خاطرات و نکته ها

به او وعده نده

به او وعده نده

‏زمانی که حضرت امام عزم سفر از این دنیا‏‎ ‎‏کردند، خواستند که علی ـ نوه شان را به‏

‎ ‎‏دیدارشان نبریم. اول متعجب شدم ولی بعد متوجه شدم ایشان، که از تمام‏‎ ‎‏تعلقات رها شده بودند ـ و از آنجا که به علی خیلی علاقه داشتند و تنها‏‎ ‎‏همین یک تعلق برایشان مانده بود، از ما خواسته بودند که علی را پیششان‏‎ ‎‏نبریم. این ارتباط با خدا و بریدن از غیر او، از همان زمان جوانی در ایشان‏‎ ‎‏وجود داشت. عصاره تمام خصلتهای دوران جوانی ایشان، در زمان پیری‏‎ ‎‏در وجودشان جمع شده بود. پس از عمل جراحی و زمانی که هنوز به‏‎ ‎‏هوش نیامده بودند، اللّه اکبر بر زبانشان جاری بود. تمام وجودشان اللّه اکبر‏‎ ‎‏می گفت. باطنشان گویای اللّه اکبر بود. کتابها، سخنان، حرکات، رفتار و‏‎ ‎‏خلاصه همه چیزشان جز عمل به فرمان الهی نبود.‏

‏     روزهای آخر عمرشان پرسیدند که علی کجاست، به ایشان گفتم: علی‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 512
‏هم سراغ شما را می گیرد و می گوید می خواهم با آقا بازی کنم و دوست‏‎ ‎‏ندارم که امام(س) خوابیده باشند. ولی من به او گفته ام که صبر کن،‏‎ ‎‏ان شاءاللّه تا چند روز دیگر می آیند و مثل همیشه با هم بازی می کنید. امام‏‎ ‎‏در پاسخ گفتند: چند روز دیگری نمانده. به او وعده نده.‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 513