موضع حوزه علمیه درباره جنگ اعراب و اسرائیل
متأسفانه باید بگویم که اکثر طلاب حوزه علمیه نجف از مسائل سیاسی به دور بودند و این عمدتاً به خاطر ترس و واهمه ای بود که داشتند.
نقل خاطره ای از آن دوران می تواند این حالت طلاب نجف را بیشتر بنمایاند و آن خاطره این است که ما چون به طور قاچاقی به عراق رفته بودیم هر وقت که می خواستیم برگردیم می بایست به سفارت ایران برویم و برگه خروج بگیریم. یک بار که من برای گرفتن این برگه به سفارت ایران در بغداد رفته بودم اتفاقاً تعدادی از طلاب و فضلای معروف نجف هم آنجا بودند. من به کاردار سفارت که در واقع نفر دوم سفارتخانه محسوب می شد گفتم: برای گرفتن برگه خروج آمده ام. او گفت: شناسنامه یا کارت شناسایی همراهت داری؟ گفتم نه شناسنامه ام در ایران مانده و یادم رفته که بیاورم. گفت: چطور شده که شناسنامه ات را نیاورده ای مگر می شود در این دوره و زمانه بدون شناسنامه یا کارت شناسایی سفر کرد آن هم سفر خارجی؟ هرجا که خواسته باشی بروی مثل هتل و مسافرخانه و غیره اولین چیزی که می خواهند شناسنامه است. بعد با حالت تمسخرآمیزی گفت: خلاصه به هر جهنمی که بخواهی بروی شناسنامه از ضروریات است. من هم با خونسردی گفتم: البته ما که در جهنم کاری نداریم مگر اینکه خواسته باشیم حضرتعالی را ملاقات کنیم. با این حرف من همه همکاران او که توی اتاق بودند زدند زیر خنده و بعد با اشاره چشم و ابرو به من گفتند که این چه حرفی بود که زدی؟ این ممکن است بلایی به سرت بیاورد. اما او نه تنها کاری نتوانست بکند بلکه خجالت زده شد و فوراً برگه خروج من را امضا کرد و به من داد. این حرف برای خود من چندان مهم و عجیب نبود چون ما در ایران حرفها و برخوردهایی به مراتب مهمتر با مأمورین و کارمندان دولتی داشتیم و این برخورد یک برخورد ساده و عادی بود اما موقعی که بعد از یکی ـ دو روز من به نجف برگشتم دیدم این حرف من به کاردار ایران
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 176
مثل توپ در نجف صدا کرده و همه جا نقل می کنند که یک طلبه جوان ایرانی چه حرفی به نفر دوم سفارتخانه ایران زده است و این علامت ترس زیاد آنها بود نه شجاعت فوق العاده من و در مجموع اکثر طلاب و فضلای نجف اعم از ایرانی، پاکستانی، افغانی و غیره سعی می کردند که خودشان را از مسائل و گرایشهای سیاسی دور نگه دارند. اما عمده مردم عراق به دلیل اینکه تازه هفت ـ هشت سال بود که پادشاه عراق ملک فیصل سرنگون شده بود و نظام جمهوری به جای حکومت سلطنتی استقرار یافته بود، از روحیه ای انقلابی برخوردار بودند و به اولین رئیس جمهورشان عبدالکریم قاسم که فردی مبارز و انقلابی بود علاقه داشتند.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 177