خاطرات و نکته ها

حوصله ات سر می رود

حوصله ات سر می رود

‏امام خیلی عاطفی و مهربان بودند و به‏‎ ‎‏شرایط روحی اطرافیان توجه خاصی‏

‎ ‎‏داشتند. هنگام بستری شدن ایشان دربیمارستان روزی در کنار ایشان‏‎ ‎‏نشسته بودم چشمانشان را باز کردند و پرسیدند: تنها هستی؟ گفتم: بله.‏‎ ‎‏گفتند: پس بلند شو برو، حوصله ات سر می رود. گفتم: نه، من حوصله ام‏‎ ‎‏سر نمی رود. امام گفتند: من مریض که هستم، پیر که هستم، در بیمارستان‏‎ ‎‏که هستم، تو جوان هستی، در چنین شرایطی، امکان اینکه حوصله ات سر‏‎ ‎‏برود وجود دارد.‏


کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 555
‏     گفتم: نه، من حوصله ام سر نمی رود. حاضرم ساعتها و روزها بنشینم و‏‎ ‎‏انتظار بکشم تا شما یک لحظه چشمهایتان را باز کنید، این برای من کافی‏‎ ‎‏است و من حوصله ام سر نمی رود. چشمهایشان را بستند و گفتند: پس‏‎ ‎‏تعریف کن، یک چیزی بگو. گفتم چی بگم؟ من، فکر کردم حوصله‏‎ ‎‏شنیدن ندارند؛ ولی به خاطر اینکه من حوصله ام سر نرود می گویند حرفی‏‎ ‎‏بزنم. به همین دلیل پس از کمی گفتگو از آنجا رفتم. چند ساعت بعد‏‎ ‎‏مجدداً برگشتم دیدم ضعف شدید دارند.‏

‏     گفتم: آقا یک ذره شربت می خورید؟ چشمانشان را باز کردند گفتند:‏‎ ‎‏شربت مرگ؟ گفتم: نه، شربت قند، شربت گلاب. دیگر هیچی نگفتند.‏‎ ‎‏یکی دو روز بعد خدمتشان عرض کردم: آقا الحمدللّه حالتان که خوب‏‎ ‎‏است.‏

‏     امام فرمودند: همان بهتر که نمی فهمید من چه می کشم.‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 556