مصاحبه و گفتگو

از خودگذشتگی

از خودگذشتگی

‏ـ خصلت دیگری که احمد داشت و من آن‏‎ ‎‏را در کمتر کس دیگری دیده بودم، از‏

‎ ‎‏خودگذشتگی ایشان بود؛ او خیلی راحت خود را فدا و فنا می کرد و از‏‎ ‎‏خودش می گذشت؛ مثلاً احمد به درس و مطالعه و ادامۀ تحصیل علاقه‏‎ ‎‏شدیدی داشت؛ اما به خاطر درگیری با مسائل مربوط به انقلاب و‏‎ ‎‏رسیدگی به امور دفتر امام، مجبور شده بود درس و بحث خود را کنار‏‎ ‎‏بگذارد. گاهی می گفت: بعضی اوقات می نشینم و فکر می کنم آنچه مرا در‏‎ ‎‏مقابل ناراحتی کنار گذاشتن و رها کردن درس و تحصیل تا اندازه ای راضی‏‎ ‎‏می کند این است که توانسته ام دفتر امام را از خیلی خطرهایی که آن را‏‎ ‎‏بشدت تهدید می کرد، حفظ کنم و خوشحالم که با تمام توانم آن را سالم‏‎ ‎‏نگه داشته ام؛ هرکس به خاطر حفظ انقلاب، چیزی داده است؛ یکی‏‎ ‎‏جانش را فدای انقلاب کرده، یکی سلامتی اش را از دست داده است، و‏‎ ‎‏من حداقل چیزی که از دست داده ام، همین تحصیل و درس خواندن بوده‏‎ ‎‏است و در مقابل، حفظ دفتر امام به بهترین شکل صورت گرفته است.‏‎ ‎‏واقعیت این بود که احمد تمام وقتش را در دفتر سر می کرد و اگر بگوییم‏‎ ‎‏که او تنها کسی بود که سلامت و صلابت دفتر امام را حفظ کرد، گزاف‏‎ ‎‏نگفته ایم؛ او در مقابل افرادی که می خواستند در دفتر نفوذ کنند، خیلی‏‎ ‎‏هوشیارانه عمل می کرد و در کارش هم موفق بود.‏

‏     احمد دارای هوشی سرشار بود و سرعت انتقال عجیبی داشت؛ بسیار‏‎ ‎‏دقیق و نکته بین بود؛ تا به مطلبی خوب احاطه پیدا نمی کرد از کنارش‏‎ ‎‏نمی گذشت. گاهی در مورد مسائل مختلف که بحث می کردیم و متنهایی‏‎ ‎‏که با هم می خواندیم، این ویژگی بیشتر خود را نشان می داد؛ دقت و‏‎ ‎‏موشکافی او عجیب بود؛ خیلی خوب مطلب را حلاجی می کرد. من‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 483
‏مقداری از معالم و روش رئالیسم را پیش او خواندم؛ خیلی روشن و باز‏‎ ‎‏مطلب را طرح می کرد و توضیح می داد.‏

‏     او ارتباط بسیار قوی و محکمی با کلام وحی داشت؛ هر روز قرآن‏‎ ‎‏می خواند و روی کلماتش با دقت خاصی تکیه می کرد؛ او به تعمق و تأمل‏‎ ‎‏در قرآن بیشتر اهمیت می داد و تدبّر در مفهوم آیات حق را مفیدتر‏‎ ‎‏می دانست تا اینکه صرفاً ختم قرآن کند یا بخشهایی از آن را بخواند. حتی‏‎ ‎‏یک بار ترجمه، فارسی قرآن را به دقت خواند و مورد بررسی قرار داد تا‏‎ ‎‏ببیند ترجمه چقدر بیانگر عمق عظمت قرآن است.‏

‏     ‏شما در گفته هایتان به مسألۀ حفظ دفتر امام اشاره کردید، اگر امکان دارد‎ ‎درباره چگونگی حفظ جان حضرت امام و بیت شریف ایشان توضیحاتی‎ ‎بدهید.

‏     ‏‏ـ در سؤال شما دو بخش جداگانه مطرح است؛ یکی، حفظ دفتر امام و‏‎ ‎‏دیگر، محافظت از جان حضرت امام، و من سعی می کنم به طور مجمل به‏‎ ‎‏هر دو مقوله بپردازم:‏

‏     در مورد حفظ دفتر امام، یادم می آید وقتی جریان منافقین پیش آمد،‏‎ ‎‏قرار شد دفتر و بیت امام حفاظت شود. مراکز دیگر از جمله: حزب‏‎ ‎‏جمهوری اسلامی، ساختمان نخست وزیری و... به نحوی دچار مشکل‏‎ ‎‏شده بودند؛ احمد نشست و فکر کرد که حفاظت دفتر و بیت امام را‏‎ ‎‏به عهدۀ چه کسی بگذارد، این را خودش برای من تعریف کرد و گفت: به‏‎ ‎‏این نتیجه رسیدم که انجام این کار را خودم بر عهده بگیرم و طرحی هم‏‎ ‎‏برای حفاظت بیت و شخص حضرت امام تهیه کرده ام. من از ایشان‏‎ ‎‏پرسیدم: چه طرحی تهیه کرده ای؟ گفت: فکر کردم که باید چند دایره‏‎ ‎‏حفاظتی برای خانۀ امام لحاظ کنیم؛ مثلاً اگر یکصد نیرو از سپاه پاسداران‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 484
‏برای حفاظت لازم باشد، انتخاب یکصد نیروی مؤمن، از عهدۀ یک نفر بر‏‎ ‎‏نمی آید؛ ولی هر کسی می تواند دو تا سه نفر را که از هر جهت مؤمن و‏‎ ‎‏قابل اطمینان باشند معرفی کند. مثلاً (البته من حالا ارقام را به یاد نمی آورم‏‎ ‎‏و به طور فرض می گویم) دایرۀ اول حفاظت، ده نفر می خواهد و دایرۀ دوم‏‎ ‎‏فرضاً پنجاه نفر. پس برای حفاظت اولیه به شصت نیروی کاملاً مطمئن‏‎ ‎‏احتیاج داریم. (در آن شرایط که هر روز در مراکز یا دفتر شخصیتهایی‏‎ ‎‏بمب می گذاشتند و منفجر می کردند، می بایستی این شصت نفر را از‏‎ ‎‏جاهای مختلف جمع کنیم.) به این نتیجه رسیدم که مثلاً آقای طاهری‏‎ ‎‏(امام جمعه اصفهان) می تواند دو نفر را معرفی کند که بتواند روی تعهد و‏‎ ‎‏ایمان آنها قسم بخورد؛ یا آقای صدوقی (امام جمعه یزد) هم می تواند دو‏‎ ‎‏نفر را با همین شرایط معرفی کند؛ هر یک از آقایان دیگر هم می توانند دو‏‎ ‎‏نفری معرفی کنند که تطمیع نشوند و وضع مالی آنها هم طوری نباشد که‏‎ ‎‏بتوان آنها را خرید. از نظر سیاسی، دینی و انقلابی هم صددرصد قابل‏‎ ‎‏اطمینان باشند. من از سراسر ایران، شصت نفر را اینگونه جمع کردم.‏‎ ‎‏یعنی شصت نفری که تمام ایران می توانست روی آنها قسم بخورد. در‏‎ ‎‏دایره اول و دوم این افراد را قرار دادم. این افراد از قم، تبریز، اصفهان، یزد‏‎ ‎‏و خلاصه تمام شهرهای ایران آمده بودند. ضمن اینکه قرار شد برای‏‎ ‎‏حلقه های بعدی، پنجاه نفر از طرف سپاه معرفی و گمارده شوند، و به این‏‎ ‎‏ترتیب، حفاظت بیت امام با هوشیاری کامل شکل داده شد.‏

‏     افرادی که برای دفتر انتخاب می شدند، خیلی سالم بودند. می گفت:‏‎ ‎‏لازم نیست همه سیاسی باشند. ما از این مسأله تعجب می کردیم که یک‏‎ ‎‏آدم خیلی معمولی را مسئول تلکس کرده بودند؛ اما احمد عقیده داشت‏‎ ‎‏که این آدم، هیچ خطری ندارد؛ نهایت کار او این است که تلکس را از این‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 485
‏طرف بردارد و به کس دیگری تحویل دهد؛ ولی آدم مطمئن و متعهدی‏‎ ‎‏است و از جهت ایمان انقلابی و امانتداری تا آن حد می فهمد که باید این‏‎ ‎‏کاغذ را از اینجا بردارد و به جای دیگری برساند؛ اما اگر غیر از این باشد،‏‎ ‎‏ممکن است از خودش اجتهاد کند و در بین راه به چند نفر خبر بدهد. من‏‎ ‎‏فکر می کنم یکی از دلایلی که دفتر امام سالم ماند و هیچ نفوذی در آن‏‎ ‎‏صورت نگرفت، همین هوشیاری و دقت نظر احمد بود که هر کسی را در‏‎ ‎‏جایی که مناسب بود، می گمارد.‏

‏     مسألۀ دیگر، تلاش بیش از حد احمد برای حفظ سلامت حضرت امام‏‎ ‎‏بود. او فکر و نیروی زیادی را صرف این مسأله می کرد؛ مثلاً اگر خودش‏‎ ‎‏می خواست چند ساعتی از امام دور شود، حتماً می بایستی من وظیفۀ او را‏‎ ‎‏در غیابش بر عهده بگیرم؛ حالا چون من به خودش مربوط بودم، یا خانه‏‎ ‎‏ما نزدیک بود، یا اینکه به کس دیگر نمی توانست بگوید برو یا نرو؛ اما‏‎ ‎‏رویش با من بازتر بود؛ اگر می خواست مثلاً دو روز در خانه نباشد، به من‏‎ ‎‏می گفت: فاطی، تو اینجا باش و اگر مطمئن نمی شد که من هستم، اصلاً از‏‎ ‎‏خانه خارج نمی شد. چون معتقد بود برای حفاظت امام، غیر از تمام‏‎ ‎‏اقدامات دیگر، باید یک نفر از طرف خودش نیز به همین صورت، ایشان‏‎ ‎‏را حفظ کند.‏

‏     برای نمونه باید به مسألۀ «کشمیری» اشاره کنم. همان کسی که عضو‏‎ ‎‏سازمان منافقین بود و ساختمان نخست وزیری را منفجر کرد و آقای‏‎ ‎‏رجایی و آقای باهنر را به شهادت رساند. من یادم می آید که آقای رجایی‏‎ ‎‏آمده بود که به حضور امام برسد، کشمیری هم تلاش می کرد به بیت وارد‏‎ ‎‏شود، تنها کسی که ایستادگی کرد و اصرار نمود که بدون بازرسی کیف‏‎ ‎‏نباید کسی وارد بیت شود، احمد بود. این مقررات و ضوابطی بود که خود‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 486
‏احمد وضع کرده بود و همۀ افراد و شخصیتهایی که قرار بود به حضور‏‎ ‎‏امام برسند، باید مورد بازرسی قرار می گرفتند. او می گفت: بگذار همه از‏‎ ‎‏من دلخور باشند؛ حفظ جان امام برای من از هر چیزی بالاتر است؛ من به‏‎ ‎‏ابعاد مختلف قضیه فکر می کنم؛ من عقیده دارم که نباید ذره ای ناراحتی‏‎ ‎‏برای امام پیش بیاید؛ حالا همه با من بد باشند و حتی بد و بیراه بگویند،‏‎ ‎‏اهمیتی ندارد.‏

‏     از تلاشهای دیگر او برای حفظ جان امام، احداث بیمارستان‏‎ ‎‏بقیة اللّه (عج) جماران بود؛ و مثل همیشه از تیز هوشی و آینده نگری و‏‎ ‎‏واقع بینی خود در این مورد استفاده کرد. او در بدو امر از امام می خواهد‏‎ ‎‏که برای تأسیس بیمارستانی برای سپاه کمک کنند، ایشان هم می پذیرند و‏‎ ‎‏مقدار قابل توجهی کمک مالی به منظور احداث بیمارستان در اختیار سپاه‏‎ ‎‏قرار می دهند، بیمارستان پس از چندی افتتاح می شود و بخش «سی. سی.‏‎ ‎‏یو»ی آن نیز به راه می افتد و احمد برای تأمین کادر پزشکی متخصص آن‏‎ ‎‏نیز تلاش می کند. مدتی از تأسیس بیمارستان گذشته بود که حال امام به‏‎ ‎‏هم خورد و ایشان را به بیمارستان بردیم. وقتی امام بهبود نسبی یافتند،‏‎ ‎‏پرسیدند: اینجا کجاست؟ و وقتی پاسخ شنیدند که خیلی از منزل دور‏‎ ‎‏نیست، پرسیدند: چقدر نزدیک است؟ در حالی که در همان زمان ایشان‏‎ ‎‏حتی تصور می کردند که ممکن است در حین بیماری به خارج منتقل شده‏‎ ‎‏باشند، به همین جهت از شنیدن پاسخ حاضران تعجب کردند و وقتی به‏‎ ‎‏ایشان گفته شد که این بیمارستان تا منزل چند متری بیشتر فاصله ندارد،‏‎ ‎‏بسیار متعجب شدند؛ قدر مسلّم این است که از موارد مهم امنیتی برای‏‎ ‎‏حفظ جان امام، مسألۀ بیمارستان و تأمین پزشک متخصص مورد نیاز بود‏‎ ‎‏که با این اقدام هوشیارانۀ احمد، این کار عملی شد؛ نکتۀ دیگر اینکه اگر‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 487
‏امام اطلاع پیدا می کردند هرگز نمی پذیرفتند. احمد می گفت: احداث‏‎ ‎‏بیمارستان که ضرری ندارد؛ اینجا متعلق به بیمارستان بقیة اللّه (عج) است‏‎ ‎‏و مردم از آن استفاده می کنند و اگر هم ضرورتی پیش آمد، برای امام از آن‏‎ ‎‏استفاده می کنیم؛ چون در هر صورت بهتر از راه دور است؛ این کار از‏‎ ‎‏جمله فعالیتهایی بود که برای حفظ سلامتی امام انجام داد و خیلی موارد‏‎ ‎‏دیگر هست که هرگز جایی بر زبان نیاورد و کسی نیز از آنها خبر ندارد؛‏‎ ‎‏احمد نمی خواست خود را مطرح سازد که این کاری که می خواهم بکنم‏‎ ‎‏چه ارزشی دارد، چون هدفش مقدستر از این حرفها بود و تا آخر پای آن‏‎ ‎‏می ایستاد و هرکس هم هرچه می گفت برایش اهمیت نداشت، و به آنچه‏‎ ‎‏می اندیشید امام و اسلام و انقلاب بود.‏

‏     ‏سخنان سرکار، پرسشهای تازه ای را ایجاد می کند و اینکه حاج احمد آقا‎ ‎دربارۀ انقلاب چگونه می اندیشیدند؟ در روزهای اوج مبارزه چه می کردند و‎ ‎چه چیزهایی را مقدس می دانستند؟ اگر در این زمینه ها مطالبی بفرمایید باعث‎ ‎امتنان خواهد بود.

‏     ‏‏ـ انقلاب اسلامی و پیروزی آن از هر چیز دیگری برایش مقدستر بود.‏‎ ‎‏یادم می آید، همان روزهای اولی که در خدمت حضرت امام به پاریس‏‎ ‎‏رفته بود، به آقای لاهوتی تلفن کرد که وقتی از قم به تهران برمی گردد، دو‏‎ ‎‏تا پسرهای مرا هم به تظاهرات ببرند؛ آقای لاهوتی می خندید و می گفت:‏‎ ‎‏حاج احمدآقا، طوری از دو فرزندش سخن می گوید که هرکس نداند،‏‎ ‎‏تصور می کند دو جوان رشیدش را به صحنۀ کارزار می فرستد؛ و حال‏‎ ‎‏آنکه، یکی از پسرهایش (پسر بزرگش) هفت سال دارد و پسر دیگرش‏‎ ‎‏دو ماهه است.‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 488