خاطرات و نکته ها

علی کجاست؟

علی کجاست؟

‏می دانید که حضرت امام به علی خیلی‏‎ ‎‏علاقه داشتند. حتی روزهای دوم و سوم که‏

‎ ‎‏پس از عمل جراحی به هوش آمده بودند، فرمودند: علی کجاست؟ ما‏‎ ‎‏علی را پهلوی ایشان می بردیم. بعد علی برای بازی و سرگرمی فشار خون‏‎ ‎‏ایشان را گرفت و ایشان فرمودند: علی، فشارم چند است؟ علی با همان‏‎ ‎‏فهم کودکانه گفت: ان شاءاللّه دوازده است، حالتان خوب می شود.‏

‏     بعد علی را می بوسیدند. تا دو روز به آخر مانده آن روز که رفتم‏‎ ‎‏بیمارستان، دیدم امام خیلی بدحال هستند، عرض کردم: آقا، علی را‏‎ ‎‏بیاورم اینجا؟فرمودند: نه، بچه ناراحت می شود.‏

‏     به هر حال من رفتم علی را آوردم. علی را بلند کردم صورت ایشان را‏‎ ‎‏بوسید. من نگاه کردم یک قطره اشک در چشم امام بود؛ ولی خودشان‏‎ ‎‏علی را نبوسیدند. شاید حتی حال بوسیدن را نداشتند. نمی دانم، شاید‏‎ ‎‏می خواستند همین نحوه تعلق کوچکی هم که وجود داشت ِبینشان، همین‏‎ ‎‏هم بریده شود. من فکر می کنم بیشتر به همین جهت بود که می خواستند‏‎ ‎‏این دلبستگی به علی را هم کنار بگذارند. حتی به ما هم فرمودند: نیایید‏‎ ‎‏اینجا، حوصله تان سر می رود و ما می گفتیم: نه ما حوصله مان سر‏‎ ‎‏نمی رود. یکی از نزدیکان گفت: آقا ما برای آمدن به اینجا نوبت می گیریم.‏‎ ‎‏ما در بیرون با هم بگو مگو داریم، یکی می گوید: تو امروز بیشتر رفتی، تو‏

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 513
‏سه دفعه رفتی، من نرفتم. ما سر آمدن به اینجا دعوا می کنیم. فرمودند: به‏‎ ‎‏هر حال خسته می شوید، محیط بیمارستان کسل کننده است، شماها‏‎ ‎‏نیایید، ناراحت می شوید.‏

‏     ایشان نگران حال ما بودند و ما به ایشان می گفتیم: حال ما خوب است.‏‎ ‎‏ایشان حالشان خوب نبود، در همین لحظات آخر هم، حتی هیچ وقت‏‎ ‎‏حرفی که ممکن بود بوی دروغ بدهد یا حرفی که غیر صادقانه باشد،‏‎ ‎‏نمی گفتند. ولی همیشه می فرمودند: نگران نباشید، ان شاءاللّه شماها‏‎ ‎‏خوب باشید. مثلاً بعضیها می گفتند: حالتان چطور است، نمی گفتند خوب‏‎ ‎‏هستم یا بد هستم؛ اما احساس می کردیم خیلی رنگ به رنگ می شوند،‏‎ ‎‏درد دارند، می گفتیم: چطورید؟ می گفتند: الحمدللّه ، الحمدللّه . وقتی‏‎ ‎‏الحمدللّه می گفتند، می فهمیدیم که باید ناراحتی داشته باشند. می گفتیم:‏‎ ‎‏درد دارید؟ می گفتند: بله، می گفتیم: خیلی؟ می گفتند: خیلی و گرنه اگر‏‎ ‎‏طور دیگری سؤال می کردیم، اظهار درد و شکوه نمی کردند.‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 514