دوران دبستان
دبستان رفتن من به درخواست یکی از دوستان دوران طلبگی پدرم صورت پذیرفت که بعد از دوران طلبگی، وارد آموزش و پرورش شده بود و در دبستان درس می گفت. اسم این دوست پدرم که اولین معلم من در دبستان بود، آمیرزا ابراهیم جودی بود که نمی دانم هنوز در قید حیات هست یا نه؟ با تلاش و اقدامات ایشان، من یک سال زودتر از سن قانونی به دبستان رفتم. خاطره ای که از آن دوران به یاد دارم این است که بچه ها در مدرسه به من می گفتند: آقا شیخ، این خاطره از جهتی شیرین و از جهت دیگر برایم تلخ
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 5
است. تفصیل قضیه این است که چون معلم ما ـ جناب آقای جودی ـ فردی متدین بود و من را می شناخت و به من علاقه داشت، نیازی نمی دید که من هم مثل سایر شاگردان کلاس، الفبا و آب، بابا بخوانم؛ چون من که قبلاً قرآن را کاملاً خوانده بودم، همه کتابهای اول دبستان را بلد بودم. حضور من در کلاس تنها برای این بود که بتوانم مدرک کلاس اول را بگیرم و به کلاس دوم و سوم راه پیدا کنم؛ به همین سبب، من روزانه بیش از یک ساعت در کلاس حاضر نمی شدم. در این یک ساعت هم، آقای جودی دستور می داد که روی نیمکت قرار گیرم تا برای بچه ها اذان و اقامه بگویم و آیاتی از قرآن را تلاوت کنم. در موقع امتحان می آمدم و به راحتی از پس امتحانها بر می آمدم. من شال سبزی داشتم که در روزهای زمستان آقای جودی آن را به سرم می بست، به همین جهت بین همکلاسیها به آخوند معروف شده بودم. اما جهت تلخ قضیه این است که در سال دوم دبستان، معلم ما عوض شد. معلم جدید با اینکه من را می شناخت و برایم احترام هم قائل بود، ولی در کلاس ایشان، من دیگر آن آزادی سال اول را نداشتم و چون خیلی در کلاس ننشسته بودم، علاوه بر اینکه تحمل پنج ساعت نشستن روی نیمکت را نداشتم، با آداب کلاس هم چندان آشنا نبودم، به همین علت، یک روز در حالی که معلم داشت درس می داد، من از کیفم چیزی درآوردم و مشغول خوردن شدم که ایشان من را صدا زد و همان جا یک سیلی زیر گوشم خواباند و گفت: برو بیرون غذایت را بخور و وقتی تمام شد بیا توی کلاس و بعد هم جای من را از جلوی کلاس به انتهای کلاس برد. نکته دیگری که در این قضیه بود، حسادت بعضی از همکلاسیهایم بود که به من می گفتند: تو خیال کردی همیشه در کلاس اولی که دوستت داشته باشند. بالاخره با این تجربه تلخ، فهمیدم که باید منظم باشم و مقررات مربوط به کلاس را رعایت کنم. به هر حال، دوره دبستان را با نمرات خوب و با شاگرد اولی و دومی به پایان رساندم و در سالهای پایانی دوره ابتدایی، یعنی سال پنجم و ششم، من همزمان به مدرسه طالبیه می رفتم و دروس حوزوی را ادامه می دادم که با پایان یافتن دوره ابتدایی، کتابهای جامع المقدمات، حاشیه ملاعبدالله و سیوطی را نیز تمام کرده بودم.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 6