خاطرات و نکته ها

صبح می برمت حسینیه

صبح می برمت حسینیه

‏علی خیلی دوست داشت وقتی مردم به‏‎ ‎‏حسینیه می آمدند، او هم برود. بار اول که‏

‎ ‎‏رفته بود گمان کرده بود مردم به خاطر او آمده اند. وقتی به خانه برگشت به‏‎ ‎‏من گفت: من رفتم حسینیه و مردم شعار می دادند. تازه آقا هم با من آمده‏‎ ‎‏بود. آقا هم وقتی علاقه علی را به حسینیه رفتن می دیدند، بعضی شبها به‏‎ ‎‏او می گفتند: علی، بخواب، صبح می برمت حسینیه؛ و علی آنقدر از این‏‎ ‎‏وعدۀ امام خوشحال می شد که گاهی نیمه های شب بیدار می شد و‏‎ ‎‏می پرسید: پس چرا صبح نمی شود؟‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 511