بعضی از علل انحراف سازمان مجاهدین
یکی از علل انحراف سازمان مجاهدین را علاوه بر شیطنتها و نقشی که ساواک در این میان داشت می توان در عدم حضور اکثر روحانیت در میدان مبارزه با رژیم دانست چون این جوانان که براساس اعتقاد به مبارزه و اصل جهاد در قرآن و نهج البلاغه به دین گرایش پیدا کرده بودند و شجاعانه وارد صحنه شده بودند وقتی می دیدند که متولیان و حامیان اصلی دین و کسانی که به زبان، داعیه دفاع از دین دارند ولی عملاً برای حاکمیت دین کاری نمی کنند و از آنجا که اعتقاد خیلی محکمی هم به دین نداشتند تا حساب دین را از مدعیان دینداری جدا کنند بتدریج اعتقادشان را به دین اسلام و مبانی دینی از دست دادند و به طرف کمونیسم متمایل شدند. علت دیگر این است که در جامعه آن روز ایران مسأله مبارزه با سرمایه داری به عنوان نشانه روشنفکری و تحت تأثیر کمونیستها و تبلیغات شوروی رواج زیادی داشت به طوری که حتی بچه های مسلمان و متعهد ما هم تصور می کردند که اسلام نیز با سرمایه داری به طور مطلق مخالف است و به طور کلی نفرت خاصی از سرمایه داری در میان جوانهای مبارز و روشنفکر پدید آمده بود حتی بعضی از علما برای اینکه به محبوبیت اسلام در بین جوانان بیفزایند چنین القا می کردند که اسلام با سرمایه داری و مالکیت خصوصی مخالف است. یکی از اینها آقای شیخ علی تهرانی بود که در کتاب مالکیت در اسلام سعی و تلاش زیادی کرد تا اثبات کند که مقصود آیات مربوط به مالکیت در قرآن، مالکیت اعتباری است نه حقیقی تا شامل مالکیتهای خصوصی و سرمایه داری هم بشود و در این جهت از اقوال و فتاوایی که به نوعی به این
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 278
فکر کمک کند بهره می گرفت. نتیجه این القائات این بود که جوانان ما به جای گرایش بیشتر به اسلام، به طرف کمونیسم و مارکسیسم متمایل شدند. علت دیگری که اساسی تر از علت قبلی است و در واقع ریشه آن محسوب می شود این است که جمعی از روشنفکران مذهبی ما که در دانشگاهها هم نفوذ داشتند و تدریس می کردند و در ضمن از اطلاعات دینی و اسلامی نسبتاً خوبی هم برخوردار بودند با تکیه بر این معلومات و اطلاعاتشان از دین، مغرور شده و خودشان را از مراجعه به علما و بزرگان روحانیت که متخصصین علوم اسلامی به شمار می آیند بی نیاز می دیدند. یکی از این روشنفکران مرحوم مهندس بازرگان بود. ایشان اگرچه انسانی متدین و مبارز و مطلع حتی در زمینه مسائل اسلامی بود ولی بیش از اندازه به خودش مغرور بود به طوری که در خودش نیازی نمی دید که برای فهم بهتر قرآن و برداشت از آن به آرا و نظریات علما و مفسرین دیگر قرآن رجوع کند. ایشان حتی برای درک بهتر معنای آیات به روایت هم کمتر مراجعه می کرد و با کنار هم قراردادن آیات قرآن نیز به معنا و تفسیر درستی نمی رسید. آیات قرآن را به طور مجزا تفسیر می کرد که نتیجه اش تکروی در بحث و تفسیر به رأیهای زیاد بود و این در حالی بود که مرحوم بازرگان در میان روشنفکران مذهبی از همه باسوادتر و مبارزتر بود. فرد دیگری که به نظر من از همین روش پیروی می کرد جناب آقای جلال الدین فارسی بود. وی نیز بدون توجه به تفاسیر گذشتگان و مراجعه به علمای دین گاهی در نوشته های خودش به برداشتهای خاص از قرآن می رسید. ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد و از اعضای مهم و متعصب حزب شد. مرحوم دکتر شریعتی را نیز از این نظر می توان در این طیف قرار داد و متأسفانه این یک عارضه ای است که دامنگیر اکثر روشنفکرانی که در زمینه مسائل دینی دارای معلوماتی می شوند می گردد. در هر صورت جمعی از سران مجاهدین خلق از شاگردان مرحوم آقای بازرگان به شمار می آمدند و به واسطه اینها به اسلام و مبارزه گراییده بودند و وقتی این شیوه تفسیری آسان و بدون زحمت را از این آقایان می دیدند به فکر افتادند که با استفاده از این روش، آیات قرآن را در کنار هم قرار بدهند و آنطور که خود می خواهند دست به تفسیر و تأویل آیات بزنند. محمد حنیف نژاد یکی از این افراد
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 279
بود که با تکیه بر این روش چندین سوره از سوره های قرآن را تفسیر کرد و به صورت جزوه منتشر نمود. من حنیف نژاد را از نزدیک می شناختم و با خانواده اش نیز آشنایی داشتم. او و خانواده اش از افراد مؤمن و مذهبی شهر تبریز بودند. وی در اوایل دهه چهل و قبل از تأسیس سازمان مجاهدین در مجالس و محافل مذهبی و عزاداری و روضه خوانی فعالانه شرکت می کرد و در ضمن به منزل آقای قاضی طباطبایی نیز می آمد که من همان جا با وی آشنا شدم و بعدها که سازمان تأسیس شد من چند سالی به جهت فعالیتهای مخفیانه اینها از ایشان خبری نداشتم تا اینکه یکی از دوستان چند عدد جزوه که حاوی تفسیر سوره های مبارکه محمد (ص)، انفال و برائت بود و توسط محمد حنیف نژاد نوشته شده بود به من داد و من با توجه به شناختی که از حنیف نژاد داشتم صرف تفسیر گفتن و تفسیر نوشتن از او برایم تعجب آور بود و هنگامی که آن جزوه ها را مطالعه کردم دیدم برداشتها و تفسیرهایش غالباً با دید مادی و به دور از روح و ظاهر قرآن است. وی تفسیر را به طور خاص از شخصی به نام آقای کهنمویی در تبریز فرا گرفته بود. آقای کهنمویی، معلمی متدین و باسواد بود که در زمینه تفسیر قرآن مطالعاتی در تفاسیر فارسی داشت و ظاهراً مقداری دروس عربی نیز خوانده بود. وی که دستی نیز در ادبیات داشت در روزهای جمعه برای عده ای از جوانها تفسیر می گفت و من یادم هست که در همان زمان درس تفسیر ایشان به خاطر برداشتهای خاصی که از قرآن می کرد مورد اعتراض و انتقاد علما و بزرگان تبریز قرار می گرفت. البته گفتنی است که در تبریز امثال ایشان کم نبودند و به عنوان نمونه عده دیگری در تبریز بودند که به قوم «کفانا کتاب الله » شهرت یافته بودند و بعضی از علما آنان را به «وهابی» بودن متهم می کردند ولی وهابی نبودند بلکه آنان که از دوستان و رفقای آقای شریعتمداری و شاید از مقلدین ایشان نیز بودند بدون توجه به روایات و آرا و نظریات فقها و مفسرین معتبر، از قرآن برداشتهای ویژه خودشان را داشتند. اکثر این افراد در هیأتهایی که تشکیل می دادند تفسیر می گفتند و چون در رأس آنها شخصی به نام آقای شعار قرار داشت به شعاریون معروف بودند. باید اذعان کرد که در آن مقطع گرایش به این نوع تفسیر در جامعه و حتی در بین بعضی از روحانیون خیلی زیاد بود. مثلاً تفسیر فی ضلال القرآن سید قطب که از این نوع برداشتها
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 280
در آن زیاد به چشم می خورد ترجمه و ترویج می گردید. سیدقطب اگرچه از شاگردان محمد عبده و فردی مبارز و انقلابی محسوب می شد ولی از نظر اعتقادی یک وهابی و دشمن اهل بیت (ع) بود که هم برداشت خوب و هم برداشت نادرست در تفسیرش وجود دارد. اما به تفسیر و سایر کتب و مقالات وی بیش از اندازه بها داده می شد و آقایان خسروشاهی و علی حجتی کرمانی و دیگر نویسندگان مکتب اسلام مشتاقانه به دنبال ترجمه و نشر آثارش بودند. یکی دیگر از این نوع تفاسیر که باز ترویج و تبلیغ می شد تفسیر المنار بود. صاحب المنار نیز از شاگردان عبده و با یک واسطه شاگرد سیدجمال الدین اسدآبادی بود و تفسیرش نیز مثل فی ضلال القرآن ولی نه در آن حد به تفسیر و برداشتهای خاص و شخصی متکی بود. مقصود از بیان این جزئیات ترسیم فضایی است که این جوانان در آن تربیت یافتند و این شیوه ارتباط با قرآن را که مبتنی بر اصول و مبانی اصیل نبود یاد گرفتند و بعداً به خاطر تشکیلات سیاسی و مبارزه مسلحانه ای که در پیش گرفتند مجبور شدند که با همه قطع رابطه کنند و مخفی شوند. خودشان مفسر و معلم قرآن خودشان شدند و آن هم نمونه تفاسیرشان بود که به دست من رسید و مملو از برداشتهای ناصحیح و ماتریالیستی از قرآن بود و طبعاً همین نگرش به قرآن و فهم و برداشت غلط از آن بود که به نفوذ جریان انحرافی در سازمان انجامید اگرچه اعضای اصلی و مؤسس سازمان مجاهدین با همه این برداشتهای نادرست هنوز معتقد به اسلام بودند ولی زمینه استیلای کامل منحرفین از همان زمان فراهم شد.
کتابخاطرات آیت الله سید حسین موسوی تبریزی (دفتر اول)صفحه 281