خاطرات و نکته ها

مگر من شاعرم

مگر من شاعرم

‏زمانی که به اقتضای رشته تحصیلی ام، یکی‏‎ ‎‏از متون فلسفی را می خواندم، بعضی از‏

‎ ‎‏عبارات دشوار و مبهم کتاب را با امام در میان می گذاشتم. کم کم این‏‎ ‎‏پرسش و پاسخ به یک جلسه درس بیست دقیقه ای تبدیل شد. این بود تا‏‎ ‎‏یک روز صبح که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم، دریافتم که امام‏‎ ‎‏با یک رباعی طنزآمیز به من هشدار داده اند.‏

‏ ‏

فاطی که فنون فلسفه می خواند

از فلسفه فاء و لام و سین می داند

امید من آن است که با نور خدا

خود را ز حجاب فلسفه برهاند‎[1]‎

‏ ‏

‏     ‏‏این شعر را که دیدم، مُجدّانه از ایشان ابیات دیگری درخواست کردم.‏

‏چند روز بعد این اشعار را نوشتند:‏

‏ ‏

فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد

از خویشتن خویش گذر باید کرد

هر معرفتی که بوی هستی تو داد

دیوی است به ره، از آن حذر باید کرد‎[2]‎

‏ ‏

‏     ‏‏تقاضاهای مکرر من کم کم تأثیر کرد. چون مدتی بعد چنین سرودند:‏

‏ ‏

فاطی! تو و حق معرفت یعنی چه؟!

دریافت ذات بی صفت یعنی چه؟!

ناخوانده الف، به یا نخواهی ره یافت


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 534
ناکرده سلوک موهبت یعنی چه؟!‎[3]‎‎ ‎‏     ‏‏آنچه به من جرأت اصرار می داد، لطف بیکران آن عزیز بود. اینچنین‏‎ ‎‏بود که هر دم بر خواهشهای من افزوده می شد. این ماجرا تا آنجا پیش‏‎ ‎‏رفت که از ایشان درخواست سرودن غزل کردم و ایشان عتاب کردند،‏‎ ‎‏مگر من شاعرم؟ ولی من همچنان به اصرار ادامه دادم تا اینکه چند روز‏‎ ‎‏بعد چنین شنیدم: ‏

تا دوست بود تو را گزندی نبود

تا اوست غبار چون و چندی نبود

بگذار هر آنچه هست و او را بگزین

نیکوتر از این دو حرف پندی نبود‎[4]‎

‏ ‏

‏*  *  *‏

‏ ‏

عاشق نشدی اگر که نامی داری

دیوانه نه ای اگر پیامی داری

مستی نچشیده ای اگر هوش تو راست

ما را بنواز تا که جامی داری‎[5]‎

‏ ‏

‏    ‏‏به این ترتیب روزها می گذشت و امام بهای خواهشهای ملتمسانه ام را‏‎ ‎‏هر از چندگاه با غزلی یا نوشته ای پرداختند. مدتی بعد دفتری خدمت‏‎ ‎‏ایشان بردم و تقاضا کردم، به تناسب حال، سروده ها و نصایح و اشارات‏‎ ‎‏عارفانه خود را در آن دفتر مرقوم دارند. به این ترتیب بود که آن کریم‏‎ ‎‏درخواست مرا اجابت کرد و از خوان معرفت و کرامت خویش توشه ای‏‎ ‎


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 535
‏نصیبم فرمود و به من نوشته ای بخشید که در انتها به غزلی ختم می شد و‏‎ ‎‏در واقع پاسخی بود به درخواستهای مصرانه من.‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 536

  • )) همان؛ ص 209.
  • )) همان؛ ص 203.
  • )) همان؛ ص 237.
  • )) همان؛ ص 213.
  • )) همان؛ ص 242.