فصل هفتم: سرنوشت نهضت بعد از تبعید امام

ارتباط جبهه ملی و نهضت آزادی با شریعتمداری

ارتباط جبهه ملی و نهضت آزادی با شریعتمداری

‏ارتباط ملی گرایان و جبهه ملی با آقای شریعتمداری به سالیان خیلی دور و دوره‏‎ ‎‏نخست وزیری مصدق‏‎[1]‎‏ بر می گردد. مصدق از همان ابتدا به دلایلی توجه ویژه ای به تبریز‏‎ ‎‏داشت از سوی دیگر مردم ایران و خصوصاً اهالی تبریز علاقه زیادی به مصدق داشتند و‏‎ ‎‏به او به عنوان یک چهره برجسته ملی و ضد انگلیسی که آن زمان دشمن شماره یک ملت‏‎ ‎‏ایران بود، نگاه می کردند. (در آن مقطع هنوز چهره استعماری امریکا برای مردم ما افشا‏‎ ‎‏نشده بود بلکه امریکا به خاطر کمکهایش به متفقین در جنگ جهانی دوم و کم کردن‏‎ ‎‏قدرت انگلیس در جهان بویژه از ایران از وجهه نسبتاً خوبی نزد مردم ایران برخوردار‏‎ ‎‏بود) مصدق با توجه به اینکه از مجلس شورای ملی برگزیده شده بود، در زمان‏‎ ‎‏نخست وزیری نیز سعی می کرد که مجلس را نیز در اختیار طرفداران خود داشته باشد؛‏‎ ‎‏به همین جهت جبهه ملی و مصدق در انتخابات مجلس شورای ملی به طور وسیع و‏‎ ‎‏گسترده شرکت کردند و افراد زیادی را در نقاط مختلف کشور به عنوان کاندیدا معرفی‏‎ ‎‏نمودند. در تبریز نیز از بین علما و روحانیون بزرگ تبریز آقای شریعتمداری از طرف‏‎ ‎‏جبهه ملی نامزد نمایندگی مجلس شد و مدتی نیز برای ایشان تبلیغ کردند و اعلامیه هایی‏‎ ‎‏در این باره چاپ شد که نمونه ای از آن را من دیده ام اما با نزدیک شدن انتخابات مجلس،‏‎ ‎‏آقای شریعتمداری با اینکه احتمال برنده شدنش بسیار زیاد بود ظاهراً به توصیه بعضی‏‎ ‎‏از افراد و برای حفظ وجهه روحانی خویش، با انتشار اطلاعیه ای ضمن تشکر از اعتماد و‏‎ ‎‏آمادگی مردم برای شرکت در انتخابات و رأی به ایشان، اعلام انصراف نموده و از مردم‏‎ ‎‏خواسته بود که به کاندیدای دیگری که از طرف وی و جبهه ملی معرفی می شود رأی‏‎ ‎‏بدهند. بعداً با توافق آقای شریعتمداری و جبهه ملی، آقای سید محمد علی انگجی،‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 237
‏برادر کوچکتر آیت الله آقای سید حسن انگجی که هر دو از مجتهدین و علمای‏‎ ‎‏معروف تبریز و از خانواده محترمی بودند و همچنین آقایان حاج سید ابراهیم میلانی و‏‎ ‎‏سید کاظم شبستری از علمای معروف تبریز نامزد نمایندگی شده و به مجلس هم راه‏‎ ‎‏پیدا کردند و همین موجب قدرتمند شدن جبهه ملی و بعد نهضت آزادی در تبریز‏‎ ‎‏شد. خصوصاً نهضت آزادی بعد از تشکیل در سالهای 41ـ42 موقعیت خوبی در‏‎ ‎‏تبریز پیدا کرد چرا که بنیانگذار این گروه یعنی مهندس بازرگان خودش اصالتاً‏‎ ‎‏تبریزی بود؛ علاوه بر اینکه پدر ایشان از تجار معروف بود و با تجار دیگر هم‏‎ ‎‏ارتباط داشت و به جهت اینکه اصل تجارت ایران از تبریز نشأت گرفته بود عمده تجار‏‎ ‎‏تهرانی در آن سالها اصالتاً تبریزی بودند و نقش زیادی در جریانات سیاسی کشور ایفا‏‎ ‎‏می کردند و همان طوری که می دانید ما آن زمان دو دسته سیاستمدار قوی و زبده داشتیم‏‎ ‎‏که یک گروه در میان همین تجار و بازاریها بودند و گروه دیگر در بین تحصیلکرده های‏‎ ‎‏غرب و از فرنگ برگشته ها بودند. به هر حال جبهه ملی و بعد گروه اسلامگرای جبهه ملی‏‎ ‎‏یعنی همین آقایان نهضت آزادی از اول با روحانیون و علمای بزرگ تبریز و غیره مانند‏‎ ‎‏حضرات آیات آقایان سید رضا زنجانی و سید ابوالفضل زنجانی و آقای شریعتمداری و‏‎ ‎‏آقای سید ابراهیم میلانی و طالقانی در ارتباط بودند اگرچه ملی گراها از ارتباط با علما در‏‎ ‎‏جهت منافع سیاسی خویش سود بردند ولی محبوبیت جمعی از علما در بین مردم از بین‏‎ ‎‏رفت. آقای سید ابراهیم میلانی بعد از اتمام دوره نمایندگی بدون اینکه کار مهمی‏‎ ‎‏در مجلس انجام داده باشد. بعد از کودتای 28 مرداد، در حالی به تبریز بازگشت که هیچ ‏‎ ‎‏پایگاهی در میان مردم نداشت و حتی در مسجدی که نماز می خواند غیر از دو ـ سه‏‎ ‎‏نفر، کسی به او اقتدا نمی کرد. بنابراین مجبور شد که دوباره به تهران برگردد و امام‏‎ ‎‏جماعت یکی از مساجد تهران شود. بعد از جریانات سال 42 او با تمایل نشان دادن‏‎ ‎‏نسبت به شاه به طور کلی از سیاست کنار رفت و مبارزین هم از او فاصله گرفتند. آقای‏‎ ‎‏سید محمدعلی انگجی نیز با از دست دادن وجهه خود به عنوان یک سیاسی کار در بین‏‎ ‎‏مردم معروف شده بود؛ اما او تا آخر هم خودش را جزء جبهه ملی می دانست و بعد‏‎ ‎‏از انقلاب نیز با آنها رفت و آمد می کرد ولی شخصیتی متدین و پرهیزگار بود و در‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 238
‏میان مردم دارای محبوبیت و مورد اعتماد بود و به امام امت و انقلاب وفادار و علاقه مند‏‎ ‎‏بود و در تظاهرات روز 15 خرداد که در نماز جمعه شرکت کرده بود در وسط نماز جمعه‏‎ ‎‏به رحمت ایزدی پیوست.‏

‏     اما آقای شریعتمداری اگرچه رسماً عضو جبهه ملی و یا نهضت آزادی نبود و‏‎ ‎‏خودش را بالاتر از این می دید که در حزب یا گروهی عضویت داشته باشد ولی‏‎ ‎‏سیاستهایش را در برخورد با شاه همیشه با سیاستهای ملی گراها منطبق می کرد.‏‎ ‎‏ملی گراها نیز همواره (قبل و بعد از انقلاب) از وی حمایت می کردند و این مطلب با‏‎ ‎‏خاطره ای که عرض می کنم بیشتر روشن می شود. بعد از انتخابات دوره اول مجلس‏‎ ‎‏شورای اسلامی من به همراه سایر نمایندگان مجلس، خدمت امام شرفیاب شدیم، در‏‎ ‎‏این ملاقات ابتدا آقای فخرالدین حجازی که نماینده اول مردم تهران بود، سخن گفت و‏‎ ‎‏سپس امام مطالبی فرمود و ما از خدمت ایشان مرخص شدیم و بعد از زیارت شهدا در‏‎ ‎‏بهشت زهرا (س) و صرف ناهار در همان جا، به دعوت جامعه مدرسین حوزه علمیه به‏‎ ‎‏قم آمدیم و در سالنی که فیضیه داشت جمع شدیم. برنامه این بود که در این جلسه ابتدا‏‎ ‎‏آقای بازرگان به عنوان نماینده دوم تهران و اولین نخست وزیر نظام جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏ایران که البته آن هنگام استعفا داده بود، سخنرانی کند و ما طبق برنامه منتظر سخنرانی‏‎ ‎‏ایشان بودیم؛ اما وی حدوداً نیم ساعت دیرتر از موعد مقرر آمد و شروع به صحبت کرد‏‎ ‎‏و درباره علت تأخیرش گفت: من خودم را موظف می دیدم که اول خدمت آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری برسم و ایشان را ملاقات کنم و بعد در این جلسه برای سخنرانی حاضر‏‎ ‎‏شوم. ایشان در ادامه با ارائه تحلیلی از نهضت و انقلاب اسلامی گفت (نقل به مضمون)‏‎ ‎‏این انقلاب محصول زحمات جبهه ملی و نهضت آزادی و روشنفکران است و از‏‎ ‎‏روحانیت تا سال 42 کسی جز آقای شریعتمداری در نهضت شرکت نداشت و‏‎ ‎‏فقط ایشان بود که ما خدمتشان می رسیدیم و از راهنمایی و ارشاد ایشان‏‎ ‎‏استفاده می کردیم تا اینکه حضرت امام سال 42 قیام خویش را آغاز کرد و بعد با‏‎ ‎‏تبعید ایشان مدیریت مبارزه به عهده آقای شریعتمداری بود. مهندس بازرگان در‏‎ ‎‏بین صحبتهایش به این نکته اشاره کرد که صلاح و مصلحت علما اقتضا می کند که آنها‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 239
‏از سیاست و دخالت مستقیم در امور اجرایی کشور بپرهیزند و به راهنمایی و تذکر‏‎ ‎‏به مسئولان برای جلوگیری از تخلفات بسنده کنند. من هنگامی که دیدم وی سهم‏‎ ‎‏روحانیت بجز آقای شریعتمداری را در به ثمر رسیدن انقلاب ناچیز بلکه هیچ شمرد‏‎ ‎‏بلند شدم و به او اعتراض کردم و به دنبال آن، عده زیادی از حاضران از من پشتیبانی‏‎ ‎‏کردند.‏

‏     اعضای جامعه مدرسین نیز از اینکه برنامه را به این شکل تنظیم کرده بودند که آقای‏‎ ‎‏بازرگان سخنرانی بکند پشیمان شدند. چند روز بعد وقتی این قضیه توسط آقای نوری به‏‎ ‎‏اطلاع امام رسیده بود ایشان نقل می کنند که امام از اعتراض من خشنود شد و عمل من را‏‎ ‎‏تأیید کرد. بعد از این ماجرا، آقای بازرگان و طیف ملی گراها از من عصبانی شدند و‏‎ ‎‏عکس العملهایی نیز بروز دادند. آن موقع من در دادگاه انقلاب تبریز هم فعالیت می کردم‏‎ ‎‏و اینها در روزنامه ‏‏کیهان‏‏ که زیر نظر آقای دکتر ابراهیم یزدی اداره می شد، مقاله ای را به‏‎ ‎‏قلم مصطفی کتیرایی چاپ کردند و عملکرد من را در دادگاه انقلاب تبریز به باد انتقاد‏‎ ‎‏گرفتند. اینان تنها در حرف و شعار، خود را لیبرال و طرفدار آزادی اندیشه و قلم‏‎ ‎‏می نامیدند اما در عمل بسیار انحصارگرا بودند و راضی نمی شدند کسی را که مخالف‏‎ ‎‏آنهاست بر سر کار بگمارند و حتی به مقررات قانونی نیز عمل نمی کردند به عنوان نمونه‏‎ ‎‏وقتی من جوابیه ای را در همان دوره اول مجلس نوشتم و به روزنامه ‏‏کیهان‏‏ فرستادم و به‏‎ ‎‏آقای یزدی گفتم: شما موظفید این جوابیه را طبق قانون مطبوعات در همان جا و با همان‏‎ ‎‏حروفی که آن مقاله را چاپ کردید، چاپ کنید، گفت: ما با یک شرط جواب شما را چاپ‏‎ ‎‏می کنیم و آن شرط این است که شما باید در همین مجلس از آقای بازرگان عذرخواهی‏‎ ‎‏کنی و من گفتم: پس احترام شما برای آزادی قلم و مطبوعات در همین حد است، از اینجا‏‎ ‎‏معلوم می شود که شما حتی به گفته های خودتان در زمینه آزادی بیان و قلم متعهد نیستید‏‎ ‎‏و بعد جوابیه را برای چاپ به روزنامه ‏‏اطلاعات‏‏ که از همان موقع تحت نظارت آقای‏‎ ‎‏دعایی بود سپردم و ایشان چاپ کردند.‏

‏     ملی گراها قبل از انقلاب نیز با آقای شریعتمداری روابط خوبی داشتند و اگر قرار بود‏‎ ‎‏که در مسائلی با روحانیت مشورت کنند، اولین کسی که طرف مشورت قرار می گرفت‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 240
‏آقای شریعتمداری بود. به عنوان مثال می توانم به این قضیه اشاره کنم: بعد از‏‎ ‎‏17 شهریور 57 که دستگاه بشدت احساس خطر می کرد و زوال و فروپاشی خودش را‏‎ ‎‏به عیان مشاهده می کرد، تصمیم گرفت ظاهراً به بعضی از خواسته های امام و روحانیت‏‎ ‎‏تن در دهد و برای اینکه این تصمیم را با حفظ ظاهر به اطلاع امام و سایر مراجع برساند‏‎ ‎‏به طوری که از مدارک ساواک به دست می آید، آقای مهندس بازرگان را به عنوان واسطه‏‎ ‎‏و رساننده پیام انتخاب کرد اما چون وی وجهه انقلابی داشت و ملاقات رسمی با سران‏‎ ‎‏حکومت به حیثیت ایشان لطمه می زد و هرگز حاضر نبود با میل خودش با شاه ملاقات‏‎ ‎‏کند، دستگاه چاره کار را در این دید که آقای بازرگان را به ظاهر دستگیر کرده و به زندان‏‎ ‎‏ببرد. وقتی ایشان را چند روز بعد از فاجعه 17 شهریور به زندان بردند، مقدم رئیس وقت‏‎ ‎‏ساواک از طرف شاه مأمور گفتگو و ابلاغ پیام به مهندس بازرگان شد. پیام این بود که شاه‏‎ ‎‏حاضر است طبق قانون اساسی عمل بکند و مجلس شورای ملی واقعی با انتخابات‏‎ ‎‏صحیح برپا شود و دولتی که مورد نظر مردم هست اداره امور را به دست بگیرد و شاه نیز‏‎ ‎‏سلطنت کند نه حکومت، در کنار این وعده، وعید هم بود که الآن موقعیت مناسبی برای‏‎ ‎‏روحانیت است که پیشنهاد دستگاه را بپذیرد و امریکا هم موافق است اما اگر امام و‏‎ ‎‏روحانیت پیشنهاد حکومت را قبول نکنند و خواهان تغییر اساس سلطنت باشند کشت و‏‎ ‎‏کشتار و خونریزی زیادی به راه خواهد افتاد. طبق مدارک و اسناد ساواک وقتی ناصر‏‎ ‎‏مقدم از بازرگان برای نجات حکومت از وضعیت بحرانی چاره جویی می کند، ایشان‏‎ ‎‏می گوید: در حال حاضر کاری از دست ما بر نمی آید و سررشته همه امور در دست آقای‏‎ ‎‏خمینی است و شما باید تلاش کنید که ایشان را راضی کنید. سپس مقدم از مهندس‏‎ ‎‏بازرگان می پرسد: به نظر شما چه کسی در این مقطع نخست وزیر شود بهتر است و چه‏‎ ‎‏کسی می تواند ضمن کنترل اوضاع، نظرات آقای خمینی و روحانیت را تأیید کند؟ اسم‏‎ ‎‏چند نفر از جمله داریوش فروهر‏‎[2]‎‏ مطرح می شود که بازرگان می گوید: او کله شق است و‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 241
‏به درد این کار نمی خورد و ضمن مخالفت با نخست وزیری سحابی، سنجابی و بختیار‏‎ ‎‏می گوید: به نظر من علی امینی تنها کسی است که در این هنگام کاری از دستش برمی آید‏‎ ‎‏و چون با مراجع آشناست توان جلب موافقت آنها را دارد و اول هم باید با امام صحبت‏‎ ‎‏بکند خصوصاً اینکه علی امینی قبل از سال 42 با ایشان ملاقات کرده‏‎[3]‎‏ که ملاقات نسبتاً‏‎ ‎
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 242

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 243
‏موفقی بوده و خاطره بدی از آن دیدار در اذهان باقی نمانده است. بعد از پایان یافتن‏‎ ‎‏گفتگوی مقدم با بازرگان قرار می شود که پیشنهاد ایشان به شاه ارائه شود تا با موافقت‏‎ ‎‏وی عملی شود. مهندس بازرگان سه ـ چهار روز بعد از دستگیری آزاد شد. چیزی که‏‎ ‎‏صوری بودن دستگیری ایشان را تأیید می کرد این بود که وی بلافاصله بعد از آزادی به‏‎ ‎‏همراه عده ای از دوستان، عازم قم شد و با اولین کسی که در قم ملاقات کرد آقای‏‎ ‎‏شریعتمداری بود. آن روز من در منزل آقای پسندیده بودم. ساعت حدود یازده و نیم بود‏‎ ‎‏و آقا می خواست برای نماز ظهر اقدام نماید که اینها از منزل آقای شریعتمداری تلفن‏‎ ‎‏کردند و گفتند: ما می خواهیم با آقای پسندیده ملاقات کنیم. ایشان از من خواست که در‏‎ ‎‏جلسه ملاقات حضور داشته باشم ولی من گفتم: شاید اینها می خواهند به طور‏‎ ‎‏خصوصی با شما صحبت کنند و حضور من صلاح نباشد؛ به هر حال آمدند و من خودم‏‎ ‎‏آنها را به اتاق آقا راهنمایی کردم و خودم به اتاق دیگری رفتم. بعد از ملاقات من از آقای‏‎ ‎‏پسندیده پرسیدم: اینها چه می گفتند، ظاهراً از ترس اینکه این قضیه فاش شود با ایشان‏‎ ‎‏هم به طور سربسته و کلی، پیشنهاد را مطرح کرده بودند تا با امام در میان بگذارند و‏‎ ‎‏ایشان را برای پذیرش پیشنهادهای حکومت راضی کنند. بعد از رفتن این آقایان، شایع‏‎ ‎‏شد که علی امینی می خواهد نخست وزیر شود و فوراً همه جا پخش شد. چند روز بعد از‏‎ ‎‏انتشار این خبر، من به منزل مرحوم آقای مرعشی نجفی رفتم دیدم ایشان عازم مسجد‏‎ ‎‏جمکران است. عرض کردم: آقا الآن وقت رفتن به جمکران نیست! فرمود: قرار است‏‎ ‎‏علی امینی برای گفتگو با مراجع به قم بیاید و من نمی خواهم با او ملاقات بکنم. بعد از‏‎ ‎‏آن به منزل آقای پسندیده رفتم تا این خبر را به ایشان بدهم، دیدم در منزل نیست کسانی‏‎ ‎‏که در منزل ایشان بودند به من گفتند که آقا به منزل آقای مسعودی در همسایگی شان‏‎ ‎‏رفته است و پیغام گذاشته است که شما و دو ـ سه نفر دیگر هم به آنجا بروید. وقتی به‏‎ ‎‏خدمت ایشان رسیدم فرمود: امام از پاریس دستور داده است که امروز را در خانه نمانم.‏‎ ‎


کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 244
‏ایشان علت دستور امام را نمی دانست. بعضی از دوستان گفتند: علی امینی امروز به قم‏‎ ‎‏می آید و قصد دارد با مراجع و شما ملاقات و گفتگو کند و چون امام نمی خواهد ملاقاتی‏‎ ‎‏بین شما و امینی صورت بگیرد، این دستور را داده است. ایشان گفت: از کجا مطلع شدید‏‎ ‎‏که علی امینی می آید؟ عرض کردم: من خدمت آقای نجفی بودم و ایشان این خبر را به‏‎ ‎‏من داد.بعد متوجه شدیم که امینی به قم آمده و ابتدا برای ملاقات با آقای گلپایگانی رفته‏‎ ‎‏که ایشان اجازه ملاقات نداده است و موفق به ملاقات آقای نجفی هم نشده و فقط‏‎ ‎‏توانسته است با آقای شریعتمداری دیدار داشته باشد و همین ملاقات و گفتگو نیز سر و‏‎ ‎‏صدای زیادی را در بین مردم ایجاد کرد که اینها در توجیه عملشان گفتند: علی امینی‏‎ ‎‏بیخبر و ناگهانی آمد و ما را در مقابل عمل انجام شده قرار داد. اما این ظاهر قضیه بود و الا‏‎ ‎‏ایشان نیز می توانست مثل سایر مراجع، تن به ملاقات و گفتگو با علی امینی ندهد.‏‎ ‎‏به هر حال امینی بعد از این دیدار، طی مصاحبه ای اعلام کرد که با نه تن از علما و‏‎ ‎‏مراجع به توافق رسیده ایم و تنها آقای خمینی باقی مانده است که من قصد دارم‏‎ ‎‏خدمت ایشان بروم و موافقت ایشان را نیز کسب کنم. بعداً معلوم شد که این‏‎ ‎‏نقشه ای طراحی شده برای جلوگیری از روند تکاملی مبارزه و انقلاب و سقوط شاه بود‏‎ ‎‏که به اجرا درآمد ولی به مدد الهی و حضور هوشیارانه مردم و رهبری حکیمانه امام امت‏‎ ‎‏خنثی شد.‏

‎ ‎

کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 245

  • . دکتر مصدق در سال 1280 هـ .ش. متولد شد. وی تحصیلات خود را در رشته حقوق گذراند. پس از پایان تحصیلات وارد فعالیتهای سیاسی شد. وی در دوره های پنجم، ششم، چهاردهم و شانزدهم نماینده مجلس شورای ملی بود و در سالهای 1330 تا 1332 نخست وزیر ایران بود و از مؤسسین جبهه ملی و مدتی وزیر مالیه و وزیر امور خارجه در دولتهای ایران بود. وی به خاطر اختلافاتی که در درون نهضت ملی رخ داد در 28 مرداد 1332 با کودتای امریکایی از نخست وزیری بر کنار و به احمدآباد قزوین تبعید شد و در سال 1345 در آنجا فوت کرد.
  • . داریوش فروهر در سال 1307 در اصفهان به دنیا آمد و از دوران نوجوانی به فعالیتهای سیاسی علاقه نشان داد. این فعالیت به هنگام تحصیل در رشته حقوق دانشگاه تهران پررنگتر شد. اولین بار در سال 1329 به زندان افتاد و بعدها همسو با جریانهای ملی گرا فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد. در سال 1348 زمانی که طرح جدایی جزیره بحرین از ایران مطرح شد، داریوش فروهر مخفیانه اعلامیه ای منتشر کرد که به دنبال آن بازداشت شد و نزدیک به دو سال به زندان افتاد. او در اواخر سال 1355 حزب ملت ایران را با جلب نظر همفکران خود که پس از متلاشی شدن جبهه ملی در سالهای 1344 و 1345 به حال تعطیل درآمده بود، احیا کرد. پس از انقلاب اسلامی، فروهر به وزارت کار در دولت موقت مهندس مهدی بازرگان منصوب شد. داریوش فروهر به همراه همسر خود در پاییز 1377 در منزل خود به طرز فجیعی به قتل رسید.
  • . این ملاقات در سال 1340 انجام شده و در موقع اصلاحات ارضی بوده است. امینی در مصاحبه با بی.بی.سی درباره ملاقات خود با حضرت امام می گوید: «در موقعی که نخست وزیر بودم وقتی رفتم به قم، مدرس بود، نشسته بود. سر تکان داد... برای اصلاحات ارضی من رفته بودم به قم. برای اینکه رفته بودند آخوندها را دیده بودند که کلکی تو این است. برای اینکه این (در این زمینه ها) یک کلمه صحبت نکرد، ابتدائاً، هیچ، واقعاً صحبت نکرد. واقعاً چیزی که به من می گفت دیدم آدم روشنفکریه. به من گفت آقای نخست وزیر این موضوع طلاق مبتذل شده، اونم در یک نمی دونم دفتر رسمی طلاق می دهند، این شاهد می خواهد، دلیل می خواهد، فلان می خواهد. گفتم چشم اصلاح می کنیم...»؛باقی، عمادالدین (به کوشش)؛ تحریر تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی ایران؛ ص 150.          حجت الاسلام و المسلمین عقیقی بخشایشی که شاهد گفتگوی حضرت امام و دکتر امینی بود می گوید: «... دکتر امینی به بهانه بازکردن کفشش مقداری توقف کرد، حالا یا می خواست امام را امتحان کند و یا حساب دیگری داشت. وقتی وارد شد، امام نیم خیز و نه تمام قد یک یااللهی گفتند و نشستند. وقتی آقای پسندیده وارد شدند، تمام قد بلند شدند. آقای پسندیده بین نخست وزیر و امام نشستند. اولین کلام را امام شروع کردند و فرمودند: «خدای متعال در نهاد هر انسانی یک استعدادی قرار داده است که با بزرگ شدن استعداد و پیشرفت روحی انسان، مسئولیتهایش هم بیشتر می شود. اینچنین نیست که مسئولیت یک نخست وزیر همانند مسئولیت یک چوپان باشد؛ سؤال و جوابشان در پیشگاه خداوند متعال هم متغیر خواهد بود. من در زمان آیت الله بروجردی (رض) چهار تا مطلب داشتم و خدمت ایشان نوشتم و به ایشان دادم که از دولت بخواهد. نمی دانم ایشان برای دولت ارسال نکردند یا اینکه ارسال کردند و دولت عمل نکرد، ولی من از تقوای آیت الله بروجردی بعید می دانم که مسائلی که در رابطه با سرنوشت مسلمین است به دولت ابلاغ نکنند. یقیناً ایشان رساندند، ولی دولت عمل نکرد. شما به عنوان مسئول دولت آمدید با حوزه علمیه تماس بگیرید و نظر آنها را بخواهید، من مستقیماً به شما می گویم». سپس درباره نقش طلاب و حوزه علمیه فرمودند: «اینها سپاه بی مواجب دولت و ملت هستند و با اندک هزینه زندگی می کنند و حقوقی از دولت نمی گیرند و نمی خواهند که حقوق بگیرند، ولی محصول کارشان در رابطه با رفاه عمومی و ایجاد امنیت در کشور است. طلاب از ضررهای دزدی، مشروبخواری و سایر موضوعات صحبت می کنند، در حالی که پلیس باید چقدر هزینه کند تا جلوی این ضررها را بگیرد. بنابراین ما باید حوزه علمیه را داشته باشیم. مسائل مربوط به سربازی چیست؟ آن چهار مسأله ای که من نوشتم، یکی در رابطه با تساوی حقوق زن و مرد بود. اینها اگر به اسلام ایراد دارند که قانون اسلام نعوذبالله ناقص است، ما تکلیف اینها را روشن کنیم؛ ولی اگر ایرادشان به دولت است، به وضعشان برسید». دکتر امینی گفت: «بله اینها یک عده افراد معدودی هستند و خواسته هایشان را می دانیم. چشم!» مسأله دومی که امام مطرح کردند راجع به دانشگاهها بود که فرمودند: «چرا مسئولین دانشگاههای ما نوعاً بی دین و یا بی علاقه به مذهب در می آیند؟» دکتر امینی گفت: «آقا این دیگر تقصیرش از شماست، باعثش شماها هستید». امام فرمود: «چطور! ما می خواهیم مردم بی دین بار بیایند؟» دکتر امینی گفت: «آقا نمی گویم که شما می گویید مردم بی دین باشند، ولی عملشان باعث می شود که اینطوری بشوند. وقتی فرهنگ جدید و نظام آموزش جدید وارد کشور شد، در آن روزگار جز روحانیت و حوزه های علمیه، مرکز فرهنگی دیگری نداشتیم. هرچه داشتیم از حوزه ها بود و تمام باسوادها مربوط به حوزه بودند. وقتی نظام جدید تحصیلی و دانشگاهها و دبیرستانها وارد کشور شدند، شماها گوشه نشینی انتخاب کردید و حوزه ها را به مساجد و منازل کشاندید. به جای اینکه بیایید از نظام جدید استقبال کنید و مسئولیت دبیرستانها و دانشگاهها را برعهده بگیرید و با اینها افت و خیز داشته باشید، رفتید کنار. در نتیجه دولت ماند و نظام تحصیلی جدید و اساتید غیرمتعهد و غیراسلامی. من هیچ باکی ندارم اینجا خدمتتان عرض کنم که در دانشگاههای ما اساتید یهودی، بهایی، زردشتی و... هست، چون دانشگاه باز است و ما باید استاد تأمین کنیم، وقتی استاد مسلمان پیدا نمی کنیم، مجبوریم از غیرمسلمان استفاده کنیم». یک مرتبه آقا با کمال شجاعت و با آن تهور خاصی که داشتند فرمودند: «آقای امینی! یادتان هست وقتی دانشگاه تأسیس شد چه زمانی بود؟» دکتر امینی گفت: «چرا 1313 بود». امام فرمود: «یادتان هست آن موقع چه کسی بر کشور حاکمیت داشت»؟ دکتر امینی گفت: «بلی، رضاشاه بود». امام فرمود: «می دانید که رضاخان دست نشانده بریتانیا بود. بعد شما می فرمایید آقایان مسلمان می آمدند با افراد دست نشانده همکاری می کردند و از آنها فرمانبرداری می کردند. این شدنی نبود، امکان نداشت، آقایان تلاش می کردند، خدا خدا می کردند تا بتوانند کاری در رابطه با حاکمیت جامعه انجام دهند، اگر نتوانستند به کوتاهترین ضرر تحمل می کردند، این بود که در خانه هاشان می نشستند تا ببینند خدا چه می خواهد». مسأله سوم در رابطه با محضرها بود که اینها اصول شرعی را رعایت نمی کنند. مورد چهارم هم درباره فقر و بدبختی مردم و اوضاع نابسامان آنها بود. امام فرمودند: «شنیدم امسال در همدان چند نفر از سرما خشک شده اند، به اینها برسید، اینها بندگان خدا هستند، اینها بیچاره اند، دولت چرا بی اعتناست؟» در پایان دکتر امینی گفت: «موقع ظهر است و ما در سالاریه میهمان تولیت هستیم، افتخار بدهید ماشین بفرستیم و حضرتعالی تشریف بیاورید». امام فرمودند: «خیلی متشکرم، شما اگر خواستید می توانید به نان طلبگی همین جا قناعت کنید.»؛ از مصاحبه حجت الاسلام والمسلمین عقیقی بخشایشی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی قم؛ جلسه دوم.          لازم به یادآوری است که ایشان وقایع جلسه مذکور را در همان زمان نگاشته و در روزنامه ندای حق تحت عنوان «ملاقات نخست وزیر با آیت الله خمینی» به چاپ رساند. وقتی حضرت امام از انتشار مذاکرات مطلع می شوند، آقای عقیقی بخشایشی را به حضور طلبیده و مورد تحسین و تفقد قرار دادند.          ـ آیت الله پسندیده در خاطرات خود می گوید: «مهاجرانی، بالای سر آقا ایستاده بود و اصرار می کرد که وقتی امینی آمد، شما به احترام ایشان بلند شوید، آقا هم گوش نداد و امینی با کفش خود ور می رفت و طول می داد تا آقا بلند شود که آقا بلند نشدند. امینی وقتی می خواست بنشیند آقا بلند شدند و سریع نشستند. من در کنار امینی نشسته بودم... امام به امینی مجال ندادند که صحبت بکند. امام با ایشان صحبت کرده و وی را نصیحت کردند. بعد هم امینی رفت.»؛ مرادی نیا، محمدجواد (به کوشش)؛ خاطرات آیت الله پسندیده؛ ص 102.