خاطرات و نکته ها

آقا پیش خداست

آقا پیش خداست

‏آن شب (ساعت رحلت امام) علی خواب‏‎ ‎‏بود. از صدای شیون و گریه از خواب پرید و‏

‎ ‎‏گفت: چیه؟‏

‏     من گفتم: هیچی، علی جان! هیئت آمده است. علی بلند شد و گفت:‏‎ ‎‏خوب، پاشو، پاشو برویم پیش آقا. گفتم: نه، آقا خواب هستند. بغلش‏‎ ‎‏کردم. نمی دانم چه حالی به او دست داد که یکباره گفت: بیا برویم توی‏‎ ‎‏آسمان! برویم توی آسمان! گفتم: چرا علی؟! گفت: آخر آقا رفته توی‏‎ ‎‏آسمان. بعد بردمش بیرون. فردای آن روز، آقا را که توی تلویزیون دید،‏‎ ‎‏گفت: پس چرا آقا با من حرف نمی زنند؟ من می خواهم بروم پیش آقا و با‏‎ ‎‏آقا بازی کنم. گفتم: آقا پیش خداست. گفت: من هم می خواهم بروم پیش‏‎ ‎‏خدا. برویم پیش خدا تا آقا را ببینیم.‏

‎ ‎

کتابیک ساغر از هزار: سیری در عرفان امام خمینی (س)صفحه 557