فصل دوم: تبریز و روحانیت آن در انقلاب اسلامی

تبعید شهید قاضی طباطبایی

تبعید شهید قاضی طباطبایی

‏بعد از سال 42 تعارض و تقابل بین طرفداران آقای شریعتمداری و امام و مراجع دیگر‏‎ ‎‏همین طور ادامه داشت و مرحوم آقای قاضی که علمدار مبارزه و پیشرو هواداران امام‏‎ ‎‏بود در اوج محبوبیت قرار داشت و در سال 42 دستگیر شد و در حدود چهل روز زندانی‏‎ ‎‏بود ولی بعد از آن ایشان را نیز مانند امام در منزلی در تهران تحت نظر قرار دادند و از‏‎ ‎‏رفتن به تبریز منع کردند منتها ایشان (نمی دانم مستقیماً یا با واسطه) از امام کسب تکلیف‏‎ ‎‏کرده بود که آیا در اینجا بمانم یا به تبریز بروم؟ و امام فرموده بودند: به حرف آنها توجهی‏‎ ‎‏نکن. ایشان هم اعلام کردند که من می خواهم به تبریز بیایم وقتی مردم خبردار شدند‏‎ ‎‏آماده استقبال از ایشان شدند، تمام خیابانها و بازار تعطیل شد. مرحوم آقای قاضی عمداً‏‎ ‎‏برای سفر قطار را انتخاب کرده بود تا در ساعت معینی وارد شهر شود. با آمدن قطار‏‎ ‎‏حامل ایشان به ایستگاه که تقریباً در داخل شهر تبریز بود انبوه بیشمار مردم با قربانی‏‎ ‎‏کردن گاو و گوسفند و شتر در حالی که شعار «الله اکبر» و «نصر من الله و فتح قریب» بر‏‎ ‎‏زبانشان بود به استقبال آقای قاضی شتافتند. مسیر ایستگاه قطار تا منزل ایشان مملو از‏‎ ‎‏جمعیت مشتاق بود که با سلام و صلوات وی را تا منزل همراهی کردند. ازدحام جمعیت‏‎ ‎‏برای دیدار با ایشان به حدی بود که مردم دسته دسته از یک طرف وارد منزل ایشان‏‎ ‎‏می شدند و فقط چند لحظه در مقابل آقای قاضی توقف می کردند و به ایشان خوشامد‏‎ ‎‏می گفتند و از طرف دیگر بیرون می رفتند و مجال توقف بیشتر اصلاً وجود نداشت. این‏‎ ‎‏ملاقات به همین صورت و با همین ازدحام تا حدود نصف شب ادامه یافت، وقتی نصف‏‎ ‎‏شب منزل تقریباً از جمعیت خالی شد و فقط تعدادی در حدود سی نفر از نزدیکان در‏‎ ‎‏منزل باقی ماندند یک دفعه مأموران و ساواکیها از در و دیوار ریخته بودند داخل منزل و‏‎ ‎‏در حالی که تمام خیابانهای اطراف را بسته بودند دوباره آقای قاضی را دستگیر کردند و‏‎ ‎‏بلافاصله به تهران بردند. مدتی ایشان در تهران تحت نظر بود، سپس به نجف اشرف‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 55
‏تبعید شد و قیام امام در این مدت وارد مرحله جدیدی شد و ایشان در آبان ماه 43 با‏‎ ‎‏اعتراض به تصویب کاپیتولاسیون، دستگیر و به ترکیه تبعید شد و بعد از مدتی امام نیز به‏‎ ‎‏نجف تبعید شد و چند ماهی آقای قاضی به همراه امام در نجف بود تا اینکه مدت‏‎ ‎‏تبعیدش به سر آمد و ایشان بعد از حدود دو سال به تبریز بازگشت؛ اما دیگر تبریز آن‏‎ ‎‏تبریز قبل از تبعید نبود زیرا ساواک و طرفداران آقای شریعتمداری توانسته بودند در این‏‎ ‎‏مدت با ارعاب و تطمیع، عده زیادی از منبریها را دور خودشان جمع کنند و با پخش‏‎ ‎‏شایعاتی علیه ایشان و اینکه وی نامه ای به شاه نوشته و ضمن قبول لوایح ششگانه از شاه‏‎ ‎‏تقاضای عفو و بخشش کرده است. با پخش وسیع این نامه که بسیار ماهرانه با تقلید خط‏‎ ‎‏و امضای مرحوم آقای قاضی نوشته شده بود، طرفداران آقای شریعتمداری توانستند تا‏‎ ‎‏حد زیادی وجهه ایشان را در تبریز مخدوش کنند به طوری که وقتی ایشان آمد جز‏‎ ‎‏عده ای از دوستان خیلی نزدیک کسی به استقبالش نرفت و کسی به پیشنهاد تعطیلی بازار‏‎ ‎‏به احترام بازگشت ایشان توجهی نکرد. این توطئه و دسیسه چینی در بسیاری از علما و‏‎ ‎‏بزرگان و حتی بعضی از دوستان آقای قاضی نیز مؤثر افتاد و باور کردند که آن نامه واقعی‏‎ ‎‏است و نیز طرفداران آقای شریعتمداری تصمیم گرفتند که به مرحوم آقای قاضی بی اعتنا‏‎ ‎‏باشند و در محافل و مجالسی که ایشان وارد می شوند توجهی نشان ندهند و کسی به‏‎ ‎‏احترامش بلند نشود و در بین خودشان جایی به ایشان ندهند. البته اساس مخالفت آنها با‏‎ ‎‏شهید قاضی طباطبایی بیشتر در مورد مرجعیت و تقلید بود که ایشان آقای شریعتمداری‏‎ ‎‏را به عنوان اعلم و مرجع تقلید به مردم معرفی نمی کرد و پس از وفات مرحوم آقای‏‎ ‎‏بروجردی اختلاف آقایان با ایشان شروع شده بود که در مواقع خاصی به اوج خود‏‎ ‎‏می رسید. مثلاً بعد از آزادی امام در سال 42 و تصمیم آقای شریعتمداری برای تأسیس‏‎ ‎‏دارالتبلیغ که حداقل غیرمستقیم از طرف حکومت وقت حمایت می شد، دامنه وسیعتری‏‎ ‎‏به خود گرفت. در آن مقطع که روحانیت به رهبری امام خمینی (س) اولین گامها را در‏‎ ‎‏جهت مبارزه با حکومت برداشته و به موفقیتهایی هم رسیده بود که می توان به‏‎ ‎‏عقب نشینی مفتضحانه دستگاه پهلوی از لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی به خاطر‏‎ ‎‏مخالفت امام و سایر مراجع با آن اشاره کرد، حوزه علمیه قم با مسأله تأسیس دارالتبلیغ‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 56
‏توسط آقای شریعتمداری با برنامه ای جدید برای تبلیغ و مبلغین مواجه شد. آن هنگام‏‎ ‎‏اکثر انقلابیون معتقد بودند که تأسیس دارالتبلیغ دسیسه ای است از طرف حکومت‏‎ ‎‏پهلوی برای جبران شکست خود و ایجاد اختلاف و دو دستگی در بین روحانیت و‏‎ ‎‏همچنین انحراف اذهان روحانیون و مردم از مبارزه به مسائل جزئی و حاشیه ای؛ به همین‏‎ ‎‏علت امام نیز در بعضی از جلسات خصوصی به طوری که شنیده ام فرموده بودند: فرضاً‏‎ ‎‏این کار فی نفسه خوب باشد اما در این زمان که ما کارهای مهمتری در پیش داریم هیچ‏‎ ‎‏لزومی ندارد. اما آقای شریعتمداری بدون مشورت با علما و حتی با توجه به مخالفت‏‎ ‎‏مراجع، اقدام به این کار کرد و همان طوری که پیش بینی می شد موجب اختلاف و تفرقه‏‎ ‎‏بین روحانیت در قم شد و در تبریز نیز اختلاف شدیدی مابین علما و روحانیون‏‎ ‎‏برانگیخت. طرفداران آقای شریعتمداری با به فراموشی سپردن مبارزه با حکومت، به‏‎ ‎‏تبلیغ دارالتبلیغ پرداخته و به این بهانه، مخالفان را مورد تاخت و تاز قرار دادند؛ به عنوان‏‎ ‎‏نمونه می توان به این واقعه مسجد آقایان برادران خسروشاهی ها اشاره کرد که قبلاً ذکر‏‎ ‎‏شد. یکی از برادران جناب آقای سیداحمد خسروشاهی از تأسیس دارالتبلیغ دفاع‏‎ ‎‏می کرد؛ اما برادر دیگر آسیدابوالفضل از مخالفان تأسیس دارالتبلیغ بود به همین علت در‏‎ ‎‏یکی از سخنرانیهایش ضمن حمله به آقای شریعتمداری از تأسیس دارالتبلیغ در آن‏‎ ‎‏موقعیت انتقاد می کند و اضافه می کند که الآن باید همه همتشان را مصروف مبارزه با‏‎ ‎‏رژیم کنند و از مسائل انحرافی بپرهیزند؛ اما از آن سو چون اصحاب آسید احمد از قضیه‏‎ ‎‏مطلع می شوند تصمیم می گیرند که هفته آینده با عده ای از طلبه های طرفدار آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری، در مجلس ایشان شرکت کرده و در حین سخنرانی و طرح این مسائل از‏‎ ‎‏سوی آسید ابوالفضل، مجلس را به هم زده و اغتشاش به پا کنند و وقتی این تصمیم را‏‎ ‎‏عملی می کنند درگیری و زدوخورد شدیدی بین طرفداران و مخالفان آقای شریعتمداری‏‎ ‎‏به وجود می آید. به این صورت، ثمرات تلخ دارالتبلیغ یکی پس از دیگری نمایان شد و از‏‎ ‎‏آن پس هواداران آقای شریعتمداری از صفوف مبارزان و انقلابیون جدا شدند و به‏‎ ‎‏مخالفت و معارضه با انقلابیون پرداختند و این خود از اهداف دستگاه پهلوی بود که‏‎ ‎‏احداث دارالتبلیغ و همراهی ناآگاهانه بعضی از روحانیون، حکومت پهلوی را در رسیدن‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 57
‏به هدفش یاری کرد. از جمله کسانی که آماج حملات طرفداران آقای شریعتمداری قرار‏‎ ‎‏گرفتند شهید قاضی طباطبایی بود. ایشان چون از سردمداران مخالفان آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری در تبریز بود بالطبع طرفداران آقای شریعتمداری کینه وی را در دل داشته‏‎ ‎‏و از دست او بشدت عصبانی بودند و به دنبال فرصتی می گشتند تا ضربه سهمگینی بر او‏‎ ‎‏وارد کنند و موقعیت سیاسی ـ اجتماعی وی را خدشه دار کنند در همین گیرودار، آقای‏‎ ‎‏قاضی به نجف تبعید شد و همین مسأله زمینه را برای مخالفان وی فراهم کرد تا‏‎ ‎‏نقشه های خود را برضد او پیاده کنند. مخالفان ایشان با هماهنگی بعضی از علمای تبریز،‏‎ ‎‏حملات خود را برضد آقای قاضی آغاز کردند. ذکر این نکته ضروری است که مرحوم‏‎ ‎‏قاضی در سخنرانیهایش به طور مستقیم بر ضد شاه صحبت می کرد و از او تعبیر به جبار‏‎ ‎‏و ملک اَرْعَنْ (دماغ گنده) می کرد و او کسی نبود که از مواضعش علیه شاه و حکومت‏‎ ‎‏کوتاه بیاید و نظرش نسبت به دستگاه پهلوی تغییر کند؛ اما مخالفان او با جعل نامه هایی‏‎ ‎‏از طرف ایشان یکی برای شاه و دیگری برای فرح می خواستند موقعیت سیاسی_ ‏‎ ‎‏اجتماعی او را متزلزل کنند؛ لذا این نامه ها را در سطح وسیع پخش کردند و متأسفانه این‏‎ ‎‏ضربه ناجوانمردانه، مؤثر واقع شد و عواملی موجب شد مردم باور کنند که واقعاً این‏‎ ‎‏نامه ها را آقای قاضی نوشته است. از جمله عوامل این بود که فرح اهل تبریز و از خاندان‏‎ ‎‏طباطبایی به شمار می آمد و با آقای قاضی به منزله دخترعمو ـ پسرعموی با واسطه‏‎ ‎‏بودند، تلاش خاندان طباطبایی برای آزادی ایشان، عامل دیگری بود در جهت تقویت‏‎ ‎‏این تصور در اذهان مردم که آن نامه ها از جانب آقای قاضی بوده است. به هر حال این‏‎ ‎‏مسأله صدمه زیادی به حیثیت ایشان وارد کرد. بعد از تبعید آقای قاضی به نجف کسی که‏‎ ‎‏بتواند رهبری مردم را در تبریز به دست بگیرد وجود نداشت. بسیاری از علما و بزرگان ‏‎ ‎‏تبریز مثل آقای اهری و آقای انگجی سکوت اختیار کردند و یا به کارهای روزمره‏‎ ‎‏مشغول شدند، خیلی از جوانان مبارز و انقلابی که از شاگردان و دوستان آقای قاضی‏‎ ‎‏بودند یا زندانی و یا تبعید شدند و یا برای ادامه مخفیانه مبارزه به جهت ادامه مبارزه‏‎ ‎‏تشکیلاتی به جاهای دیگری هجرت کردند. در مسجد مقبره نیز که محل فعالیتهای‏‎ ‎‏سیاسی و سخنرانی آقای قاضی بود به سفارش ایشان، مرحوم آیت الله سیدمحمد حسن‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 58
‏الهی برادر مرحوم علامه طباطبایی و پسرعمو و شوهر خواهر آقای قاضی نماز‏‎ ‎‏می خواندند. ایشان با اینکه از نظر فلسفه و کلام در سطح علامه و در عرفان و علوم غریبه‏‎ ‎‏به اعتقاد بعضی از بزرگان بالاتر از علامه طباطبایی بود ولی در کارهای اجتماعی و‏‎ ‎‏سیاسی دخالتی نداشت و بیشتر در منزل خود به تدریس و تألیف مشغول بود البته با‏‎ ‎‏عده ای از روحانیون تبریزی مقیم قم تابستانها بعد از تعطیلی دروس حوزوی به تبریز‏‎ ‎‏می رفتیم و تا حدودی جای خالی آقای قاضی را پر می کردیم و با حضور ما در تبریز‏‎ ‎‏جنب و جوش و حرکت خاصی پدید می آمد و اقداماتی در جهت مبارزه صورت‏‎ ‎‏می گرفت و با بازگشت ما، جنب وجوش به رکود و رخوت مبدل می شد. جمع ما که‏‎ ‎‏عده ای انگشت شمار بودیم در دو جبهه با تعارض شاه و آقای شریعتمداری و طرفداران‏‎ ‎‏وی قرار می گرفت و چون جمعیتمان کم بود سعی می کردیم حداقل، صفوفمان را‏‎ ‎‏متحدتر و مستحکم تر کنیم، به همین دلیل در قم با هم جلسه داشتیم و به تبادل افکار‏‎ ‎‏می پرداختیم تا در مبارزه با دشمن با قوّت و هماهنگی بیشتر ظاهر شویم. سرانجام بعد‏‎ ‎‏از حدود دو سال به خاطر تلاشهایی که شده بود از جمله، اقدامی که آیت الله آقای حکیم‏‎ ‎‏برای آزادی ایشان به عنوان نماینده خودش در ایران کرده بود، آقای قاضی به تبریز‏‎ ‎‏برگشت، ایشان قبل از بازگشت پیغام داده بود که نمی خواهم از من استقبال بشود. البته‏‎ ‎‏جوّ تبریز هم طوری نبود که مردم برای استقبال بیایند. پدرم نقل می کرد که عده ای آمدند‏‎ ‎‏و گفتند: اگرچه آقای قاضی راضی به تعطیلی بازار نیست ولی بهتر است که ما به خاطر‏‎ ‎‏ورود ایشان، بازار را تعطیل کنیم اما بازاریها به خاطر همان جوّی که بر ضد ایشان درست‏‎ ‎‏شده بود حاضر به تعطیل کردن بازار نشدند. برخورد بیشتر علما و روحانیون تبریز هم با‏‎ ‎‏ایشان برخورد سردی بود به عنوان مثال: در تبریز رسم بر این بود که در مجالس ختم‏‎ ‎‏برای علمای بزرگ شهر، نامه مخصوص می فرستادند تا در مجلس شرکت کنند و حضور‏‎ ‎‏علما را افتخاری برای خود و زینتی برای مجلس می دانستند، به همین جهت علما به طور‏‎ ‎‏وسیع در مجالس ختم شرکت می کردند و معمول بود که در گوشه ای از مسجد در کنار‏‎ ‎‏هم می نشستند. از برخوردهای ناشایست و منفی علما با آقای قاضی این بود که وقتی‏‎ ‎‏ایشان وارد مجلس می شد هیچ یک از علما به ایشان اعتنایی نمی کردند و از جایشان بلند‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 59
‏نمی شدند و ایشان مجبور می شد در بین مردم در گوشه ای بنشیند. من خود یکی ـ دو بار‏‎ ‎‏شاهد این برخورد نامناسب بودم، به همین جهت به تعدادی از دوستان آقای قاضی‏‎ ‎‏گفتیم که قبل از ورود ایشان به اینگونه مجالس بروند و در بین علما جا بگیرند و به محض‏‎ ‎‏ورود آقای قاضی بلند شوند تا وی در آنجا بنشیند تا اینقدر به ایشان اهانت نشود. جوّ‏‎ ‎‏تبریز را چنان تغییر داده بودند که هیچ یک از منبریهای تبریز، حتی از دوستان و نزدیکان‏‎ ‎‏ایشان هم حاضر نمی شدند در مسجد مقبره که ایشان در آنجا نماز می گزارد، سخنرانی‏‎ ‎‏کند. اما شهید قاضی طباطبایی که مبارزی مقاوم و خستگی ناپذیر بود اگرچه قلباً از این‏‎ ‎‏وقایع ناراحت بود اما در ظاهر اصلاً ناراحتی اش را بروز نمی داد و تحمل کرد تا اینکه‏‎ ‎‏حقایق بتدریج روشن شد و اگرچه برای شخص من معلوم نشد که آن نامه ها را چه کسی‏‎ ‎‏جعل کرده است؟ اما در همان موقع در بین مردم معروف بود که یک روحانی که به ظاهر‏‎ ‎‏خود را طرفدار امام و انقلاب معرفی می کرد و از دوستان و همراهان نزدیک آقای قاضی‏‎ ‎‏در تبریز بود و حتی به هنگام تبعید با ایشان به نجف رفت، مأمور مخفی حکومت بوده و‏‎ ‎‏جعل آن نامه ها با تقلید دقیق خط آقای قاضی توسط وی صورت گرفته است. او بعد از‏‎ ‎‏انقلاب در دادگاه ویژه روحانیت محاکمه شد و موارد خلاف دیگری نیز از وی کشف‏‎ ‎‏شد و چند سال پس از انقلاب فوت کرد. به هر حال کم کم جو تبریز به نفع آقای قاضی‏‎ ‎‏شکسته شد و ایشان به خاطر ارتباطاتی که با علما داشت باز مورد توجه علما و مردم‏‎ ‎‏تبریز قرار گرفت. علامه طباطبایی وقتی به تبریز آمد به مدت دو ماه در منزل ایشان‏‎ ‎‏اقامت کرد و همین طور یکی از علمای بزرگ تبریز به نام آیت الله آسیدجواد طباطبایی که‏‎ ‎‏در حد مراجع دیگر در نجف بود، وقتی بعد از پنجاه سال از نجف به تبریز آمد به جهت‏‎ ‎‏نسبت خانوادگی که با آقای قاضی داشت در منزل ایشان اقامت گزید و علمای تبریز برای‏‎ ‎‏زیارت ایشان مجبور بودند به منزل آقای قاضی بروند و همین طور علمای دیگری که از‏‎ ‎‏نجف، قم و یا تهران مثل آیت الله شهید مطهری وقتی به تبریز می رفتند وارد منزل آقای‏‎ ‎‏قاضی می شدند و رفت و آمدهایی که مردم به خاطر مجالس روضه خوانی که هر‏‎ ‎‏پنجشنبه در منزل ایشان برگزار می شد، داشتند در برگرداندن محبوبیت و محوریت‏‎ ‎‏ایشان نقش بسزایی داشت تا اینکه در روز عید فطر سال 47 شمسی، بعد از اقامه نماز‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 60
‏عید مثل همیشه خطبه مفصلی ایراد کرد و از مبارزات ملت مسلمان فلسطین و الجزایر و‏‎ ‎‏بعضی دیگر از بلاد اسلامی سخن گفت و درخصوص مسائل داخلی، از جشنهایی که‏‎ ‎‏حکومت تحت عناوین مختلف از جمله بیست و پنجمین سالگرد به تخت نشستن‏‎ ‎‏محمدرضا، برگزار می کرد و مفاسد زیادی در بعد سیاسی و اخلاقی به همراه داشت‏‎ ‎‏بشدت انتقاد کرد و به دستگیری تعدادی از جوانان انقلابی و مبارز اعتراض کرد. این‏‎ ‎‏سخنرانی بعد از دو سال رکود و رخوت که بر تبریز حاکم شده بود، شور و حال دیگری‏‎ ‎‏به مردم داد به طوری که این نوار به سرعت تکثیر و در سطح شهر پخش شد و حکومت‏‎ ‎‏هم به سرعت واکنش نشان داد و سه ـ چهار روز بعد ایشان دستگیر و به بافت کرمان‏‎ ‎‏تبعید شد. وی در موقع دستگیری، به یکی از مأموران همراهش گفته بود که به قم بیاید و‏‎ ‎‏نامه ای برای علامه طباطبایی و پیغامی برای من بیاورد. آن موقع من به همراه برادرم‏‎ ‎‏آسیدمحسن در مدرسه آیت الله العظمی نجفی مرعشی هم حجره بودیم. یک روز در‏‎ ‎‏مدرسه بودم که دیدم ژاندارمی وارد مدرسه شد و از خادم سراغ ما را گرفت، خادم نیز‏‎ ‎‏حجره ما را به وی نشان داد، وقتی آمد آدرسی را که مرحوم قاضی با خط خودش نوشته‏‎ ‎‏بود به من نشان داد و گفت: آقای قاضی مقداری کتاب و اسباب و اثاث منزل مثل پتو و‏‎ ‎‏غیره و کمی پول خواسته است که تو به ایشان برسانی. (لازم به ذکر است که ایشان را در‏‎ ‎‏مسجد دستگیر می کنند و بدون اینکه اجازه بدهند به منزل برود و پول و اثاثی بردارد‏‎ ‎‏به طور مستقیم به تبعیدگاهش می برند). من چون با آیت الله نجفی از اول مأنوس بودم‏‎ ‎‏صبح زود بعد از نماز خدمت ایشان رسیدم و ماوقع را به اطلاعشان رساندم ایشان‏‎ ‎‏مرحمت کردند، یک پتو و مقداری پول و کتاب به من دادند و نامه ای نیز به آقای قاضی‏‎ ‎‏نوشتند و ضمن اینکه جویای احوال ایشان شدند برای وی آرزوی سلامتی و توفیق‏‎ ‎‏کردند و بعد در ذیل نامه امضا کردند: عبدالله ارضی! عرض کردم: حاج آقا! چرا عبدالله ‏‎ ‎‏ارضی؟ فرمود: من عبداللهم و در زمین زندگی می کنم. اگرچه حکومت به خاطر این نوع‏‎ ‎‏نامه ها متعرض ایشان نمی شد ولی شاید ایشان از باب تقیه و اینکه مدرک دست دشمن‏‎ ‎‏ندهند به این صورت عمل نمودند. در هر صورت، من نیز تعدادی کتاب به کتابهای‏‎ ‎‏اهدایی آیت الله نجفی اضافه کردم و بعدازظهر همان روز به طرف کرمان حرکت کردم و‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 61
‏از کرمان به سیرجان رفتم که جاده این مسیر خاکی بود و از سیرجان هم به بافت رفتم که‏‎ ‎‏جاده ای خاکی و بسیار نامناسب داشت و در مجموع بعد از دو شبانه روز به بافت رسیدم.‏‎ ‎‏بافت آن موقع هم از نظر آب و هوا و هم از نظر امکانات در وضع بسیار بدی قرار داشت.‏‎ ‎‏موقعی که من به بافت رسیدم دیدم آقای قاضی در منزل یکی از افراد آنجا اقامت کرده و‏‎ ‎‏به نظرم خیلی تنها و غریب می آمد. روز بعد پسرش آقای سید محمدرضا به همراه یکی‏‎ ‎‏از اهالی تبریز به نام آقای قلی گلشه به دیدنش آمدند و من بعد از تحویل دادن وسایل، به‏‎ ‎‏قم برگشتم. چند روز بعد از مراجعتم از بافت، ساواک من را احضار کرد؛ از من پرسیدند:‏‎ ‎‏کجا رفته بودی؟ (ظاهراً متوجه شده بودند که من به دیدن چه کسی رفته بودم.) گفتم: به‏‎ ‎‏دیدن استادم که در ضمن با ایشان دوستی و ارتباط خانوادگی داریم رفته بودم و بعضی از‏‎ ‎‏لوازم مورد نیاز ایشان را برایش بردم.‏

‏     دو روز بعد با گرفتن تعهدی از من که دیگر به دیدن ایشان نروم، آزاد شدم. حکم‏‎ ‎‏تبعید آقای قاضی را رئیس کل شهربانی آذربایجان که از ایادی اشرف پهلوی در‏‎ ‎‏آذربایجان بود امضا کرده بود به جهت اینکه آقای قاضی از شخص او انتقاد کرده بود و‏‎ ‎‏همکاری او با اشرف در راه اندازی شبکه توزیع مواد مخدر و بعضی از کارهای خلاف‏‎ ‎‏دیگر وی را افشا کرده بود و همین مسأله موجب شده بود که حکم تبعید مرحوم قاضی‏‎ ‎‏را با مشورت اشرف و بدون هماهنگی با مرکز امضا و به مرحله اجرا درآورد. در همین‏‎ ‎‏راستا علامه طباطبایی از تبعید آقای قاضی (توسط نامه ای که ایشان برای علامه نوشته‏‎ ‎‏بود و من به همراه آن ژاندارم به ایشان رساندم) مطلع شد.‏

‏     آقای قاضی مدت شش ماه در بافت باقی ماند تا اینکه به طوری که نقل کرده اند فرح‏‎ ‎‏توانست شاه را راضی کند که محل تبعید مرحوم قاضی را از بافت به زنجان تغییر دهد.‏‎ ‎‏در زنجان به جهت نزدیکی به تبریز، رفت و آمد مردم تبریز برای دیدن آقای قاضی‏‎ ‎‏بیشتر شد. امام جمعه وقت زنجان آیت الله آقای عزالدین زنجانی که پدران وی نیز سالیان‏‎ ‎‏سال در آن شهر منصب امامت جمعه را داشتند و از دوستان آقای قاضی و از طرفداران‏‎ ‎‏امام و انقلاب بود، ایشان را به منزل خودشان بردند و زنجان برای آقای قاضی دیگر یک‏‎ ‎‏محل تبعید محسوب نمی شد، تبعید ایشان به زنجان و همچنین مواضعی که وی در‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 62
‏سخنرانیهایش برضد حکومت پهلوی اعلام کرد، موقعیت سیاسی ـ اجتماعی ایشان را‏‎ ‎‏تثبیت کرد.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 63