‎ ‎‏داشتند. این معاشقۀ عاشق با معشوق است. توی نامه های عرفانی شان،‏‎ ‎‏خیلی به عبادت توصیه داشتند. می گفتند: عبادت یک سکوی پرش است.‏‎ ‎‏عبادت در واقع یک معاشقه است بین عاشق و معشوق. در عبادت یک‏‎ ‎‏سو همه ناز است، و سوی دیگر همه نیاز؛ یعنی یک کسی که در نهایت‏‎ ‎‏فقر به سر می برد می ایستد در مقابل کسی که همه چیز است و کمال مطلق‏‎ ‎‏است. پس، انسان عابد و عاشق کسی است که در مقابل خدا می ایستد و‏‎ ‎‏می گوید: ای همه ناز، پاسخ بده به همه نیاز. این عبادت، عبادتی است‏‎ ‎‏عارفانه. چنین کسی، چنین شخص دلباخته ای از همه چیز خودش‏‎ ‎‏می گذرد به خاطر محبت. نهایتاً از نام خودش و جان خودش فراتر می رود‏‎ ‎‏و هستی خود را فنا شدن در معشوق می داند. می بینیم که امام به دعا خیلی‏‎ ‎‏اهمیت می دادند، بخصوص به مناجات شعبانیه. این را به عناوین‏‎ ‎‏مختلف، به مناسبتهای مختلف بین صحبتهایشان ذکر می کردند و‏‎ ‎‏می گفتند: مناجات شعبانیه یکی از دعاهایی هست که همۀ معصومین‏‎ ‎‏می خوانده اند. بخصوص هر وقت به این عبارت می رسیدند، واقعاً رنگ‏‎ ‎‏چهره شان تغییر می کرد: ‏«الهی هَبْ لِی کَمالَ الانْقطاعِ اِلَیْکَ»‏ تا آخر یعنی‏‎ ‎‏می گفتند در عبادت، در عشق، در محبت، در بندگی، کمال انقطاع از غیر‏‎ ‎‏لازم است. کسی که عاشق واقعی باشد، عشق حقیقی داشته باشد، فقط‏‎ ‎‏می خواهد به معشوق حقیقی برسد، پس لازمۀ این کمال، انقطاع است؛‏‎ ‎‏این همان خودسوزی است. این همان برون رفتن و بریدن از خویش است‏‎ ‎‏و مجرد شدن است؛ به سوی او رفتن است و باقی در بقای او شدن و فانی‏‎ ‎‏از خویشتن خود شدن. لذا می گویند:‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 417

‏ ‏

همچو پروانه بسوزم بر شمعش همه عمر‏          ‏محو، چون می زده، در روی نکویش باشم‎[7]‎

‏ ‏

‏    ‏‏خلاصه آنکه عشق حقیقی، در نظر امام فقط عشق به خداوند است، و‏‎ ‎‏ابزار این عشق معرفت و عبادت است؛ و زمان بیان این عشق، به طور‏‎ ‎‏خاص در دل شب است؛ و جایگاه این محبت هم قلب است.‏

‏     ‏تا اینجای بحث از خود عشق صحبت فرمودید؛ اما به جمال یا زیبایی به‎ ‎عنوان عامل برانگیزانندۀ عشق، اشارۀ کمتری کردید، لطفاً در این باره هم آنچه‎ ‎از نظرات امام در خاطرتان هست بفرمایید.

‏     ‏‏ـ البته وقتی معشوق، کمال مطلق می شود؛ یعنی در نهایتِ جمال است.‏‎ ‎‏پس، جمال خداوند مطلق است و آنچه که شما در عالم، جمیل می بینید،‏‎ ‎‏همه جلوه هایی از حق است. امام می گویند تمام جمال حسّی در این دنیا‏‎ ‎‏سایه ای از جمال ازلی است و چون جمال جاذبه دارد. انسان را به خود‏‎ ‎‏جذب می کند و علت ایجاد عشق و محبت می شود. عرفا می گویند: «زن‏‎ ‎‏مظهر جمال خداوند است.» همۀ اسامی خداوند در عالم مظهر دارد و زن‏‎ ‎‏را مظهر اسم جمال خداوند می دانند؛ اما همان طور که ما از هر مظهری‏‎ ‎‏باید به صاحب جلوه برسیم، وقتی که جمیل را می بینیم، می فهمیم که این‏‎ ‎‏جلوه ای از جمال حق است و جلوۀ حقیقی نیست. پس، همان طور که در‏‎ ‎‏فلسفه دربارۀ وجود بحث می کنیم و همه پدیده ها و موجودات را ماهیات‏‎ ‎‏غیراصیل می شماریم، دیگر موجوداتی همچون ما و دیگر اشیاء‏‎ ‎‏موجودات مستقل نیستیم؛ و موجودات ربطی هستیم؛ چون وجود ما‏‎ ‎‏متکی به حق است، پس طبعاً اوصاف ما هم اصالت نخواهد داشت.‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 418
‏توضیح اینکه وجود، مقدم بر صفت است. جمیل یا جمال یک صفت‏‎ ‎‏است که عارض بر وجود می شود. وقتی که وجود اصلی نباشد، اصیل‏‎ ‎‏نباشد، طبعاً صفتش هم اصیل نخواهد بود. پس، وقتی که ما جمال را‏‎ ‎‏می نگریم، باید بفهمیم که این جمال پرتویی از جمال حق است؛ این‏‎ ‎‏جمال، جمال اصیل نیست پرتویی است از جمال حق.‏

‏     ‏اگر اجازه دهید کمی هم از روابط شما و امام صحبت کنیم، دربارۀ حال و‎ ‎هوای شاگردی خاصی که شما نسبت به امام داشتید و خاطراتی از این دوران.

‏     ‏‏ـ حالا شما سؤال بفرمایید، شاید بعضی را جواب ندهم!‏

‏     ‏چگونه می شود که حضرت امام ـ رحمة اللّه علیه با تشویق شما به شعر‎ ‎می پردازند؟

‏     ‏‏ـ آن چیزی که از خودم خبر دارم این است که من از امام درخواست‏‎ ‎‏می کردم تا شعر بگویند و این درخواستم را تکرار می کردم. در هر فرصتی‏‎ ‎‏و هر صحبتی که پیش می آمد، من خواسته ام را با یک تعبیر دیگری مطرح‏‎ ‎‏می کردم. در واقع با اصرار زیاد من به شعر گفتن پرداختند. اصرار می کردم‏‎ ‎‏و علت اصرار من هم این بود که شنیده بودم ایشان در جوانی سه مرتبه‏‎ ‎‏دیوان شعر ترتیب دادند، اما اشعارشان به دلایلی گم شد، در حالی که این‏‎ ‎‏به نظر من طبیعی نیست؛ چون امام خیلی در کارهایشان منظم بودند و گم‏‎ ‎‏شدن نوشته ها و دفترشان اصلاً طبیعی نبود.‏

‏     ‏حتی هیچ موقعی هم پیش نیامده بود که اشعارشان را از حفظ داشته‎ ‎باشند؟

‏     ‏‏ـ چرا، مرتبه اول که گم می شود، یک تعدادش را یادشان بوده، دوباره‏‎ ‎‏نوشتند؛ یک تعداد زیادی را در دفتر جدید وارد کردند و بعدش هم،‏‎ ‎‏اشعار جدیدی به آن اضافه کردند. دوباره این هم گم می شود. بعد تبعید‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 419
‏امام به ترکیه پیش می آید. ایشان که می روند، خانمشان آن مقداری را که‏‎ ‎‏حفظ بودند، در دفتری می نویسند که بعد... آنهم مفقود می شود.‏

‏     ‏امام این اشعار را برای خانم می خواندند؟

‏     ‏‏ـ بله، برای خانم می خواندند و خود خانم خیلیهایش را تا چند سال‏‎ ‎‏پیش حفظ بودند.‏

‏     ‏مضمون اشعار، عرفانی بود یا مضامین دیگری هم داشت؟

‏     ‏‏ـ مختلف بود؛ اما بیشتر مایه های عرفانی داشت.‏

‏     ‏در مورد دیوانهای امام می فرمودید.

‏     ‏‏ـ سومین مرتبه که یک مقدار از آنها یادشان بوده، می نویسند و یک‏‎ ‎‏مقدار هم که مثلاً خانم یادشان بوده، اضافه کرده بودند، باز هم آن گم‏‎ ‎‏می شود؛ این مسأله ای بود که به نظر ایشان هم خیلی عجیب می رسید و‏‎ ‎‏متعجب بودند. بعد که تبعید می شوند به نجف، دیگر منصرف می شوند.‏‎ ‎‏به هر حال، سه مرتبه دیوان ایشان گم می شود و من این را شنیده بودم،‏‎ ‎‏به خاطر همین بعضی اوقات که خدمتشان می رسیدم، از غزلهایی که‏‎ ‎‏به نظرم خوب می آمد در حضورشان می خواندم؛ مثلاً در روزنامه غزلی‏‎ ‎‏می دیدم و به نظرم می رسید که شعر قشنگی هست، این را من می خواندم‏‎ ‎‏و می دیدم که امام با چه شوقی گوش می دهند و خوششان می آید؛ و گاهی‏‎ ‎‏هم به نقد آن می پرداختند.‏

‏     ‏شما ذوق شاعرانه و عرفانی امام را چگونه می دیدید؟

‏     ‏‏ـ عارف نمی تواند شاعر نباشد؛ حالا یکی بیان می کند، ظاهر می کند و‏‎ ‎‏یکی ظاهر نمی کند. شاعر و عارف یک ویژگی مشترک دارند و آن لطافت‏‎ ‎‏روحی است. نمی دانم منظورتان را فهمیدم یا نه؟‏

‏     ـ بله.‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 420
‏     یک روز ایشان یک رباعی نوشتند و به مناسبتی به من دادند... .‏

‏     ‏اولین رباعی ایشان بود؟

‏     ‏‏ـ بله، اولین رباعی بود که خودشان نوشته بودند. آن را که دیدم،‏‎ ‎‏یکمرتبه به ذهنم رسید که باید دنبال این قضیه را بگیرم و ممکن است‏‎ ‎‏موفق بشوم. چون قبل از آن مرتب می گفتم که برای من یک نامه عرفانی‏‎ ‎‏بنویسند.‏

‏     ‏همان نامه ای است که در کتاب بادۀ عشق چاپ شده؟

‏     ‏‏ـ دقیق یادم نیست، چون من چند تا نامه از ایشان گرفتم. وقتی ایشان‏‎ ‎‏قبول کردند آن نامۀ عرفانی را برایم بنویسند، گفتم: نظم و نثر باشد.‏‎ ‎‏فرمودند: نه حالش را ندارم. گفتم: من عجله ای ندارم، هر وقت که‏‎ ‎‏توانستید، بنویسید. از آن به بعد هر دفعه که می رفتم، می پرسیدم:‏‎ ‎‏نوشتید؟ می گفتند: نه. در آخر گفتند: چه عجله ای داری؟ فهمیدم که قبول‏‎ ‎‏افتاده، منتها زمانش نرسیده. وقتی که نامه را گرفتم، دیدم که شعر هم در‏‎ ‎‏آن نوشته اند. مجدداً شروع به اصرار کردم، دیگر دست بردار نبودم، به هر‏‎ ‎‏طریقی، هر صحبتی، هر چیزی که می شد، با یک لطایف الحیلی گوشه‏‎ ‎‏می زدم که من منتظر شعر هستم. وقتی ایشان شعر را به من می دادند،‏‎ ‎‏می گفتند: بیا بگیر، حالا دست از سر من بر می داری؟! آن را می گرفتم و‏‎ ‎‏مشتاقتر می شدم. باز می گفتم: اینکه نشد، باز یکی دیگر می خواهم. گاهی‏‎ ‎‏فکر می کنم که اذیتشان می کردم، چون خیلی اصرار می کردم. وقتی که‏‎ ‎‏می نوشتند، احساس می کردم کسی که به این راحتی می نویسد چرا این‏‎ ‎‏کار را نمی کند، این شعرهایی که می نوشتند، اکثراً موقع راه رفتن و قدم‏‎ ‎‏زدن بود، مثلاً گوشۀ روزنامه شعرشان را می نوشتند، به همان روانی‏‎ ‎‏حرف زدن، همان را می نوشتند و گاه و بیگاه ممکن بود فقط دو تا‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 421
‏خط خوردگی داشته باشد. در حال حاضر دست خطشان هست. وقتی‏‎ ‎‏می دیدم قلم دست می گیرند به این روانی تا پایین می رسند و در عرض‏‎ ‎‏چند لحظه، به این راحتی شعر می گویند، باز بیشتر مشتاق می شدم.‏‎ ‎‏می دیدم که برایشان سخت نیست که فشاری برایشان داشته باشد و‏‎ ‎‏خسته شان بکند. بعضی اوقات به احمدآقا می سپردم که مواظب باشد گم‏‎ ‎‏نشود، چون گوشۀ روزنامه بود اگر دیر می جنبیدیم، روزنامه ها همه رفته‏‎ ‎‏بود. روزنامه ها را هر دو ـ سه روز یک مرتبه جمع می کردند. ایشان همۀ‏‎ ‎‏روزنامه ها را نگاه می کردند، در نتیجه روزنامه ها جمع می شد و دو روز‏‎ ‎‏یک مرتبه آنها را می بردند. وقتی شعرهایشان را می گرفتم، فوراً به احمد‏‎ ‎‏می دادم از رویش فتوکپی می گرفت چون از مفقود شدن آنها چشمم‏‎ ‎‏ترسیده بود. به هر حال من به این وسیله توانستم مقداری شعر از ایشان‏‎ ‎‏داشته باشم.‏

‏     ‏مجموعاً تعداد این اشعار چقدر بود؟

‏     ‏‏ـ یک موقعی شمردم؛ اما الآن دقیق یادم نیست. در یک مصاحبه گفتم‏‎ ‎‏که چقدر بوده.‏

‏     ‏برای مردم جهان که امام را یک رهبر سیاسی جدی و قاطع می دانند، تا‎ ‎حدود زیادی آن سوی چهرۀ امام ناشناخته مانده است. اگر خاطراتی به‎ ‎ذهنتان می رسد که ما را بیشتر با روح لطیف امام آشنا کند، بیان بفرمایید.

‏     ‏‏ـ شاگردان امام روح لطیف ایشان را خیلی خوب شناخته اند. منتها بعد‏‎ ‎‏از انقلاب، آن مشکلات سیاسی خاص، مسألۀ منافقین و بعد از آن جنگ،‏‎ ‎‏قهر و خشم می طلبید؛ ولی اگر کسی از نزدیک ایشان را می شناخت،‏‎ ‎‏می فهمید که خشم و قهر تنها قسمتی از شخصیت ایشان است، حتی اگر‏‎ ‎‏خشم ایشان ظاهر می شد، در نهایت رأفت بود. گاهی اوقات وقتی‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 422
‏می رفتم پهلویشان، ایشان را در نهایت مهربانی و رأفت می دیدم؛ اما‏‎ ‎‏بلافاصله، ممکن بود قلم به دستشان بگیرند و پیام تندی را بنویسند. از‏‎ ‎‏دید کسی که ایشان را در آن حالت ندیده، این پیام همه اش خشم بود؛ ولی‏‎ ‎‏من می فهمیدم که این خشم زیربنایش، رأفت و مهربانی است. گاهی با‏‎ ‎‏ایشان قدم می زدم، چون ایشان در شبانه روز، سه نوبت قدم می زدند و نیم‏‎ ‎‏ساعتی راه می رفتند. این بهترین وقت بود که من می توانستم ایشان را‏‎ ‎‏ببینم. هر وقت با ایشان قدم می زدم، می دیدم که به اطراف خودشان چقدر‏‎ ‎‏لطیف و عمیق نگاه می کنند. مثلاً یک روز مقابل یک ساقه ایستادند و به‏‎ ‎‏من گفتند: فکر می کنی که این غنچۀ گل چند روزش باشد؟ من اصلاً توجه‏‎ ‎‏نداشتم، گفتم: نمی دانم. گفتند: من دقیقاً می دانم. دو روز و نصف است که‏‎ ‎‏این غنچه باز شده است. گفتم: شما مگر هر روز این را می بینید؟ گفتند:‏‎ ‎‏هر روز نگاهش می کنم، هر روز که از اینجا رد می شوم، می بینم چقدر‏‎ ‎‏تغییر کرده، الآن دو روز و نصفی است که از عمرش گذشته است. یک‏‎ ‎‏دفعۀ دیگر مقابل یک گل ایستادند گفتند: هروقت که من این غنچۀ گل را‏‎ ‎‏که نگاه می کنم، می گویم: این علی است که دارد شکفته می شود. در آنجا‏‎ ‎‏یک گل بزرگی هم بالای درخت بود که پژمرده شده بود، برگهایش یک‏‎ ‎‏مقدار ریخته بود، گفتند: آن هم خودم هستم که دیگر پژمرده شده ام و‏‎ ‎‏دارم می روم. همیشه بین این دو یک تناسبی می بینم، این غنچه علی است‏‎ ‎‏که دارد باز می شود و آن هم من هستم که سرازیر شده و دارد پژمرده‏‎ ‎‏می شود.‏

‏     یک روز دیگر که مشغول قدم زدن بودیم، در مقابل یک ساقۀ گل رز‏‎ ‎‏ایستادند و گفتند: علی که می آید دستش را به این گل بزند این تیغ دستش‏‎ ‎‏را می برد، سر این تیغ را شما ببرید که نرم باشد و دست علی را اذیت‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 423
‏نکند. اتفاقاً آن آقایی که به گلها آب می داد تمام تیغهای آن ساقه را تا آخر‏‎ ‎‏زد، بعد که ایشان دیدند با یک تأثری گفتند: چرا اینطور کرده این آقا؟ همه‏‎ ‎‏را زده است، من فقط آن یک دانه را که پایین است گفته بودم بزند؛ چرا به‏‎ ‎‏این گل آسیب رساند؟ باز یک دفعۀ دیگر با هم راه می رفتیم، گفتند: اگر‏‎ ‎‏گفتی که کدام یکی از درختها قشنگتر است؟ من اصلاً توجهی به این‏‎ ‎‏نکرده بودم که مثلاً طرز قرار گرفتن شاخه روی ساقه از زیبایی درخت‏‎ ‎‏محسوب می شود. گفتم: خوب، این. گفتند: همین طوری نگو، چه دلیلی‏‎ ‎‏برای قشنگی این درخت داری؟ برو دو ـ سه روز فکر کن. من هم به‏‎ ‎‏شوخی گفتم: خوب چون این درخت سبز است. گفتند: نه، برو ببین‏‎ ‎‏زیبایی یک درخت در چیست. ببین طرز قرار گرفتن ساقه با شاخه چطور‏‎ ‎‏است؛ تنۀ درخت چه شکلی است؛ برگها چه جور قرار گرفته اند؛ شاخه‏‎ ‎‏چطور روی ساقه قرار گرفته است؛ سایۀ این درخت چطور است. همه را‏‎ ‎‏یکی یکی گفتند و به من نشان دادند، می گفتند: ببین ترکیب این درخت در‏‎ ‎‏کل چطور است؛ جزءجزء آن چه جور است. یک درخت دیگری هم کنار‏‎ ‎‏حیاط بود، نیم ساعت به غروب مانده بود و من داشتم با ایشان قدم‏‎ ‎‏می زدم، گفتند: نیستی فاطی، صبح قبل از آفتاب که من راه می روم،‏‎ ‎‏نمی دانی این درخت چه قشنگی خاصی دارد. وقتی خورشید از آن پشت‏‎ ‎‏به قسمت بالای درخت می تابد، این قسمت درخت یک زیبایی خاصی‏‎ ‎‏پیدا می کند. اینها نکات ظریف و خیلی عادی بود که آدم از ایشان می دید.‏‎ ‎‏امثال اینها زیاد بود؛ حتی در مسائل خیلی ریز. امام یک لطافت خاصی‏‎ ‎‏داشتند که من خیلی وقتها فکر می کنم که بنشینم و اینها را بنویسم. این‏‎ ‎‏چیزهای به ظاهر کم اهمیت را که خودش واقعاً یک کتاب از لطافت ایشان‏‎ ‎‏است. به هر حال، منظورم این بود که کسی که از نزدیک با ایشان آشنا بود‏
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 424
‏و معاشرت داشت این لطافت روح را احساس می کرد.‏

‏     ‏کمی هم از حال و هوای خودتان بگویید، بعد از ارتحال امام، شما این‎ ‎مصیبت را چگونه تحمل کردید؟

‏     ‏‏ـ گاهی وقتها خیلی از رحلتشان ناراحت می شوم که تقریباً توانم بریده‏‎ ‎‏می شود. بعد فکر می کنم چرا این طرف قضیه را ببینم، باید به آن طرف‏‎ ‎‏قضیه فکر کنم که خداوند چه سعادتی به من داد که به ایشان نزدیک باشم‏‎ ‎‏و از وجود ایشان فیض ببرم؛ خود این فکر به من آرامش و انرژی می دهد.‏‎ ‎‏به هر حال با امام بودن خیلی محاسن داشت؛ واقعاً گاهی که به صورتشان‏‎ ‎‏نگاه می کردم حال و احساس خاصی پیدا می کردم؛ یعنی در چهرۀ ایشان‏‎ ‎‏غرق می شدم. خیلی وقتها پیش می آمد که در جاهایی مجالس دوستانه‏‎ ‎‏بود که خیلی برایم شیرین بود؛ اما وقتی که پیش امام می نشستم، احساس‏‎ ‎‏می کردم که اصلاً حاضر نیستم لحظه ای جدا بشوم و امام را رها کنم و به‏‎ ‎‏آن جلسات دوستانه بروم؛ خودم هم نمی فهمیدم که علتش چه بود. هنوز‏‎ ‎‏آنچه که خودم احساس می کنم این است که اصلاً از ایشان جدا نشدم؛‏‎ ‎‏همیشه انگار که با خاطراتشان زنده ام. آنقدر زندگی من با خاطرۀ امام پُر‏‎ ‎‏است که گاه فکر می کنم در کنارشان نشسته ام. انس زیاد من با امام به بعد‏‎ ‎‏از انقلاب بر می گردد که دیگر با هم همخانه شدیم؛ تمام اوقات شبانه روز‏‎ ‎‏من با امام بود. وقتی که حالا فکر آن خاطرات را می کنم، آنقدر برایم زنده‏‎ ‎‏است که احساس می کنم کنارشان نشسته ام.‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 425

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 426

  • )) «کنت کنزاً مخفیّاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف». من گنجی پنهان بودم پس، دوست داشتم تا شناخته شوم؛ پس آفریدم خلق را تا شناخته شوم. (بحارالانوار؛ ج 84، ص 199، 339).
  • )) دیوان امام؛ ص 67.
  • )) همان؛ ص 98.
  • )) دیوان امام؛ ص 70.
  • )) همان؛ ص 86.
  • )) همان؛ ص 80.
  • )) دیوان امام؛ ص 153.