مصاحبه و گفتگو

سالگرد تبعید حضرت امام خمینی و تسخیر لانه جاسوسی امریکا

مناسبت: سالگرد تبعید حضرت امام خمینی و تسخیر لانه جاسوسی امریکا

‏ ‏

در آستانۀ 13 آبان سالگرد تبعید حضرت امام خمینی و نیز تسخیر لانۀ‎ ‎جاسوسی امریکا هستیم فرصتی حاصل شد تا در خدمت شما باشیم و از‎ ‎محضرتان استفاده کنیم. ضمن تشکر از فرصتی که به ما دادید اولین سؤال‎ ‎خود را دربارۀ 13 آبان سالروز تبعید حضرت امام آغاز می کنیم و تقاضا داریم‎ ‎اگر خاطراتی در خصوص این روز دارید بیان فرمایید.

‏     ‏‏با نام خداوند بزرگ صحبت را شروع می کنم و از شما نیز تشکر‏‎ ‎‏می کنم و برایتان آرزوی موفقیّت دارم. 13 آبان بستر جریانات و حوادث‏‎ ‎‏متعدّدی است از جمله تبعید امام در 13 آبان سال 1343 که قطعاً کسانی‏‎ ‎‏به سن و سال شما از این جریانات جز از طریق کتب تاریخی یا به نقل از‏‎ ‎‏بزرگانتان اطلاعی ندارید و ممکن است سؤالاتی در ذهن وجود داشته‏‎ ‎‏باشد از جمله اینکه: چرا این تبعید صورت گرفت؟‏

‏     چرا حضرت امام قیام کردند و با چه سختیهایی روبرو شدند.‏

‏     امام در روزهایی که در حوزۀ علمیۀ قم تدریس می کردند، به عنوان‏‎ ‎‏یک مدرّس عالیقدر حوزه و یک مرجع دینی شهرت داشتند. روزی به‏‎ ‎‏طریقی متوجه می شوند که نمایندگان مجلس در نشستی به تصویب‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 445
‏رساندند که تمام اتباع امریکا در ایران مصونیت قضایی دارند؛ به این معنا‏‎ ‎‏که اگر امریکایی های حاضر و مقیم در ایران هر خطایی بکنند، نباید در‏‎ ‎‏اینجا مجازات بشوند. از آدمکشی گرفته تا هر خطای دیگری و هیچ کس‏‎ ‎‏حق اینکه آنها را مجازات کند و به آنها چیزی بگوید، نداشته باشد. وقتی‏‎ ‎‏امام این را شنیدند بسیار ناراحت شدند.‏

‏     ایشان پس از استماع این خبر اعلام می کنند که من می خواهم‏‎ ‎‏سخنرانی کنم و مردم و مراجع و مسئولین فرهنگی نظام را در جریان‏‎ ‎‏بگذارم، تا بدانند در کشور ما چه می گذرد؟ نمایندگانی که در مجلس‏‎ ‎‏هستند چه می کنند. اینها که آنجا نشسته اند و برای ما تصمیم می گیرند آیا‏‎ ‎‏مصالح کشور را تعقیب می کنند یا خواری و ذلت کشور ما را می خواهند؟‏‎ ‎‏امام در جلسۀ درس اعلام می کنند که به زودی من سخنرانی خواهم کرد.‏‎ ‎‏در شرایط آن روز انجام چنین کاری بسیار خطرناک بود؛ اما امام از آنجایی‏‎ ‎‏که مسأله را مسألۀ حفظ اسلام می دانستند، تن به خطر دادند. شرایط آن‏‎ ‎‏روز را پیش روی خود ترسیم کنید. شرایط خفقان، شرایطی که امریکا‏‎ ‎‏حاکم است؛ شرایطی که شاه با تمام دستگاه امنیتی مخوف و گسترده و‏‎ ‎‏پیچیده اش عمل می کرد؛ ممکن بود سخنرانی امام به کشتن ایشان یا به‏‎ ‎‏تبعید و یا به زندانی شدن و دوستان و شاگردان ایشان منجر گردد. بسیاری‏‎ ‎‏آمدند و از امام خواستند که از این کار صرفنظر کنند؛ چون عواقب کار را‏‎ ‎‏می دانستند. ساواک کسانی را که وجیه الملّة بودند و در بین مردم شهرتی‏‎ ‎‏داشتند، وادار نمود که از امام بخواهند دست نگه دارند و این کار را‏‎ ‎‏نکنند؛ اما امام بر اساس تشخیص و تکلیف اسلامی عمل کردند. اینجا من‏‎ ‎‏نکتۀ مهمی را که از اعضای خانواده شنیدم و شاید در کمتر جایی به آن‏‎ ‎‏دسترسی پیدا کنید، نقل می کنم. قبل از شروع سخنرانی عده ای از سوی‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 446
‏رژیم به امام گفتند: حالا که می خواهید صحبت کنید، به شاه حمله کنید امّا‏‎ ‎‏به امریکا چیزی نگویید.‏

‏     امام می گویند: عجب! بدبختی ما همه از امریکاست، شاه‏‎ ‎‏دست نشاندۀ اوست. ما حتماً حملات را متوجه خود امریکا می کنیم تا‏‎ ‎‏مردم بفهمند که این امریکا به پای نابودی ما ایستاده و می خواهد ما را‏‎ ‎‏استثمار و غارت کند.‏

‏     در روز و ساعت مقرر سخنرانی حضرت امام با آیه استرجاع در مقابل‏‎ ‎‏انبوه مردم شروع شد و دارای این مضامین بود امام می فرمایند: من تأثرات‏‎ ‎‏قلبی ام را نمی توانم اظهار کنم. قلب من در فشار است. از روزی که مسائل‏‎ ‎‏اخیر را شنیده ام روزشماری می کنم چه وقت مرگ پیش آید.‏

‏     ایران دیگر عید ندارد (تولد حضرت زهرا(س) بیستم جمادی الثانی)،‏‎ ‎‏... ما را فروختند؛ استقلال ما را فروختند، و باز هم چراغانی کردند،‏‎ ‎‏پایکوبی کردند؛ ... عزت ما پایکوب شد؛ عظمت ایران از بین رفت؛ ما با‏‎ ‎‏این مصیبت چه کنیم؟ روحانیون با این مصیبت چکار کنند؟‏

‏     آنها به خوبی فهمیده اند که اگر نفوذ روحانیون باشد این ملت یک روز‏‎ ‎‏اسیر انگلیس و روز دیگر اسیر امریکا نخواهد شد. اگر نفوذ روحانیون‏‎ ‎‏باشد نمی گذارد اسرائیل اقتصاد ایران را قبضه کند؛ و توی دهن این دولت‏‎ ‎‏می زند و توی دهن این مجلس می زند و وکلا را از مجلسین بیرون می کند.‏

‏     امام در همان سخنرانی به جنایات اسرائیل نیز توجه می دهند زیرا‏‎ ‎‏مسأله و مطلب مورد توجه امام، اسلام است و اسلام مرز نمی شناسد و‏‎ ‎‏دفاع از حقوق مظلومین را در سرلوحۀ کار خود دارد. می بینیم که الآن ما‏‎ ‎‏در سطح بین المللی در چنین شرایطی قرار گرفته ایم با این کنگره ای که در‏‎ ‎‏مادرید تشکیل شد. کنفرانس مادرید که تماماً به نفع اسرائیل بود و با‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 447
‏دست اندرکاری امریکا و مزدورانش برگزار شد؛ در آن حق اعراب‏‎ ‎‏فلسطین پایمال گردید. قبله اول مسلمین را که اسرائیل اشغال کرده،‏‎ ‎‏می خواهند به رسمیت بشناسند. حرف امام این است که اگر نفوذ‏‎ ‎‏روحانیون باشد، نمی گذارد اسرائیل همۀ دنیا را بخصوص امت اسلامی را‏‎ ‎‏قبضه بکند. امروز تنها جایی که در کرۀ زمین فریاد می زند و دفاع از‏‎ ‎‏فلسطین می کند، ایران است. البته آنها هم ایران را بایکوت تبلیغاتی‏‎ ‎‏می کنند و هیچ خبری از آن را پخش نمی کنند؛ ولی به هر حال حق و‏‎ ‎‏حقیقت راه خود را باز می کند و در دل مردم جا می افتد؛ ولو آنها نخواهند‏‎ ‎‏و از خبرگزاریهایشان پخش نکنند. امام بدین مضمون فرمودند: آقایان من‏‎ ‎‏اعلام خطر می کنم؛ خطر دارد ظاهر می شود؛ بدانید که زیر پرده چیزهایی‏‎ ‎‏هست و ما نمی گذاریم اینها موفق بشوند که پرده را بالا بزنند، که اگر به‏‎ ‎‏آنجا می رسید و قانون تصویب می شد دیگر راهی برای کسی باز نبود و‏‎ ‎‏ثروت و سرنوشت ما به طور کامل به دست امریکا می افتاد. خوب، بعضی‏‎ ‎‏از خواهران می دانند که چه به سر ما آمده، و چه جور بود. طبیعتاً امام‏‎ ‎‏حرفهای دیگری هم داشتند. اگر خواستید می توانید به صحبتهای آن روز‏‎ ‎‏ایشان رجوع کنید. به دنبال این سخنرانی و صدور اعلامیه ای در همین‏‎ ‎‏خصوص از طرف امام(س)، شبی به خانۀ امام می ریزند. ایشان را‏‎ ‎‏می گیرند و به ترکیه تبعید می کنند. وقتی ایشان را می گیرند، هیچ معلوم‏‎ ‎‏نبود کجا خواهند برد؛ و خود ایشان نقل می کردند: وقتی که من را در‏‎ ‎‏ماشین می بردند، آنها از من می ترسیدند. شبانه که به خانه امام می ریزند‏‎ ‎‏مسلح، کماندو می فرستند برای گرفتن فردی که می دانند در خانه بی سلاح‏‎ ‎‏است. آنها خودشان وحشتشان بیشتر بود. می ریزند دور خانه را محاصره‏‎ ‎‏می کنند و از روی پشت بام و در هجوم می آورند. امام می دانستند و منتظر‏
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 448
‏بودند که آنها خواهند آمد و ضرب و شتم هم خواهند کرد. حالا به هر‏‎ ‎‏ترتیبی که زورشان برسد. شب بود و موقع نماز شب امام در می زنند،‏‎ ‎‏کارگر منزل در را باز می کند. آنها با تشر و پرخاش با او رو به رو می شوند.‏‎ ‎‏در این موقع امام جلو می آیند و می گویند: با او چه کار دارید. شما با روح‏‎ ‎‏اللّه خمینی کار دارید، من هستم. چرا به دیگران ضرب و شتم وارد‏‎ ‎‏می کنید. آنها می گویند ما مأمور دستگیری شما هستیم. امام هم لباسشان‏‎ ‎‏را می پوشند؛ ولی در همان لحظات که لباس می پوشند فوری مُهرشان را‏‎ ‎‏که برایشان بسیار مهم بوده، ـ مُهری که پای نامه و استفتاهایشان می زدند، ـ‏‎ ‎‏به همسرشان می دهند و می گویند: این پیش شما باشد تا هر وقت که‏‎ ‎‏خودم پیغام دهم، و اگر من را هم از بین بردند چنین و چنان کنید؛ اما اگر‏‎ ‎‏من زنده ماندم این مُهر پیش شما باشد و به کسی هم نگویید. این به طور‏‎ ‎‏امانت پیش شما باشد. همسر امام در این فاصله فقط توانسته بودند مهر را‏‎ ‎‏بگیرند؛ و مأموران هم امام را سوار ماشین می کنند و می برند. امام‏‎ ‎‏می گفتند: در مسیر که می رفتیم ماشین را خاموش از کوچه ها حرکت‏‎ ‎‏می دادند که صدای موتور ماشین همسایه ها را بیدار نکند؛ چون اگر مردم‏‎ ‎‏بیدار می شدند ممانعت می کردند و ممکن بود ماجرایی به پا شود. آنها با‏‎ ‎‏یک فولکسی که آورده بودند، آهسته با موتور خاموش آن را تا در خانه‏‎ ‎‏هل دادند و همان طور آن را هل می دادند تا برسند به خیابان اصلی. در‏‎ ‎‏خیابان اصلی موتور را روشن کردند. امام می گفتند: من می دیدم اینها‏‎ ‎‏مضطربند. گفتم: شما مسلحید، پس چرا می ترسید. من که بدون سلاح در‏‎ ‎‏اختیار شما هستم. آنها هیچ قدرت حرف زدن نداشتند. تمام دست و‏‎ ‎‏پایشان می لرزید. امام گفتند: وقتی رفتیم توی بیابان، من گفتم: صبر کنید‏‎ ‎‏که من نماز بخوانم. گفتند: متأسفیم. نمی توانیم. گفتم: پس بایستید من توی‏
کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 449
‏ماشین نماز می خوانم. گفتند: متأسفیم. جرأت نمی کردند، می ترسیدند که‏‎ ‎‏مبادا مردم برسند و آنها نتوانند کارشان را انجام بدهند. بعد پیچیدند توی‏‎ ‎‏جاده ای که خاکی بود. من یقین کردم که اینها می خواهند در این محل من‏‎ ‎‏را از بین ببرند، چون کسی که نمی داند، مردم هم که متوجه نشده اند. حتماً‏‎ ‎‏اینها از قبل گودالی هم آماده کرده اند و من را در آنجا دفن می کنند و هیچ‏‎ ‎‏کسی هم نخواهد فهمید که چه شده؟ وقتی پیچیدند توی فرعی من تقریباً‏‎ ‎‏یقین کردم که اینها یک چنین تصمیمی دارند.‏

‏     من از امام سؤال کردم که در آن موقع احساستان چه بود؟ نگران‏‎ ‎‏نشدید؟ نترسیدید؟ امام گفتند: نه. برای اینکه یک تکلیف بود. یک وظیفه‏‎ ‎‏بود. مسلمان وظایفی دارد که باید آنها را انجام دهد. نه، نترسیدم؛ ولی‏‎ ‎‏یقین کردم که اینطور است و هیچ کس هم نخواهد فهمید که چه شده. با‏‎ ‎‏این حیله آنها توانسته اند من را از صحنه دور بکنند و موفق بشوند.‏

‏     صبح شب دستگیری امام مردم می فهمند، به قول امام می آیند و‏‎ ‎‏مسائلی پیش می آید. شب که می شود تصمیم می گیرند خانمها را برای‏‎ ‎‏حفظ امنیت آنها از آن خانه به جای دیگر منتقل کنند، از طرفی قم یک‏‎ ‎‏شهر مذهبی است؛ حضرت امام هم یک رهبر دینی و مرجع تقلید‏‎ ‎‏هستند؛ بنابراین، اگر به خانم ایشان یا به دخترانشان اهانت بشود در واقع‏‎ ‎‏گویا به تمام روحانیت و خانوادۀ مراجع اهانت شده است؛ این بود که‏‎ ‎‏عده ای صلاح دیدند خانمها به جای دیگری منتقل شوند. تا دور از‏‎ ‎‏دسترس ساواک باشند. این را دیگر من از خانواده نقل می کنم.‏

‏     چون من آن روزها نبودم. می گفتند، غروب که شد، عده ای از دوستان‏‎ ‎‏و مرحوم آقای اشراقی ـ داماد امام و مرحوم حاج آقا مصطفی تصمیم‏‎ ‎‏گرفتند بچه ها و همسر امام و عروسشان را به مکانی دیگر منتقل کنند.‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 450
‏می گویند وقتی ما را از کوچه پس کوچه ها می بردند تا به منزل موردنظر‏‎ ‎‏برسیم، درست خاطرۀ اسرای کربلا برای ما زنده می شد. از طرف دیگر‏‎ ‎‏مردم و اهالی قم دیدگاههای مختلف داشتند، عده ای مخالف بودند و‏‎ ‎‏می گفتند: چرا امام این کارها را می کنند؟ همین کارها باعث می شود تا زن‏‎ ‎‏و بچه ها اسیر شوند و دوستانشان هم کشته شوند یا به زندان بروند. امام‏‎ ‎‏چه کار به شاه داشتند؟ چرا به فکر بچه ها نیستند؟ خوب، بعضیها موافق‏‎ ‎‏بودند و خیلیها هم مخالف. به هر حال آنها که مخالف بودند طعن‏‎ ‎‏می زدند. طعنهایی که هر کسی مطابق فرهنگ و اعتقاد خودش بیان‏‎ ‎‏می کرد. باری، خانوادۀ امام نقل می کردند که با چه سختی و با چه وضعی‏‎ ‎‏مسیر را طی کردیم تا وارد منزل آقای اشراقی شدیم.‏

‏     این مطلب را برای آن گفتم که بدانید برای انقلاب، هم امام و هم‏‎ ‎‏دیگران رنجهای بسیار کشیده اند، زندانها رفته اند و افراد بسیاری در‏‎ ‎‏شکنجه گاههای ساواک به فیض شهادت نائل آمدند یا معلول شده اند؛ اما‏‎ ‎‏همه مصایب را برای خدا و برای پیروزی و به ثمر رسیدن انقلاب تحمل‏‎ ‎‏کردند؛ حال اگر ما به تاریخ انقلاب معرفت پیدا نکنیم نمی توانیم آن را‏‎ ‎‏پاس بداریم.‏

‏     ‏ضمن تشکر از بیان خاطرات بسیار جالب تبعید حضرت امام که از یک‎ ‎سو همۀ ما را متأثر می کند و از طرفی دیگر ما را مصمم می دارد که در شناخت‎ ‎اهداف انقلاب و پاسداری آرمانهای امام خمینی(ره) تلاش مجدّانه داشته‎ ‎باشیم، لازم است اشاره کنم که جوانان این مرز و بوم حقیقتاً در این راستا گام‎ ‎برداشتند و عاشقانه ندای خمینی کبیر را لبیک گفتند و هشیارانه حوادث‎ ‎انقلاب را پیگیری کردند از جمله هشیاری جوانان ما، در حادثۀ تسخیر لانۀ‎ ‎جاسوسی بود اگر در این زمینه مطلبی بفرمائید بسیار سپاسگزار خواهیم بود.


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 451
‏     ‏‏ـ به نکته خوبی اشاره کردید براستی حمله به جاسوسخانه آمریکا به‏‎ ‎‏دنبال آزادی طلبی مردم بود که در آن سال به گونه ای و در این سال و پس از‏‎ ‎‏این پیروزی انقلاب به گونه ای دیگر ظهور یافت در واقع این حرکت دنبالۀ‏‎ ‎‏همان قیام است؛ یعنی آمریکا به فکر استثمار و استعمار است و مردم‏‎ ‎‏ایران خواهان آزادی و استقلال؛ و سخن امام هم بیان احکام اسلامی و‏‎ ‎‏اجرای قوانین الهی است نه صحبت از مقام است و نه حفظ موقعیّت؛ زیرا‏‎ ‎‏از همۀ امکانات و راحتیها صرفنظر کرده، برای تحقق اسلام همۀ سختیها‏‎ ‎‏را بر جان خریدند. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام وقتی احساس خطر‏‎ ‎‏می کنند که دولت موقت قصد دارد ملاقاتها و مذاکراتی با آمریکائیها‏‎ ‎‏داشته باشد به سفارتخانه آمریکا حمله می کنند و سفارتخانه امریکا را‏‎ ‎‏تسخیر می کنند تا از شرّ توطئه های آمریکا بکاهند. امام از این حرکت‏‎ ‎‏ضدّآمریکایی پشتیبانی می کنند و می گویند: این سفارتخانه نبود، لانه‏‎ ‎‏جاسوسی بود و می بایست که برچیده می شد.‏

‏     امام این روز را هم «یوم اللّه » می نامند و از دانشجویان قدردانی می کنند‏‎ ‎‏پیام امام در یک مقطع خاص خلاصه نمی شود، بلکه در همۀ زمانها‏‎ ‎‏کارساز است. ایشان می فرمایند: بر دانش آموزان، دانشگاهیان و محصلین‏‎ ‎‏علوم دینی است که با تمام نیرو، وحدت خویش را حفظ و از انقلاب‏‎ ‎‏اسلامی خود طرفداری کنند.‏

‏     این پیام، خاص آن روز نیست. ما اگر خود را پیرو ایشان بدانیم و ضامن‏‎ ‎‏استقلال کشور به حساب آوریم، این دستور همیشگی ایشان را همواره در‏‎ ‎‏فراز و نشیب های انقلاب مورد توجه قرار خواهیم داد. ایشان در پیام خود‏‎ ‎‏به دانشجویان فرمودند: بر ملت است که از این دو جناح عظیم با تمام‏‎ ‎‏قدرت پشتیبانی کنند. دست خدا به همراه همگی باد.‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 452
‏     همچنین می فرمایند: باید توجه داشته باشید که نفوذ منافقین و دیگر‏‎ ‎‏خرابکاران و منحرفان در مدارس و مراکز تعلیم و تربیت موجب تباهی‏‎ ‎‏اسلام است و نباید استقرار و استمرار یابد. اکنون لطف خدا و هوشیاری‏‎ ‎‏امام و اتحاد مردم موجب شده که این انقلاب سرپای خودش بایستد. باید‏‎ ‎‏انقلاب را حفظ کرد؛ چون یکی از راههایی که دشمن می تواند به آسانی‏‎ ‎‏فرهنگ جامعه ای را نابود سازد، استعمار فرهنگی است. از همین‏‎ ‎‏دبیرستانها و دبستانها و محیطهای فرهنگی آغاز می کند. با القای فکرهای‏‎ ‎‏غلط می تواند اهداف خود را پیاده کند. ما به عنوان حافظان انقلاب، که در‏‎ ‎‏قبال نسل آینده وظیفه داریم، همچنانکه شاهد این انقلاب و شکوفایی آن‏‎ ‎‏بودیم. موظفیم که انقلاب را به نسل آینده منتقل کنیم؛ اما اگر خودمان‏‎ ‎‏شناخت نداشته باشیم، نمی توانیم.‏

‏     کلام امام قلبها را می شکافت. از مرزها عبور می کرد. چرا؟ برای اینکه‏‎ ‎‏امام کسی بود که خود را ساخته بود. کلامش از یک نفس مهذب برمی آمد‏‎ ‎‏و طبعاً بر دلها می نشست و در جانها نفوذ می کرد.‏

‏     ‏فرمودید که امام چون به خودسازی پرداخته بودند توانستند بر جانها نفوذ‎ ‎کنند و در قلبها جای گیرند. لطفاً بفرمائید رهنمود امام در مورد خودسازی چه‎ ‎بود؟

‏     ‏‏ـ توصیۀ امام این بود که: سعی کنید نفس اماره را مطیع نفس مطمئنه‏‎ ‎‏بکنید. امام به نفس مطمئنه رسیده بودند. در وصیتنامۀ الهی ـ سیاسی‏‎ ‎‏ایشان چنین حقیقتی متبلور است.‏

‏     شاید بتوان راز نفوذ کلام امام را در این دانست که از نفس مطمئنه‏‎ ‎‏برمی خاست و در آن هوا و هوس نبود. و این خودسازی برای ما نیز‏‎ ‎‏امکانپذیر است،البته با کسب معرفت. اگر معرفت پیدا کردیم که کیستیم؛‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 453
‏چه نیروهایی داریم و به کجا خواهیم رفت، فرهنگ ما، تربیت ما و‏‎ ‎‏استقلال ما معنا پیدا می کند؛ آنوقت سخن ما هم اثرگذار می شود.‏

‏     اما وقتی نمی دانیم چه می خواهیم بگوییم، چگونه انتظار داریم‏‎ ‎‏دیگران حرف ما را بپذیرند. عده ای از امام سؤال می کردند که چه کنیم تا‏‎ ‎‏انسان بشویم؟ می دانید ایشان در کتاب اربعین حدیث که در سن چهل‏‎ ‎‏سالگی نوشته اند بحث اخلاقی مفصلی در این باره دارند. امام در اولین‏‎ ‎‏حدیث چنین بیان می کنند که وقتی سپاه اسلام از یکی از غزوات‏‎ ‎‏بازمی گشتند، پیامبر اکرم (ص) فرمودند: شما جهاد اصغر را به پایان‏‎ ‎‏رساندید، درود و سلام بر شما؛ اما برای شما جهاد اکبر باقی مانده.‏‎ ‎‏می پرسند جهاد اکبر دیگر چیست؟ جهادی به این سختی و دشواری را‏‎ ‎‏پشت سر گذاشتیم، تازه جهاد اکبر مانده؟ و آنچه تاکنون کرده ایم جهاد‏‎ ‎‏اصغر بوده؟ پیامبر می فرمایند: بلی، جهاد با نفس. با شیطان درون، شما با‏‎ ‎‏شیطان بیرون مبارزه کردید. اما اصل، شیطان درون است. دشمن بزرگ،‏‎ ‎‏شیطان درون است که باید با آن مبارزه بکنید. حضرت امام در شرح‏‎ ‎‏حدیث، راجع به نفس می فرمایند: نفس انسان از دو نشئۀ مادی و معنوی‏‎ ‎‏تشکیل شده، و دو لشکر و دو دسته در وجود انسان حضور دارند که یک‏‎ ‎‏عده ایادی شیطانند و یک عده ایادی رحمان، و این دو لشکر همیشه با هم‏‎ ‎‏در نزاعند تا کدام پیروز بشوند. اگر شیطان درون را شناختیم، طبعاً‏‎ ‎‏ترفندهایش را می شناسیم؛ اما ما وقتی دشمن را نشناسیم آن وقت‏‎ ‎‏حیله هایش را هم نمی شناسیم؛ و نخواهیم دانست که با چه سلاحی‏‎ ‎‏در مقابلش مجهز شویم. پس، خودسازی مقدمۀ راه می شود. بزرگان ما‏‎ ‎‏می گویند: ‏من عرف نفسه فقد عرف ربّه‏؛ اگر خود را شناختیم و فهمیدیم آنکه‏‎ ‎‏بر ما حاکم است و ما را به راه وا می دارد و بر ما حکومت می کند خداوند‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 454
‏است، در آن صورت به شناخت خداوند راه یافته ایم.‏

‏     و این امر با تفکر حاصل می شود. اینکه می گویند یک ساعت تفکر‏‎ ‎‏مؤمن از هفتاد سال عبادت برتر است؛ برای آن است که اگر تفکر کند‏‎ ‎‏می فهمد که مقصدش کجاست. با تفکر می فهمد مسیری که انتخاب کرده‏‎ ‎‏به کجا می انجامد، وقتی در خودش تفکر کند و جنود شیطان و جنود‏‎ ‎‏رحمان را بشناسد، آن وقت صف خود را هم انتخاب می کند که یا در کنار‏‎ ‎‏اینان باشد یا در ردیف آنها جای گیرد.‏

‏ـ از اینکه دوستانه و صمیمانه در جمع ما شرکت کردید عالمانه به سؤال ما‏‎ ‎‏پاسخ دادید و کام ما را با بیان خاطراتی از امام شیرین کردید بسیار‏‎ ‎‏سپاسگزاریم.‏

والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 455

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 456