فصل پنجم: امام در تبعید

بستن بار سفر به نجف برای ملاقات یار

بستن بار سفر به نجف برای ملاقات یار

‏این فراق و جدایی از امام چند سال به طول کشید تا اینکه دوری ایشان برای ما مشکل‏‎ ‎‏شد به همین خاطر با جمعی از دوستان همفکر مانند آقایان محتشمی، شاکری، ناصری‏‎ ‎‏(امام جمعه فعلی شهرکرد)، حسن روحانی (نایب رئیس مجلس)، مرحوم آقای حاج‏‎ ‎‏محسن تهرانی که متأسفانه در نجف در رودخانه غرق شد و مرحوم حسین آقاکبیر که به‏‎ ‎‏تازگی رحلت کرده است و جمعی دیگر تصمیم گرفتیم که به نجف مشرف شویم و چون‏‎ ‎‏ما طلبه بودیم و مشکل سربازی هم داشتیم بنابراین گرفتن مجوز و گذرنامه برای ما امری‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 170
‏تقریباً غیرممکن بود و ناچار شدیم که قاچاقی و مخفیانه از مرز عبور کنیم. این بود که در‏‎ ‎‏ایام محرّم به طرف آبادان حرکت کردیم و تعدادی از ما توانستیم به کمک یکی از علمای‏‎ ‎‏آبادان مرحوم آقای قائمی از مرز عبور کنیم ولی عده ای از دوستان از جمله آقای کبیر‏‎ ‎‏دستگیر شده و به ایران برگردانده شدند. من به همراه خود نامه های زیادی برای امام‏‎ ‎‏برده بودم که از میان آنها می توان به نامه ای که شهید قاضی طباطبایی و آقای بنی فضل‏‎ ‎‏نوشته بودند اشاره کنم. بعداً متوجه شدم که آقای قاضی در کنار سؤالاتی که از امام‏‎ ‎‏پرسیده است از من نیز یاد کرده است و من وقتی برای تقدیم نامه ها و ملاقات امام،‏‎ ‎‏خدمتشان رسیدم با اظهار لطف و مرحمت زیاد ایشان رو به رو شدم.‏

‏     خاطره دیگری که درباره لطف و عنایت حضرت امام نسبت به خودم دارم این است‏‎ ‎‏که هنگام مراجعت به ایران بعد از پایان سال تحصیلی برای خداحافظی خدمت ایشان‏‎ ‎‏رسیدم، امر فرمود که به داخل منزل بروم، در آن هنگام، امام به هر طلبه ای که به هر‏‎ ‎‏دلیل، قصد مراجعت به ایران را داشت مبلغی را به عنوان هدیه و توشه راه عطا‏‎ ‎‏می فرمود؛ به من نیز آقای قرهی که در دفتر ایشان بود مبلغی را داد و من دیدم این مبلغ‏‎ ‎‏بیش از آن مقداری است که به سایر طلاب می دهند (ظاهراً به هر طلبه سی دینار‏‎ ‎‏می دادند و پولی که به من داده بودند بیشتر بود) به همین جهت عرض کردم: آقا مثل‏‎ ‎‏اینکه در شمارش پول اشتباهی پیش آمده و این مبلغ زیاد است. آقای قرهی برگشت و‏‎ ‎‏در جواب من چیزی گفت که در یاد و خاطر من به صورت یک خاطره شیرین و‏‎ ‎‏فراموش نشدنی باقی مانده است. او گفت: من احساس می کنم امام به شما علاقه ویژه ای‏‎ ‎‏دارد خود این اعطایی فوق العاده نشان آن علاقه است و گفت علاوه بر این من دو دلیل‏‎ ‎‏دیگری برای این احساسم دارم: دلیل اول آنکه من مشاهده کردم در یک جلسه ای امام از‏‎ ‎‏شما تعریف می کرد و دلیل دوم عکس العملی است که امام در جواب سلام شما انجام‏‎ ‎‏می دهد. در آن موقع، هنگامی که من امام را در خیابان، حین تشرف به حرم و یا در‏‎ ‎‏جاهای دیگر می دیدم بدون اینکه نزدیک بروم و ایجاد مزاحمت بکنم از دور سلام و‏‎ ‎‏اظهار ارادت می کردم و ایشان نیز هنگام جواب به عنوان احترام دست بر سینه مبارکش‏‎ ‎‏می گذاشت. البته من خودم این را عملی عادی تلقی می کردم اما آقای قرهی گفت: امام‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 171
‏برای کمتر کسی هنگام سلام چنین احترام می کند و تو باید این عمل را قدر بدانی.‏‎ ‎‏قدردانی من از عمل بزرگوارانه امام این بود که سعی می کردم هرچه بیشتر و بهتر، خودم‏‎ ‎‏را با اعمال و رفتار ایشان منطبق کنم. شور و اشتیاق من نسبت به امام در آن زمان در‏‎ ‎‏خوابهایم نیز متجلی می شد و غالب شبها امام را در خواب می دیدم و از اینکه در کنار‏‎ ‎‏ایشان هستم حالت عجیبی به من دست می داد و بارها پیش آمده بود که از خواب بیدار‏‎ ‎‏می شدم و از اینکه این ملاقات در خواب بوده است سخت ناراحت می شدم و ساعتها‏‎ ‎‏گریه می کردم. بعد از تابستان همان سال توفیق تشرف دوباره به نجف حاصل شد و باز‏‎ ‎‏من امام را از نزدیک زیارت کردم. با تمام شدن سال تحصیلی به ایران برگشتم و قسمت‏‎ ‎‏این بود که ازدواج کنم و متأسفانه دیگر نتوانستم به نجف برگردم و ارتباطم با امام تا‏‎ ‎‏هنگام مراجعت ایشان به ایران در 12 بهمن 57 قطع شد. البته ایشان در این مدت‏‎ ‎‏به وسیله بعضی از دوستان اظهار لطف و محبت کرده بودند که توسط آنان به من رسید.‏‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 172